searchicon

کپی شد

موانع تحقّق و اجرای امر به معروف و نهى از منکر

با همه اهميتى که امر به معروف و نهى از منکر دارد و در تعابير دينى اسلام با عنوان «برترين فريضه»[1] از آن ياد شده، واقعيت اين است که اين فريضه مهجور مانده است. اين مهجوريت اختصاص به این روزگار ندارد؛ در صدر اسلام نيز چنين بود. براى اين مهجوريت در طول تاريخ، مى‏توان علل و عوامل متعددى ذکر کرد،[2] اما بى‏گمان مهم‏ترين علل ترک اين فريضه دو چيز است: ترس و طمع.

در پس بسيارى از افعال افراد، ترس و طمع حضور دارد که آنها را به انجام کارى يا خوددارى از کارى ديگر برمى ‏انگيزاند. اين‏گونه ملاحظات و محاسبات کاسبکارانه، مانع از توجه جدى به حقوق و تکاليف مربوط مى‏شود. احساس مى‏ شود که شخص وظيفه‏اى دارد و بايد کارى کند، ولى مى‏ترسد که بر اثر اقدام به آن کار، زيانى متوجه او و اطرافيانش شود. گاه مى‏خواهد دست به کارى نزند، اما طمعش او را برآن مى ‏دارد و چشم خرد را کور مى‏سازد. به گفته حضرت علی (ع): «بيشتر هلاکت ‏هاى خرد، هنگام درخشش طمع است».[3] به همین جهت، امام به مالک اشتر توصيه مى‏کند، از مشورت با چند نفر خوددارى کند. از جمله: «آدم طمع کار و ترسو، چون ترس، او را از اقدام مى‏هراساند و طمع، او را به افراط (زیاده روی) وامى‏ دارد».[4] ترس دامنه وسيعى دارد، از ترس مال و شغل گرفته تا ترس جان. طمع نيز چنين است؛ از اين رو تا زمانی که آدمى مى‏ترسد، دست به اقدام نمى‏زند و تنها اولياى خدا از ترس رهايند. ترس، زبان آدمى را مى‏بندد، حال آن که: «هر که دست از جان بشويد، هرچه در دل دارد بگويد».[5] اين که شجاعت از فضايل اصلى به ‏شمار آمده است، به اين دليل است که با حقيقت همسايه ديوار به ديوار است. ترس باعث حق‏پوشى و خودخوارسازى است. امام على ‏(ع) که اين همه از شجاعت سخن مى‏گويد، نه صرفا به سبب توان جسمانى يا روحانى شخص شجاع است، بلکه بيش‏تر به اين دليل است که اين شجاعت آدمى را به استقبال حقيقت و بيان آن فرامى‏خواند و او را از هرگونه بزدلى حق‏پوشانه، مى ‏رهاند. کسى مى‏تواند حقيقت را با صداى بلند بگويد، که از دام ترس و طمع رهيده و به هر ميزان که مى‏تواند، پايبند حق باشد، چون که از ترس و آز رها است. امام‏ (ع) مى‏فرمايد: «فرمان خداى را برپا ندارد، جز کسى که (در حق) مدارا نکند و خود را خوار نسازد و در پى طمع‏ ها نتازد».[6] امام على‏ (ع) با توجه به اين حالت روانى، تأکيد مى‏کند که امر به معروف و نهى از منکر، نه از روزى کسى مى‏کاهد و نه عمر کسى را کوتاه مى‏کند: «پس امر به معروف و نهى از منکر کنيد، که نه اجلى را نزديک مى ‏سازد و نه روزى‏ اى را عقب مى‏اندازد».[7] حق همين است، چه از ديدگاه عقيدتى به مسئله نگریسته شود و چه نگاه، نگاهى جامعه‏ شناختى به اين فريضه باشد.

از نگاه عقيدتى که مسئله روشن است: خداوند ‏که خالق عالم و آدم است، رزق و اجل هر کس را خود معين ساخته و مقدار و زمان آن را نيز مقرر داشته و فرموده است: «روزى شما و آنچه وعده داده شده‏ايد، در آسمان است. به پروردگار آسمان و زمين سوگند که اين سخن حق است».[8] همچنين طى آيات متعددى بر اين حقيقت که، «هر پديده‏ اى از جمله انسان، اجلى دارد و اين اجل در اختيار خداوند است و هرگاه اجل کسى فرا برسد، به تأخيرانداختنى نيست، تأکيد کرده است».[9] بنابراين اگر کسى به اين نظام اعتقادى، باور داشته باشد و روزى‏ رسان و مرگ‏ آفرين را خداوند عالم بداند و بس، هرگز نبايد بيمى از قطع روزى يا رسيدن مرگ به خود راه دهد، چون همان کسى که مرگ و روزى به دست او است، از آدمى خواسته تا امر به معروف و نهى از منکر کند و بيمى از اين بابت به خود راه ندهد. از ديدگاه جامعه‏ شناختى نيز مسئله قابل تبيين است. اگر امر به معروف و نهى از منکر به صورت موردى و اتفاقى در نظر گرفته شود، احتمال اين هست که شخص آمر به معروف و ناهى از منکر دچار مضيقه مالى و يا مخاطرات جانى شود؛ همچنان که بسيار ديده و شنيده‏ شده است که کسى را به سبب حق ‏گويى و امر به معروف، از نان و هستى ساقط کرده ‏اند. ليکن اگر به اين فريضه به عنوان تکليفى عمومى نگاه شود و وظيفه و حق يکايک افراد جامعه دانسته شود، در آن صورت اگر بر فرض این که کسى بر اثر امر به معروف و نهى از منکر، در معرض فشار و مشکلات اجتماعى قرار گرفت، نظر به اين که اين کار خود نوعى منکر است، ديگران که با وجدانى بيدار مترصد امر به معروف و نهى از منکرند، به ‏سرعت در برابر اين منکر خواهند ايستاد و اجازه نخواهند داد که جريان يا حاکميتى مانع تحقق اين فريضه شود. پس اگر همه شهروندان جامعه خود را ملزم به امر و نهى بدانند، ديگر هيچ ‏کس نمى‏تواند روزى کسى را قطع کند، يا جان او را بستاند و اگر هم در دل قصد آن را داشته باشد، جرأت ندارد آن را ابراز کند؛ چه رسد که در صدد اجراى آن برآيد.

پس بايد به اين مسئله از منظرى کلان و گسترده نگريست؛ يعنى همان‏ گونه که امام مى‏نگرد، و آن ‏گاه رابطه ميان اجراى آن و روزى و جان افراد را دريافت. از اين بالاتر، اساسا جامعه زنده و سالم، چنان حساس و هشيار است که اجازه نمى‏دهد نه‏ تنها آمران و ناهيان، بلکه حتى افراد بى‏ طرف و لاقيد در معرض خطر قرار گيرند. اين‏ گونه حساسيت را در صدر اسلام و در برابر خلفا شنيده‏ايم؛ براى مثال خليفه دوم ناچار بود توضيح دهد که چرا از غنايم مسلمانان، پارچه بيش‏ترى نصيبش شده است. پس بزرگ ‏ترين تضمين اجتماعى براى صيانت آمران به معروف و ناهيان از منکر، اجراى گسترده و فراگير اين فريضه در همه سطوح و به ‏وسيله همگان است. در اين صورت، حقيقت و حقانيت سخن امام آشکارتر مى‏شود امر به معروف و نهى از منکر نه روزى کسى را مى‏برد و نه مرگ او را نزديک مى‏کند.

با توجه به این که عدم وجود ترس از شرایط وجوب امر به معروف و نهی از منکر است، لازم به ذکر است که ترس در این جا اشاره به مواردی دارد که شخص آمر یا ناهی، به محض این که کوچک ترین احساس ضرر و مفسده‌ای نسبت به آبرو و جان و مال خود کرد (و لو این که قابل اعتنا هم نباشد)، دست از امر به معروف و نهی از منکر بردارد. این در حالی است که واجبات و منهیات الهی دارای درجه و اهمیت یکسان نیستند. بعضی از معروف‌ها و منکر‌ها از نظر شارع مقدس اسلام به اندازه‌ ای با اهمیت است که برای حفظ آن واجب، یا نهی از آن منکر، باید از جان گذشت و ترس در موارد پر اهمیت معنا ندارد. ولی در برخی موارد حفظ جان بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر مقدّم است و ترس در این جا موارد غیر قابل اعتنا را شامل می شود.


[1]. تعبير اسمى الفرائض در سخنان امام باقر (ع)، در باب امر به معروف و نهى از منكر آمده است: ر. ک: فروع كافى، ج ‏5، ص 55 ـ 56.

[2]. پاره‏اى از اين علل در كتاب امر به معروف و نهى از منكر نوشته، اسلامی اردكانی، حسن، امر به معروف ونهی از منكر، ص 79، تحت عنوان «علل مهجوريت امر به معروف و نهى از منكر»، به‏تفصيل آمده است.

[3]. نهج‏البلاغه، حكمت 219.

[4]. ر. ک: نهج‏البلاغه، نامه 53.

[5]. سعدی شیرازی، ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله، گلستان سعدى، باب اول، حكايت اول.

[6]. نهج‏البلاغه، حكمت 110 (ترجمه شهيدى).

[7]. محمودی، شيخ محمد باقر، نهج‏السعادة فى مستدرك نهج‏البلاغة، ج ‏3، ص 187، و با همين مضمون، با تفاوت اندكى در كلمات، نهج‏البلاغه، حكمت 374.

[8]. ذاريات، 22 و 23.

[9]. براى مثال ر. ک: روم، 8؛ لقمان، 29؛ فاطر، 45؛ نوح، 4؛ حجر، 5 و مؤمنون، 43.