کپی شد
مقدمات بیعت مردم با امام على (علیه السلام)
در روز هجدهم ذىالحجّه سال سى و پنج هجرى، «عثمان» در خانه خود به دست انقلابیهای مصرى و عراقى و با همکارى گروهى از یاران پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) کشته شد و حامیان و طرفداران دست اوّل او به مکه فرار کردند.[1]
تعطيل حدود الهى، تقسيم بيت المال در ميان بنى اميّه و بذل و بخششهاى بیجا، تأسيس حكومت اموى و نصب افراد غير شايسته به مناصب اسلامى، ايذاء و ضرب گروهى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه از خليفه و اطرافيان او انتقاد مى كردند و تبعيد تعدادى از صحابه كه خليفه حضور آنان را مزاحم افكار، آمال و برنامه هاى خود مى ديد، به قتل وى منجر گردید.[2]
انتشار خبر قتل خلیفه سوّم مسلمانان، مدینه و حومه آن را در بهت و حیرت فرو برد و هر کس درباره زمامدار آینده مسلمانان به گونهاى مى اندیشید و افرادى از صحابه؛ مانند طلحه، زبیر، سعد وقّاص و …، خود را نامزد خلافت کرده و بیش از همه در اندیشه خلافت بودند.
برپاکنندگان انقلاب مىدانستند که بر اثر قتل خلیفه، اوضاع ممالک اسلامى درهم خواهد ریخت؛ از این رو، بر آن شدند که این خلأ را هر چه زودتر پر کرده و پیش از برگزیدن خلیفه و بیعت با وى، به وطنهای خود باز نگردند. آنان در پى کسى بودند که در طىّ این بیست و پنج سال گذشته، نسبت به تعالیم اسلام و سنّتهاى پیامبر (صلى الله علیه و آله) وفادار مانده باشد و آن شخص، کسی جز على (علیه السلام) نبود.
دیگران هریک به گونهاى، خود را به دنیا آلوده کرده و در جهاتى از ضعفهاى عثمان با او مشترک بودند. طلحه و زبیر و افرادى همانند آنان در دوران خلیفه سوم، وقت خود را صرف رسیدگى به امور دنیوى و وصول و جمع درآمد املاک و تهیه کاخهایى در این شهر و آن شهر کرده، پیوند خود را با سنّت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و حتّى سنت شیخین (ابوبکر و عمر) بریده بودند.
در این گیرو دار نام على (علیه السلام) بیش از همه بر سر زبانها بود و در ایامى که خانه عثمان از سوى انقلابیها محاصره شده بود، امیر مؤمنان (علیه السلام) یگانه پیام رسان مورد اعتماد طرفین به شمار مى رفت و بیش از همه کوشش مىکرد که غائله را به گونهاى که مورد رضایت طرفین باشد خاموش سازد، ولى عواملى که در ماجراى سقیفه سبب شدند على (علیه السلام) را از صحنه کنار بزنند، همه ویژگىهای آنها (به جز جوانى) به حال خود باقى بود و اگر اراده نافذ و نیرومند انقلابیها و فشار افکار عمومى دخالت نمى کرد، همان عوامل، امام (علیه السلام) را براى بار چهارم نیز از صحنه عقب زده، خلافت را به فردى از شیوخ صحابه مى سپردند و جامعه را از حکومت حَقّه الهى محروم مى ساختند.
اگر عثمان به مرگ طبیعى در مىگذشت و اوضاع مدینه عادى بود، هرگز شیوخ صحابه، که در دوره خلافت عثمان صاحب مال و جاه فراوان شده بودند، به حکومت على (علیه السلام) رأى نمى دادند و در شورایى که تشکیل مىشد به ضرر او دستهبندى مىکردند. بلکه بازیگران و صحنه گردانان عرصه سیاست، نقشى ایفا مىکردند که کار به شورا نیز نکشد و خلیفه وقت را وادار مى کردند کسى را که آنان مى پسندند به خلافت برگزیند، همچنان که ابوبکر، عمر را براى خلافت برگزید.
این گروه مى دانستند اگر على (علیه السلام) زمام امور را به دست گیرد، اموال نامشروع آنان را مصادره نموده، و هیچ یک از آنان را بر مصدر کار نخواهد گماشت. آنان این حقیقت را به روشنى در جبین امام (علیه السلام) خوانده و از روحیات آن حضرت کاملاً آگاه بودند؛ لذا وقتى آن حضرت طلحه و زبیر را در اداره امور دخالت نداد، فوراً پیمان خود را شکسته و نبرد خونین «جَمَل» را بپا کردند. [3]
ولی سرانجام، خواست و اراده الهی، قدرت انقلابیها و پشتیبانى افکار عمومى از آنان، عوامل منفى را بى اثر ساخت و یاران رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) به صورت دستهجمعى رو به خانه على (علیه السلام) آورده و به آن حضرت گفتند: هیچکس شایسته تر از شما برای خلافت نیست.[4]
[1]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 4، ص 415؛ سبحانى، جعفر، فروغ ولايت (تاريخ تحليلى زندگانى اميرمؤمنان على عليه السلام)، ص 363.
[2]. فروغ ولايت (تاريخ تحليلى زندگانى امير مؤمنان على عليه السلام)، ص 325 و 363.
[3]. همان، ص 363 – 365.
[4]. همان، ص 427.