searchicon

کپی شد

مصادره اموال مسلمانان توسط مشرکان مکه

با پیشرفت سریع اسلام در شهر یثرب (مدینة‌النبی)، مقدمات هجرت رسول خدا (صلی الله علیه و آٔله) و مسلمانان مکه به آن شهر، فراهم شد؛ زیرا مشرکان مکه تحمّل بالارفتن هر روزه تعداد مسلمانان را نداشتند؛ از این رو هر روز دایره فشار و شکنجه را نسبت به مسلمانان تنگ‌تر کرده و آنها را بیشتر می آزردند، تا جایی که به گفته مورخان بعضی را از دین خارج کردند.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آٔله) نیز در مشکل عجیبی گرفتار شده بود؛ از طرفی حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه (علیهماالسلام) دو پشتیبان و حامی خود را از دست داده و این دو حادثه دشمنان را نسبت به حضرت بی‌باک‌تر و جسورتر ساخته بود و از طرف دیگر، دیدن و شنیدن این مناظر رقّت‌باری را که مشرکان نسبت به پیروانش انجام می‌دادند، ایشان را به شدت آزار می‌داد و از جانب خدای تعالی نیز مأمور به تحمل و صبر بود.

از سوی دیگر نفوذ اسلام در شهر یثرب فرج و گشایش بزرگی برای رسول خدا (صلی الله علیه و آٔله) و مسلمانان بود؛ به همین دلیل آن حضرت به مسلمانان دستور داد هر یک از شما که تحمل آزار اینان را ندارد، نزد برادران خود که در شهر یثرب هستند، برود.

همین امر موجب شد تا روز به روز بر تعداد مهاجران افزوده شده و تدریجا مکه از مسلمانان خالی گردد. در این هنگام مشرکان با خطر تازه ای مواجه شدند که آن را پیش بینی نمی‌کردند؛ زیرا مشرکان تا آن روز فکر می کردند با شکنجه و تهدید و اذیت و آزار می توان جلوی پیشرفت اسلام را گرفت، اما با گذشت زمان دیدند که این امور نمی‌تواند جلوی تبلیغات رسول خدا (صلی الله علیه و آٔله) را بگیرد.

از سویی دیگر نیز مشرکان در آغاز از مهاجرت افراد تازه مسلمان، خطری احساس نمی‌کردند، اما وقتی دیدند مسلمانان پناهگاه تازه‌ای پیدا کرده و شهر یثرب آغوش خود را برای استقبال اینان باز نموده و با پیشرفت سریعی که اسلام در آن شهر و میان مردم آنجا داشته است، چیزی نخواهد گذشت که حمله انتقامی مسلمانان از همانجا شروع خواهد شد و با نیرو گرفتن آنها و پیوند مهاجر و انصار در شهر یثرب، پاسخ آن همه اهانت‌ها و قتل و آزارها را خواهند داد؛

لذا به فکر مصادره اموال مسلمانان افتاده و خواستند از این راه، جلوی هجرت آنان را بگیرند و آنها را از هر سو تحت فشار و شکنجه قرار دهند.

به عنوان مثال درباره «صهیب» می نویسند: وی مردی بود که او را در روم به اسارت گرفته و به مکه آورده بودند. او در مکه به دست شخصی به نام عبدالله بن جدعان آزاد گردید. این مرد در همان سال‌های اول بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آٔله) به دین اسلام گروید و جزء پیروان آن حضرت شد. شغل او تجارت و سوداگری بود و از این راه مال فراوانی به دست آورده بود. مشرکان مکه او را هر روز به نوعی اذیت و آزار می کردند تا جایی که صهیب ناچار شد دست از کار و کسب خود کشیده، مانند مسلمانان دیگر به یثرب مهاجرت کند. او در صدد برآمد تا مالی را که سال‌ها به صورت تدریجی به دست آورده بود، با خود به یثرب ببرد. هنگامی که مشرکان باخبر شدند وی می خواهد به یثرب برود، سر راهش را گرفته، گفتند: وقتی تو به این شهر آمدی مردی فقیر و بی نوا بودی و این ثروت را در این شهر به دست آورده و اندوخته‌ای و ما نمی گذاریم این مال را از این شهر بیرون ببری.

صهیب گفت: اگر از مال خود صرف‌نظر کنم، رهایم می‌کنید؟ گفتند: آری!

صهیب گفت: من هم آنچه دارم همه را به شما واگذار کردم. بدین ترتیب خود را از دست مشرکان رها ساخته و به مدینه مهاجرت نمود.[1]

همچنین درباره قبیله «بنی‌جحش» می نویسند: آنها هنگامی که خواستند به برادران مسلمانان خود بپیوندند، همه افراد خانواده و اثاثیه منزل را هم همراه خود برده و خانه‌های خود را قفل کردند آن‌هم به این امید که روزی بدانجا بازگشته و یا اگر نیازمند شدند آنها را فروخته و در شهر یثرب یا جای دیگری به جای آنها خانه و سکنایی بخرند.

اما ابو سفیان وقتی از ماجرا خبردار شد، با اینکه با بنی‌جحش هم‌پیمان و هم‌سوگند بود، خانه‌های آنها را تصاحب کرده و به عمرو بن علقمه (یکی دیگر از سرکردگان مکه) فروخت و پول آن را نیز برای خود ضبط کرد. وقتی این خبر به گوش «عبد الله بن جحش» (بزرگ و رئیس قبیله بنی‌جحش) رسید، متأثر شده خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آٔله) آمد و شکوه حال خود را به او کرد. آن حضرت به وی اطمینان داد که خدای تعالی در بهشت به جای آنها خانه‌هایی به بنی‌جحش عطا فرماید؛ لذا او راضی شده و بازگشت.[2]

این سخت‌گیری‌ها و شدت عمل‌ها بیشتر برای آن بود که آن‌ها را مرعوب کرده، زهرچشمی از آن‌ها گرفته، مانع تمایل ایشان به اسلام و پیامبر شوند. همچنین می‌‌خواستند به آنها بفهمانند در صورت مهاجرت به یثرب با چنین عکس‌العمل‌ها و واکنش‌های سختی مواجه خواهند شد؛ و گرنه امثال ابو سفیان با آن همه ثروت و مستغلاتی که داشتند، به این گونه اموال و درآمدها که موجب ننگ و عار خود و دودمانشان می گردید، احتیاجی نداشتند.[3]

[1]. ابن هشام‏، عبد الملك بن هشام، السيرة النبوية، تحقيق: السقا، مصطفى و الأبيارى، ابراهيم و شلبى، عبد الحفيظ، ج 1، ص 477.

[2]. همان، ج 1، ص 477.

[3]. برگرفته از سایت حوزه نت.