کپی شد
مفهوم شناسی عقل
واژه عقل، مصدر «عقل یعقلُ» است، که در کتاب های لغویین، به معانی مختلفی به کار رفته است.[1] در قرآن كریم به معنای فهم و ادراک آمده است[2] و در روایات همان قوۀ ادراک و وادار كننده انسان به نیكی و صلاح و بازدارنده وی از شر و فساد است.[3]
معنای اصلی عقل در لغت عرب، منع، نهی، امساک، حبس و جلوگیری است،[4] البته لغت عقل معانی مختلفی دارد که بعضی از آنها از نظر معنا به مفهوم متداول آن نزدیک هستند، ولی به نظر می رسد برخی دیگر ارتباطی با آنچه اکنون از عقل اراده می شود، ندارند. با این حال ممکن است دانستن این موارد برای اصحاب بینش، جهت درک علل نامگذاری عقل بدین شکل، مفید باشد.
عقل به معانی زیر به کار رفته است:
دوایی که شکم را بند می آورد که چنین دارویی را عقول و شکم را معقول می گویند؛ دریافتن و دانستن، ادراک، خردمند شدن، نقیض جهل، فهم و تدبیر در کاری کردن، غلبه کردن کسی با عقل، بستن ساق پاهای شتر، خم کردن ذراع شتر و بستن آنها با عقال، بستن زانو و لنگ شتر با دست، دیه دادن، دیه و تاوان پذیرفتن بر خیانت، ادا کردن، دیه را از جانب کسی پذیرفتن و آن را پرداختن که در این صورت فعل عقل با «عن» متعدّی می شود، دیه از کسی دادن، ندادن دیه، دست برداشتن از قصاص به خاطر گرفتن دیه، پذیرفتن نخل گشنی، به کوه رفتن و پناه جستن آهو در آن، قائم شدن سایه نصف النهار، پناه بردن به کسی، خوردن گیاه عاقول[5] توسط شتر، بر زمین زدن کسی در کشتی، شانه کردن موی زن، موی شانه کردن و دیه را با هم تقسیم کردن.
همچنین برخی دیگر از معانی عقل در ترکیباتی که مشتق از عقل هستند، عبارتند از:
اعتقل لسانه؛ یعنی قدرت سخن گفتن ندارد، عقیلة القوم: رئیس و بزرگ قوم را می گویند؛ همچنین، به زنان مخدّره هم «عقیلة» می گویند، عقایل انسان: کرایم مال و ثروت او را می گویند، عاقول البحر: موج دریا را گویند، اَعقَل الرّجُل: یعنی بر مرد زکات واجب شد، تَعاقَلَ الرّجُل به مردمی می گویند که خود را خردمند می دانند، عَقول: به کسی گفته می شود که امور را دریافته و درک کند، عِقال: نام دیگر گیاهی است به نام سعدانه، عاقلة الرَّجل: خویشاوندان و نزدیکان پدری مرد را گویند.[6]
در مفردات در مورد عقل چنین آمده است: عقل به آن قوه ای گفته می شود که آماده پذیرفتن علم و دانش است و گاهی نیز به دانشی گویند که به وسیله همین قوه به دست آمده است. در اطلاق اول، عقل به معنای عاقل و در دومی به معنای معقول گرفته شده است. اصل عقل، امساک، پیوند دادن و نگهداشتن است و به همین دلیل به عقال شتر، عقل شتر گویند، به دارویی که مانع روانی شکم می شود، عقل بطن گویند. عقلت المرأه یعنی زن موی سرش را بست. بستن زبان را عقلت اللسان و بستن دست را عقل کفّه می گویند. به زندان معقِل گویند چون انسان ها در آن نگهداری می شوند و از خروج آنها جلوگیری می شود. پرداخت کنندگان دیه مقتول، شتر دیه را بر درب خانه مقتول می بندند که این عمل را اصطلاحاً «عَقلتُ المَقتوُلَ» می گویند؛ یعنی دیه او را پرداخت کردم و یا از این حیث است که این تدبیر مانع خونریزی می شود؛ زیرا قاتل در هر صورت یا باید تاوان جانی و بدنی را پس بدهد یا جزای نقدی بپردازد. به همین مناسبت هر نوع جزای نقدی دیه و متعهدان به آن، عاقله نامیده می شوند.[7]
و در اصطلاح عقل جوهر بسیطی است كه مردم به وسیله آن واقعیت ها را دریافت میكنند. بنابراین، عقل دریافتن واقعیت است. علاوه بر دریافت حقایق، نگه دارنده نفس ناطقه و شرف دهنده آن نیز است.[8]
همچنین به معنای قوۀ ممیز انسان از دیگر جانوران می باشد که موجب کمال انسانی، درک و فهم، دریافت خیر و شر، صلاح و صواب، درک حقایق کلیه، معارف حقه و حق و باطل
است. برداشت اخیر از عقل به معنای امساک و جلوگیری از زوال و پراکندگی و ایجاد رابطه میان مدرکات جزئی و پراکنده به دست می آید؛ زیرا این مدرکات به وسیلۀ عقل جمع آوری می شوند و با تدبیر و حمایت میان آنها عملیات معرفتی صورت می پذیرد و به طور فعال در مسیر تولید شناخت های بعدی قرار می گیرند.
[1]. ر.ک. به: خلیل، کتاب العین، ماده عقل؛ احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه، ماده عقل، ج 4، ص 69؛ ابن درید، الاشتقاق، ماده عقل؛ جوهری، صحاح اللغه، ماده عقل؛ زبیدی، تاج العروس، ماده عقل، ج 8؛ فیومی، مصباح المنیر، ماده عقل، ابن منظور، لسان العرب، ج11، ماده عقل؛ راغب، مفردات قرآن، ماده عقل؛ الذریعه الی مکارم الشریعه، الفصل الثانی فی العقل، منشورات الشریف الرضی، ص 147، 1414 ق.
[2]. سجادی، سيد جعفر، فرهنگ علوم فلسفی و كلامی، ماده عقل.
[3]. كلينی، اصول كافی، ج 1، ص 11.
[4]. ر. ک. جوهری الصحاح، ج 5، ص 69-71؛ فیومی، المصباح المنیر، ص 422 – 423؛ فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغه، ج 4، ص 69.
[5]. عاقول گیاهی است که شتر آن را میخورد.
[6]. دهخدا، مدخل عقل، ص 370؛ فرهنگ معارف اسلامی، ج 3، ص 299.
[7]. راغب، کتاب عین، کلمه عقل، ص 341 – 342.
[8]. گرجی، علی، اصطلاحات فلسفی و تفاوت آنها با يکديگر، ص 171 و 172.