Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

معرفت شناسی فمینیستی

معرفت شناسی شاخه ای از فلسفه می باشد كه از معرفت بحث می كند. امروزه معرفت شناسی بیش از آن كه یك دانش باشد یك ابزار سیاسی است. لذا جنبش های سیاسی متفاوت تلاش می كنند كه بر اساس این ابزار، موفقیت هایی را به دست بیاورند. بر این اساس، اگر فمینیسم را هم به عنوان یك جنبش اجتماعی زنان در نظر بگیریم، نباید آن را از این نكته مستثنا کنیم؛ زیرا این روش تلاش كرده است به كمك این ابزار، مقبولیتی در میان اندیشمندان كسب كند.

جنبش های فمینیستی در اعتراض به مسائلی؛ از قبیل تقسیم كار و موقعیت زنان در جامعه غرب شكل گرفت و تدریجاً به صورت یك نظام فكری درآمد. فمینیسم برای این كه در میان فلسفه جدید راهی باز نموده و به یک مكتب فكری تبدیل شود، تلاش كرد تا یک نوع معرفت شناسی خاص را طراحی كند.

می دانیم که در بین گرایش های مختلفِ معرفت شناسانه دو گرایش عمده وجود دارد: گرایش درون گرایانه و گرایش برون گرایانه. معرفت شناسی فمینیستی شاخه ای از گرایشات برون گرایانه معرفت شناختی است که مدعی نقش عوامل بیرونی در فرآیند توجیه باور هستند.

این شاخه كه گرایشی از معرفت شناسی اجتماعی است، برخلاف معرفت شناسی سنتی، منكر مطلق بودن حصول معرفت بوده؛ بدین معنا كه وجود برخی مقدمات معین، لزوماً سبب شكل گیری یک باور معین و یكسان در همه افراد نمی شود و هر فرد به تناسب محیط اجتماعی خود، از آن مقدمات یكسان به باوری متفاوت می رسد و عوامل اجتماعی؛ چون منزلت، شرایط اجتماعی و شناختی، امتیازات اجتماعی فرد و ساختار اجتماع قدرت را از شرایط مهم حصول معرفت می دانند. در این صورت آنان به جای پرسش از ماهیت معرفت، از ماهیت اجتماعی شخصی كه معرفت برای او حاصل می شود، صحبت می نمایند. این نوع معرفت‌شناسی که با معرفت‌شناسی انگلیسی‌ ـ آمریکایی تقابل دارد، مدعی است كه با نگاهی به گذشته درمی‌یابیم که سیر اندیشه، فلسفه و معرفت، همواره مرد مدار بوده و بنابر خواست و علایق ‌آنان شکل گرفته است؛ از این رو، معرفت‌شناسی براساس تجربه‌های جنسیت، رنگ و تحصیلات پدید آمده است، پس از عینیت و قطعیت در معرفت باید دست کشید.

یكی از بحث هایی كه فمنیست ها دارند این است اگر قرار بود زنان، تاریخ فلسفه را می نوشتند، فلسفه عالم متفاوت بود؛ زیرا زنان از لحاظ موقعیت اجتماعی، متفاوت هستند و می توانند معرفت دیگری داشته باشند، بنابراین معرفت مردان با معرفت زنان كاملاً متفاوت است. مجموعۀ دیدگاه های فمینیست ها در باب معرفت، «معرفت شناسی فمینیستی» Feminist epistemology نام گرفته است.

فمینیست ها معرفت شناسی خود را در دو ركن خلاصه كرده اند؛ یكی انتفاد از اصالت فرد (individualism) و دیگری نقش و جایگاه (standpoint) معرفت. تمام تلاش فمینیست ها معطوف به این است كه اولاً: معرفت زنانه با معرفت مردانه متفاوت است، ثانیاً: معرفت زنانه امتیاز و ویژگی خاصی به معرفت مردانه دارد.[1]

در نقد این دیدگاه می توان گفت: اگرچه نقش و تأثیر عوامل اجتماعی بر باور افراد، قابل انكار نیست، اما پذیرش ادعای فمنیست ها بدین معنا است كه هیچ تعریف مطلقی از معرفت وجود نداشته و معرفت، امری عینی نبوده، بلكه امری نسبی و صرفاً تابع ذهنیت افراد است. اشكال وارده بر این ادعا، آن است كه آیا خود این ادعا كه به نوعی معرفت و باور این افراد است، نیز مشمول نسبیت و ذهنیت می شود یا نه؟ اگر پاسخ منفی است، پس ادعای نسبیت و ذهنیت معرفت، خود به خود نقض می شود، اما اگر پاسخ مثبت است، پس چگونه خود با این جزمیت در مورد نقش عوامل اجتماعی و جنسیت در روند معرفتی در طول تاریخ، سخن می گویید؟ و چگونه از این امر ذهنی و فردی خود، نتیجه كلی، عینی و تاریخی می گیرید؟؛ زیرا امری كه عینی نباشد، مشمول نتیجه گیری كلی نیز نخواهد بود!. اگر چه نقش عوامل اجتماعی و حتی رنگ و جنسیت در حصول معرفت، مهم و مؤثر است، اما این بدان معنا نیست كه شخص در برابر این عوامل كاملاً فاقد اراده و آزادی است؛ زیرا در این صورت نقش فرد به عنوان فاعل شناساگر در حصول معرفت، نادیده انگاشته شده و معرفت، امری جبری خواهد بود. به نظر می رسد كه در این گرایش، نقش نفس و روح انسانی در حصول معرفت به حساب نیامده و فاعل شناساگر، امری طبیعی و مادی محسوب گشته است.


[1] . فمینیسم و دانش های فمینیستی، مترجمان: عباس یزدانی، بهروز جندقی، نقد وشرح: علیرضا قائمی نیا، محمود فتحعلی و…،دفتر مطالعات و تحقیقات زنان(۱۳۸۲)،ص39ـ53و138ـ159