کپی شد
مفهوم ولايت فقيه
“ولايت” در مصطلحات فقهى در دو مورد به كار رفته است:
1. مواردى كه مولّى عليه قادر بر ادارۀ امور خود نيست، مانند ميّت، سفيه، مجنون، صغير. در اين گونه موارد “ولايت” به معناى “قيمومت” و سرپرستى است. و ملاك آن ناتوانى مولَّى عليه در ادارۀ امور شخصى خود است به همين دليل، از يك سو مولَّى عليه در آن منحصر به افراد ناتوان است كه از آنها در فقه به “قاصر” تعبير مى شود و از سوى ديگر، اين ولايت تا زمانى وجود دارد كه “مولى عليه” ناتوان است و با زوال ناتوانى او اين ولايت پايان مى پذيرد. از اين رو، اگر ديوانه عاقل شود يا صغير به سنّ بلوغ برسد، ولايت به معناى قيمومت نسبت به او پايان مى يابد.
2. مواردى كه مولّى عليه قدرت بر ادارۀ امور خود دارد، در عين حال امورى وجود دارد كه سرپرستى و ولايت شخصى ديگر را مى طلبد. ولايت در اين جا به معناى ادارۀ امور جامعه مى باشد كه همان ولايت سياسى است و هر چند فقيه داراى ولايت به هر دو معناى آن است ولى مراد از ولايت فقيه در اين بحث، همان اصطلاح دوم است؛ زيرا “فقيه” كه بر جامعه ولايت دارد سرپرستى يكايك افراد آن جامعه، حتى ساير فقها و بلكه شخص خود را به عهده دارد، و اين امر نه به دليل قصور “جامعه به عنوان جامعه” مى باشد كه برخى بر آن پامى فشارند تا ولايت فقيه را با ولايت بر ميّت يا طفل صغير مقايسه كنند،[1] بلكه از آن رو است كه هر جامعه اى براى ادارۀ امور خود نيازمند مديرى مى باشد. اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايد: “و لا بد لكلّ قوم من أمير برّ أو فاجر” (هر قوم و گروهى ناگزير بايد رهبر و رئيسى داشته باشد، چه نيكوكار و چه بدكار).[2] اين يك نياز اجتماعى است. هر جا جمعى تشكيل مى شود، برخى از وظايف و شئون اجتماعى تحقّق پيدا مى كند كه سامان يافتن آن رياست و زعامتى را مى طلبد.
بنابراين، فقيه بر امت به عنوان مديرى كه مجموعۀ حركت جامعه را به سوى آرمانهاى اسلامى سوق مى دهد، ولايت دارد و در واقع، “ولايت” تجلّى همان مديريت دينى است.
منبع برای مطالعه بيشتر:
مهدى هادوى تهرانى، ولايت و ديانت، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ دوم، 1380.