کپی شد
مناظره آیت الله سیدان و آیت الله جوادی آملی (جلسه ششم)
استاد سیدان:
بعد از این كه در جلسه گذشته اعتراف شد بر این كه ظواهر آیات و مدارک شرعى اكثراً دلالت بر حرف محدثان دارد؛ یعنى محشور در قیامت، انسانها با ابدان عنصرى مادى هستند، لكن آیات و روایات دیگرى در مقام، موجود است كه ممكن است مسلک صدرالمتألهین را اثبات كند كه طبعاً به واسطه این گروه از ادله، از ظواهر أدله أولیه دست برمىداریم و به عبارت دیگر این طائفه توجیهكننده و توضیح دهنده طائفه اول باشد. در این جلسه این دسته از مدارک شرعى مورد بررسى قرار مىگیرد
استاد جوادى:
در مسئله جنت و نار، خداوند سبحان در آیات زیادى آن را با بسیارى از خصوصیات معرّفى فرموده است. در بعضى از آیات فرموده است: جنت و نار براى متّقین و كافرین آماده شده:
»وَ سارِعُوا إلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُها السَّمواتُ و الْأرْضُ اُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینْ».[1]
«إنَّ اللَّهَ أعَدَّ لِلْكافِرینَ عَذاباً مُهِیناً».[2]
»اُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً اَلیما«.[3]
ظاهر این آیات و امثال این آیات این است كه جنت و جهنم، با آن اوصاف، الآن مخلوق است و این ظاهر را روایات تثبیت مىكند، مثل روایتى كه صدوق (رحمه الله) در توحید، عیون و امالى مسنداً از هروى نقل مىكند: »قلت له (للرّضا (علیه السلام)): یا ابن رسول اللَّه (صلى الله علیه و آله): فأخبرنى عن الجنة و النار. أهما الیوم مخلوقتان؟ فقال: نعم. و إنّ رسولاللَّه (صلى الله علیه و آله) قد دخل الجنة و رأى النار لما عُرِجَ به إلى السَّماء. قال: فقلت له؛ إنّ قوماً یقولون: إنَّهُما الیوم مقدّرتان غیر مخلوقتین. فقال (علیه السلام): ما اولئك منّا و لا نحن منهم من أنكر خلق الجنّة و النار كذّب النبىّ (صلى الله علیه و آله) و كذَّبنا و لا من ولایتنا على شىء و یخلد فی نار جهنم. قال اللَّه عزّ و جلّ: «هذِهِ جَهَنَّم الَّتى یُكَذِّبُ بِها الْمُجْرِمُونَ یَطُوفُونَ بَیْنَها وَبَیْنَ حَمیمٍ آن«.[4]
همچنین روایاتى كه دلالت دارد بر این كه پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله) در شب معراج بهشت و جهنّم را دیدند.
خداى متعال در سوره تكاثر مىفرماید: »كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینَ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمْ«؛[5] «اگر علمالیقین پیدا كنید جحیم را مىبینید». جریان حارثه هم مؤید این مطلب است.
بعد از این مرحله ملاحظه مىكنیم كه خداى متعال بهشت را جزاى نیكوكاران و جهنّم را جزاى بدكاران معرّفى فرموده است.
در مرحله بعد، جزاء را عین عمل معرّفى فرموده است: »هَلْ تُجْزَونَ اِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ«.[6]
بنابراین جزاء متن، عمل انسان است، بالخصوص درباره جهنم چنین است كه یک امر قراردادى مثل قوانین جزائى در این عالم نیست و اگر دلیل معتبرى داشته باشیم كه اثبات كند ماوراء عمل، جزاء دیگرى هم هست، قابل جمع است به این كه بگوئیم: هم متن عمل جزاء است و هم جزاء دیگرى از نوع قوانین جزائیه است. به هر حال در این كه متن عمل، جزاء است، شكّى نیست.
همچنین ملاحظه مىكنیم كه خداى سبحان در معرّفى آتش و جهنم فرموده است: »وَ أمّا القاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً«؛[7] «مواد سوختنى جهنم، خود مجرم است».
آتش گیره (وقود) نیز، خود مجرم است: »وَقُودُها النَّاسُ وَالحِجارَةُ«؛[8] «حجاره همان بتهایى است كه مىپرستیدند».
بنابراین خود انسان هیزم است كه آتش مىگیرد و خود آتشگیره است. پس خود انسان است كه خودش را مىسوزاند و مشتعل مىكند: »ثُمَّ فِى النَّارِ یُسْجَرُونْ«.[9] از طرفى هم عمل است كه جزاء است.
بنابراین بهشت و جهنم چنین نیست كه در اقلیمى از اقالیم جغرافیایى باشد، چنانچه بعضى خواستهاند این چنین تصور كنند و گفتهاند: چه اشكالى دارد كه در سرزمینى باشد كه هنوز كشف نشده است.
بلكه نظام بهشت و جهنم نظامى است اُخروى و آن غیر نظام این دنیاى مادى است. در عین حالى كه جسم است؛ چون دیدنى است، ولى با شرایط دنیوى دیده نمىشود. این سیر اجمالى بحث و خطوط كلى آن بود.
استاد سیدان:
با توجّه به این كه روند مطالب همین باشد (و از بعضى خدشهها صرفنظر كنیم)، نمىتوانیم از این مقدمات نتیجه عدم مادیت عالم بعد را بگیریم. فرض مىكنیم جزاء عین عمل باشد و انسان هم آتشگیره و هم هیزم باشد. بهشت و جهنم الآن موجود و دیده شده باشند. اینها نمىتواند اثبات كند كه مادى نباشند، بلكه ممكن است ماده، آثار و خصوصیاتش در شرایطى فرق كند. چنانچه ماده در همین عالم در دو زمان و دو مرحله شرایطش فرق مىكند، احكامش مختلف مىشود.
اما خدشههایى كه اشاره كردیم: این كه گفته شد جزاء عین عمل است، آیا به این معنا است كه خود عمل متحول مىشود به جزاء؟ مثلاً این دو ركعت نماز، قصری شده است؟ یا این كه آن عمل خوب، باعث شده كه قصرى به اراده اللَّه سبحانه ساخته شود؟
البتّه یک نحو ارتباطى بین عمل و جزاء هست و اما عینیت ثابت نیست و در هر حال منافاتى با مادى بودن جزاء ندارد.
اما این كه انسان آتشگیره و هیزم است، معنایش این نیست كه قبلاً آتشى نباشد، بلكه معنایش این است كه انسان وسیله شعلهور شدن آتش مىشود؟ انسان در آتش مىافتد و آن را مشتعل مىكند. آیه: »كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینْ«[10] را اكثراً طورِ دیگرى تفسیر مىكنند؛ مثلاً: «لو»، براى تمنّى و «لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ»،[11] اخبار از آینده محقق الوقوع باشد.
پس دیدن پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله) بهشت و جهنّم را دلالت بر عدم مادیّت ندارد و ممكن است جسم مادى لطیفى باشد كه در شرایط عالم بالا دیده شود و در شرایط خاص زمین دیده نشود، بلكه آثار و خصوصیاتى كه براى بهشت و جهنم ذكر مىشود مادیّت را تأیید مىكند.
استاد جوادى:
مادّهاى كه در این جا مطرح است نه یک امر عرفى است و نه شرعى، بلكه یک اصطلاح خاص جهانبینى است؛ كه در علوم عقلى مطرح است. قابل دیدن و لمس كردن نیست صرف الاستعداد است.
مادهاى كه در علوم تجربى مطرح است قابل تبدّل و تحوّل است و در شرایط مختلف، مختلف مىشود؛ ولى ماده به معناى هیولى را تجربه اثبات نكرده، بلكه عقل اثبات كرده است؛ یعنى عقل حكم مىكند به این كه جسم عنصرى این عالم در ذات خود استعداد تحول و تبدّل دارد؛، مثلاً گوشت كه خاک مىشود و خاک كه تبدیل به گیاه مىشود …، آن جهت استعداد را هیولى مىگویند كه علّت قابلى است مضافاً به علّت فاعلى.
حال اگر جسمى فرض شد كه تبدیل شده از یک حقیقت مجرد بود، آیا مىشود گفت باز این جسم هیولى دارد؟ چون عمل، كه گفتیم تبدیل به جزاء مىشود منحصر به صوم و صلاة نیست كه یک عمل خارجى و مادى است، بلكه شامل نیّات و اعتقادات نیز مىشود. همان كفر و ایمان تبدیل به جزاء مىشود و همچنین اخلاق حسنه و سیّئه كه اینها امور مادى نیستند تا بگوییم ممكن است ماده به حسب شرایط آثار و خصوصیاتش فرق كند.
خلاصه مادهاى كه جهانبینى مىگوید راهى براى اثباتش در آن عالم نداریم، البتّه اگر كسى بگوید ما اسم هر چه دیده مىشود را ماده مىگذاریم، حرفى نیست؛ اما مسئله جزاء اعمال، درباره بهشت دو لسان و درباره جهنم یک لسان است.
درباره بهشت یک لسان این است كه عمل صالح تبدیل به بهشت مىشود و لسان دیگر این است كه «وَلَدَیْنا مَزیدٌ».[12] ولى درباره جهنم، لسان، لسانِ حصر است: «اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛[13] جزاء، فقط عمل است و رابطه تكوینى كه مىگوییم بین عمل و جزاء هست نه به معناى علّت فاعلى است كه علّت فاعلى خداى متعال است؛ بلكه رابطه تكوینى به معناى لیاقت و استعداد است كه عمل، تبدیل به جزاء مىشود. وقود به معناى خود اشتعال نیست، بلكه به معناى وسیله افروختن است؛ مثل كبریت، انسان هم وقود است و هم حطب و نتیجه این دو این است كه «یُسْجَرُونْ» مشتعل مىشوند.
نمونه آن را در این عالم، حضرت امیر (علیه السلام) در روایتى بنابر نقل الغدیر بیان فرموده است: »أنّ رجلاً أتى عثمان بن عفان … و بیده جمجمة انسان میت. فقال: إنّكم تزعمون النار یعرض على هذا و أ نّه یعذّب فی القبر و أنا قد وضعت علیها یدى فلا أحسُّ منها حرارة النار فسكت عنه عثمان و أرسل الى علیّ بن أبیطالب المرتضى (علیهماالسلام) یستحضره. فلمّا أتاه و هو فی ملاء من أصحابه قال للرجل: أعد المسألة فأعادها، ثمّ قال عثمان بن عفّان: أجب الرجل عنها یا أباالحسن! فقال على (علیه السلام) ایتونى بزند و حجر و الرجل السائل و الناس ینظرون إلیه فأتی بهما فأخذهما و قدَّح منهما النار ثمّ قال للرجل: ضع یدك على الحجر. فوضعها علیه ثمّ قال: ضع یدك على الزند. فوضعها علیه، فقال: هل أحسست منهما حرارة النار؟ فبهت الرجل. فقال عثمان: لولا علىّ لهلك عثمان«.[14]
اما ظاهر آیه «لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمْ»[15] این است كه این جمله جواب «لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینْ» [16] است و الّا مستلزم حذف و تقدیر دو چیز است، یكى جواب لو و دیگرى قسم، كه «لَتَرَوُنَّ» جواب آن است.
استاد سیدان:
درست است كه ماده به معناى هیولى یک اصطلاح فلسفى است و در اصطلاح شرع و حدیث نیامده، ولى مركز بحث این است كه آیا محشور در عالم بعد، همین انسان موجود از نظر روح و جسم در این عالم است؛ ولو که در شرایط دیگر واقع شود، آثار و خصوصیاتش فرق كند؟ یا این كه محشور، روح است نه با جسم این عالم كه از اجزاء این عالم است، بلكه با جسمى كه خود نفس آن را ابداع مىكند این مقدار كه از خصوصیات جنّت و نار گرفته شد، نافى و مثبت مطلب نیست. مضافاً این كه بنابر مسلک آخوند كه بهشت و جهنم را قائم به نفس انسان مىداند، خلقت قبلى بهشت و جهنم معنا ندارد.
(احتمالا در این مقام، كلماتى در خارج مبحث به مناسباتى رد و بدل شده، آنگاه بحث به این صورت ادامه پیدا كرده است.(
استاد جوادى:
خلاصه آنچه قبلاً صحبت شد، این بود كه آیات و روایات براین دلالت دارد كه محشور، از اجزاء این عالم است و آیات در این باب فراوان است. ولى گفته شد كه باید آیات و روایات دیگرى را از جمله مسئله جنت و نار هم ملاحظه كرد. همین انسان، جنت و نار آن عالم را تشكیل مىدهد و در آن وارد مىشود؛ یعنى خود انسان به صورت عمل و صفت درمىآید.
بنابراین بدن زید مثلاً كه به شكل حیوانى خاص است، عین صفت حسد است كه به صور این بدن درآمده است. بدنى كه از صفت تبدیل شده باشد، بدن عنصرى مادى نخواهد بود. شخص شهوى به صورت خنزیر درآمده است: «من اشرب فى قلبه الشهوة»، یا این كه فرمودهاند: »عن أبی عبداللَّه (علیه السلام) قال: إنّ اللَّه یحشر الناس على نیّاتهم یوم القیامة.«[17]
آیا این مرحله دقیقترى از معاد نیست؟ آخوند فرموده است همان معناى اول معاد، كه عوام قائل هستند، أسلم از آفات است؛ البتّه معناى أخیر أدق است.
استاد سیدان:
مسئله تجسّم اعمال اگر مؤید نباشد، منافاتى با این كه محشور از اجزاء این عالم باشد، ندارد؛ چون منظور از تجسّم اعمال این است كه در آن عالم صفات به صُوَر مختلفى درمىآیند. معنایش این نیست كه اجزاء وجودى این عالم در آن جا نباشد، بلکه از همین اجزاء دنیوى است كه صورت خنزیر و مورچه به او داده مىشود.
بنابراین آیات و روایات صریحه به جاى خود باقى است و علىفرض اینكه آخوند، این قبیل مدارک ظهورى هم در مدّعاى خود مىداشت، نمىتوانست بر ظهور یا صراحت آیات و روایات مقدم باشد.
اما مطلب دیگرى كه فرموده شد، كه آخوند فرموده است؛ رأى اول كه همان رأى عوام است، أسلم از آفات است و در عین حال ایشان مسلک دیگر را انتخاب كرده است.
سؤال مىشود چگونه ممكن است گفته شود مسلكى حق و أسلم از آفات است و در عین حال مسلک دیگرى به عنوان مسلک أدق انتخاب شود؟ آیا این جمع بین دو مسلک متضاد نخواهد بود؟!
استاد جوادى:
مراد از تجسّم اعمال این نیست كه از گل، صورت خنزیر ساخته شود؛ این صورت عرض است، بلكه مراد این است كه حقیقتاً انسان، خنزیر مىشود. انسانى است كه خنزیر شده؛ پس انسان در ابحاث معاد نوع الانواع است، جنس است. خداى سبحان فرموده است: »اُولئِكَ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلّ«.[18]
لسان بعضى از آیات این است كه طایفهاى در همین عالم آتش مىخورند: »ما یَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ اِلّا النَّار«.[19]
استاد سیدان:
اگر انسان واقعاً تبدیل به خنزیر مىشود، پس این صورت براى او عذابى نخواهد بود، پس با تحفظ بر انسانیت، پلیدى خنزیر را دارد و تصور به صورت خنزیر براى او یک نوع عذابى است. مادهاى كه مىشد به صورت انسان درآید (به جهت شباهت روحیه یا عملش با خنزیر)، به صورت خنزیر درآمده است.
در هر حال منافات با مادیّت ندارد (و ممكن است یک حدّى از نفس خنزیرى در انسان این چنینى باشد(.[20]
[1] . آل عمران، 133.
[2] . نساء، 102.
[3] . نساء، 18.
[4] . صدوق، محمد بن علی، توحید، ج 21، ص 118.
[5] . تكاثر، 5 و 6.
[6] . نمل، 90.
[7] . جنّ، 15.
[8] . بقره، 24.
[9] . غافر، 72.
[10] . تكاثر، 5.
[11] . همان، 6.
[12] . ق، 35.
[13] . تحریم، 7.
[14] . امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج 8، ص 214.
[15] . تكاثر، 6.
[16] . همان، 5.
[17] . مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 67، ص 209.
[18] . اعراف، 179.
[19] . بقره، 174.
[20]. برگرفته از سایت مؤسسه دار الصادق