Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

مصادیق خلیفة الله (خلیفه کامل)

کامل‌ترین مصادیق خلیفة الله (خلیفه کامل)، که در روایاتی؛ مانند روایت “اول ما خلق الله نوری”[1]  که اولین ظهور حق را حضرت رسول (ص) معرفی می­‌کند و همچنین روایت امیر المؤمنین (ع) که فرمود: “ما للّه آیة اکبر منّی”[2] و مضامین بلند زیارت جامعه کبیره و توصیفاتی که از اهل بیت (ع) در قرآن آمده است، چهارده معصوم (ع) معرفی شده‌اند.

همۀ انبیا و مرسلین (ع) نیز طبق تحلیل پیش، در مراتب پائین‌تر از آن وجودهای نورانی، انسان کامل و خلیفةالله هستند. چنان که در آیه 30 سوره بقره[3]، از حضرت آدم (ع) و در روایاتی از برخی انبیا (ع) صراحتاً با واژۀ خلافت یاد شد.[4] همچنین در آیات و روایات، برخی از افعال الهی به انبیا نسبت داده شد؛ مانند شکافته شدن دریا به دست موسی (ع)، گلستان شدن آتش برای حضرت ابراهیم (ع)، مسخر شدن باد و غیره برای حضرت سلیمان (ع)، شفای نابینا و احیای مردگان به دست حضرت عیسی (ع) و مواردی دیگر که به عنوان نمونه‌هایی از تصرف در عالم، خبر از خلافت الهی آنان می­‌دهد.

بعد از رتبۀ چهارده معصوم و انبیا و مرسلین (ع)، برخی از انسان‌‌های وارسته و متدین و دارای علم و عمل صالح نیز به اندازۀ علم و یافت اسمای الهی، در مرتبۀ مادون انبیا و با واسطۀ آنان، مصداق خلیفةالله هستند؛ به عنوان مثال در روایات، بعضی از صحابه مانند سلمان[5] و اباذر و فضّه و … “منّا اهل البیت” لقب گرفتند که بیان‌گر خلافت بدون واسطۀ آنها از اهل بیت (ع) در حد وسعت وجودی هر یک از آنها و خلافت با واسطۀ الهی آنان است.

همچنین از بعضی از عرفای کامل و اهل کرامتی که نام و شرح حال آنان در کتاب‌های تذکره‌نویسان آمده است، می‌توان به عنوان مصادیق خلیفةالله یادکرد.

 


[1]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 15، ص 24.

[2]. “نشان و آیتی بزرگ تر از من برای خداوند نیست”. بحار الانوار، ج 23، ص 206.

[3]. و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة…، (به یاد آور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در روی زمین، جانشینی قرار خواهم داد … .

[4]. رک: بحار انوار، ج 36، ص 417؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 48؛ تفسیر البرهان، ج 1، ص 75.

[5]. بحارالانوار، ج 17، ص 170.