کپی شد
ناصر کبیر (اطروش) و هجرت به عراق و ایران
دوران خردسالی ناصر کبیر با دوران سخت حکومت متوکل عباسی همزمان شد، دورانی که شیعیان با سختگیریهای زیادی، مانند تخریب قبور ائمه (علیهم السلام) و عتبات مواجه بودند. دورهای که علویان تأثیرگذار؛ مانند امام هادی (علیه السلام) و علی پدر ناصر کبیر، تحت الحفظ از حجاز به عراق آورده شده و در مُعسکر (سامرا) اسکان داده میشدند.
ناصر کبیر بعد از گذراندن دوران سخت و دشوار خردسالی و کودکی در سامرا، در اوائل نوجوانی خود به کوفه و بغداد میرود و با مکتب و حوزههای علمی کوفه و بغداد شیعی ارتباط برقرار میکند؛ چون در روایات، وی از راویانی روایت کرده یا راویانی از وی روایت کردهاند که هیچ وقت در شمال ایران حضور نداشتند، بلکه مقیم کوفه یا بغداد بودند؛ برایناساس، میتوان حدس زد که در حدود سالهای 240 تا 260 هجری، حدود این 20 سال که شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) در سال 260 رخ داد و مقارن با دوران عنفوان جوانی ناصر است، او با مکتب و حوزههای علمی کوفه و بغداد شیعی کاملا مرتبط بوده است. در کتابهای زیدی از ناصر نقل شده که وی میگوید: «من در سال 260، زمانی که امام حسن عسکری (علیه السلام) از دنیا رفت، در تشییع و دفن آن حضرت حاضر بودم».
ناصر بعد از سال 260 به ایران مهاجرت میکند و از آنجایی که گفته میشود: وی در زمان «حسن بن زید علوی» به ایران مهاجرت کرده و حسن بن زید از سال 250 تا 270 هجری به عنوان اولین حاکم علوی طبرستان حکومت میکرده، پس وی باید بلافاصله بعد از وفات امام حسن عسکری (علیه السلام)؛ یعنی بعد از سال 260 قمری به شمال ایران آمده باشد.
وی زمانی که به شمال ایران آمد، 10 سال از حکومت علویان میگذشت؛ بنابراین ناصر کبیر شنیده بود که در شمال ایران، حکومت و زمینهای وجود دارد که میتوان فعالیت علمی ـ سیاسی کرد؛ به همین جهت به شمال ایران آمد. در این مقطع تاریخی گزارشی ذکر نشده که او برای قدرت یا به دست گرفتن حکومت تلاشی کرده باشد، بلکه بالعکس گزارش شده که وی حوزه علمیه تشکیل داده و به تدریس و نقل حدیث مشغول بوده است. ناصر کبیر بیشتر شخصیت علمی است تا سیاسی، و اگر در دورههای بعدی شخصیت سیاسی میشود به شرایط زمانه او و خلاء قدرت به وجود آمده برمیگردد؛ لذا سعی میکند اقتدار، اوج و شکوفایی حکومت علویان در طبرستان را که در دوران دو برادر: حسن بن زید و محمد بن زید برقرار بود، به شمال ایران برگرداند.
تنها گزارشی که از کار مستقل ناصر کبیر ذکر شده در زمان محمد بن زید است. بعد از اینکه حسن بن زید، بعد از 20 سال حکومت، در سال 270 قمری از دنیا رفت، نوبت به برادرش محمد بن زید رسید که این دو از سادات حسنی بودند. محمد بن زید بین سالهای 270 تا 287 قمری، حاکم بود. گفته شده: ناصر در طی این سالها به خراسان رفته و در نیشابور ـ مرکز حکومت طاهریان و پایتخت خراسان وابسته به دستگاه عباسی ـ کار تبلیغاتی وسیعی انجام داده، عده زیادی را جذب خود کرده و در نهایت دستگاه حکومتی وی را دستگیر کرد و به زندان انداخت و حتی گفته شده در اثر ضربه شلاق، گوشش سنگین شده و به همین دلیل به وی «اطروش» گفته میشود.
این حرکت نشان میدهد که ناصر کبیر، حتی در زمان محمد بن زید نیز کار تبلیغی داشت و برای شیعه کردن خراسانیان تلاش کرده و حتی به زندان هم رفته است و غیر از این، گزارش دیگری درباره وی نقل نشده است.
در مقطع دیگر نیز گفته شده که محمد بن زید، ناصر کبیر را به عنوان قاضی القضات خود تعیین کرد، ولی در منابع تاریخی آمده که ناصر گفت: «اگر من قاضی القضات شوم، اولین شخصی را که محاکمه میکنم، شخص تو به عنوان رهبر و رئیس حکومت است، آیا تو حاضری؟» محمد بن زید ترسید که او ممکن است در این قضیه خیلی افراط کند یا با عدالت شدید برخورد کند، از پست دادن به ناصر منصرف شد.
بنابراین ناصر در دوران این دو برادر، دخالت جدی در عرصه قدرت و سیاست نداشت و این نشان میدهد که وی به دنبال قدرت و سیاست نبوده است. در سال 287 که محمد بن زید کشته شد، ناصر کبیر که در کنار او بود به ری فرار کرد. در ری، حاکم دیلم ـ مناطق غرب مازندران ـ از او دعوت میکند که به مناطق گیلان و دیلم برود. وی زمانی که به این مناطق رفت بنایش بر تبلیغات دینی بود و گفته بود: «من که به این مناطق میآیم کاری به کار شما حکام محلی ـ آل جُستان که در آنجا حکومت میکردند ـ ندارم»؛ به همین جهت کارش را با تبلیغ معارف شیعی آغاز کرد و مورد قبول مردم دیلم و گیلان واقع شد. مردم دیلم و گیلان که تا آن زمان عمدتاً مسلمان نبودند و از دشمنان اسلام به شمار آمده و با دستگاه بنیامیه و بنیعباس همکاری داشتند، با تبلیغ ناصر کبیر، مسلمان و شیعه شدند.
ناصر کبر بعد از 14 سال کار تبلیغی، زمانی که مردم کاملاً به دور وی جمع شدند، تصمیم میگیرد حکومت علویان را که توسط سامانیان در سال 287 از بین رفته بود، در سال 301 احیا کند؛ به همین جهت وی با سپاه دیلمی و گیلانی حرکت میکند و موفق میشود مجدداً منطقه طبرستان ـ مازندران و گلستان فعلی ـ را تحت تصرف خود قرار داده و حکومت علویان را احیا کند؛ بنابراین ناصر کبیر به قدرت و سیاست نگاه داشته، ولی نمیتوان وی را قدرتطلب دانست، به گونهای که حرف اول و آخر او بحث قدرت و رسیدن به حکومت باشد، خیر، به هیچ وجه این گونه نیست. یکی از شواهد این ادعا آن است که زمانی که وی توانست کل طبرستان، گیلان و دیلم را تحت تصرف حکومت خود در آورد و همه حکام محلی از او اطاعت کردند، از قدرت کناره گرفت و گفت: «من به کار علمی خود میپردازم»؛ لذا یکی از سرداران علوی خود از حسنیها به نام «حسن بن قاسم» را به عنوان حاکم تعیین کرد و خود به تدریس مبانی دینی پرداخت.
حسن بن قاسم فردی ناپخته بود و با دیلمیان رفتار درستی نداشت؛ به همین جهت آنان از وی ناراضی شدند، ولی او برای اینکه در قدرت باقی بماند، به جای آن که رفتار خود را تصحیح نماید، تصمیم گرفت ناصر کبیر را از آمل به لاریجان تبعید کند و این به ضرر حسن بن قاسم تمام شد. با این اقدام حسن، دیلمیان برآشفتند و وی را مجبور کردند ناصر کبیر را با عزت و احترام برگرداند و این باعث شد که ناصر کبیر مجددا به حکومت برگردد؛ بنابراین، ناصر کبیر به دنبال قدرت نبوده، بلکه به دنبال زمینهسازی برای کار فرهنگی بوده است. نتیجه کارش هم این است که «مکتب ناصریه» را به وجود آورد. در این راستا 150 اثر و کتاب از وی نقل شده و برجای مانده که متأسفانه خیلی از آنها به شکل اولیهاش به دست ما نرسیده است. در یک جمله میتوان گفت: کارنامه ناصر کبیر، کارنامهای علمی ـ فرهنگی است.[1]
[1]. ر.ک: مصاحبه سایت ابنا با دکتر سید علی موسوی نژاد؛ مسئول کمیته علمی همایش ناصر کبیر و استاد دانشگاه ادیان و مذاهب قم.