کپی شد

مقاله شلمغانی

چکیده مقاله شلمغانی

شلمغانی که به العَزاقِری نیز شهرت دارد، در روستای شَلمَغان در نزدیک واسط عراق متولد شد.

وی از اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام) و از عالمان، فقها و محدثان امامیه در دوران غیبت صغرا و از نزدیکان حسین بن روح بود.

او ابتداء امامی بود، سپس انحرافاتی در عقاید او پدید آمد و به غلو گرایش پیدا کرد.

شلمغانی انتظار داشت تا نیابت امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به او واگذار شود؛ از همین رو پس از آن‌که نیابت به حسین بن روح واگذار شد به مخالفت با او پرداخت و دروغ‌هایی را به وی نسبت داد.

شلمغانی از نویسندگانی بود که کتاب‌هایی تصنیف نمود. نجاشی، رجال‌نویس شیعه در قرن پنجم قمری، در کتابش با عنوان فهرست اسماء مصنفی الشیعة، ۱۷ اثر برای شلمغانی ذکر کرده‌است.

حسین بن روح پس از انتصاب به مقام نیابت، او را وکیل خود معرفی کرد و اداره امور شیعه را به دست او سپرد، تا جایی که در دوره زندگی مخفیانه حسین بن روح، توقیعات امام زمان (علیه السلام) توسط ابن روح و به دست شلمغانی صادر می‌شد.

شلمغانی پس از انحرافش پیروانی از مردم عادی و بزرگان پیدا کرد که به شلمغانیه معروف شدند.

پس از آن‌که حسین بن روح از عقاید شلمغانی مُطلع گشت، از او بیزاری جست و وی را لعن نمود و شیعیان را به دوری کردن از او دستور داد. همچنین توقیعی از سوی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در ردّ شلمغانی به دست حسین بن روح رسید که در آن از شلمغانی بیزاری جسته و او را دروغگو، منحرف از اسلام و مرتد معرفی نموده و شیعیان را به دوری جستن از او دستور داده بود.

وی به دلیل غلو و سخنان کفرآمیز در زمان وزارت خاقانى، مورد تعقيب قرار گرفته و در موصل مخفى شد و پس از آن سوى بغداد رفت و در آن‌جا پنهان شد.

در ماه شوال سال سيصد و بيست و دو شلمغانى ظهور كرد. وزير ابن مقله او را دستگير نمود و با فتوای فقهاء خون او مباح شد؛ بر این اساس در ماه ذى القعده سال 322 قمری شلغمانى و ابن ابى عون به دار آويخته شدند و پس از مرگ هر دو به آتش سوختند.

شلمغانی

ابوجعفر[i] شلمغانی که به عزاقری نیز شناخته می‌شود[ii] در روستای شَلمَغان در نزدیک واسط (وسط بصره و بغداد) از شهرهای عراق متولد شد.[iii] هم‌چنین فرقة «العزاقرية» به او منسوب است.[iv]

وی از اصحاب امام حسن عسکری(علیه السلام) و از فقها و محدثان امامیه در دوران غیبت صغرا بود.[v] شیخ طوسی در کتاب الغیبة دو نظر درباره جایگاه شلمغانی نزد حسین بن روح نوبختی، سومین نایب از نواب اربعه، نقل کرده‌است.[vi] بنا به یک نقل، او جایگاه ویژه‌ای نزد حسین بن روح داشت و واسطه بین او و مردم بود و حوایج شیعیان را به وی می‌رساند.[vii] بنا به نقل دیگر حسین بن روح چنین جایگاهی به وی نداده و او فقط یکی از فقیهان شیعه و مورد اعتماد اصحاب بود.[viii]

شلمغانی شیعه اثناعشری

شلمغانى ابنداء امامی[ix] و شیعه اثناعشری بود و خود را باب سوم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مى‏خواند.[x]

اعتقادات انحرافی شلمغانی

شلمغانی از عالمان امامیه بود، سپس انحرافاتی در عقاید او پدید آمد و به غلو گرایش پیدا کرد.[xi] بدعت‌گذار شد و شریعت عجیبی بنا نهاد.[xii] او مذهبى ايجاد كرده بود.[xiii]

در ادامه به طور اختصار به انحرافات وی اشاره می‌شود.

  1. او قائل به تناسخ[xiv] در اجسام ديگران و امثال آن بود.[xv]
  2. او معتقد بود که خداوند در هر انسانی به اندازه ظرفیتش حلول می‌کند.[xvi] روح خداوند در حضرت آدم سپس در سایر انبیاء و اوصیا حلول کرد تا به امام حسن عسکری(علیه السلام) رسید و پس از وی در بدن خودش حلول کرده‌است.[xvii]

او مى‏گفت در هر جائى كه بخواهد به قدر لزوم حلول مى‏كند. او ضد (شيطان) را آفريد كه دليل وجود او باشد از جمله عقايد او اين است كه خدا در آدم حلول كرده و نيز در ابليس حلول نموده با اين‌كه هر دو ضد يک‌ديگر هستند، ولى او خالق اضداد و حلول‌كننده در اضداد است. دليل بر حق خود از حق بهتر است. ضد شى‏ء به آن شى‏ء نزديک‌تر است. [xviii]

  1. شلمغانی مدعی شد كه باب سوم امام دوازدهم شيعه است.[xix] و خود را مأمور به اظهار این مقام دانست.[xx]
  2. در بغداد معلوم شد كه شلمغانی براى شخص خود ادعاى خداوندى مى‏كند.[xxi]

از عقايد او اين بود كه او خداى خدايان بر حق است. او قديم و ازلى و ظاهر و باطن و روزى‌دهنده خداوند كامل به تمام معنى است. او مى‏گفت كه خداوند سبحانه و تعالى من هستم. [xxii]

  1. پيروان شلغمانى، حضرت موسى و حضرت محمد را خائن مى‏دانستند؛ می‌گفتند: هارون موسى را فرستاد و دستور داد (كه به دستور او عمل نكرد) و على محمد را رسول نمود و هر دو نسبت به آن دو (هارون و على) خيانت كردند. آن‌ها ادعا مى‏كنند كه على به محمد مهلت داد كه در غار سيصد و پنجاه سال بماند اگر آن مدت منقضى شود شريعت (محمد) تغيير خواهد كرد.
  2. مى‏گويند: ملائكه يعنى كسانی‌كه مالك نفس خود و عارف حق باشند (يعنى وجود خارجى ندارند). [xxiii]
  3. حكمت در اين است كه مردم را مجبور نكنيم كه زنان خود را به زنا وادار كنند، ولى انسان آزاد است كه با محارم و زنان ديگر اعم از دوست و آشنا مقاربت كند به شرط اين‌كه مذهب آن‌ها را قبول كند. شخصى كه افضل باشد بايد با زن زير دست خود مقاربت نمايد تا نور را در او ادخال كند هر كس از اين كار خوددارى كند (و مرد باشد) بعد از اين به صورت زن منسوخ خواهد شد، آن‌ها معتقد بودند كه آل ابى طالب و بنى العباس بايد نابود شوند.[xxiv]

دلیل انحراف شلمغانی

گفته می‌شود شلمغانی انتظار داشت تا نیابت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به او واگذار شود؛[xxv] از همین رو پس از آن‌که به حسین بن روح واگذار شد به مخالفت با او پرداخت و دروغ‌هایی را به وی نسبت داد.[xxvi]

آثار شلمغانی

شلمغانى محمد بن على، فيلسوف گنوسيست[xxvii] و از نویسندگانی بود که کتاب‌هایی تصنیف نمود.

نجاشی، رجال‌نویس شیعه در قرن پنجم قمری، در کتابش با عنوان فهرست اسماء مصنفی الشیعة، ۱۷ اثر برای شلمغانی ذکر کرده است.[xxviii]

از آن جمله:

«ماهية العصمة»، «الزاهر بالحجج العقلية»، «فضل النطق على الصمت و «البدء و المشيئة».[xxix]

کتاب «التکلیف» یکی از این آثار است[xxx] که حاوی روایات امامان شیعه بود و او پیش از غلوّش آن را گردآوری کرده و مورد عمل شیعیان بود.[xxxi] به گزارش شیخ طوسی در کتاب الغیبة، گروهی از شیعیان این کتاب را نزد حسین بن روح بردند و او آن‌را کامل مطالعه نمود و تأیید کرد که غیر از دو یا سه مورد، بقیه مطالب کتاب را از ائمه(علیهم السلام) روایت کرده و مطلبی خلاف شرع در آن نیست.[xxxii] محمدتقی شوشتری در قاموس الرجال احتمال داده‌است که کتاب فقه الرضا، که نسخه‌ای از آن در عصر علامه مجلسی یافت شده، همان کتاب «التکلیف» شلمغانی باشد.[xxxiii] آقا بزرگ می‌گوید: شلمغانى كتابى به نام «تكليف» دارد كه به نام «فقه الرضا» چاپ شده‌‍ است. [xxxiv]

او كتابى به نام «حس ششم» تأليف كرده‌بود كه گويا همان «غريزه جنسى» را مى‏خواهد، زيرا به گفته ابو الحسن اشعرى در كتاب «مقالات الاسلاميين» گنوسيست‌ها اين غريزه را وسيله شناخت خداوند متعال مى‏دانسته‏اند.[xxxv]

ابو محمد محمدى (رضى اللَّه عنه) از ابو الحسين محمد بن فضل بن تمام نقل كرد: از ابو جعفر محمد بن احمد زكوزكى در وقتى كه از كتاب «التكليف» سخن به ميان آورديم و به عقيده ما اسناد روايات آن همه عالى بود- زيرا كه آن نخستين كتابى بود كه ما در حديث نوشته بوديم- شنيدم كه می‌گفت: ابن ابى عزاقر (شلمغانى) در تأليف كتاب «التكليف» كارى نكرده‌بود. او فقط ابواب آن را مرتب می‌كرد و نزد حسين بن روح می‌برد و به وى نشان می‌داد و آن را اصلاح می‌نمود و پس از اصلاح بيرون مى‏آمد سپس براى ما نقل می‌كرد و به امر حسين بن روح دستور می‌داد كه نسخه‏اى از روى آن برداريم. ابو جعفر زكوزكى گفت: من كتاب مزبور را به خط خود در بغداد در چند طومار نوشتم.

ابن تمام می‌گويد: به وى گفتم: آقا! به من افتخار دهيد تا من هم از روى خط شما استنساخ كنم! ابو جعفر گفت: كتاب از دست من بيرون آمده‌است، پس رفتم و از ديگرى گرفتم و بعد از شنيدن حكايت نسخه‏اى از آن برداشتم. ابن تمام گفت: عبد اللَّه كوفى خادم حسين بن روح (رضى اللَّه عنه) براى من نقل كرد و گفت: بعد از صدور توقيع در مذمت و لعن محمد بن على شلمغانى در باره كتاب‌هاى او از حسين بن روح سؤال شد كه چگونه عمل به كتاب‏هاى او نمائيم؛ زيرا خانه‏هاى ما پر از آن است؟ گفت: من همان جوابى را به شما می‌دهم كه امام حسن عسكرى (عليه السّلام) به كسانى كه از حضرتش پرسيدند: چگونه عمل كنيم به كتب بنى فضال كه خانه‏هاى ما پر از آن است، داد. حضرت به آن‌ها فرمود: «خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا»؛ «هرچه آن‌ها از راويان ديگر نقل كرده‏اند، عمل كنيد و آن‌چه را خودشان نقل كرده و در آن اظهار نظر نموده‏اند، ترک نمائيد».

شلمغانى در اول كتاب «غيبت» كه خود تصنيف كرده نوشته است: در باره اختلافى كه ميان من و آن مرد (يعنى حسين بن روح) كه خدا توفيقات او را افزون گرداند، پديد آمده من دخالتى در آن نداشته‏ام، بلكه جنايتى به من رسيده بود كه ناچار بودم بگويم به من جنايت شده‌است.

هم‌چنین در فصل آخر همان كتاب مى‏نويسد: «كسى كه منت خداوند بر وى بزرگ باشد، حجت بر او زياد می‌گردد و همواره در خوشی‌ها و بدی‌ها راست‌گوئى پيش می‌گيرد. ميان من و خدا سزاوار نيست كه جز راست‌گوئى از امر او چيزى بگويم با اين‌كه جنايت او نسبت به من بزرگ است اين مرد (حسين بن روح) از جانب امام زمان (عليه‌السّلام) براى كارى از كارها منصوب گشته و شيعه را نمی‌رسد كه از وى روى بگردانند با اين‌كه او به من جنايت نموده مع الوصف حكم اسلام مانند ساير مؤمنان بر او جارى است.[xxxvi]

آثار شلمغانی به جهت مقام علمی او و نزدیکی‌اش به حسین بن روح، پیش از انحراف و غلوش، نزد شیعیان معتبر بود و به آن‌ها مراجعه می‌کردند، برخی گفته‌اند که او پیش از انحراف و گرایش به غلو، ثقه بوده‌است.[xxxvii] شیخ طوسی نیز در کتاب الفهرست گفته است شیعیان به کتاب‌های شلمغانی تا پیش از انحرافش عمل می‌کرده‌اند.[xxxviii]

 

توقیع صاحب الامر بر لعن شلمغانی

در پى انحراف شلمغانی و پیروی برخی از او و شاید تردید برخی موجب شد تا توقيعى از صاحب الأمر مبتنى بر لعن و برائت او در ميان افراد ديگرى كه لعن شده بودند؛ صادر شد.[xxxix]

پس از آن‌که حسین بن روح از عقاید شلمغانی مُطّلع شد، از او بیزاری جست و وی را لعن نمود و شیعیان را به دوری کردن از او دستور داد.[xl] هم‌چنین توقیعی از سوی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در ردّ شلمغانی به دست حسین بن روح رسید که در آن از شلمغانی بیزاری جسته و او را دروغ‌گو، منحرف از اسلام و مرتد معرفی نموده و شیعیان را به دوری جستن از او دستور داده‌بود.[xli]

بخشی از توقیع امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در لعن و برائت از شلمغانی: … شلمغانی، از کسانی است که خداوند کیفر او را تعجیل کند و مهلتی به او عطا نفرماید. او از اسلام منحرف شده و خود را از آن جدا ساخته و از دین خدا مرتد شده‌است… به او لعن می‌فرستیم و لعنت دائم خداوند بر او باد، در آشکار و نهان، در هر زمان و مکان. و لعنت بر موافقان و پیروان او باد و نیز بر آنان که با شنیدن این اعلام، پیوند خود را با او ادامه دهند… .[xlii]

زندگی مخفی شلمغانی

در زمان وزارت خاقانى، شلمغانی که به غلو کشیده شده و سخنان کفرآمیز بیان می‌کرد، را تعقيب كردند و او مخفى شد و به ناصر الدوله حسن بن عبد الله بن حمدان (كه شيعه بود) در موصل پناه برد، ناصرالوله چند سال او را مخفى كرد. پس از آن به سوى بغداد رفت و در آنجا پن‌هان شد.[xliii]

پیروان شلمغانی

پس از انحراف شلمغانی تعدادی از مردم از او پیروی کردند که به شلمغانیه معروف شدند.[xliv] علاوه بر برخی از مردم عادی تعدادی از بزرگان حکومت مقتدر عباسی نیز از او پیروی کردند و وزیر ابن فرات و پسرش ابن محسن او را تقویت و حمایت می‌کردند.[xlv]

گفته شد حسين بن قاسم بن سليمان بن وهب كه وزير مقتدر باللّه بود و ابو جعفر و ابو على هر دو فرزند بسطام و ابراهيم بن محمد بن ابى عون و ابن شبيب زيات و احمد بن محمد بن عبدوس از شلمغانی پيروى كردند و به عقايد او معتقد شدند،[xlvi] پس از شیوع چنین عقیده‌ای از سوی آنان، در زمان وزارت ابن مقله آن‌ها را تعقيب كردند كه همه پنهان شدند ولی آن‌ها را پيدا نكردند.[xlvii]

برخی از نامداران پیروان شلمغانی عبارتند از:

  1. حسين بن قاسم

حسين بن قاسم پنهان بود، برادرش محمد بن قاسم بن عبيد الله که وزير بود براى او پيام داد كه آشكار شود تا به او كمک رساند، تا ديوان سواد[xlviii] و ديوان سپاه و ديوان هزينه را به او واگذار كند و كلوذانى و ابراهيم بن خفيف و عثمان بن سعيد را به كمک او بگمارد. [وزير] در برابر ميانجى كه براى برادرش فرستاد، به خدا و به ديگر سوگندهاى «بيعت» به آزادى بردگانش، به طلاق زنانش سوگند ياد كرد كه درون دل او مانند گفتار برونى نيک‌خواه او است. او يادداشتى به دست خود نوشت و خدا را در آن گواه گرفت و به ميانجى داد، كه آن‌را به حسين [برادرش‏] رسانيده، همه را بازگو كرد، محمد [وزير] تا پايان روز منتظر او بماند.

برادرزاده‏اش قاسم بن حسين [بن قاسم‏] گفت: عمويم وزير ابو جعفر [محمد بن قاسم‏] آن شب تنها به نزد برادرش حسين رفت و خواهش نمود آشكار شود و به كمک او آيد و همان سوگندها را دوباره ياد نمود تا نويد همكارى گرفت. حسين از ياران خود خواسته هنگام عصر همراه او سوار شدند و نزد برادرش [وزير] رفت. وزير نيز زورقى در بسته را آماده كرده‌بود، همين‌كه آمد دستور داد او را به كشتى سوار كردند. و چون مادرشان خبردار شد آمد و بر لب دجله ايستگاه «طيار» كه مردم بسيار ايستاده بودند به داد و فرياد پرداخت، موى خود را باز كرده، پستان‌ها را بيرون آورده، او را به حق مادرى سوگند مى‏داد كه پسرش را رها كند، ولى او گوش نداده در طيار نشست و به «دار السلطان» پائين رفت، همه كسانى كه در آن‌جا بودند كار او را زشت دانسته او را نفرين كردند. وزير به نزد قاهر رفته گفت: من برادر خودم را براى باورى كه به آئين «ابن ابو العزاقر» مى‏داشت دستگير كرده به «رقه» تبعيد نموده‏ام، چون براى امنيت دولت بيم داشتم. قاهر خانه دو فرزند «بسطام» را نيز به نگهبانى سپرد، كه گفته مى‏شد، آنان نيز آئين «ابن ابو عزاقر» را باور دارند.[xlix]

در آن هنگام که توقيعى از صاحب الأمر مبتنى بر لعن و برائت شلمغانی صادر شد، حسين بن قاسم در محل «رقه» بود راضى (خليفه) كسى را فرستاد او را كشت و سرش را به بغداد آورد.[l]

  1. ابن ابى عون و ابن عبدوس:

از ابن أبي عون از نویسندگان بزرگ بود و تصانيف خوبی از او بر جا مانده از جمله: «التّشبيهات»، و الأجوبة المسكتة.[li]

ابن ابى عون و ابن عبدوس را هم دستگير كردند و به اتفاق شلغمانى نزد خليفه بردند. خلیفه به هر دو دستور داد كه بر سر او بزنند و از او تبرى جويند چون هر دو را مجبور كردند ابن عبدوس دست دراز كرد و بر سر شلغمانى زد، اما ابن ابى عون كه دست به ريش و سر شلغمانى برد و لرزيد و سر و روى او را بوسيد و گفت: تو خداوند و روزى‌دهنده من هستى. راضى (خليفه) به شلغمانى گفت: تو كه مى‏گفتى من هرگز ادعاى خداوندى نكرده‏ام پس اين وضع چيست؟ گفت من در كار ابن ابى عون چه گناهى دارم. خدا مى‏داند كه من به او نگفته‏ام كه من خدا هستم. ابن عبدوس گفت: او هرگز ادعا نكرده كه خدا مى‏باشد، ولى او باب امام منتظر است و او قائم مقام ابن روح مى‏باشد. من گمان مى‏كنم كه اين عقيده را براى تقيه مكتوم كرده‌است.[lii]

  1. شلمغانى با محسن بن ابى الحسن بن فرات هنگام وزارت پدرش‏ ارتباط پيدا كرد و محسن (كه شيعه امامى بود) به او گرويد.[liii]

قیام شلمغانی

در ماه شوال سال سيصد و بيست و دو شلمغانى ظهور و قيام كرد. وزير ابن مقله او را دستگير و زندانی نمود خانه‏اش را تفتيش كرد نامه‏ها و كتاب‌هایی در آن خانه به دست آورد که مؤید مدعایش بود و ديد كه پيروانش او را به ما فوق بشر (خداوندى) خطاب مى‏كردند. آن را بر شلمغانی عرضه نمود او اقرار کرد که دست‌خط خودش است، اما از عقیده‌ای که به او منسوب کردند برائت جست و منکر شد برخی از پیروانش نیز انکار کردند يكى از نامه‏ها به خط حسين بن قاسم بود. خط را به نويسندگان آن نشان دادند و آن‌ها همه منكر شدند، ولى شلغمانى اقرار كرد كه خود آن‌ها مى‏باشند و خود مذهب خويش را منكر شد و ادعاى اسلام نمود كه خود از آن‌چه درباره او گفته و نوشته شده منزه و مبرى مى‏باشد.[liv]

کشته شدن شلمغانی پس از زندگی مخفیانه

در زمان وزارت خاقانى شلمغانی را تعقيب كردند و او مخفى شد و به ناصر الدوله (كه شيعه بود) در موصل پناه برد و چند سال او را مخفى كرد. پس از آن سوى بغداد رفت و در آن‌جا پنهان شد در بغداد معلوم شد كه او ادعاى خداوندى مى‏كند.

در ماه شوال سال سيصد و بيست و دو شلمغانى ظهور كرد. وزير ابن مقله او را دستگير و خانه‏اش را تفتيش كرد نامه‏ها و كتاب‌ها در آن خانه به‌دست آورد و ديد كه پيروانش او را به ما فوق بشر (خداوندى) خطاب مى‏كردند. يكى از نامه‏ها به خط حسين بن قاسم بود. خط را به نويسندگان آن نشان دادند و آن‌ها همه منكر شدند، ولى شلغمانى اقرار كرد كه خود آن‌ها مى‏باشد، اما مذهب خويش را منكر شد و ادعاى اسلام نمود كه خود از آن‌چه درباره او گفته و نوشته شده منزه و مبرى مى‏باشد.

از میان پیروانش ابن ابى عون و ابن عبدوس را هم دستگير كردند و به اتفاق شلغمانى نزد خليفه بردند، چندين بار نزد خليفه احضار شدند. فقهاء و قضات و منشيان و سالاران و بزرگان را هم حاضر كردند. در آخرين روز فقهاء فتوى دادند كه خون او مباح است شلغمانى و ابن ابى عون هر دو را به دار آويختند[lv] و آن در ماه ذى القعده سال 322 قمری بود و پس از مرگ هر دو به آتش سوختند.[lvi]

برخی گفتند جسد شلمغانی را از ترس این‌که پیروانش تقدیسش کنند آتش زد[lvii] و نیز گفته شده به ابن أبی عون نخست شلاق زدند سپس گردنش را زدند بعد بدنش را آتش زدند.[lviii]

بر این اساس ابو جعفر محمد بن على شلمغانى معروف به ابن ابو القراقر پس از كشاكش با حسين بن روح نوبختى[lix] به‌دستور راضی بالله عباسی، بیستمین خلیفه عباسی، دستگیر گردید و با دستور وی در (سه شنبه[lx]) ذی قعده سال ۳۲۳ قمری کشته شد.[lxi]

دلیل کشته شدن شلمغانی

كشته شدن محمد بن على شلمغانى كاتب، ملقب به ابن ابى العزاقر به علت مطالب دينى بود كه پديد آورده بود و گفته‏هائى كه از او نقل مي‌كردند و كسان بسيار پيرو آن شده بودند. با شلمغانى يكى از ياران او نيز كه ابو عون نام داشت و او را ابن ابى النجم كاتب می‌گفتند، به همين ترتيب كشته شد.[lxii]

برخی از انحرافات شلمغانی که منتهی به مرگش شد عبارتند از: قول به تناسخ،[lxiii] حلول خداوند در هر انسانی به اندازه ظرفیت او،[lxiv] حلول خداوند پس از امام حسن عسکری(علیه السلام) در بدن خودش،[lxv] خدا در آدم حلول كرده و نيز در ابليس حلول نموده با اين‌كه هر دو ضد يک‌ديگر هستند،[lxvi] باب سوم امام دوازدهم شيعه است.[lxvii] و خود را مأمور به اظهار این مقام دانست.[lxviii]

منابع مدخل شلمغانی

  1. ابن اثير، عز الدين على؛ كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران؛ ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس؛ مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1371ش.
  2. ابن‌اثیر، على بن محمد؛ الکامل فی التاریخ؛ دار الصادر، چاپ اول، بیروت، ۱۳۸۵ق.
  3. اقبال آشتیانی، عباس؛ خاندان نوبختی؛ کتابخانه طهوری، تهران، ۱۳۴۵ش.
  4. تستری، محمدتقی؛ قاموس الرجال؛ دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، قم، ۱۴۱۹ق.
  5. تهرانی، آقا بزرگ؛ ذريعه؛ بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  6. خویی، سید ابوالقاسم؛ معجم رجال الحدیث؛ مؤسسة الخوئی الإسلامیة، قم، بی‌تا.
  7. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام؛ تحقيق: تدمرى، عمر عبد السلام؛ دار الكتاب العربى، چاپ دوم، بيروت، 1413/1993.
  8. زركلى، خير الدين؛ الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين؛ دار العلم  للملايين، چاپ هشتم، بيروت، 1989.
  9. صفری فروشانی، نعمت‌الله؛ غالیان (کاوشی در جریان‌ها و برآیندها)؛ آستان قدس رضوی، مشهد، ۱۳۷۸ش.
  10. طوسی، محمد بن حسن؛ الفهرست؛ مؤسسة نشر الفقاهة، چاپ اول، قم، ۱۴۱۷ق.
  11. طوسی، محمد بن حسن؛ کتاب الغیبة؛ دار المعارف الإسلامیة، چاپ اول، قم، ۱۴۱۱ق.
  12. طوسي، محمد بن حسن؛ كتاب الغيبة للحجة؛ محقق / مصحح: تهرانى، عباد الله و ناصح، على احمد؛ بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.
  13. مسعودي، أبو الحسن على بن حسين؛ التنبيه و الإشراف؛ ترجمه: پاينده، ابو القاسم؛ شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، تهران، 1365ش.
  14. مسكويه الرازى، ابو على؛ تجارب الأمم؛ جلد يكم: مترجم: امامی، ابو القاسم؛ تهران، سروش، 1369ش. جلد 5 و 6: منزوى، على نقى، توس، تهران، 1376ش(پاورقی).
  15. مشکور، محمدجواد؛ فرهنگ فرق اسلامی؛ آستان قدس رضوی، مشهد، ۱۳۷۵ش.
  16. نجاشی، احمد بن علی؛ رجال النجاشی؛ تحقیق: شبیری زنجانی، سید موسی؛ مؤسسة النشر الاسلامی، قم، ۱۳۶۵ش.
  17. ویکی شیعه.

 

[i]. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج ۱۸، ص ۵۰.

[ii]. زركلى، خير الدين، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين، ج ‏6، ص 273.

[iii]. ابن‌اثیر، على بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج ۸، ص ۲۹۰؛ ابن اثير، عز الدين، الكامل،ترجمه، حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج ‏20، ص 13.

[iv]. الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين، ج ‏6، ص 273.

[v]. صفری فروشانی، نعمت‌الله، غالیان (کاوشی در جریان‌ها و برآیندها) ، ص ۱۳۶.

[vi]. طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبة، ص۳۰۳ و ۴۰۸.

[vii]. همان، ص ۳۰۳.

[viii]. همان، ص ۴۰۸.

[ix]. زركلى، خير الدين، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين، ج ‏6، ص 273.

[x]. مسكويه الرازى، ابو على، تجارب الأمم، مترجم: منزوى، على نقى ، ج ‏5، ص 361 و 362.

[xi]. ابن‌اثیر، على بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج ۸، ص ۲۹۰.

[xii] زركلى، خير الدين، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين، ج ‏6، ص 273.

[xiii]. ابن اثير، عز الدين، الكامل، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج‏20، ص 13 – 14- 15 – 16.

[xiv]. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق: تدمرى، عمر عبد السلام، ج ‏24، ص 115.

[xv]. الكامل، ج‏20، ص 13 – 16.

[xvi] الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين، ج ‏6، ص 273.

[xvii]. اقبال آشتیانی، عباس، خاندان نوبختی، ص ۲۲۴ – ۲۲۷.

[xviii]. الكامل، ج ‏20، ص 13 – 16.

[xix]. مسكويه رازى، ابو على، تجارب الأمم، جلد يكم: مترجم: امامى، ابو القاسم، ج ‏5، ص 361 و 362.

[xx]. مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص ۲۵۸.

[xxi]. الكامل، ج‏20، ص 13 – 16.

[xxii]. همان.

[xxiii]. همان.

[xxiv]. همان.

[xxv]. صفری فروشانی، غالیان (جریان‌ها و برآیندها)، ص۱۳۶.

[xxvi]. خویی، معجم رجال الحدیث، مؤسسة الخوئی الإسلامیة، ج ۱۸، ص ۵۲.

[xxvii]. مسكويه رازى، ابو على، تجارب الأمم، مترجم: منزوى، على نقى، ج ‏5، ص 361 و 362.

[xxviii]. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، تحقیق: شبیری زنجانی، سید موسی، ص ۳۷۸-۳۷۹.

[xxix]. زركلى، خير الدين، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين،ج ‏6، ص 273.

[xxx]. رجال النجاشی، ص ۳۷۸.

[xxxi]. صفری فروشانی، غالیان (جریان‌ها و برآیندها)، ص ۱۳۷.

[xxxii]. طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، ص ۴۰۹.

[xxxiii]. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج ۹، ص ۴۴۸؛ ویکی شیعه.

[xxxiv]. تهرانی، آقا بزرگ، ذريعه 25: 412؛ تجارب الأمم، مترجم»، ج ‏5، ص 361 و 362.

[xxxv]. تجارب الأمم، ج ‏5، ص 361 و 362.

[xxxvi]. طوسي، محمد بن حسن، كتاب الغيبة للحجة، النص، محقق / مصحح: تهرانى، عباد الله و ناصح، على احمد، ص 389 و 390.

[xxxvii]. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، مؤسسة الخوئی الإسلامیة، ج۱۸، ص۵۳.

[xxxviii]. طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، ص ۲۲۴.

[xxxix]. طوسی، محمد بن حسن، كتاب الغيبة للحجة، ص 307 و 308.

[xl]. همان، ص ۴۰۶.

[xli]. همان، ص ۴۱۰-۴۱۱.

[xlii]. همان، ص ۴۱۱.

[xliii]. ابن اثير، عز الدين، الكامل،ترجمه، حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج‏20، ص 13 – 16.

[xliv]. مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، ص۲۵۹.

[xlv]. زركلى، خير الدين، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين، ج ‏6، ص 273.

[xlvi]. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق: تدمرى، عمر عبد السلام، ج ‏24، ص 115 و 116.

[xlvii]. ابن اثير، عز الدين، الكامل، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج‏20، ص 13 – 16.

[xlviii]. ديوان سواد مهم‌ترين ديوان‌ها در بغداد به شمار مي‌رفت.

[xlix]. مسكويه الرازى، ابو على، تجارب الأمم، مترجم: منزوى، على نقى، ج ‏5، ص 360 – 362.

[l]. الكامل، ج ‏20، ص 17.

[li]. تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، ج ‏24، ص 116.

[lii]. الكامل، ج ‏20، ص 13 – 16.

[liii]. همان.

[liv]. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق: تدمرى، عمر عبد السلام، ج‏24، ص 115 و 116؛ ابن اثير، عز الدين، الكامل،ترجمه، حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج‏20، ص 1– 16.

[lv]. ابن اثير، عز الدين على، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس، ج ‏20، ص 13 – 17.

[lvi]. همان.

[lvii]. زركلى، خير الدين، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين، ج ‏6، ص 273.

[lviii]. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق: تدمرى، عمر عبد السلام، ج ‏24، ص 116.

[lix]. مسكويه رازى، ابو على، تجارب الأمم، جلد يكم: مترجم: منزوى، على نقى، ج ‏5، ص 361 و 362..

[lx]. مسعودي، أبو الحسن على بن حسين، التنبيه و الإشراف، ترجمه: پاينده، ابو القاسم، ص 382.

[lxi]. كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج‏20، ص 17؛ طوسی، محمد بن حسن،  الغیبة، ص۴۰۶ و ۴۱۲.

[lxii]. مسعودي، أبو الحسن على بن حسين، التنبيه و الإشراف، ترجمه: پاينده، ابو القاسم، ص 382.

[lxiii]. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق: تدمرى، عمر عبد السلام، ج ‏24، ص 115.

[lxiv] زركلى، خير الدين، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و  المستعربين و المستشرقين،ج ‏6، ص 273.

[lxv]. اقبال آشتیانی، عباس، خاندان نوبختی، ص۲۲۴-۲۲۷.

[lxvi]. ابن اثير، عز الدين، الكامل، ترجمه، حالت، ابو القاسم و خلیلی، عباس، ج‏20، ص 13 – 14- 15 – 16.

[lxvii]. مسكويه رازى، ابو على، تجارب الأمم، مترجم: منزوى، على نقى، ج ‏5، ص 361 و 362 (پاورقی).

[lxviii]. مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص ۲۵۸.