searchicon

کپی شد

مناظره آیت الله سیدان و آیت الله جوادی آملی (جلسه پنجم)

استاد سیدان:

مطلب به این جا رسید كه فرمودید: در شرع، احكامى براى جسم اخروى اثبات و احكامى سلب شده است. حكیم اسلامى تمام آن احكام را اثباتاً و سلباً قبول مى‏كند و جسمانیت معاد را هم مى‏پذیرد، بنابراین اختلافى بین این دو مسلک نیست، ولى در این مورد عرض مى‏كنم كه این احكام بر چه موضوعى بار مى‏شود؟ آیا حكیم اسلامى كه احكام مزبور را مى‏پذیرد، موضوع این احكام را اجزاء این عالم مى‏داند؟؛ یعنى جسمى كه از اجزاء این عالم است یا این كه موضوع آنها موجودى است كه نفس آن را ابداع كرده است؟

زیربنا اگر فرق كرد، بنا هم فرق مى‏كند. آنچه مهم است، زیربنا است و گرنه اگر ما اتفاق در احكام را میزان بدانیم، بسیارى از مكاتب مختلف در احكام متفق هستند؛ مثلاً موحد و ثنوى هر دو قائل به وجود مبدأ خیر و شر و علل و معلول هستند، ولى یک مكتب خیر را معلول یک مبدأ و شر را معلول مبدأ دیگر مى‏داند و موحد همه را از یک مبدأ – و هكذا – و همچنین در اختلافات فلاسفه؛ مثلاً بوعلى و صدرالمتألهین داراى دو مكتب مجزا در بسیارى از مسائل هستند، ولى از نظر احكام مشارک هستند هر دو صفاتى را براى خداى متعال با یک اسم حمل مى‏كنند؛ (قدیر، علیم و …) و حال آن كه علم خدا در مكتب مشاء و عرفان فرق مى‏كند.

در مسئله معاد هم جنت و نار و تطایر كتب و …، تمام این احكام را صدرالمتألهین قبول دارد، ولى محتوا و مقصودى كه منظور ایشان است، یک فقیه آن را از مدارک نقلى استفاده نمى‏كند. فقط یک اشتراک لفظى است؛ بنابراین نمى‏توان گفت این دو، وحدتِ نظر دارند.

مضافاً به این كه با قطع نظر از اشتراک در احكام، نفس این كه آیا موضوع این احكام چیست؟؛ (مثلاً در مسئله ما، جسمِ محشور، آیا از اجزاء عنصرى این عالم است یا نه؟)، از واقعیاتى است كه فهم آن مطلوب است.

بعلاوه چون بحث اعتقادى است و در این جا التزام و اعتقاد مطرح است كه به چه معتقد شویم و چون صحبت انتساب به شرع مطرح است، باید ببینیم كه مستفاد از شرع این است كه محشور، بدن صورى است یا مادى عنصرى، كه بتوانیم همین مطلب را به آیات و روایات نسبت دهیم؟

استاد جوادى:

منظور از اشتراک احكام، كه ما آن را دلیل بر وحدت قرار دادیم، لوازم ذاتى یک موضوع است. اگر لوازم ذاتى مورد اتفاق بود، قهراً آن شى‏ء مورد اتفاق خواهد بود. اشتراک در جامع انتزاعى نقشى ندارد؛ لهذا نمى‏شود گفت: «ثَنَوى و مُوحِّد» در مكتب، اتّحاد دارند به لحاظ این كه هر دو در جامع مبدأ شركت دارند.

ثَنَوى مى‏گوید: «شرّ امر وجودى است؛ لهذا مثل خیر مبدأ مى‏خواهد»، ولى موحّد مى‏گوید: «شرّ امر عدمى است و احتیاج به مبدأ ندارد.«

اما مسئله استناد به شرع، چون مطلب از نظریات است نه ضروریات، حد وسطش اجتهاد و نظر است. ما یک علم اجمالى و اعتقاد اجمالى داریم كه ایمان به «ما جاء به النبى‏ (صلى الله علیه و آله)» است على نحو الإجمال. در این جا هیچ‌گونه اختلاف و نزاعى نیست.

اختلاف در علم تفصیلى است كه «ما جاء به النبىّ‏ (صلى الله علیه و آله)» چیست؟ حد وسط استنباط و نظر مجتهد است.

همان‏طور كه صاحب نظران در فروع اختلاف دارند به حدى كه گاهى كار به پرخاش‌هاى تندى مى‏كشد؛ (از جمله انتقاد شدید شهید ثانى‏ (رحمه الله) در رساله «صلوة جمعه» به قائلین به عدم وجوب) و هر صاحب‏نظرى نظر خود را به شریعت استناد مى‏دهد. در اصول شریعت هم مطلب از این قرار است.

مى‏بینیم مرحوم آشتیانى و خوانسارى با ادلّه عقلیه و شواهد سمعیه، تجرّد روح را اثبات مى‏كنند و در مقابل مرحوم مجلسى منكر تجرّد روح است.

همچنین در مسئله معاد جسمانى، مرحوم صدرالمتألهین نظرى دارد و مرحوم آقا على حكیم به نظر آخوند اشكال دارد و مى‏گوید: «این كه نفس، بدن را به اذن خدا انشاء مى‏كند، موافق با روایات نیست». وی نظر آخوند را نقد كرده و به حدیث شریفى كه فیض در صافى نقل كرده، استناد مى‏كند، »فینتقل باذن اللَّه الى حیث الروح»؛ «بدن به طرف روح مى‏رود» و در سبیل‏الرشاد مى‏گوید: «من تاكنون نشنیده‏ام كه یک فیلسوف الهى منكر معاد جسمانى باشد».

بنابراین این‌که نه حدیث «بما هو حدیث»، انسان را به سمت مادیّت و تجرّد روح مى‏كشاند همان‌گونه كه مجلسى قائل است) و نه فلسفه بما هو فلسفه، اثبات تجرّد و  مادیت می‌کند، مطلبى نظرى است.

قبلا گفتیم كه ماده و هیولى نه یک امر عرفى است و نه یک اصطلاح حدیثى، بلكه یک اصطلاح فلسفى است.
حاجى سبزواری در منظومه مى‏گوید: «ان الهیولى العم اعنى ما حمل *** قوة شى‏ء اثبتت كل الملل» و در شرح، گفته است: «معناه ان الهیولى؛ یعنى: »حامل القوة و الجوهر الّذی یطرء علیه الانفعالات اتفاقیة…».

همه حكماء بر این متفق هستند كه جسمى كه كون و فساد مى‏پذیرد و قوت و فعلیت دارد، هیولى است. یعنى آن حالت استعداد، هیولى است، منتهى اختلاف در این است كه آیا حامل استعداد، یک چیز و حامل فعلیت، چیز دیگر است، (بنابراین جسم مركب از هیولى و صورت است) یا این كه یک چیز بیشتر نداریم؛ بنابراین چیزى كه استعداد استكمال دارد، هیولى دارد.

ما اگر بخواهیم بگوییم آیا جسم در عالم آخرت، هیولى دارد یا نه؟ (همان هیولاى مورد اتفاق)، باید از آثار و احكامش بفهمیم. اگر دیدیم جسم آن جا استكمال و تدرّجى ندارد، مى‏فهمیم كه هیولى نیست، بلكه صورت محض است.

استاد سیدان:

اشتراک در احكام و لوازم به معناى واقعى كلمه در این جا نیست. اشتراک فقط در لفظ است. در مسئله صراط، میزان؛ تطایر كتب، وقتى كه مقایسه شود مستفاد از قرآن و حدیث با آنچه كه صدرالمتألهین اختیار كرده است فقط در كلمات شركت دارند. به اضافه آنچه مهم است تحقیق خود موضوع است. آیا جسدى كه فلاسفه اسلامى گفته‏اند، با آنچه از فقهاء و محدّثان ظاهر مى‏شود یكى است یا دو تا؟ و اگر مقصود متعدد است، از قرآن و حدیث چه استفاده مى‏شود؟

محتواى و جان بحث این است كه جسمى كه روح به آن تعلق مى‏گیرد، آیا از اجزاء عنصرى این عالم است یا این كه صورتى است كه در آن عالم، نفس ابداع مى‏كند؟

بنابراین محل بحث این نیست كه آیا جسم اخروى متدرّجاً پیدا مى‏شود یا دفعةً، بلكه این است كه همان جسمى كه دفعةً پیدا مى‏شود، آیا از اجزاء این عالم است؟ هر چند كیفیّت تكوّن و عوارضش در شرایط عالم بعد تغییر كند. با این كه از اجزاء این عالم نیست، بلكه مبدع نفس است، گفتیم بزرگان، این دو مسلک را در قبال هم قرار داده‏اند.

از این مرحله كه بگذریم، مرحله استفاده یكى از این دو مسلک از آیات و روایات است. هر یک از این دو مسلک كه واقعاً از آیات و روایات استنباط شود را مى‏توان به شرع استناد داد.

در این مرحله باید دقیقاً آیات و روایات را بررسى كرد. بر طبق موازینى كه قبلاً گفته شد، پس از تمامیت سند و دلالت و ملاحظه مجموع مدارک، مى‏توان مطلبى را كه به وضوح از مدارک استفاده مى‏شود به شریعت نسبت داد.
البتّه یک فیلسوف اسلامى در عین اعتقاد به این مطلب و تقیّد به شریعت، گاهى به خاطر این كه ابتداء به خود مكتب مراجعه نداشته، بلكه بر اثر برخورد با افكار و عقاید بشرى و نبوغ فكرى خودش، مطلبى را براساس این اصول بررسى كرده و رأیى را انتخاب نموده، طبعاً مطلب در ذهن، شكل خودش را گرفته است و چون معتقد به شریعت هم هست طبعاً به مدارک نیز مراجعه مى‏نماید، ولى در حالى كه قبلاً مطلب به شكل خاصى در ذهن درآمده و در این حال كه به بعضى از مدارک شرعى كه خالى از تشابه و اجمال نیست برخورد مى‏كند، فوراً آنها را به همان معناى ذهنى حمل مى‏كند و این‌گونه مدارک را به عنوان مدارک اصلى تلقّى كرده و به واسطه آن از ظواهر و محكمات دست برمى‏دارد یا آنها را حمل بر آن معنا مى‏كند و منشأ این نوع برداشت اُنس ذهنى با یک سلسله از جهان‏بینى‏هایى است كه در فلسفه و مكاتب بشرى رایج است كه چه بسا خود آنها مورد اختلاف است و یک مسئله كلى جهانى نیست، بلكه مطلبى است كه در شرایط خاص این عالم به آن رسیده‏اند و نمى‏توان آنها را به عنوان یک قاعده كلى در كل عالم وجود مطرح كرد.

ما اگر بخواهیم بحث معاد را از نظر شریعت بررسى كنیم باید با دید یک انسان متعقل و دقیق، ولى خالى‏الذهن از قواعد و مختارات فلسفى خاص، به مدارک شرعى نظر بیندازیم و ببینیم آیا از قرآن و حدیث مسلک نوع محدّثان و فقهاء استفاده مى‏شود یا مسلک صدرالمتألهین.

مثلاً گاهى گفته مى‏شود كه در عالم بعد، از زمان خبرى نیست؛ چون در آن جا شمس و قمرى نیست. البتّه محدد زمان در این دنیا حركت زمین یا شمس و قمر است، در آن عالم ممكن است زمان باشد، گرچه محدد آن این حركات نباشد و یا حركت باشد، ولى بسیار سریع. یا گفته مى‏شود: چون در آن عالم اشیاء دفعةً و بدون حركت و تدرّج پیدا مى‏شود، معلوم مى‏شود كه صورت است و ماده ندارد. به نظر مى‏رسد این مقایسه‏اى است با این عالم؛ چون صور خیالى در این عالم این‏طور هستند كه نفس دفعةً آنها را اختراع مى‏كند و احتیاج به تدریج ندارند. پس باید در عالم بعد هم موجودات از سنخ این صور باشند هر چند أتَمّ و أكمل.

استاد جوادى:

مسائل علمى با مسائل جهان‏بینى و فلسفى این فرق را دارد كه مسائل علمى و تجربى اختصاص به همین عالم دارد؛ مثلاً یك فیزیكدان نمى‏تواند بگوید قوانین فیزیكى در عالم بعد جارى مى‏شود. چرا كه در این جهان تجربه شده است، ولى قواعد فلسفى این چنین نیست. بحث‏هاى فلسفى در محور استحاله اجتماع النقیضین و نحو آن حل و فصل مى‏شود و كلیت دارد. آنچه كه جزئى است در جهان‏بینى وارد نمى‏شود و اگر كلى است در هر دو جهان قابل تطبیق است.

فیلسوف جهان‌بین اسلامى مى‏گوید: «من اصل وحى و نبوّت را با جهان‏بینى كلى مى‏پذیرم» و جزئیات را از وحى مى‏گیرد؛ لهذا در جزئیات نظر نمى‏دهد، ولى در كلیات اگر به نظر عقلى چیزى مسلّم شد، فرقى بین این عالم و آن عالم نخواهد بود.

و فلسفه «بما هی فلسفه»، انسان را به خلاف ظواهر نمى‏كشاند، كما این كه محدّث بودن بما هو این‏طور است.
مرحوم مجلسى منكر تجرّد شده در قبال بعضى گفته‏اند اگر روح مجرّد نباشد، بلكه مثل گلاب در گل باشد اثبات عالم برزخ نمى‏شود و هر دو گروه از اهل حدیث هستند.

خط كلى در بررسى قرآن و حدیث این است كه باید از مخصّصات لبیّه فحص كرد؛ مثلاً باید اول از حقیقت زمان بحث شود. پانزده قول در زمان است. احكام كلى آن باید مطرح شود اگر آن احكام در عالم بعد یافت نشد مى‏فهمیم در آن جا زمان نیست. اگر زمان نبود حركت هم نیست. اگر مى‏گویید زمان هست ولى سریع، بسیار خوب، باید اثبات شود و یا آن جا سال و ماهى است، ولى با این عالم فرق دارد. بالاخره اصل مسئله زمان و حقیقت آن باید در فلسفه بررسى شود.

مرحوم آخوند مى‏گوید: «بعضى گمان كرده‏اند آخرت تتمه و به دنباله دنیا است. آنها قیامت را رشته‏اى مى‏دانند در امتداد این دنیا و این در حقیقت انكار عالم آخرت است.«

او همچنین مى‏گوید: «ظواهر خیلى از آیات همین است كه آن عالم مثل این عالم است، ولى از طرفى مداركى داریم كه بهشت و جهنم الآن موجود است، باید این خصوصیات بررسى شود.«

استاد سیدان:

حاصل مطالبى كه فرموده شد این است كه یک حكیم با توجّه به قوانین كلى فلسفى به آنچه كه از شرع رسیده نظر مى‏اندازد؛ لهذا ممكن است دید و برداشت او با برداشت‌هاى دیگران كه توجّهى به آن قوانین ندارند فرق كند، ولو كه مفهوم عرفى همان چیزى است كه عموم متوجه مى‏شوند و خلاصه باید مخصّصات عقلیه در استفاده از ادلّه شرعیه در نظر گرفته شود.

در این جا عرض مى‏كنم قوانین لبّى گاهى قوانین قطعیة روشنى است كه عقلاء بر آن اتفاق‏نظر دارند. شكى نیست كه باید در كنار مدارک شرعى قرار گیرد، ولى اگر قوانینى باشد كه در آن اختلاف فراوان است؛ مثل زمان كه فرمودید در آن پانزده قول است.

آیا این چنین قانونى مى‏تواند به عنوان یک مخصص لبّى براى صرف و تأویل ظواهر كتاب و سنّت تلقّى شود؟ كه پیامبر (صلى الله علیه و آله) و ائمه (‏علیهم السلام) كه براى بشر آمده‏اند اعتماد بر یک چنین مطلب اختلافى نموده و كلامى بگویند و با اعتماد بر چنین قرینه‏اى، خلاف ظاهر یا صریح آن را إراده كنند.

بله، اگر كسى به یكى از این اقوال قطع پیدا كرد به او نمى‏توان گفت از قطعش صرف‏نظر كند، ولى باید این نكته را به او تذكّر داد كه چگونه صاحب شریعت كه در مقام ارشاد و تعلیم بوده كلامى گفته كه متبادر از آن مطلبى است كه همه عقلاء آن را مى‏فهمند، ولى او به خاطر اعتماد بر یک مطلب اختلافى ظاهر بلكه صریح آن كلام را اراده نكرده است. توجّه به این نكته موجب مى‏شود كه اطمینان و قطع یک حكیم متعبّد به وحى، از میان برود.
ختم جلسه در این قسمت به این مى‏شود، كه بگوییم: در بررسى مكتب، اگر مخصص لبّى روشنى نداشته باشیم باید به ظواهر مكتب اخذ كنیم و راهى كه انسان را به مخالفت ظواهر شرع در مورد تصادم آن با قواعد تعقلى اختلافى مى‏كشاند راهى غیرمأمون از خطاء است.

استاد جوادى:

بالاخره اگر انسان بخواهد در مسئله‏اى اجتهادى وارد شود همین كه احتمال دهد كه شاید بعضى از مكاتب فلسفى در مقدمات مسئله، كلام حقى دارند، نمى‏تواند رأساً وارد أدله شرعیه شود و مسئله را به مجرّد استفاده از ظواهر به طور قطع به شارع نسبت دهد؛ چون احتمال مخصص لبى مى‏دهد.

استاد سیدان:

بله، اگر مدارک شرعى، مدارک ظنیّه باشد، صحیح است. در مدارک ظنى حتّى بعد از فحص از مخصصات لبى هم نباید مطلب را به طور جزم به شارع نسبت دهد، ولى فرض بحث موردى است كه ادله قطعیة (و لو به لحاظ مجموع) در خود مكتب داشته باشیم. در این جا احتمال این كه دلیل عقلى قطعى در قبالش باشد احتمال صحیحى نخواهد بود.

در خاتمه جلسه، آقاى جوادى اظهار داشتند كه در مسئله معاد مدارک زیادى همان قول محدثان كه ابدان عنصرى محشور مى‏شوند را مى‏فهماند؛ لهذا فحص در این جهت لازم نیست، ولى ممكن است مدارک دیگرى داشته باشیم؛ از قبیل مخلوق بودن جنّت و نار كه از آنها مسلک صدرالمتألهین استفاده شود، باید آنها را بررسى كرد.[1]

[1]. برگرفته از سایت مؤسسه دار الصادق