کپی شد
منابع فهم دین
عقل اگر چه یک منبع معرفتی برای فهم دین محسوب میشود، اما در حوزه جزئیات نیازمند یک منبع معرفتی دیگری است؛ زیرا عقل یک سری کلیات را میتواند درک کند و توانایی وارد شدن در خصوصیات و جزئیات را ندارد.
آن منبع معرفتی دیگر، وحی است و در اسلام، تجلّی وحی در دو مورد است:
1. در کتاب (قرآن): ما معتقدیم علاوه بر معانی، الفاظ این کتاب هم وحی الهی است و اینکه برخی گفته اند فقط معانی قرآن وحیانی بوده و وحیانی بودن الفاظش در قلب پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را نپذیرفته اند، اشتباه است. در فرهنگ اسلامی، مرز بین روایات قدسی و آیات قرآن در همین است که در روایات قدسی مضمون، مضمون الهی و وحیانی بوده، ولی عبارت، عبارت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است، اما درباره قرآن، هم الفاظش وحیانی است و هم خود این الفاظ، بر قلب مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله) وحی شدهاست؛
2. در سنت و روایات؛ به این معنا که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از روی هوا و هوس سخن نمیگوید. چنانکه قرآن کریم میفرماید: «و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد! آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!».[1]
همچنین، در روایت آمدهاست: “شخصی از راویان در حالیکه ناراحت بود، خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد. حضرت فرمود: چرا ناراحتی؟ او گفت: شما هر آنچه میفرمایید من مینویسم، ولی قریش مرا نهی کرده و میگویند: چرا هرچه که پیامبر (صلی الله علیه و آله) میگوید مینویسی؟ پیامبر هم انسان است و در حال ناراحتی یکچیز میگوید و در حال خوشحالی چیز دیگری را؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: تو بنویس. پس، قسم به کسی که جانم در دست او است، چیزی از دهانم خارج نمیشود مگر حق.[2]
و اهل بیت (علیهم السلام)، هم کسانی هستند که تأویل قرآن را میدانند؛ همانطور که قرآن کریم میفرماید: «… در حالى كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمىدانند…».[3] و راسخان در علم ائمه (علیهم السلام) هستند که اینها تأویل قرآن، یعنی اصل و ریشه قرآن را میدانند. البته، آن هم به علم الهی که در گفتارشان تجلّی پیدا کرده و برای ما نقل شده است.
بنابر این، با توجه به توضیحات مطرح شده، اگر بخواهیم یک خصوصیتی در مسأله دینی را بدانیم، باید به قرآن و حدیث مراجعه کنیم، اما با در نظر گرفتن این نکته که برای فهم قرآن، نیازمند به ادبیات عرب، مفاهیم و فرهنگ زمان نزول، همچنین شناخت روایات هستیم؛ چون روایات، مفسّر آیات بوده و برخی از آیات را تخصیص و تقیید میزند و شناخت روایت هم، نیازمند شناخت سند میباشد که باید فهمید، آیا فلان روایت سندش معتبر است یا خیر؟ آیا میتوان به این روایت عمل کرد یا خیر؟ و این بحثها نیاز به بحثهای متدلوژی که در اصول فقه مطرح میشود، دارد. و مجموع این اطلاعات، چیزی است که به آن اجتهاد گفته میشود. و اجتهاد، یعنی تخصّصی که شخص با آن میتواند به منابع اصلی دین که عبارت از کتاب، سنت و عقل باشد، مراجعه کرده و احکام را به دست آورد.
البته، محدودۀ عقل، بسیار محدود است و بسیاری از احکام را یک مجتهد از طریق مبانی و الفاظ کتاب و سنت به دست میآورد، نه با عقل؛ بنابراین، قطعاً همه مردم، مجتهد و متخصّص در احکام نیستند و اجتهاد یک امری است که نیاز به انرژی و استعداد فراوان دارد. و قرآن کریم هم اشاره فرموده که لازم نیست همه مجتهد و متخصّص در دین بشوند، بلکه، باید طائفهای از مردم، تفقه و فهم در دین پیدا کنند،[4] و مجتهدان یکی از این طائفه هستند.
[1] نجم، 3 – 4: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى».
[2] احمد بن حنبل، المسند، ج 2، ص 162، به نقل از: سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 179؛ طنطاوى، سيد محمد، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، ج 14، ص 59.
[3] آل عمران، 7: «…وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم…».
[4] توبه، 122.