کپی شد
موسی کلیم الله (علیه السلام) در رود نیل
قرآن کریم می فرماید: «ما به مادر موسى الهام كرديم: او را شير بده و هنگامى كه بر او ترسيدى، وى را در دريا (ى نيل) بيفكن و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو بازمى گردانيم و او را از رسولان قرار مى دهيم!».[1]
مادر موسی طبق فرمان الهی عمل کرد و برای مدت سه ماه مخفیانه به موسی (علیه السلام) شیر داد و در این مدت هیچگاه موسی گریه نکرد و حرکتی که موجب باخبر شدن جاسوسان شود، از خود نشان نداد.[2]
ولی باز مادر نگران بود، چرا که یک بار صدای گریه نوزاد کافی بود که جاسوسان را متوجّه سازد. پس متوجّه خدا شد و از خدا خواست راه چاره ای پیش روی او بگشاید. خداوند با الهام خود به مادر موسی، او را از نگرانی بیرون آورد و به او فرمود: «… وی را در دریا(ی) نیل بیفکن و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو بازمی گردانیم و او را از رسولان قرار می دهیم».[3]
پس از مدتی مادر موسی طبق الهام الهی تصمیم گرفت کودکش را به دریا (نیل) بیفکند. او به صورت محرمانه سراغ یک نفر نجّار مصری که از فرعونیان بود رفت و از او درخواست یک صندوقچه کرد. نجّار گفت: صندوقچه را برای چه می خواهی؟ مادر که زبانش به دروغ عادت نکرده بود، گفت: من از بنی اسرائیلم، نوزاد پسری دارم، می خواهم نوزادم را در آن مخفی نمایم.
نجّار تا این سخن را شنید، تصمیم گرفت این خبر را به جلّادان برساند؛ لذا سراغ آنها رفت. ولی آنچنان وحشتی عظیم بر قلبش مسلّط شد که زبانش از سخن گفتن باز ایستاد. می خواست با اشاره دست مطلب را بازگو کند، مأمورین از حرکات او چنین برداشت کردند که یک آدم مسخره کننده است، پس او را زدند و از آنجا بیرون نمودند.
او وقتی که حالت عادی خود را بازیافت، بار دیگر برای گزارش نزد جلّادان رفت، اما باز مانند دفعه اول زبانش گرفت و این موضوع سه بار تکرار شد. او وقتی که به حال عادی بازگشت، فهمید که در این موضوع، رازی نهفته است؛ برای همین، صندوق را ساخت و به مادر موسی تحویل داد.[4]
مادر موسی نوزاد خود را در میان آن صندوق نهاد. صبحگاهان هنگامی که اطراف رود نیل خلوت بود، کنار نیل آمد و آن صندوق را به رود بزرگ نیل انداخت. امواج نیل آن صندوق را با خود برد. این لحظه برای مادر موسی، لحظه بسیار حسّاس و پرهیجانی بود. اگر لطف الهی نبود، مادر فریاد میکشید و از فراق نور دیده اش، جیغ می زد و در نتیجه جاسوسان متوجّه می شدند، ولی خطاب «وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ»[5] (نترس و محزون نباش، ما موسی را به تو برمیگردانیم)، قلب مادر را آرام کرد.
پروین اعتصامی؛ شاعر بزرگ ایرانی این جریان را بسیار زیبا در قالب قصیده ای به نظم در آورده که در اینجا به چند بیت اول آن اشاره می شود:
مـادر مـوسی چـو مـوسی را بـه نـیل
درفـکـنـد از گـفتـه ربّ جـلیـل
خـود ز ساحل کـرد بـا حسرت نـگاه
گـفت کـای فـرزند خـرد بـی گناه
گـر فـرامـوشت کـند لـطف خـدای
چون رهی زیـن کـشتی بـی ناخدای؟
وحی آمد کـاین چه فکر بـاطل است
رهـرو مـا ایـنک انـدر مـنزل است
مـا گـرفتیـم آنـچـه را انـداختـی
دست حـق را دیـدی و نـشنـاختی
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه اش سیلاب و موجش مادر است
رودهـا از خـود نـه طغیـان می کنند
آنـچه مـی گـوییم مـا، آن مـی کـنند
بِه که بـرگردی بـه مـا بسپاریَـش
کـی تـو از مـا دوستـر مـی داریـش
مادر موسی بعد از آنکه فرزند خود را به آب نیل انداخت، به دختر خود؛ یعنی خواهر موسی گفت: «به دنبال صندوقچه برو و ماجرا را پیگیری کن». قرآن کریم در این باره می فرماید: «و (مادر موسى) به خواهر او گفت: وضع حال او را پيگيرى كن! او نيز از دور ماجرا را مشاهده كرد در حالى كه آنان؛ (فرعونیان) بىخبر بودند».[6]
خواهر موسی دستور مادر را انجام داد و از فاصله دور به جست وجو پرداخت و از دور دید که فرعونیان آن صندوقچه را از آب گرفتند؛ بسیار شاد شد که برادر کوچکش از خطر آب نجات یافت. رود نيل صندوق حامل موسى را به جايى برد كه فرعون و زنش زندگى می كردند. فرعون دستور داد كه بچه را بياورند. «آسيه دختر مزاحم»[7] در صندوقچه را گشود. همين كه بچه را ديد، خداوند محبتش را در دلش انداخت. اما همين كه چشم فرعون به موسى افتاد، خشمگين شد و گفت: چطور اين طفل از مرگ نجات يافته است؟! آسيه گفت: اين طفل بيش از يک سال دارد. تو دستور داده اى كه بچه هاى امسال را بكشند. او را نگه دار تا روشنى چشم ما باشد؛ چنان كه خداوند مى فرمايد: «زن فرعون گفت: (بگذار تا) روشنى چشم من و تو باشد. او را نكش شايد به ما نفع دهد يا او را به فرزندى بگيريم».[8]
ابن عباس می گويد: هنگامى كه اطرافيان فرعون از وجود موسى اطلاع يافتند، آمدند كه او را بكشند. آسيه آنها را منع كرد و به فرعون گفت: او را نكشيد تا قرة العين (روشنی چشم) ما باشد. فرعون به او گفت: قرة العين تو باشد نه من.
پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمود: «سوگند به آن كسى كه به او سوگند می خورند، اگر فرعون هم موسى را مانند آسيه قرة العين خود شناخته بود، خداوند او را هدايت مى كرد؛ هم چنان كه زنش را هدايت كرد، لكن فرعون از جهت شقاوتش امتناع كرد كه موسى را قرة العين خود بداند».[9]
[1]. قصص، 7.
[2]. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 377.
[3]. قصص، 7.
[4]. مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 378.
[5]. قصص، 7.
[6]. همان، 11.
[7]. آسيه زنى از بنى اسرائيل بود كه از زيبا رويان و پيامبر زادگان بود. به مؤمنين رحم می كرد و به آنها صدقه می داد؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 377.
[8]. قصص، 9.
[9]. مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 378.