کپی شد
مناظرات امام کاظم (علیه السلام)
امام کاظم(علیه السلام) در طول حیاتشان مناظرههای زیادی داشتند که به نمونههایی در اینجا اشاره میشود:
الف) امام کاظم (علیه السلام) در حالى كه به سبب گزارشات واهى و بىاساسى كه به هارون الرشید رسيده بود از این جهت هارون، دستور بازداشت و توقيف آن جناب را داده بود، آن حضرت بر وی وارد شد پس هارون طومارى دراز كه در آن عقائد زشتى به شيعيان آن حضرت نسبت داده بودند را به آن حضرت داد، و امام (علیه السلام) پس از خواندن آن رو به هارون كرده و فرمود: اى امير، ما خاندانى هستيم كه پيوسته گرفتار دروغ و افتراى دشمنان بر خود هستيم، و پروردگار ما بسيار آمرزنده و پرده پوش است، و جز به روز حساب (قيامت) از افشاى اسرار بندگانش امتناع دارد [كه فرموده:] «روزى كه نه مال سود بخشد و به درد خورد و نه فرزندان مگر كسى كه با دلى پاک و رسته [از شرک و كفر و گناه] به نزد خدا آيد».[1]
سپس افزود: پدرم به واسطه پدرانش از علىّ، و او از پيامبر- كه درود خدا بر تمامشان باد- برايم اين چنين نقل كردند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «هر گاه دو شخص از يک فاميل، يک ديگر را لمس كنند حسّ خويشاوندى به جوش و خروش میآيد و سپس آرام شود» و چنانچه امير بپذيرد؛ مرا لمس كند و با من دست دهد، در اين هنگام هارون از تخت خود به زير آمد و با دراز كردن دست راست خود به سوى آن حضرت دست راستش را گرفت و او را به سينهاش چسبانيد و در آغوش كشيد، سپس در جانب راست خود نشانيد، و گفت: گواهى میدهم كه تو راستگوئى، و هم پدرت راستگو بود و هم جدّت صادق بود و هم رسول خدا راست گفته، تو وارد شدى در حالى كه به سبب گزارشاتى كه در بارهات به من رسيده بود بيش از همگان نسبت به شما كينه و خشم داشتم، و چون لب بدان سخنان گشودى و با من دست دادى خشمم فرو نشست و تبديل به رضايت و خشنودى از تو شد. سپس لختى سكوت كرده و به امام (علیه السلام) گفت: مىخواهم در باره علىّ و عبّاس از تو بپرسم: چرا علىّ به ميراث پيامبر بر عبّاس مقدّم است؛ در حالى كه عبّاس عموى پيامبر و برادر پدرش بود؟! حضرت فرمود: مرا معاف دار، گفت: به خدا سوگند كه معافت نمیدارم، جوابم را بده، فرمود: اگر معافم نمیدارى پس به من امان ده، گفت: به تو امان دادم، حضرت كاظم (علیه السلام) فرمود: به درستى كه پيامبر [ميان هر يک نفر از مهاجرين و يک نفر از انصار پيمان اخوّت و برادرى دينى برقرار نمود و مقرّر داشت كه هر دو ايشان برادر دينى هستند و هر چند با هم فاميل نباشند از يک ديگر ارث ببرند و] كسانى كه قادر بر هجرت بودند و با اين حال در مكّه باقى ماندند را از ارث محروم داشت، به تحقيق عبّاس؛ نيا و جدّ شما ايمان آورد ولى هجرت نكرد، و علىّ، هم ايمان آورد و هم هجرت كرد، و خداوند فرموده: «كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نكردند شما را از دوستى و پيوند با آنان هيچ نيست تا هجرت كنند.[2] پس از شنيدن اين سخنان رنگ از رخسار هارون پريد و دگرگون شد، و گفت: چرا شما خود را به علىّ كه پدر شما است منسوب نمیداريد و خود را به پيامبر كه جدّ شما است منتسب مىكنيد؟! فرمود: به درستى كه خداوند عيسى مسيح را به واسطه مادرش مريم- كه دوشيزه بود و شوهرى نديده و دست هيچ بشرى به دامانش نرسيده بود- به خليل خود ابراهيم منسوب و منتسب داشته، آنجا كه فرمود: «و از فرزندان او داود و سليمان و أيّوب و يوسف و موسى و هارون را [راه نموديم] و نيكوكاران را اين چنين پاداش مىدهيم و زكريّا و يحيى و عيسى و إلياس (علیهم السلام) را [راه نموديم] كه همه از شايستگان بودند[3]، پس تنها به واسطه مادرش او را به خليل خود ابراهيم منسوب داشت، همچنان كه داود و سليمان و ايّوب و موسى و هارون را به واسطه پدران و مادران آن حضرات به خليل خود منتسب داشته. و اين برترى و مقام رفيع براى حضرت عيسى تنها به واسطه مادر گراميش بود.
و اين همان فرمايش خداوند در داستان مريم (سلام الله علیها) است كه: « [و آنگاه كه فرشتگان گفتند: اى مريم] خدا تو را برگزيد و پاک گردانيد و بر تمام زنان جهانيان (زنان زمانهاش) برگزيد[4] اين فضيلت به واسطه تولّد مسيح بىوساطت بشرى بوده، و بدينسان پروردگارمان فاطمه را برگزيد و پاک گردانيد و بر زنان جهانيان به واسطه حسن و حسين دو آقاى جوانان بهشتى برترى و مزيّت بخشيد.
و هارون- در حالى كه بر آشفته و سخن امام (علیه السلام) محزونش ساخته بود- به او گفت: شما از كجا قائل به اين گفتاريد كه انسان چون خمس را به اهلش نرساند از ناحيه مادران و پدران [نطفهاش] فاسد مىشود؟! امام (علیه السلام) فرمود: اين مسألهاى است كه هيچ يک از حاكمان جز تو اى امير از آن پرسش نكردهاند، و نه تيم و عدى و نه بنو أميّه. و نيز هيچكدام از پدران من در باره اين موضوع سؤال نشدهاند، تو نيز افشاى آن را از من مخواه، گفت: پس اگر به من خبر رسيد كه اين مطلب را فاش ساختهاى از امانى كه به تو دادهام منصرف خواهم شد، فرمود: اين حقّ براى تو است، گفت: راستى زنادقه در اسلام و در ميان مسلمانان افزون گشتهاند، و اين افراد زنديق بنا بر گزارشاتى كه به ما رسيده وابستگان شما هستند، بنا بر اين زنديق در نزد شما خاندان چه كسى است؟ فرمود: زنديق افراد منكر خدا و رسول هستند، همانها كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت مىكنند، خداوند فرموده: «نيابى مردمى را كه به خداى و روز واپسين ايمان آوردهاند با افرادى كه با خداى و رسولش دشمنى و مخالفت كردهاند دوستى كنند اگر چه پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند[5]، و ايشان همان افراد ملحد هستند كه از يكتاپرستى به الحاد گرائيدهاند.
هارون الرّشيد گفت: به من بگو نخستين فردى كه به الحاد گرائيد و زنديق شد چه كسى بود؟ فرمود: ابليس ملعون در عالم بالا نخستين كسى بود كه به الحاد گرائيده و زنديق شد، خود را بزرگ يافت و بر حضرت آدم (علیه السلام) برگزيده و همراز خدا- با اين سخنان به خود باليد و مباهات كرد كه «مرا از آتش آفريدى و او را از گل[6] پس با اين سخنان از فرمان پروردگارش سرپيچيد و ملحد شد، و نژادش الحاد را تا روز رستاخيز به ارث بردند، هارون گفت: مگر ابليس؛ نژادى هم داشت؟ فرمود: آرى، مگر اين سخن خدا را نشنيدهاى كه فرموده: و آنگاه كه فرشتگان را گفتيم كه آدم را سجده كنيد، پس همه سجده كردند مگر ابليس كه از پريان و جنّ بود و از فرمان پروردگارش بيرون شد، پس آيا او و نژادش را به جاى من دوستان و سرپرستان [خود] مىگيريد و حال آنكه شما را دشمن هستند؟ او (ابليس) ستمكاران را بد بدلى به جاى خداوند است من آنان (ابليس و نژادش) را هنگام آفرينش آسمانها و زمين حاضر و گواه نساختم و نه به هنگام آفرينش خودشان، و من هرگز گمراهكنندگان را يار و مددكار نگرفتم»[7] آنان را گمراهكننده خواند زيرا نژاد و فرزندان آدم را با گفتار فريبنده و دروغشان گمراه و منحرف مىسازند، و آنان شهادت به وحدانيّت خدا مىدهند، همچنان كه خدا وصفشان فرموده كه: «و چون از ايشان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را بيافريد با اطمينان میگويند خدا، بگو: سپاس و ستايش خداى راست بلكه بيشترشان نمىدانند كه اين اقرار بر عليه آنان است»[8]، يعنى ايشان اين سخن را نگويند مگر از روى تلقين و عادت و به زبان، و هر كس از سر جهل و نادانى اقرار كند و گواهى دهد، ترديد دارد و حسود است و معاند، و به همين خاطر است كه عرب میگويد: «كسى كه چيزى را نداند با آن دشمنى ورزد، و چون بدان دست نيابد بر آن خرده گيرد و انتقاد كند، و از آن برگردد و منحرف شود» چرا كه او نادان و جاهل است نه دانا و آگاه.
سپس هارون به امام (علیه السلام) گفت: تو را به حقّ پدرانت سوگند مىدهم كه سخنانى جامع در كمال اختصار براى امور جارى ما بيان كن، فرمود: بسيار خوب، و دوات و كاغذى برايش آوردند و نوشت:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم تمامى امور اديان به چهار قسمت تقسيم مىشود:
1- آن امور كه فاقد اختلاف مىباشد و مورد إجماع امّت است كه بنا بر ضرورتى ناگزير از آن هستند.
2- اخبار مورد إجماع و اتّفاقى كه سرانجام هرگونه شبههاى بر آن عرضه مىگردد، و استنباط هر موضوع تازه و جديدى از آنها مىشود، و آن مورد اتّفاق و اجماع امّت است.
3- امرى كه توأم با ترديد و انكار است، و راهش اين است كه براى افرادى كه جوياى دليل آن هستند- در پرتو آياتى كه تفسيرش مورد اجماع است و سنّتى كه همه قبولش دارند و عارى از هر اختلاف است- از كسانى كه اهليّت آن را دارند توضيح خواسته شود.
4- يا قانونى است كه عقول، حقّيتش را بپذيرند، و تمامى امّت- خاصّه و عامّه- نه بدان شک كنند و نه انكارش نمايند، و اين دو امر؛ از امر توحيد و يكتاپرستى و پائينتر آن، تا ديه يک خراش در بدن و آنچه بالاتر است جارى مىباشد، اين است ميزانى كه امر دين بر آن عرضه مىگردد، بنا بر اين آنچه برهان و دليلش برايت به ثبوت رسيد آن را بپذير، و آنچه صحّتش برايت مشخّص نگشت آن را ردّ كن، در نتيجه هركس يكى از اين سه را (قرآن، سنّت، قانون عقلى) [براى ثابت كردن يک امر و حكم دينى] آورد، آن همان حجّت رسائى است كه خداوند در كلامش به پيامبرش فرموده كه: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ: «بگو: حجت بالغه و دليل قاطع از آن خداست. اگر او بخواهد همه شما را (از طريق اجبار) هدايت ميكند»[9] آن حجّت رسا به فرد نادان مىرسد، پس آن را از سر جهلش درک مىكند همچنان كه فرد آگاه در پرتو علم و آگاهيش آن را در مىيابد، چرا كه خداوند عادل است و زور نمىگويد، با مردمان به آنچه مىدانند احتجاج مىنمايد، و ايشان را بدان چه مىفهمند فرا مىخواند نه به چيزى كه نمىدانند و نمىفهمند. در اين هنگام هارون الرّشيد آن حضرت را جايزهاى بخشيد و باز گرداند.[10]
ب) عدهاى از يهودیها به امام صادق(علیه السلام) گفتند: معجزه نبوّت محمّد(صلی الله علیه و آله) چيست؟ حضرت فرمود: «كتاب او، علاوه بر حلال و حرامى كه در آن ذكر شده، فصاحتش عقل مردم را حيران كرده است».
يهودیها گفتند: چگونه بدانيم اين را پيامبر شما آورده است؟
حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام) كه در آن وقت كودک خردسالى بود، حضور داشت، فرمود: «ما چگونه بدانيم كه اين تورات شما را موسى(علیه السلام) آورده است؟».
يهودیها گفتند: اشخاص راستگو آن را نقل كردهاند.
امام موسى(علیه السلام) فرمود: «بدانيد آنچه را كه بچه كوچكى كه هيچ تعليم نديده و درس نخوانده مىگويد، راست است».
در اين هنگام، تمام يهودیها مسلمان شدند. و شهادتين را گفتند و به امامت ائمه اطهار نيز اقرار كردند.
در اين هنگام امام صادق (علیه السلام) برخاست و پيشانى پسرش را بوسيد. بعد فرمود: «تو جانشين و قائم بعد از من هستى».[11]
[1]. شعرا، 89 و 90.
[2]. انفال، 73.
[3]. شعرا، 84 و 85.
[4]. آل عمران، 42.
[5]. مجادله، 22.
[6]. اعراف، 12.
[7]. كهف، 50 و 51.
[8]. لقمان، 25.
[9]. انعام، 149.
[10]. حرانى، ابن شعبه، تحف العقول، جعفرى، ص: 384-380.
[11]. مجلسى، احتجاجات (ترجمه جلد چهارم بحار الانوار)، ترجمه، خسروى موسى ، ج2، ص، 229-233.