searchicon

کپی شد

منظور از تقدم شناخت حاضر بر غائب در خداوند

سخنی از امام صادق (ع) وارد شده است که می توان آن را این طور توضیح داد: خداوند را با حس و وهم نمی توانیم بيابيم؛ زيرا كه او موجودی مادی و محسوس نيست تا ما بتوانيم از طريق حس و وهم بر او احاطه پيدا كنيم بلكه وجودی مجرد و فوق طبيعی است و حس و وهم را در ماورای طبيعت، راهی نيست.

شناخت خداوند با اسم بدون معنا نیز ممکن نیست. اسم[1] به لفظی گفته می شود كه « سمه » و نشانه برای چيزی باشد و بر آن دلالت كند و شنونده با شنيدن آن لفظ به معنای ويژه ای منتقل شود. [2] چنین الفاظی همان گونه که امام فرموده اند حادث[3] هستند. و عدم و وجود در آنها راه دارد و ممكن الوجود هستند ولی ذات مقدس خدا قديم و واجب الوجود است. بله ممکن است از راه بعضی از اسامی خداوند شناختی برای ما حاصل شود، اما باید توجه داشت که این یک شناخت کامل نیست و امام (ع) در اين فقره از حديث در مقام تنزيه خدای متعال است که با هر اسمی كه شخص در پی آن است شناخته شود.

در فقره دیگر امام (ع) پرستش اسم خداوند به همراه معنای آن را موجب شرک دانسته اند؛ زیرا وقتی شخص نام خدا را كنار خدا قرار دهد كه دارای حقيقت و واقعيتی فوق طبيعت است در حقیقت برای او شريك قرار داده است؛ یعنی اگر کسی اسم “عالم” و “حيٌ” را به همراه معنا وصفی اش بپرستد، آن را شريك خدا قرار داده است

البته هر اسمی را كه دلالت بر كمال يا نفی نقص از خداوند می کند، می توان بر او اطلاق و استعمال نمود؛ زیرا اسم هایي مانند عالم، قادر و حي گرچه در مورد انسان ها، با نوعی برداشت مادی همراه است، ولی چنان چه از خصوصيات مادی تجريد شوند، می توانند در باره خداوند به كار روند.

امام جعفر صادق (ع) در ادامه می فرماید شناخت ذات خدای تعالی به واسطه صفات نیز ممکن نیست؛ زیرا ذات پروردگار حاضر است و شناخت ذات مقدم بر شناخت صفات است پس چگونه می توان از شناخت صفات خداوند ذات او را شناخت؟ بلکه باید از راه شناخت ذات خداوند به شناخت صفات او دست یافت. اگر کسی بخواهد به وسيلۀ صفت، موصوف را بشناسد بزرگ را كوچك شمرده است؛ مثلاً اگر بخواهد به وسيلۀ صفتی كه خود آن را تصور كرده است (عالم به مفهوم مربوط به مادیات) موصوف و متعلق آن را كه خدای متعال باشد، بشناسد، در اصل او را نشناخته است. البته اين به معنای تعطيل عقل از شناخت او نيست، بلكه به اين معنا است که شناخت خداوند  نبايد به این كيفيت باشد.

امام علی (ع) در زمینه شناخت واقعی خداوند می فرماید: “و كمال اخلاص آن است كه صفات زائده بر ذات برای او تصور نكند؛ زيرا هر صفتی گواهی می دهد كه آن غير از موصوف است و هر موصوفی گواهی مي دهد كه آن غير از صفت است”.[4]

پس چون كه صفت و موصوف دو چيز هستند و اين مستلزم اين است كه صفت يك شیء خارجی بوده و زائد بر ذات باشد، که با يگانگی و توحيد خدای متعال منافات دارد.

تنها راه رسيدن به توحيد و شناخت خدای متعال، شناخت از راه عقل و قلب است.

در مورد خدای متعال، دو نوع شناخت، تصور می شود: يكی شناخت حضوری و ديگری شناخت حصولی.

منظور از شناخت حضوری نسبت به خدا اين است كه انسان بدون وساطت مفاهيم ذهنی، با نوعی شهود درونی و قلبی با خدا آشنا شود.

بديهی است كه اگر کسی شهود آگاهانه نسبت به خدای متعال داشته باشد – آن گونه كه عارفان بلند مرتبه ادعا كرده اند – نيازی به استدلال و برهان عقلی نخواهد داشت. چنين علم حضوری و شهودی برای افراد عادی، پس از خودسازي و پيمودن مراحل سير و سلوك عرفانی، امكان پذير است.

منظور از شناخت حصولی اين است كه انسان به وسيلۀ مفاهيمی كلی از قبيل  آفريننده، بی نياز و … ” شناختی ذهنی و به يك معنای ” غايبانه ” نسبت به خدای متعال پيدا كند و همين اندازه معتقد شود كه چنين موجودی وجود دارد، كسی كه جهان را آفريده است.

پس معنای کلام امام صادق این است که :” وجودی كه پيش ما حضور دارد و به اصطلاح عيان و آشكار است، ديگر ما دربارۀ شناخت آن به صفاتش مراجعه نمی کنیم بلكه همان وجود و حضورش برای شناخت كافی است. در مورد شناخت خداوند هم، چنين است؛ یعنی ما او را مي شناسيم و در مورد او علم داريم و ايمان داريم كه هر چه داريم از او است . و وقتی اينها را از عمق جان و دل ادراك كرديم حضور خدا را درك می کنیم .

به عبارت دیگر این حدیث شریف اشاره به یکی از مسائل اساسی در معرفت ربوبی دارد که فلاسفه و عرفا از آن به برهان صدیقین یاد می کنند و معتقدند نزدیک ترین راه در اثبات واجب است. چنان که برخی از آیات قرآن نیز اشاره به برهان صدیقین دارد. توضیح این که برخی از آیات قرآن به اصل هستی جامع، محیط و فراگیر خداوند اشاره می نماید[5]، بعضی دیگر از همراهی او با موجودات سخن می گوید[6]، طائفه ای دیگر از نزدیکی او پرده بر می دارد[7] و آیاتی دیگر مراتب قرب را باز گو می کند:

الف. در جریان احتضار می فرماید: من به محتضر از شما نزدیکترم.[8]

ب. گاهی از این فراتر رفته و خداوند را نزدیکتر از اجزاء انسان به انسان مانند رگ گردن معرفی می نماید.[9]

ج. در نهایت به بالاترین مرحلۀ قرب تصریح کرده و می فرماید: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه‏[10]؛ یعنی بین آدمی و جوهر ذاتش، خداوند است و این بدان معنا است که، انسان موجودی اجوف است و صمد نیست و در ذات او خداوند احد و صمد ظهور و حضور دارد.

قرآن در تعبیرات لطیف دیگری می فرماید: أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيد أَلا إِنَّهُمْ في‏ مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحيطٌ.[11]

علامه طباطبایی (ره) کلمۀ شهید را به معنای مشهود گرفته است. بر این اساس معنای آیه چنین می شود: آیا پروردگار تو کفایت نمی نماید که او مشهود هر چیزی است و همۀ موجودات به جهت فقر و حاجت، بر وجودش شهادت می دهند[12]، او همان حقیقتی است که بر همه چیز محیط است، احاطه ای چندان وسیع و فراگیر که در هیچ فرضی نمی توان به انکار او پرداخت؛ لذا قرآن می فرماید: شک در حریم او نمی تواند راه پیدا کند[13]، او نور آسمان ها و زمین است[14]. نور حقیقتی است که به ذات خود ظاهر بوده و دیگران را نیز ظاهر می گرداند، نور آسمان ها و زمین آن هست که در پرتو ظهور ذاتی خود، امکان مشاهده و رؤیت آسمان ها و زمین را فراهم می آورد لذا است که قبل از مشاهده و رؤیت هر چیز ناچار از رؤیت او هستیم، حتی شک، تردید و بلکه انکار او نیز بعد از مشاهدۀ او امکان پذیر است. در این حدیث شناخت خداوند جز از طریق ذات او نفی شده است؛ زیرا استفاده از واسطه تنها در معرفت غایب مفید است و انسان هرگز نمی تواند ذات حاضر را از طریق اوهام و استدلال های فکری و خیالی یا به وسیلۀ صفات زاید و خارجی، بشناسد.

توضیح این که؛ معرفت بر دو گونه است: اول آن که معروف حاضر باشد؛ در این صورت، انسان ابتداء آن را می شناسد و پس از آن صفاتش را.

دوم این که معروف غایب باشد؛ در این صورت، اول صفاتش شناخته می شود و از آن پس، به ذاتش پی برده می شود، و چون خداوند حاضر است، انسان ابتداء او را می شناسد و سپس خود را نیز به او می شناساند.

این همه نشان دهندۀ آن است که نزدیک ترین راه برای رسیدن به خدا خود خدا است و برای شناخت او نیاز به هیچ واسطه ای نیست بلکه ذات اقدس احدیت برترین گواه و شاهد بر خود است.

بنابراین توضیح اجمالی این حدیث چنین است که امام (ع) می فرمایند: هر كه خدا را با توهمات و خيالات شناسد مشرك است، هر كه خدا را به «اسم» شناسد، نه به «معنا» (و حقيقت) به نقص (حدوث وجود خداوند) اعتراف كرده چون اسم ها حادثند (و بندگان آنها را انتخاب كرده‏اند، و ذات مقدس او قديم است)، آن كه اسم و معنا را (با هم) پرستد (اسم را) با خدا شريك قرار داده. آن كه معنا را به وسيله صفت نه بواسطه ادراك پرستد، حواله بر غايب كرده و هر كه صفت و موصوف را (با هم) پرستد، توحيد را باطل كرده؛ زيرا صفت غير از موصوف است (و دوگانگى با توحيد نسازد)، هر كه موصوف را به صفت ضميمه كند (بخواهد با صفت موصوف را بشناسد) بزرگ را كوچك كرده (و چنان كه شايسته است خدا را نشناخته)؛ پرسيدند: پس راه يكتاپرستى چيست؟ فرمود: راه بحث باز است. و جستجوى چاره ممكن، حاضر را پيش از صفاتش شناسند (نخست مثلا انسانى را با همه خصوصيات ببيند، و سپس به اوصاف او از علم و كمال و غيره پى برند) و غايب را، صفاتش را پيش از خودش (كه اول صفات وى را شنوند، آن گاه خودش را ببينند و بشناسند و خدا چون حاضر است بايد در آغاز خودش را، شناخت، سپس موجودات ديگر و از جمله وجود خود را به وسيله او شناخت) پرسيدند: چگونه شخص و ذات حاضر را پيش از صفاتش شناسند؟ فرمود: نخست علم و معرفت تو به «عين» او تعلّق مى‏گيرد (آگاهی تو به وجود خدا مقدّم بر هر معرفت دیگری است و او در نزد تو حاضراست) سپس خودت را به وسيله او مى‏شناسى، نه اين كه خودت را به واسطه خود و از جهت وجود خود بشناسى، و بدانى كه آن چه در وجود تو است مال خودش و وابسته به خودش است چنان كه به يوسف گفتند: «تو حتماً يوسفى؟ گفت: آرى من يوسفم و اين برادر من است[15]» برادرشان را به وجود خودش شناختند نه به وسيله ديگرى، و نه با توهمات و خيالات باطنى خود.[16]

 


[1]. در اصطلاح، لفظی را كه بر ذات، بدون صفتی از صفات و يا به صفت بدون ذاتی از ذوات، دلالت نمايد، آن را «اسم» می خوانند؛ بنابراين، واژه هايي از قبيل مرد و زن كه بر ذات بدون صفت دلالت مي كنند يا علم و قدرت كه بر صفت بدون ذات دلالت دارند، اسم ناميده می شود. عبد الرزاق لاهيجي، گوهر مراد، ص 171، چاپ سنگی، بی نا، تهران، بی تا.

[2]. علی ( عليه السلام ) مظهر اسمای الاهی، ص 17، برگرفته از آثار حضرت آيت الله جوادی آملی، مركز نشر اسراء، چاپ دوم، 1385 هجری شمسی.

[3]. حدوث عبارت است از اين كه: موجودی بعد از آن كه نبود و وجود نداشت، وجود پيدا نمايد، سبحانی، جعفر، تلخيص المحاضرات في الالهيات، ربانی گلپايگانی، علی، ص 30 ، مؤسسه امام صادق ( عليه السلام )، چاپ هفتم ، 1425 هجری قمری.

[4]. نهج البلاغه، سيد رضی (ره)، با ترجمه سيد علينقي فيض الاسلام، ص 24 ، انتشارات فقيه، تهران، چاپ دوم، 1376.

[5]. حدید، 3، «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن»‏؛ اوّل و آخر و پيدا و پنهان او است.

[6]. حدید، 4، «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم»‏؛ و هر جا باشيد او با شما است‏.

[7]. بقره ، 186، «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ»؛ و هنگامى كه بندگان من، از تو در باره من سؤال كنند، (بگو:) من نزديكم‏.

[8]. واقعه، 85، «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ»؛  و ما از شما به او نزديكتريم ولى نمى‏بينيد!.

[9]. ق، 16، «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد»؛ ما به او از رگ قلبش نزديكتريم!.

[10]. انفال، 24، و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حايل مى‏شود.

[11]. فصلت، 53و 54، آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است؟! آگاه باشيد كه آنها از لقاى پروردگارشان در شكّ و ترديدند؛ و آگاه باشيد كه خداوند به همه چيز احاطه دارد!.

[12]. نک: المیزان، ج 17، ص 405.

[13]. ابراهیم، 10، أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏؛ آيا در خدا شكّ است؟! خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده.

[14]. نور، 35، اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏؛ خداوند نور آسمان ها و زمين است.

[15]. يوسف،90.

[16]. «مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِالاسْمِ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَقَرَّ بِالطَّعْنِ لِأَنَّ الِاسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللَّهِ شَرِيكاً وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الْمَعْنَى بِالصِّفَةِ لَا بِالْإِدْرَاكِ فَقَدْ أَحَالَ عَلَى غَائِبٍ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الصِّفَةَ وَ الْمَوْصُوفَ فَقَدْ أَبْطَلَ التَّوْحِيدَ لِأَنَّ الصِّفَةَ غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُضِيفُ الْمَوْصُوفَ إِلَى الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بِالْكَبِيرِ وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه،‏ قِيلَ لَهُ فَكَيْفَ سَبِيلُ التَّوْحِيدِ قَالَ ع بَابُ الْبَحْثِ مُمْكِنٌ وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَيْنِهِ قِيلَ وَ كَيْفَ نَعْرِفُ‏ عَيْنَ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ قَالَ ع تَعْرِفُهُ وَ تَعْلَمُ عِلْمَهُ وَ تَعْرِفُ نَفْسَكَ بِهِ وَ لَا تَعْرِفُ نَفْسَكَ بِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِكَ وَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِيهِ لَهُ وَ بِهِ كَمَا قَالُوا لِيُوسُفَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي فَعَرَفُوهُ بِهِ وَ لَمْ يَعْرِفُوهُ بِغَيْرِهِ وَ لَا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوب»‏؛ تحف العقول، 326-329.