کپی شد
مسیحیت
فهرست
مسیحیت
پولس دومین مؤسس مسیحیت
پولس را دومین مؤسس آیین مسیحیت میدانند او که زمانی از مخالفان حضرت عیسی (علیه السلام) بود و برای آزار و اذیت شاگردان و پیروان اولیۀ عیسی (علیه السلام) تلاش میکرد؛ ناگاه با ادعای مکاشفه، توبه کرد و به تبلیغ آیین مسیحیت پرداخت، اما مسیحتی که او آن را تبلیغ میکرد، آیینی ابداعی و التقاطی بود که خود پولس از آمیختن افکار گوناگون یونانی، یهودی، مصری و … به وجود آوردهبود».[1]
هرچند که مؤلف کتاب «کلام مسیحی» در مقام دفاع و تنزیه پولس بر آمدهاست، ولی آنچه که ایشان مکتوب داشته، بیش از آنکه پولس را جایگاهی رفیع بخشد، ناخواسته و به طور ضمنی حقیقت و ادعای ما را ثابت کردهاست؛ چرا که برای دفاع از پولس در صدد کوچک شمردن حواریون حضرت عیسی بر آمده و بدون اینکه پولس از حواریون باشد او را نسبت به حواریون برتری بخشیدهاست او چنین مینویسد: «به عقیدۀ مسیحیان پولس، بزرگترین الهیاتشناس عهد جدید است. شگفتآور است که وی با آنکه در طول زندگی خود با مسیح ملاقات نکرده، مهمترین مفسر زندگی و کارهای عیسی شناخته شدهاست… وی دانشمندی بود که کتابهای مقدس یهود را آموخته و در شریعت آنان تخصّص داشت؛ ولی حواریون دوازدهگانه و سایر شاگردان مسیح ماهیگیرانی سادهدل بودند. علاوه بر این پولس در شهر بزرگ شده بود و در نتیجه؛ توانائی آن را داشت که پیام عیسی را در سطح فهم مردم شهرهای بزرگ امپراطوری روم نقل کند».[2]
پیروان حضرت عیسی و مسلمانان
برخی در بارۀ حقانیت پیروی دائم از دین حضرت عیسی(علیه السلام) و عدم تبعیت از اسلام به آیۀ 54 سوره آل عمران استناد کرده و آن را چنین ترجمه میکنند:”تا روز قیامت پیروان تو (عیسی) را بر کافران برتری دادم.”
آنان در استناد خود بر این باورند که اگر پیروان حضرت عیسی تا قیامت بر همۀ کافران برتری دارند. پس چرا دین محمد را برگزینیم؟ دین عیسی را برمی گزینیم که تا قیامت از همۀ کافران برتر باشیم.
اما شایان ذکر است ترجمهای که مطرح شد با آیۀ شریفه تطبیق نمیکند، برای بررسی دقیق، نخست به ترجمۀ آن پرداخته، سپس با استفاده از تفسیر آیۀ مورد نظر مورد بحث قرار میگیرد.
ترجمه آیه:
“و كسانى را كه از تو (عیسی (علیه السلام)( پيروى كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كسانى كه كافر شدند، قرار مىدهم سپس بازگشت شما به سوى من است و در ميان شما، در آنچه اختلاف داشتيد، داورى مىكنم”.[3]
برای دست یابی به تبیینی دقیق چند مسئله باید روشن شود.
در ضمن، بحثهای زیر و بررسی آیۀ شریفه به نتیجۀ مطلوبی منتهی خواهد شد.
در مورد آیۀ شریفه دیدگاههای متعدد و مختلفی مطرح شده که به برخی از آنها اشاره میشود.
1. مراد از تابعين عيسى، امت محمد (صلی الله علیه و آله) است و اما اين كه امت محمد (صلی الله علیه و آله) تابع عيسى ناميده شده سه وجه برای این، بیان نمودند.
الف) برای اينکه از نظر زمان پس از امت عيسى هستند. وقتى گفته شود فلانى به تبع فلانى آمد؛ يعنى به دنبال او و پس از او آمد.
ب) از اين جهت است كه پيامبر ما (صلی الله علیه و آله) تصديق عيسى و كتاب او را نموده و كسى كه ديگرى را تصديق كند میگويند تبعيت او را كرده است.
ج) بهعلاوه كه شريعت پيامبر ما با ديگر انبياء در ابواب توحيد كه اصل و ريشه دين است متحد میباشد؛ بنابراين پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پیرو او است؛ يعنى به عقيده او معتقد است.[4]
2. مراد از” اتباع” در آيۀ شريفه پيروى حق است، پیروانی است كه مورد رضایت خداى سبحان است، پس عبارت” كسانى كه تو را پيروى مىكنند” تنها بر افرادى از نصارا تطبیق میکند كه تا قبل از ظهور اسلام و نسخ شدن دين عيسى (علیه السلام) بر نصرانيت استوار بودهاند و نيز بر افرادى از مسلمانان است كه بعد از ظهور اسلام در پيروى از اسلام استقامت كردند و مىكنند؛ چون پيروى از اسلام هم پيروى از حق و در نتيجه پيروى از مسيح (علیه السلام) است.[5]
اين دیدگاه را علامه طباطبایی به برخی از مفسران نسبت میدهد و آن را نقد مینماید.[6]
3. مراد از آيۀ شريفه مورد بحث اين است كه خداى تعالى نصارا را[7] بر يهود (يعنى آنهايى كه نياكانشان به عيسى (علیه السلام) كافر شدند و عليه آن جناب توطئه كردند) تفوق و برترى خواهدداد. و مقصود این است كه سخط و عذاب الهى بر قوم يهود نازل خواهد شد و عذاب و مكر الهى بر آنان شدت خواهدگرفت. [8]
بنابر این تفسیر که با ظاهر آیه نیز سازگارتر است، اين آيه يكى از آيات اعجازآميز و از پيشگوييها و اخبار غيبى قرآن است كه مىگويد پيروان مسيح (علیه السلام) همواره بر يهود كه مخالف آن حضرت بودند برترى خواهندداشت.
در دنياى كنونى، اين حقيقت را با چشم خود مىبينيم كه يهود و صهيونيستها بدون وابستگى و اتكاء به مسيحيان، حتى يك روز نمىتوانند به حيات سياسى و اجتماعى خود ادامه دهند.[9]
با این دیدگاه، مراد از پيروان حضرت عیسی، نصارى هستند؛ از این رو همهجا و همه وقت يهود را ذليلتر از نصارى مىبينيم و نيز از همينجا است كه ملك و سلطنت از دست يهود گرفتهشده و در دست نصارى ثابت مانده (در اروپا و روم و …) و نصارى عزيزتر از ايشان بوده و تا قيامت فوق آنها قرار خواهند داشت.[10]
4. مراد از جملۀ:” الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ”، (همه در مجموع) نصارا و مسلمانان است و آيۀ شريفه مىخواهد خبر دهد از اينكه يهود تا روز قيامت ذليل هر كسى است كه معتقد باشد به اينكه پيروى از عيسى (علیه السلام) واجب است.[11]
در اینجا لازم است به این پرسش نیز پاسخ دهیم که آیا مسلمانان جزء کافران به حضرت عیسی (علیه السلام) محسوب میشوند؟
کافر در اینجا به معنای منکر است[12] مسلمانان نه تنها آن حضرت را تکذیب نمیکردند و نسبت به او کافر نبودند، بلکه حضرت عیسی (علیه السلام) را یکی از پیامبران بزرگ و چهارمین پیامبر اولوا العزم و صاحب شریعت و کتاب میدانند خداوند در قرآن میفرماید: (ناگهان عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدايم او كتاب (آسمانى) به من داده و مرا پيامبر قرار داده است![13]
اما این قوم یهود بودند که آن حضرت را انکار مینمودند و نقشه قتل او را کشیدند.
بنابر این، اینکه خداوند میفرماید تا روز قیامت پیروان تو (عیسی) را بر کافران برتری دادم تحقیقاً منظور از کفار مسلمانان نمیتواند باشد چون به هیچوجه این کلمه بر مسلمانان اطلاق نمیشود.
بنابراین با توجه به این که جملۀ:” الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ”، مجموع پیروان حضرت عیسی (علیه السلام) را شامل میشود و مسلمانان نیز بر اساس تفسیری که از عبارت ” الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ ” بیان شد جزء پیروان آنحضرت محسوب میشود پس شامل نصارا و مسلمانان است و معنای آیه چنین میشود: “و كسانى را كه از تو (عیسی (علیه السلام)) پيروى كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كسانى كه كافر شدند، قرار مىدهم سپس بازگشت شما به سوى من است و در ميان شما، در آن چه اختلاف داشتيد، داورى مىكنم”.
چالشها در مسیر گفتوگوی اسلامی، مسیحی[14]
در قرن میلادی حاضر گرایش روشنی به دینداری دیده میشود، در حالیکه قرن گذشته تلاش زیادی برای کنار گذاشتن دین صورت گرفتهاست، ولی شکستهای پی در پی در این زمینه و شکوفایی بعضی از جنبشهای دینی (در رأس آنها انقلاب اسلامی ایران بود که منجر به شکلگیری جمهوری اسلامی شده)، باعث شد که انسان معاصر تغییرات روشنی را تجربه کند و متحول گردد؛ و از یک انسان ملحد که بر این بیدینی هم اصرار داشت به انسانی دوستدار دین تبدیل، و خواستار معنویت و حقیقت اخروی شود.
به همین خاطر گفتوگوهای بین همه یا بعضی از ادیان در سالهای اخیر شکوفا شد و کنفرانسهای متعددی در این زمینه برگزار شد؛ مانند کنفرانس انجمن بینالمللی رهبران دینی در سال 2002 در تایلند و پارلمان بینالمللی ادیان در سال 2003 در اسپانیا، و کنفرانس ادیان جهانی در قزاقستان در سال 2003 و بالاخره کنفرانس ادیان ابراهیمی درباره جنگ و صلح در سال 2006 میلادی در ایتالیا.
ولی با این کوشش فراوان برای گفتوگوی بین ادیان به خصوص بین اسلام و مسیحیت به عنوان آخرین ادیان ابراهیمی، هنوز معضلات و چالشهایی در راه گفتوگوی سودمند بین این دو دین وجود دارد که به بعضی از آنها اشاره میشود:
1. عدم توجه حقیقی به نقاط مشترک بین این دو دین؛ مانند نقاط مشترکی که قرآن کریم به آن اشاره میکند: «بگو: اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما، بعضى ديگر را- غير از خداى يگانه- به خدايى نپذيرد».[15]
نقاط مشترک زیادی در عقیده و اخلاق بین اسلام و مسیحیت وجود دارد هم چنین امکان تعامل کارگشایی بین این دو دین برای اداره جامعه جهانی در راه رسیدن به صلح و امنیت جهانی میتواند وجود داشته باشد.
این همکاری باید از سویی در چهارچوب توحید به عنوان رکن اساسی و از سوی دیگر عدم ادعای ربوبیٌت و سیادت از طرف جانبی بر جانب دیگر باشد و حال آنکه هر دوی این خصوصیات در دنیای امروز ما گُم است.
توحید مورد غفلت واقع شده و تجاوز قدرتهای قوی بر ضعیفان یک امر عادی شدهاست به طوریکه در جریان پروژه هستهای ایران این موضوع به خوبی مشاهده میشود.
2. عدم آگاهی از نتایج گفتوگوهای سودمند بین این دو دین؛ چرا که این گفتو گوها پلی است به سوی فهم دقیق و ریشهدار از دو دین و گسترش دامنه توانائیهای علمی و عملی در این دو دین از طریق بررسی مقایسهای در زمینههای مختلف عقیدتی و اخلاق.
برآیند حتمی در این همکاری علمی، رسیدن به پیشنهادهای روشن برای همزیستی مسالمتآمیز و همکاری مؤثر میان پیروان این دو دین و خاموش کردن شعلههای جنگ فکری و اقتصادی و بالاخره رسیدن به یک فضای امن برای رشد و به فعلیترساندن استعدادهای بشری است.
3. تفکر سنٌتی که بدون هیچ تجدیدی در تفکر حاکم در هر دین نسبت به دین دیگر وجود دارد.
بسیاری از برداشتهای این تفکر سنتٌی نسبت به طرف دیگر مبنی بر مطالعات و تحقیقاتی است که فاقد منابع معتبر است، یا بر گفتارهای باطلی قرار دارد. به طوری که نتیجه این تفکر در اکثر موارد سوء برداشت و در نتیجه سوء ظن و داوری باطل در مورد طرف مقابل است.
4. از دیگر چالشها، وجود قدرتهای جهانی است که خواستار برخورد بین ادیان هستند.
رؤسای این قدرتهای جهانی منافع خودشان را در جنگ میپندارند، معلوم است که جنگ باید دارای ریشههای عمیقی باشد و مهمترین این ریشهها در اختلافهای عقیدتی پیدا میشود. به همین خاطر اصرار بر تعمیق این اختلافات دارند. کاریکاتورهای که در دانمارک دیده شد از مصادیق این توطئههای بینالمللی است و به جز این، هیچ توجیهی برای حوادث دانمارک وجود ندارد. آن جهالتی که در جریان هتک حرمت به برترین و بزرگترین شخصیت الهی عالم حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)، شکل گرفت، دانمارک را برای ظهور این جنایت انتخاب کرد چرا که علامت روی پرچمش، علامت صلیب است.
آنها به خوبی میدانستند که عکسالعمل مسلمانان در سوزاندن پرچم آن کشور بروز میکند، کاری که به هتک حرمت صلیب تفسیر شد و در نتیجه عکسالعمل مسیحیان را در مقابل در پیداشت.
(آیت الله هادوی تهرانی:) در دیداری که با پاپ واتیکان، بندیکت شانزدهم در هشت ماه پیش داشتم به این نقطه اشاره کردم و از او خواستم که به این نقشه شیطانی توجه داشتهباشد و برای پیروانش روشن کند که سوزاندن پرچم، بیاحترامی به صلیب نیست، بلکه فقط یک حرکت سیاسی بر ضد دولتی است که در آن به پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) توهین شدهاست.
از همین توطئهها جریان 11 سپتامبر است، الان با توجه به قراین و شواهد بسیاری میدانیم که نیرنگ و توطئهای در کار بود، دو ساختمان مرکز تجارت جهانی به وسیله موشکها و هواپیماها فرو ریخت و هدف از آن توسعه دایره جنگ علیه مسلمانان و زنده کردن جنگهای صلیبی –همانطور که در آن زمان رئیس جمهور آمریکا به این موضوع اشارهکرد- بود.
به نظر من، کاری که اخیراً پاپ انجام داد از مصادیق همین توطئههای جهانی بر ضد ادیان است. وی در هشت ماه قبل از این سخنرانی[16] بلکه یک ماه قبل از این سخنرانی، بر اهمیت گفتوگوی بین ادیان خصوصاً اسلام و مسیحیت تأکید داشت و بیانیهای درباره کنفرانس گفتوگوی اسلامی و مسیحی در اسسیزی صادر کرد پس چگونه از این موضوعات غافل شده و مطالبی میگوید که دور از شأن او است.
5. چالشهای عدم علم به حقائق هرکدام از این دو دین؛ برای این موضوع مثالهای زیادی وجود دارد، چه بسا مهمترین آن همان سخنرانی پاپ باشد، که به بعضی از آنها در این سخنرانی اشاره میکنم:
الف) خلط بین «جهاد» که یک اصطلاح اسلامی است و جنگ مقدٌسی که در تاریخ مسیحی اتفاق افتادهاست، پاپ میگوید: «آغاز کرد امپراتور موضوع جهاد یا همان جنگ مقدٌس را »، جهاد کوشش درباره از بین بردن موانع هدایت و آسان کردن راه عبادت خداوند است، این جنگ، جنگ با کسانی است که در مقابل پرستش خداوند قرار گرفته و بندگان خدا را از شناخت او و هدایت یافتن توسط او باز میدارند، این همان جهاد اصغر است. گاهی هم جهاد منظور شناخت نفس و کوشش درباره اصلاح آن است که به آن جهاد با نفس گفته میشود، حال آنکه جنگ مقدس در کنه آن، به معنای تسلط بر غیر مسیحی و اجبار آنان به مسیحی شدن است.
اگر به تاریخ ارمنیها در ایران و لبنان و دیگر کشورها نگاه کنیم، این اعتراف را از سوی محققان آنها میبینیم که اذعان دارند سائر مذاهب مسیحی سعی در تغییر دین و دینداری ارمنیها داشتند، اما مسلمانان حتی یک گام در این مسیر بر نداشتند.
ب) عدم آگاهی به تاریخ قرآن و شأن و نزول آیات
وی میگوید: « مطمئناً امپراتور میدانست که آیه 256 از سوره دوم قران (بقره) میگوید: “اکراهی در دین نیست… ” و این سوره از اولین سورههای قرآن است که مربوط به زمانی است که محمد «صلی الله علیه و آله» قدرت و سلطهای نداشت و مقهور بود…».
حال آنکه این آیه از آیات مدنی است و هنگامی نازل شد که پیامبر دارای حکومت و قدرت بود و هیچ خطری او را تهدید نمیکرد، بلکه روایات وارده ذیل این آیه چنین بیان میکنند: یکی از مسلمانان به خاطر تبلیغات بعضی از تجار مسیحی که برای تجارت به مدینه آمدهبودند و مردم را به مسیحیت دعوت میکردند، مسیحی میشود، پدر او خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میرسد و خواستار اجبار فرزندش در بازگشت به اسلام میشود. پیامبر از این امر خودداری کرده، سپس آیه نازل میشود.
البته خود این آیه نشانهای دارد که بیان میکند این آیه مربوط به اوائل نبودهاست؛ زیرا قسمتی از آن میفرماید: «راه رشد و هدایت از گمراهی مشخص شدهاست» و معلوم است که چنین مضمونی در اواخر رسالت نازل شده است نه در اول آن.
3. وی در قسمتی از سخنرانیاش میگوید: امپراتور ناگهان به طرف گفتوگو کنندهاش رو کرد و… سؤال اصلی برای ما ، رابطه بین دین و خشونت به طور عام است. سپس در ادامه گفت: چیز جدیدی که محمد (صلی الله علیه و آله) آورده است را به من نشان دهید؟ در حالی که شما چیزی جز رذالت و بی انصافی مانند فرمان او به انتشار دین به وسیله شمشیر، نمییابید!.
در این سخن هیچ انصافی دیده نمیشود، بعضی از معاصران مسیحی کتابهایی درباره رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای مسیحیان نوشتهاند که نشان میدهد شخص مسیحی میتواند در عین حالی که مسیحی است از نور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بهتر استفاده کرده و از سیره آن بزرگوار بهره برد.
با یک نگاه گذرا به تاریخ اسلامی در مییابیم که اسلام و مسلمانان چه علوم، معارف و ارزشهای نو و بلندی را به جامعه بشری اهدا کردهاند.
اسلام معارف الهی در توحید را ترقّی بخشید و فلسفهای را ایجاد کرد که مانند آن یافت نمیشود. این فلسفه در حکمت متعالیه ملاصدرا تجسم پیدا کرده و شأن خاصی در فکر فلسفی عالم پیدا کرد.
ارزشهای اخلاقی در اسلام شکوفا شده و در عرفان اسلامی تکامل یافت و راه بلند و مترٌقی برای سلوک نفسانی و روحانی شد.
شریعت، قانون و نظام کاملی که اسلام در زمینههای مختلف حیات بشری نشان میدهد، دارای جایگاه خاصی در اسلام است.
اسلام بین دنیا و آخرت جمع کرده و مفاهیم بلند معنوی را در زمینه سیاست، اقتصاد و تربیت عرضه کردهاست.
مسلمانان نیز نقش مهمی در تاریخ تمدن بشری داشتهاند. بسیاری از اختراعات به دست آنان انجام گرفت و مهمترین مبادی و ریشههای اکثر علوم؛ مانند شیمی و فیزیک به دست آنان کشف شد و یا در رشد و پیشرفت علومی مانند طب نقش اساسی داشتند.
عصر طلایی اسلامی پر است از این موارد روشن، پس چگونه است که وی از همه این امور غافل میشود و حرفهای گذشتگانش را که نتیجه جهل یا تجاهل آنان است، تکرار میکند.
4. وی میگوید: « امپراتور به طور مفصٌل بیان میکند که چگونه نشر دین از راه خشونت و سختگیری منافی عقل است… »
وی طوری این مسائل را ذکر میکند که گویا در اسلام، نشر دین بر اساس خشونت و سختگیری، بنا شدهاست.
حال آنکه این طریقه کلیسای رومانی بود که با رجوع به تاریخ این کلیسا به خوبی معلوم میشود، اما اسلام دین علم، معرفت، اراده و اختیار است. خداوند مردم را به علم دعوت کرده و تشویق میکند و میفرماید: « آیا کسانی که میدانند مانند کسانی هستند که نمیدانند».[17]
رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) با قرائت آغاز شد: « بخوان به نام پروردگارت که خلق کرد…».[18]
« بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است، همان كسى كه به وسیله قلم تعليم نمود، و به انسان آنچه را نمىدانست ياد داد! ».[19]
«و بشارت دِه کسانی را که گفتار را میشنوند و بهترین آن را تبعیٌت میکنند.[20] «با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن! پروردگارت، از هر كسى بهتر مىداند چه كسى از راه او گمراه شدهاست و او به هدايتيافتگان داناتر است».[21]
دین اسلام، دین حکمت و موعظه نیکو و دین عقل و منطق است.
دیگر عباراتی که وی از امپراتور نقل میکند چنین است: «خشونت و سختگیری این چنینی مخالف با طبیعت (ذات) خداوند و طبیعت روح است. خداوند خون را دوست نمیدارد و افعال غیر عقلانی، مخالف با طبیعت خداوند است، ایمان ثمره روح است و نه جسد».
این گفتار مناسبت بیشتری با تاریخ مسیحی به خصوص مسیحیت کاتولیک دارد.
5. وی میگوید: «در عقیده اسلامی مشیت خداوند مطلق نیست و این تلقی از اراده خداوند نه با گفتههای ما منسجم است و نه حتی با عقل».
سپس به کلام ابن حزم استشهاد میکند که در تفسیرش گفتهاست: بر خداوند واجب نیست که حتی به کلمه و گفتارش تمسک کند و هیچ چیز او را وادار نمیکند که حقیقت را به ما بفهماند و انسان میتواند اگر بخواهد بتها را پرستش کند».
این کلام پاپ، بهترین دلیل بر عدم رجوع وی به منابع فلسفی و کلامی در فرهنگ اسلامی است. منابع فلسفه اسلامی تصریح دارد که مشیت خداوند مطلق است و اراده ذاتی وی عین علمش و عین ذاتش است.
امٌا اراده فعلی او در افعالش تجلٌی مییابد و استشهادی که وی از کلام این حزم اندلسی میآورد چه بسا به خاطر ضعف فرهنگی باشد چرا که مذهب ابن حزم، مذهبی متروک و مهجور است به طوری که امروزه هیچ پیرو و طرفداری ندارد. در مکتب اهل بیت (علیهم السلام) که امروز مکتب زندهای است، نقش علم و عقل و اراده در ایمان به خوبی روشن شده است. قرآن هم به نقش اراده در ایمان اشاره کرده و میفرماید: «و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند!».[22]
انکار با یقین یعنی این که اراده نقش اصلی در ایمان دارد. و با توجه به بحثهای فلسفی و کلامی اسلامی، میتوانیم اثبات نماییم که حتی علم هم ضرورتاً به ایمان منتهی نمیشود.
اما کلام ابن حزم که الزام بر خداوند را نفی میکند مبنی بر نفی حسن و قبح عقلی است.
در حالی که فلاسفه شیعه حسن و قبح عقلی را اثبات کردهاند اگر چه اشاعره آن را انکار نمودهاند.
گفتوگو منطق و چهارچوبی دارد.
منطق گفتوگو، مبتنی بر دو عنصر است:
1. صحت گفتار و حقیقت را در طرف مقابل احتمال دهیم.
2. وجود اشکال و خلل در طرف خود را محتمل بدانیم.
اما چهارچوب گفتوگو؛ که در هرمنوتیک افق نامیده میشود (Horizon)، یعنی؛ منطقهای از بحث که هر دو طرف در آن مشترک هستند.
پس ممکن نیست که به گفتوگوهای سودمند برسیم مگر با به کارگیری این منطق و چهارچوب.
اثبات تثلیث در کتاب مقدس
تثلیث یکی از اعتقادات بنیادین مسیحیت است که بر اساس آن خدای یگانه در سه شخص (اقنوم)؛ خدای پدر، خدای پسر (که در عیسی مسیح تجسم پیدا کرد) و خدای روحالقدس میباشد. این سه، ذات یکسانی دارند، اما از هم متمایز میباشند.
کتاب مقدس مسیحیان شامل عهد قدیم و عهد جدید، هر دو دلالت بر یگانگی خداوند متعال میکند، و هیچ صراحتی در تثلیث ندارد، در عهد قدیم آمدهاست: «این بر تو ظاهر شد تا بدانی که یهُوَه خدا است و غیر از او دیگری نیست.» (تثنیه، 35:4) و در عهد جدید نیز از جمله آمدهاست: «خدا واحد است.» (اول تیموتائوس، 5:2)
مسیحیان اولیه هیچ اعتقادی به تثلیث نداشتند و ایشان مسیح را پیامبر خدا و برگزیدۀ وی میدانستند، ابیونیها مسیحیانی متعلق به قرون اولیه مسیحی بودند كه عیسی را صرفاً یك انسان معمولی میدانستند كه پسر مریم است.[23] همچنین مورخان عموماً توافق نظر دارند که کتاب مقدس هیچجا آشکارا تثلیث را بیان نکردهاست[24]. دائرة المعارف الیاده در مدخل تثلیث مینویسد: … این مسئله به چالشی جدی برای کلیسا تبدیل شدهاست تا آیهای برای اثبات تثلیث در کتاب مقدس بیابند. عالمان مسیحی نیز بر توحید تأکید نموده، به بیان آن پرداختهاند. یوحنای دمشقی میگوید: «کسانی که به کتاب مقدس، اعتقاد دارند، در وحدانیت خدا شک نمیکنند».[25]
دایرة المعارف جدید بریتانیکا نیز چنین اظهار نظر میکند: نه واژه تثلیث و نه عقیده صریح آن، هیچ یک در عهد جدید نیامدهاست.[26]
نکته لازم به ذکر این است که خدای تورات خدای یگانه است. در این كتاب بیش از هر چیز دیگر بر یگانگی خدا تأكید شده ست. فرمان دوم ده فرمان چنین است: «تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد». (سفر خروج،20:3) و همچنین آمدهاست: فقط او خدا است و كسی دیگر مانند او وجود ندارد (سفر تثنیه،4:35-39)، هیچ خدایی غیر از او وجود ندارد (سفر تثنیه، 4:35 و 39)، ای بنی اسرائیل گوش كنید: تنها خدایی كه وجود دارد، خداوند ما است؛ شما باید او را با تمامی دل و جان و توانایی خود دوست بدارید (سفر تثنیه،6:4)، خدای موسی خالق آسمان و زمین است (سفر پیدایش،1:1)، او قادر است هر چه بخواهد،انجام دهد (سفر خروج، باب 15).[27]
به اعتقاد مسیحیان و محققان دینی، اناجیل همنوا (متی، مرقس، لوقا) چند دهه پیش از انجیل یوحنا نوشته شدهاند. انجیل یوحنّا قریب سال 100 میلادی نوشته شدهاست؛ یعنی 30 سال بعد از مرگ پولس، یعنی زمانی كه افكار وی بر عقاید مردم مسلط بودهاست. با یك مقایسه اجمالی بین محتویات سه انجیل همنوا از یك سو و انجیل یوحنّا از سوی دیگر، به روشنی معلوم میشود كه اناجیل همنوا در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) چندان غلو نمیكنند، اما در سراسر انجیل اخیر (یوحنا) مطالب غلوآمیزی مانند الوهیت آن حضرت وجود دارد؛ مثلاً میگوید علت مخالفت یهودیان با عیسی آن بود كه وی خود را خدا میخواند. (یوحنّا 10:31-38).
این اناجیل همچنین نماز و عبادت و التجای وی به درگاه خدا را آوردهاند. مخصوصاً این كه وی پیش از دستگیری، طی چندین مرحله به درگاه خدا تضرع كردهاست و در متّی 27:46 و مرقس 15:34 میخوانیم كه آخرین سخن عیسی بر دار این بود كه فریاد زد: «الهی الهی، چرا مرا واگذاردی؟».[28]
با اینحال برخی از مسیحیان شواهدی را از کتاب مقدس بیان میکنند که به عقیده آنان بیانگر تثلیث میباشند، اما با بررسی و دقت در فرازهای مذکور روشن میشود که آنها از صراحت کافی برخوردار نبوده و در اثبات تثلیث موفق نیستند. برای روشن شدن موضوع به اختصار به برخی از این شواهد اشاره میشود:
1. برخی از مسیحیان بر این باورند که ریشههای مفهوم سه گانگی در عهد جدید احساس میشود و عبارت اعطای حق تعمید در پایان انجیل متّی، آن را صریحاً بیان كردهاست: «ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید».
جواب: نویسندگان عهد جدید عادت دارند خدا را پدر بنامند، این اصطلاح از یهودیت آمده است. به گزارش انجیلها، عیسی به شاگردان خود تعلیم داد كه در دعاهای خویش، خدا را پدر آسمانی بخوانند (متی 6:9). هم چنین عیسی گفت:«نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما میروم» (یوحنّا 20:17).[29]
2. در کتاب مقدس در برخی از موارد خداوند به صورت جمع خوانده شدهاست و یا با ضمیر جمع یا با لفظ جمع “الوهیم” آوردهشده، مسیحیان از این آیات نتیجه میگیرند که خدا حتماً بیش از یکی است که با لفظ جمع از او نام برده شدهاست. مانند پیدایش (24:1) : و خدا گفت: “آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهایم و بر تمامی زمین و همه حشراتی كه بر زمین میخزند حكومت نماید.
پیدایش (22:3): و یَهُوَه خدا گفت: “همانا انسان مثل یكی از ما شدهاست كه عارف نیك و بد گردیده. اینك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حیات نیز گرفته بخورَد و تا به ابد زنده ماند. پیدایش (7:11): اكنون نازل شویم و زبان ایشان را در آن جا مشوش سازیم تا سخن یك دیگر را نفهمند. اشعیاء ( 8:6 ): آنگاه آواز یَهُوَه را شنیدم كه میگفت: “كه را بفرستم و كیست كه برای ما برود؟” گفتم: “لبیك مرا بفرست.
جواب: دستورنویسان و زباندانان جمع در این عبارات را جمع احترام مینامند، چنانکه ما در استعمالات عرفی هم از این دستور زبان استفاده میکنیم، حتی در برخی قسمتهای کتاب مقدس هم نمونههایی از این جمع تأکیدی یا احترام را شاهد هستیم، یک نمونه از این کاربرد را میتوان با توجه به نحوۀ کاربرد واژۀ عبری ادونیم (אדנים) به معنای آقایان در پیدایش ۵۱،۱۰،۹:۲۴ (خطاب به ابراهیم)، پیدایش ۸،۷،۳،۲:۳۹ (خطاب به فوطیفار)، پیدایش ۳۳،۳۰:۴۲؛ ۸:۴۴ (خطاب به یوسف)، پیدایش ۱:۴۰ (فرعون)، ۲ سموئیل ۹:۱۱؛ ۱ پادشاهان ۴۷،۴۳،۳۳،۱۱:۱ (داود) و موارد متعدد دیگری مشاهده نمود، که در این موارد برای یک نفر از ضمیر جمع استفاده شدهاست.
کاربرد ادونیم (אדנים) به عنوان جمع حقیقی (آقایان) را میتوانید برای مثال در پیدایش ۲:۱۹، امثال ۱۳:۲۵ و اشعیا ۱۳:۲۶ ملاحظه نمایید که در این موارد همین واژه برای جمع استفاده شده و این مطالب به وضوح نشان میدهد استعمال واژه الوهیم برای خدای واحد حقیقی استعمال شایع بودهاست.
جواب دیگری که میتوان به آن داد این است: جمع آوردن واژه الوهیم به این علت است که مشخص کننده کمال نیروی الهی؛ یعنی مجموع قدرتهای ارائه شده توسط خدا است.
3. یکی دیگر از آیاتی که مسیحیان برای اثبات تثلیث از کتاب مقدس میآورند آیه ذیل است: کسانی که در آسمان شاهد هستند سه نفرند: پدر و کلمه و روح القدس، و این سه نفر یکی هستند (یوحنا ۵: ۷).
جواب: این آیه تنها در برخی از نسخ لاتینی وجود دارد و در نسخههای یونانی که کتاب مقدس به آن زبان نوشته شده وجود ندارد، امروزه این آیه از متن اصلی کتاب مقدس حذف شده، حتی در ترجمه لاتینی کلیسای کاتولیک (وولگات) نیز وجود ندارد.
چگونگی پیدایش و رشد تثلیث
فقدان نص بر تثلیث و محدودیت و اجمال عبارات مربوط به الوهیت عیسی، مسیحیان را بر آن داشت كه اصطلاح «پسر خدا» را در مورد آن حضرت توسعه دهند و این اصطلاح را از معنای تشریفی به معنای حقیقی متحول كنند، البته آنان تا سه قرن در باب الوهیت عیسی اختلاف داشتند. هنگامیكه اوایل قرن چهارم اسقفی برجسته به نام آریوس بر ضد اعتقاد به الوهیت عیسی قیام كرد و مجادلات بالا گرفت، قریب 300 اسقف به دعوت قسطنطین، نخستین قیصر مسیحی، در شهر نیقیه آسیای صغیر به سال 325 میلادی شورایی تشكیل دادند.
در این شورا قول به الوهیت عیسی با اكثریت قاطع پذیرفته شد و نظر آریوس مردود اعلام گردید. در قطعنامه آن شورا كه به نام قانون نیقاوی معروف است، در مورد عیسی چنین میخوانیم: عیسی مسیح پسر خدا، مولود از پدر، یگانه مولود كه از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی، كه مولود است نه مخلوق، از یك ذات با پدر، … او به خاطر ما آدمیان و برای نجات ما نزول كرد و مجسم شده، انسان گردید … لعنت باد بر كسانی كه میگویند زمانی بود كه او وجود نداشت و یا این كه پیش از آنكه وجود یابد نبود، یا آنكه از نیستی بهوجود آمد، و بر كسانی كه اقرار میكنند وی از ذات یا جنس دیگری است، و یا آن كه پسر خدا خلق شده یا قابل تغییر و تبدیل است.[30]
با اینکه بر اساس اعتقادنامه مزبور، اعتقاد به تثلیث از اصول راست کیشی مسیحی به شمار میرفت، ولی همواره، کسانی بودهاند که از اعتقاد به تثلیث سر باز زدهاند. در سال 1600 مکتبی تحت عنوان “یونیتاریانیزم” ظاهر گردید که پیروان آن، اعتقاد به تثلیث را رد میکردند؛ زیرا معتقد بودند که اعتقاد به تثلیث، معلول تأثیر عقاید ناقص فلاسفه یونان در تدوین اعتقادنامهها بودهاست.[31] پیشوای نهضت یونیتاریانیسم، مردی اسپانیایی به نام میکائیل سروتوس بود که پس از مطالعه دقیق عهد جدید، به این نتیجه رسید که مسئله تثلیث، که براساس اعتقادنامه نیقیه برای عموم مسیحیان امری مسجل شدهبود، در آن صحف وجود ندارد و معتقد شد که این عقیده، از ابداعات کلیسای کاتولیک و کفر محض و باطل است. وی در سال 1531 میلادی رسالهای به نام “درباره خطاهای تثلیث” منتشر ساخت.
وی سرانجام به جرم کفر و الحاد سوزانده شد. هرچند او از میان رفت، ولی جماعات مسیحی مخالف تثلیث بهوجود آمدند که البته به شدت مورد حمله و تکفیر پروتستانها و کاتولیکها قرار گرفتند. پیروان این اعتقاد، همچنان در عصر حاضر نیز وجود دارند.[32]
اعتقاد مسيحيت و اسلام در باره فرزند داشتن خدا
در سورۀ توحید قرآن کریم آمدهاست: “خداوند صمد است (خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مىكنند)،[33] نه کسی را زاییده و نه از کسی زاییده شدهاست”. بعضی از مفسران قرآن، آیۀ “لم یلد و لم یولد” را تفسیر واژۀ “صمد” می دانند؛[34] یعنی معنای اینکه خداوند صمد است، آن است که نه کسی از او متولد میشود و نه او از کسی متولد شده است.
از نظر عقلی امکان ندارد که خداوند صمد دارای صفت زاییدن یا زاییده شدن باشد؛ زیرا ولادت موجودی از موجود دیگر دلیل بر قسمتپذیری او است و چیزی قسمت پذیر میشود که مرکب باشد. به بیان دیگر، کسیکه میزاید باید خودش دارای اجزا باشد و هر چیزی که جزء داشته باشد، محتاج به اجزای خویش است؛ زیرا تا آن اجزا جمع نشوند و کنار هم قرار نگیرند آن چیز موجود نمیشود. پس اینکه مولودی از خدا متولد شود از نظر عقلی امکان ندارد و اگر قایل به این شویم، خداوند را محتاج کرده یم که با ذات اقدس خداوند سازگار نیست و در واقع چنین اعتقادی از آن حکایت دارد که اصلاً خدا شناخته نشدهاست.
اما اینکه خداوند از کسی متولد نشده، به این دلیل است که تولد موجودی از موجود دیگر نیز امکان ندارد، مگر با احتیاج به آن موجود؛ یعنی اگر – نعوذ بالله- خداوند متولد شدهباشد، قهراً به آن کسی که از او متولد شده، احتیاج داشتهاست. قبلاً بیان شد که امکان ندارد خداوند واجب الوجودی که عین غنی بودن و بینیازی است به کسی محتاج باشد. پس معنا ندارد که خداوند تولد یافته باشد یا چیزی از او متولد شود.
حال اگر در آموزههای دینی مطلبی یافت شد که با حکم صدرصد و یقینی عقل مثل حکم عقل به بینیازی خداوند از غیر خود و نیازمندی همه موجودات به او، مخالف و در تعارض بود، باید گفت که چنین دینی دست خوش تحریف و از مسیر اصلی خود (توحید) منحرف شدهاست.
ما معتقدیم که تمام انبیای الهی از جمله حضرت عیسی (علیه السلام) بر این عقیده بودهاند و اصل “لم یلد و لم یولد” را ترویج مینمودهاند. به گفته قرآن حضرت عیسی (علیه السلام) در اولین ساعات حیات خود و در کلام معجزهآسایی در گهواره در جواب سوء ظن بدخواهان فرمود: “من بنده خدايم او كتاب (آسمانى) به من داده و مرا پيامبر قرار دادهاست”![35] پس اگر گروهی ایشان را بر خلاف حکم عقل، پسر خدا میدانند، به دلیل انحرافی است که در این دین به وجود آمدهاست.
محققان بر این باورند که این انحراف توسط شخصی به نام “پولس” صورت گرفتهاست.
پولس، از يهوديان بود. او از دسته فريسيان و از مخالفان سرسخت مسيحيان آن عصر بود و در شكنجه و قتل آنان از هيچ عملى فروگذار نمىكرد. در این زمان بود که او به دين عيسى گرويد و نامش به پولس تغيير يافت . پولس از مروجان پرقدرت و زبردست مسيحيت است. او در پيام خود حقانيت آیين عيسى را طورى بيان مىكرد كه مورد قبول عامه بود. او با ذكر شواهدى از تورات، علت انصراف خود از دين يهود را براى مردم توضيح داد. پولس 20 سال تبليغ كرد. او چند سال مشغول تدوين احاديث و روايات دين عيسى بود.
اصول تعاليم پولس چنين است:
1. جهانى بودن آیين مسيحيت.
2. ثالوث الهى و به دنبال آن الوهيت عيسى و روح القدس.
3. پسر خدا “عيسى”، به زمين آمده تا گناه انسان را پاك كند.
4. قيام عيسى از ميان مردگان و صعود به آسمان و نشستن در كنار پدر و داورى او.
پولس نخستين كسى است كه پايههاى الوهيت عيسى را در ميان مردم پى ريخت. او مىگفت: مسيحِ نجات دهنده، ملكوت الهى را در زمين مستقر مىسازد، پس از قيام بار ديگر رجعت خواهد كرد، پس عيسى نجاتبخش اين جهان و آن جهان است. او خدا است، موجودى است كه قبل از هر كس و هر چيز بوده و همه چيز از او به وجود آمدهاست.[36]
عقاید انحرافی پولس برای بسیاری از مسیحیان غیر قابل تحمل بود تا جایی که حتی بعضی از حواریون حضرت مسیح با این عقیده به مبارزه پرداختند و “پولس” را نفی کردند.[37] رد این عقیده ضد عقلی با همین کتاب مقدس موجود نیز امکان دارد. [38]
کتاب مقدس مسیحیان متشکل از عهد عقیق و عهد جدید است. عهد عتیق همان کتاب یهودیان است که تورات نام دارد و خود شامل 39 کتاب بوده و عهد جدید همان انجیل معروف است.
این دو کتاب یعنی عهد عتیق و عهد جدید روی هم معروف به کتاب مقدس است که مورد احترام مسیحیان است.
در عهد عتیق بحث از پسر خدا بودن عیسی (علیه السلام) جا ندارد و در عهد جدید که مورد ادعای مسیحیان و استناد آنان هست گاهی اشاره به بشر بودن عیسی (خدا و پسر خدا بودن از او نفی شده) و گاهی هم اشاره به خدا یا پسر خدابودن عیسی شده است.
نقد و بررسی
الف) عیسی بشری:
1. “اینک بنده من که او را برگزیدم و حبیب من که خاطرم از وی خرسند است”.[39]
2. در اعمال (بخشی از کتاب مقدس مسیحیان) آمده: “خدای ابراهیم و اسحق و یعقوب خدای اجداد ما بنده خود عیسی را جلال داد”.[40]
بنابر عبارات و تصریحات کتاب مقدس موجود عیسی بنده خدا و بر گزیده او است.
ب) عیسی الهی:
1. در انجیل مرقس 16: 37- 39 آمدهاست: “فی الواقع این مرد (عیسی) پسر خدا بود”.[41]
در جواب از این تعبیر باید گفت، اولاً: اگر این جا به پسر خدا بودن اشاره شدهاست، مراد معنای حقیقی آن نیست، بلکه در این موارد پسر یا پدر بودن دارای معنای مجازی است که آن مراد است؛ مثلاً در جایی از کتاب مسیحیان آمدهاست: “اما به آن کسانی که او را قبول کردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند؛ یعنی به هر که به اسم او ایمان آورد، که نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم، بلکه از خداوند تولد یافته است”.[42]
یا در جای دیگر آمده: “ای حبیبان، یک دیگر را محبت نماییم؛ زیرا که محبت از خدا است و هر که محبت مینماید از خدا مولود شدهاست و خدا را میشناسد”.[43]
پس اگر کسی با ادبیات کتاب مقدس مسیحیان آشنا باشد، میبیند همۀ مؤمنان و صالحان به عنوان پسر خدا معرفی شده ند، اما تا به حال کسی ادعای این را نکرده که مؤمنان از خدا زاییده شدهاند!
چه فرقی بین این عبارت با عباراتی که عیسی (علیه السلام) را فرزند خدا میداند وجود دارد؟ نه فقط برای مؤمنان، بلکه برای افراد خاص نیز عبارت پدر یا پسر آمدهاست.
همچنین خداوند نسبت به حضرت سلیمان (علیه السلام) میفرماید: “من او را پدر خواهم بود و او مرا پسر”.[44]
در حالیکه در مورد حضرت سلیمان چنین ادعایی نشدهاست.
پس حتی اگر این انجیل موجود همان انجیل حضرت مسیح (علیه السلام) باشد دلالتی بر پسر بودن حضرت مسیح و پدر بودن خداوند ندارد و این انحرافی است که بعدها بهوجود آمدهاست.
ثانیاً: تناقضات زیادی در کتاب مقدس هست که نشاندهنده آسمانی نبودن آن است. از جمله همین تناقض که در بعضی موارد عیسی را بنده خدا و در بعضی موارد عیسی را پسر خدا (در صورتیکه پسر خدا بودن را به زاییده شدن از خدا بدانیم) می اند.
همین تناقضات باعث شدهاست تا بعضی از بزرگان مسیحیت لب به اعتراض گشوده و به نقد این عقیده باطل بپردازند.
یکی از آنان به نام “آریوس” اسقف اعظم لیبی در سال 325 در رد این عقیده گفته: خدا از خلقت کاملاً جدا است. پس ممکن نیست مسیحی را که به زمین آمده و چون انسان تولد یافته با خدایی که نمیشناخت یکی بشماریم.[45]
این اعتراضات باعث شد شورایی در شهر “نیقیه” تشکیل شده و عقیده ای را تنظیم نماید که این اعتقاد برای همگان الزامآور شود و به عنوان قانون مطرح گردد.
اگر چه مبتکر عیسی الهی “پولس” بوده، اما این شورا نظر پولس را به عنوان عقیده تثبیت نمود و این انحراف تا به حال در بین مسیحیان رواج پیدا کردهاست.
پس تناقضی بین ادیان الهی نیست و این مسیحیت امروزی است که متأسفانه از آنچه تعالیم حضرت عیسی (علیه السلام) بوده فاصله گرفتهاست و گرنه تعالیم اصلی حضرت عیسی (علیه السلام) هیچ تناقضی با اسلام نداشتهاست و اسلام به عنوان دین کامل، تکمیلکننده تمام ادیان گذشته است.
دیدگاه محققان اسلامی در مورد الوهیت مسیح
در مورد الوهیت مسیح، به ادلۀ مختلفی تمسک شدهاست که ما بر آنیم آن ادله را فراتر بحث نموده و به نقد و بررسی آن بپردازیم.
اصولاً، به این مسئله میتوان از دو زاویۀ مختلف نگریست:
نگاه اول
انکار اعتبار عهد عتیق و عهد جدید
به طور کلی به نظر محققان اسلامی (و غیر اسلامی) الهی بودن تورات و انجیلی که موجود است پذیرفته نیست، که البته ادلۀ بسیاری در این زمینه وجود دارد.
دیدگاه قرآن در مورد تورات و انجیل چنین است: “قرآن کریم از تورات و انجیلی سخن میگوید که مانند خود قرآن بر حضرت موسی و حضرت عیسی(علیهما السلام) نازل شده است[46] در حالیکه اهل کتاب بر اساس یک جزم عقیدتی، تورات را تألیف حضرت موسی (علیه السلام) میدانند و مسیحیان معتقدند که حضرت عیسی (علیه السلام) اصولاً کتابی نداشته و اناجیل، زندگینامه و احادیث وی است، نه اینکه مجموعۀ وحیهای دریافتی وی باشد. خود اناجیل نیز ادعا نمیکنند که در حال ثبت کردن وحیهای خدای متعال به حضرت عیسی (علیه السلام) هستند و شیوۀ نگارش آنها نیز چنین چیزی را نشان نمیدهد.”[47]
لذا “مسلمانان از دیرباز معتقد بودهاند تورات و انجیلی که خدا نازل کرده، دستخوش تحریف شده و مسائلی مانند بشارت به ظهور حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) از آنها حذف و خرافاتی چون جسمانیت خدای متعال به آن افزوده شدهاست… در متن چهار انجیل یک سطر عبارت منسوب به وحی وجود ندارد.”[48]
“یکی از قدیمترین و معروفترین نقدهای تورات و سایر رسالههای کتاب مقدس از سوی فیلسوف هلندی اسپینوزا در کتابی به نام “رسالهای در الهیات و سیاست” انجام گرفتهاست. او در کتاب خود چنین مینگارد: «تقریبا همۀ اهل کتاب معتقدند که موسی تورات را تألیف کردهاست، به گونهای که فرقۀ فریسیان از یهود در تأکید بر این عقیده، مخالف آن را مرتد دانستهاند. به همین دلیل (ابن عزرا )که دانشمندی نسبتاً آزاداندیش بود برای اظهار نظر خویش در این باب جرأت نکرد و تنها با اشاراتی مبهم، اشتباه بودن این اعتقاد عمومی را متذکر شد، اما من بدون ترس و واهمه پردۀ ابهام را از روی سخنان ابن عزرا برخواهم داشت و حقیقت را برای همه آفتابی خواهم کرد».[49]
سپس، اسپینوزا به بررسی علمی اسفار پنجگانۀ تورات می پردازد و اثبات میکند که نویسندۀ آنها نمیتواند حضرت موسی (علیه السلام) باشد، بلکه نویسندۀ آنها کسی است که سالها پس از وی میزیسته است؛ مثلاً در سفر پیدایش 14:14 از مکانی به نام “دان” سخن به میان آمدهاست، ولی از کتاب یوشع 47:19 میفهمیم که مکان مذکور در زمان حضرت موسی (علیه السلام) “لشم” نام داشته و پس از وی “دان” نامیده شدهاست. پس اگر تورات نوشتۀ حضرت موسی (علیه السلام) میبود، در اینجا “لشم” یافت میشد و نه “دان”.[50]
“مسیحیان (نیز) دربارۀ چهار انجیل معتقدند که حواریون و حواریونِ حواریون، آنها را سالها پس از حضرت عیسی (علیه السلام) نگاشتهاند. در آغاز مسیحیت، تنها کتابهای عهد عتیق الهی بودند، ولی کتب عهد جدید اندک اندک به مجامع مسیحی راه یافتند”.[51]
نگاه دوم
در این نگاه،فارغ از هرگونه تحریف در کتاب مقدس بحث را دنبال کرده و از دید یهودیان و مسیحیان به کتاب مقدس می نگریم. پس مفروض ما این است که در کتاب مقدس تحریفی رخ نداده است.
اصولاً در مورد انکار الوهیت مسیح از دو زاویه می توان بحث نمود:
اول: دلیل برون دینی (عقلی)
اولین مشکلی که در برخورد با الوهیت مواجه می شویم منافات آن با عقلانیت است حتی خود اندیشمندان مسیحی هم منافات آن با عقلانیت را انکار نمی کنند و می گویند این مسئله ای است فرای عقل بشری و به مثابه یک راز است، ولی آیا حقیقتاً می توان به چنین مسئله ای ایمان آورد؟! و آیا اصلاً می توان خدایی را بپرستیم که عقلمان آن را نفی می کند؟
عموماً گزاره ها در رویارویی با خرد انسانی، سه گونه اند:
الف. گزاره های سازگار با خرد: گزاره هایی هستند که خرد آدمی آن را پذیرفته و به درستی آنها اقرار دارد؛ مانند جزء کوچک تر از کل است.
ب. گزاره های ناسازگار با خرد: گزاره هایی هستند که خرد آنها را نپذیرفته و رد می کند؛ مانند: اجتماع نقیضین.
ج. گزاره های فراتر از خرد: گزاره هایی هستند که دست خرد از رسیدن به آنها کوتاه است؛ یعنی گزاره هایی که در واقع وجود دارند، ولی اگر علمِ مافوقی (همچون وحی) ما را به آن رهنمون نسازد، هیچ زمان به آن دست پیدا نمی کنیم.
این مسئله که عیسی، خدا باشد از گزاره های دستۀ دوم است و با عقل آدمی سرِ ناسازگاری دارد. حتی خود مسیحیت هم این مسئله را منکر نمی باشند، بلکه برای توجیه آن، انسان را مجبور به ایمان آوردن می کنند و می گویند: ایمان بیاور تا بفهمی.
دوم: دلیل درون دینی (کتاب مقدس)
مسیحیان برای اثبات خداوندی حضرت مسیح (علیه السلام) به ادله مختلفی تمسک میکنند که با توجه به فضای بحث به اجمال اشاره میشود.
1. یکی از استدلالهایی که بزرگان کلیسا برای الوهیت حضرت مسیح ذکر میکنند این جمله آنحضرت است که فرمود: من و پدر یکی هستیم (یوحنا 10 : 30).
و این جمله را یکی از واضحترین استدلالهای خود بر الوهیت مسیح میدانند؛ زیرا مسیح، خود گفته من با پدر یکی هستیم؛ یعنی ذات هر دو یکی است. پس مسیح، نیز خدا است.
پاسخ آن است که اگر به ادامۀ همین آیه دقّت کنیم میبینیم که منظور حضرت مسیح این نبوده که خدا است؛ زیرا وقتی یهود اعتراض میکنند که تو با این حرف، خود را خدا دانستی پس مستوجب مرگی در ادامه، مسیح می فرماید: آیا در تورات نوشته نشدهاست که “من گفتم شما خدایان هستید”؟ اگر آنانی که کلام خدا به ایشان رسید “خدایان” خوانده شدهاند چگونه میتوانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستادهاست، بگویید “کفر میگویی” تنها از آنرو که گفتم پسر خدا هستم؟
پس با توجه به استدلال حضرت عیسی که در ادامۀ آیه آمده، معلوم میشود که کاربرد لفظ خدا برای عیسی به نحو حقیقی، نبودهاست و الّا معنا نمیداشت که عیسی، آن را با لفظ “خدایان”ی که در تورات آمده، قیاس کند، بلکه باید در مقابل یهودیان ایستادگی کرده و بگوید: آری؛ من خدای شما هستم. به عبارت دیگر عیسی به یهودیان میفهماند که همانطور که لفظ خدا برای شما در تورات، سبب هم ذاتی شما با خدایان نمیشود؛ اطلاق این لفظ برای من نیز چنین است و دلالت بر هم ذاتی من با خدا نمیکند.
2. یکی دیگر از استدلالهای مسیحیان، این آیه میباشد.
درخواست من تنها برای آنها نیست، بلکه همچنین برای کسانی است که به واسطۀ پیام آنها به من ایمان خواهند آورد، تا همه یک باشند، همانگونه که تو ای پدر در من هستی و من در تو. (یوحنا 17 : 20)
پس به طور قطع، مسیح همان خدا است؛ زیرا خود فرموده که من در خدا، و خدا در من است.
اما برای واضح شدن منظور از کلام عیسی (علیه السلام) به آیۀ دیگری که دربردارندۀ همین معنا است، میپردازیم.
هرکه اقرار کند حضرت عیسی (علیه السلام) پسر خدا است خدا در وی ساکن است و وی در خدا. (نامه اول یوحنا 4 : 15)
اگر بخواهیم استدلال مسیحیان بر الوهیت حضرت عیسی (علیه السلام) را بپذیریم، باید همۀ مسیحیان نیز، خدا باشند؛ زیرا همۀ مسیحیان اقرار به اینکه عیسی پسر خدا است، میکنند، پس باید هر کس که اقرار می کند نیز خود، خدا باشد.
پس معلوم میشود که مراد از آیۀ استفاده شده در استدلال نیز معنای حقیقی نمیباشد. و دلالتی بر خدا بودن حضرت عیسی ندارد.
3.استدلال به وسیلۀ افعال حضرت عیسی (علیه السلام)
مسیحیان به برخی از افعال و کارهای حضرت مسیح استدلال میکنند که چون برخی از کارهای خداگونه از وی سر زده پس وی میتواند خدا باشد که به برخی از آنها اشاره میشود:
1. مسیحیان عقیده دارند، پیامبران باید معجزه داشته باشند و آنها این اعجاز را با نیروی خود انجام نمیدهند، بلکه با قدرتی که خداوند به آنها داده انجام میدهند، اما این مسئله نسبت به حضرت مسیح فرق میکند. مسیح معجزات را با نیروی خدایی و قدرت الهی خودش به انجام میرساند .این معجزهها روشنترین دلیل بر الوهیت مسیح است؛ زیرا کسیکه آن را به نیروی ذاتی خودش انجام میدهد، معلوم است قدرت الهی دارد. حضرت موسی و سایر پیامبران (علیهم السلام) هم معجزه داشتند، اما این معجزهها با نیروی ذاتی خودشان نبود؛ حضرت عیسی حتی فراتر از این عمل میکرد و نیروی خود را به فرستادهها و شاگردانش نیز میبخشید.
پاسخ اول:
آنچه که از پطرس، وصی حضرت عیسی در اعمال رسولان نقل شده، خلاف این مطلب را میرساند.
ای قوم اسرائیل، این را بشنوید: چنانکه خود آگاهید، عیسای ناصری مردی بود که خدا با معجزات و عجایب و آیاتی که به دست او در میان شما ظاهر ساخت، بر حقانیتش گواهی داد. (اعمال رسولان 2 : 22)
همانطور که از این آیه به دست میآید، عیسی (علیه السلام) به مدد خداوند معجزه انجام میدهد.
هم چنین در آیۀ دیگر نیز مسیح اعتراف دارد که نمیتواند کاری را از پیش خودش انجام دهد. یوحنا در انجیلش میگوید: به راستی به شما میگویم که پسر هیچ کاری را نمیتواند از پیش خودش انجام دهد. (یوحنا 5 : 19)
برای توضیح بیشتر میتوان به مناظرۀ امام رضا (علیه السلام) با جاثلیق مراجعه نمود.[52]
2. یکی دیگر از دلایل الوهیت مسیح، تولد منحصر به فرد و اعجازگونه او است؛ یعنی بدون پدر به دنیا آمد.
پاسخ دوم:
برای پاسخ به این استدلال، اشاره به یکی از آیات قرآن میشود.
«ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون»[53] در واقع، مَثَلِ عيسى نزد خدا همچون مَثَلِ [خلقت] آدم است [كه] او را از خاك آفريد سپس بدو گفت: «باش» پس وجود يافت.
خداوند متعال در ردّ استدلال مسیحیان میفرماید: و اینکه میگویند برای خداوندیِ مسیح همین بس که از بشری زاده نشده و اگر مخلوق بود میبایست از بشر زاده میشد؛ باید گفت که در این صورت باید آدم، خدای مسیحیان باشد و آدم سزاوارتر است که خدا باشد چرا که او نه پدر داشت و نه مادر، ولی مسیح مادر داشت و حواء را هم باید به عنوان پنجمین خدا بپذیرید چرا که او نیز پدر و مادر نداشت و این از خلقت مسیح هم عجیب تر است.
آن ه گفته شد، خلاصهای از استدلالهای مسیحیان برای اثبات الوهیت عیسی مسیح (علیه السلام) و پاسخ اجمالی در رد به آنان بود.
در پایان اشاره به آیاتی میشود که با خدا دانستن عیسی، کاملاً تنافی داشته و نشان میدهد که اگر آیهای ظاهرش دلالت بر هم سنخ بودن خداوند متعال با حضرت عیسی دارد، باید به شایستگی معنا شده و حمل به اله دانستن عیسی نشود.
1. در انجیل هم تأکید شدهاست که خداوند به معنای حقیقیاش، بیش از یکی نیست و خود عیسی، خدا را «خدای واحدِ حقیقی» میخواند. و خود را فرستادۀ خداوند میشمارد. (یوحنا 17: 3)
2. از آسمان فرود نیامدهام تا به خواست خود عمل کنم، بلکه آمدهام تا خواست فرستندۀ خویش را به انجام رسانم. (یوحنا 6: 39)
در این آیه نیز به صراحت، ناتوانی و وابستگی عیسی به خداوند گفته شدهاست.
3. هیچکس آن روز و ساعت را نمیداند جز پدر؛ حتی فرشتگان آسمان و پسر نیز از آن آگاه نیستند. (مرقس 32:13)
معنا ندارد که عیسی، خدا باشد، ولی علمش محدود بوده و خود تصریح به جهل خود نماید.
4. در عبرانیان میخوانیم که عیسی “به مصیبتهائی که کشید اطاعت را آموخت” (عبرانیان 5: 8 )
معقول نمیباشد که کسی خدا بودهباشد، ولی از کسی دیگر اطاعت نماید.
از این نمونه آیات بسیار زیاد میباشد که محتاج بودن حضرت عیسی، اطاعت وی از خداوند سبحان، خضوع او، سجده کردن او در برابر خداوند، دست به دعا برداشتن و …نسبت به خداوند را میرساند. که ما از آنها دست می کشیم. و تنها به آدرس برخی از آنها اکتفا می کنیم.
(مرقس 15: 34) – (متی 10:4) – (یوحنا 5 : 30) – (یوحنا 7 : 17)- (مکاشفه 1 : 1)
آنچه به طور قطع معلوم است این میباشد که مسیح هرگز ادعای خدایی نکرد.
موضع کتاب مقدس نیز روشن است. یَهُوَه خدای قادر مطلق، نه فقط شخصیتی جدا از حضرت عیسی است، بلکه در تمام زمانها برتر از او است. حضرت عیسی همیشه به عنوان یک شخص جدا، پایینتر و خادم متواضع خدا معرفی میشود. و به این دلیل است که خود حضرت عیسی گفت: «پدر بزرگتر از من است». (یوحنا 14: 28)
عیسی کلمة الله
در قرآن از حضرت عیسی (علیه السلام) به کلمۀ خداوند[54] یاد میکند و او را گرامی میدارد همانطور که انبیای دیگر (علیهم السلام) را به جهت صبر و مقاومت[55]، صدّیق بودن[56]،مخلَص بودن[57]، توّاب[58] و بصیر[59] بودن، مورد ستایش قرار دادهاست، اما در هیچیک از آیات قرآن و روایات اهل بیت (علیهم السلام)، حضرت عیسی (علیه السلام) را به خاطر این خصوصیتی که بدون پدر متولد شدهاست، نستوده است.
خداوند در برخی از آیات، از فضیلتها و نعمتهایی که به حضرت مسیح و مادرش (علیهما السلام) عطا کرده، نام میبرد و میفرماید: «(به خاطر بياور) هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم گفت: «ياد كن نعمتى را كه به تو و مادرت بخشيدم! زمانىكه تو را با «روح القدس» تقويت كردم كه در گاهواره و به هنگام بزرگى، با مردم سخن مىگفتى و هنگامىكه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو آموختم و هنگامىكه به فرمان من، از گل چيزى به صورت پرنده مىساختى، و در آن مىدميدى، و به فرمان من، پرندهاى مىشد و كور مادرزاد، و مبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان من، شفا مىدادى و مردگان را (نيز) به فرمان من زنده مىكردى و هنگامىكه بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو، بازداشتم در آن موقع كه دلايل روشن براى آنها آوردى، ولى جمعى از كافران آنها گفتند: اينها جز سحر آشكار نيست».[60]
تولد عیسی از مادری بدون همسر، بیحکمت نبودهاست و در زمان خود حضرت عیسی (علیه السلام) غیر از اثبات قدرت نامحدود خداوند (که البته آن زمان بنی اسرائیل به آن ایمان داشتند یا حداقل مشکل اصلی آنان نبود)، آیه و نشانهای بود تا مردم به وسیلۀ آن هدایت شوند و البته عدهای در برابر این آزمایش شکست خورند.
قرآن کریم میفرماید:«و به ياد آور زنى را كه دامان خود را پاك نگه داشت و ما از روح خود در او دميديم و او و فرزندش [مسيح] را نشانه بزرگى براى جهانيان قرار داديم».[61]
علامه طباطبائی دربارۀ این آیه میگوید: «در اين جمله حضرت عيسى و مادرش (علیهما السلام) يك آيت به شمار آمدهاند، چون منظور از آيت در اين جا تولّد اينطورى است و اين آيت قائم به هر دو است و چون مريم در اقامه اين آيت مقدم بر عيسى است؛ لذا اول نام مريم را برده فرموده: “ما او و فرزندش را” و نفرمود “ما فرزندش را و خودش را” آيت قرار داديم».[62]
بنابراین چنین چیزی تنها نشانهای بر قدرت خداوند و وسیلهای برای هدایت و آزمایش مردم[63] بودهاست، هرچند میتوان گفت که این معجزۀ تولد حضرت عیسی (علیه السلام) در نگاه مردم آن زمان که به امور پزشکی و مسائل طبیعی آشنا بودند، جز آنکه نشان از قدرت و معجزه الهی بود، نوعی تکریم و امتیاز برای حضرت عیسی (علیه السلام) به شمار میرفت که آن حضرت نیز، به خوبی از این ویژگی در جهت تبلیغ دین الهی بهره جست.
معرفی منبع راجع به معاد در تورات و انجیل
به دلیل آنکه در کتاب مقدس به امر معاد کم پرداخته شده، لذا در مسیحیت و یهودیت نیز بدین امر کم اشاره شدهاست؛ بالطبع، منابع در این زمینه نیز محدود میباشد. لازم به ذکر است که برخی از منابع ذیل، فقط چند صفحهای بدین امر پرداختهاست.
1. گنجینهای از تلمود، ابراهام کهن، امیر فریدون گرگانی، انتشارات اساطیر، فصل دوازدهم.
2. الهیات مسیحی، هنری تیسن، ط.میکائلیان، انتشارات حیات ابدی، قسمت هشتم، آخرت شناسی.
3. الهیات سیستماتیک، پل تیلیخ، حسین نوروزی، ج 3، انتشارات حکمت، تهران، مؤسسه انتشارات حکمت، بخش پنجم، ملکوت خدا و فرجام تاریخ.
4. باورها و آیینهای یهودی، آلن آنترمن، رضا فرزین، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1385.
5. نظام التعلیم فی علم الاهوت القویم، ج 2، الجزء الثالث، الباب الثانی عشر، الجزء الرابع، الباب الاول، الباب الثالث، الباب الرابع، الباب الخامس، الباب السادس.
6. معاد در قرآن، تورات و انجيل، سميه كلهر، قم، اشک یاس.
7. شناخت مسیحیت، عباس رسول زاده، جواد باغبانی، قم، انتشارات موسسه امام خمینی (ره)، 1389، فصل دوازده و سیزده.
8. درآمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت، محمدرضا زیبایینژاد، انتشارات اشراق، معاونت امور و اساتید و دروس معارف اسلامی.
9. آفرینش و مرگ در اساطیر، مهدی رضایی، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1383.
10. تاریخ ادیان بزرگ، عبدالعظیم رضایی، ج 3، انتشارات علمی.
11. یهودیت، مسیحیت و اسلام ، اف.ئی.پیترز، حسین توفیقی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1384.
12. آئین کاتولیک، جورج برانتل، حسن قنبری، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1381.
اعتقاد به گناه ذاتی و آموزۀ “فداء” در مسیحیت
اعتقاد به گناه ذاتی و آموزۀ “فداء” از دیگر اعتقادات مسیحیان است «مطابق این اعتقاد؛ نژاد انسانی وارث گناه آدم است و انسانها نه به خاطر بدی اعمال خودشان، بلکه تنها بدین جهت که از تبار آدم هستند ذاتاً گناهکار به دنیا میآیند و مقصود از گناهِ ذاتی آن است که انسانها بدون ترس از خدا، بدون تکیه بر او و با میل شهوانی متولد میشوند».[64]
در همین رابطه توماس آکویناس چنین میگوید: «گناهی که با آن زاده شدهایم بر ما سه اثر بر جای میگذارد: نخست روح ما را آلوده میسازد، ما تمایلی فطری به گریز از خداوند داریم و میکوشیم تا خودمان را به شیوههای خلاف عقل و قانون الهی ارضاء کنیم. دوم ما اسیر شیطان، زاده شدهایم…».[65]
این در حالی است که از دیدگاه اسلام انسان با ذاتی پاک و فطرت الهی متولّد شدهاست، آفرینش او به گونهای است که به شناخت خدا و پرستش او تمایل دارد. آدمیان با کمک و راهنمایی فطرت الهی خود و نیز با ارشاد انبیا و کتب آسمانی قدرت مییابند مسیر هدایت الهی را تشخیص داده و با غلبه نمودن بر هواهای نفسانی و شیطانی خود را به کمال و مقصود برسانند.[66]
قاعده لطف در اسلام و مسیحیت
در این مبحث ضمن بیان قاعدۀ لطف به این پرسش نیز میپردازیم که آیا قاعدۀ لطف مسلمانان از قاعدۀ فیض مسیحیان گرفته شدهاست؟
نخست باید دید چه قاعدهای در نزد مسیحیان به قاعده لطف نزدیک است. سپس به تعریف و بررسی این مطالب پرداخت و با بررسی تشابهات و تفاوتها، به نتیجهای مطلوب دست یافت.
به نظر میرسد، همچنان که مدعیان تأثیر گفتهاند نزدیکترین قاعده در مسیحیت به قاعده لطف، قاعده فیض است، اما قاعده لطف در نزد پیروانش معانی متفاوتی را تجربه کردهاست. ما در اینجا به اختصار برخی از این معانی و تعاریف را بیان میکنیم.
قاعده لطف در کلام شیعه:
دانشمندان شیعه در موارد متعدّد از کتابهای کلامی خود، بحثهایی از این قاعده را ارائه نمودهاند و در تعریف این قاعده نیز تقریباً اتفاق نظر دارند.
شیخ مفید میگوید: لطف عبارت است از: آنچه مکلّف با آن به فرمانبری نزدیک و از گناه دور میشود، بدون اینکه در اصل توان انجام تکلیف مؤثر بوده و به حدّ اجبار رسیدهباشد. شیخ طوسی میگوید: لطف عبارت است از: آنچه انسان را به انجام دادن واجب فرا میخواند و از فعل قبیح باز میدارد.[67]
در بیانی ساده میتوان لطف را اینگونه بیان داشت: لطف آن است که بتواند انسان را به کمال نهایی و سعادت ابدی نزدیک کند. در ادبیات شیعه تکلیف، وعده، وعید، بیم دادن، بشارت دادن، حدود، قصاص، وجود انبیاء و رسل، امامت، عصمت، معجزات و … همگی مصادیق لطف هستند.
این متکلمان قیدهایی را نیز برای لطف ذکر کردهاند:
الف) قبل از فعل تکلیف ثابت باشد.
ب) لطف به حدّ اجبار نرسد.
قید نخست به جهت آن است که لطف مکلّف را به طاعت نزدیک میکند و قید دوم برای مواردی است که اجبار را از دایره تعریف لطف خارج کند.
شیعیان علت وجوب لطف بر خداوند را کرم و جود الهی میدانند و میگویند چون خداوند کریم است؛ به همین جهت لطف بر او واجب میباشد و هم چنین این لطف کمکی برای انسان است تا انسان بتواند راه کمال را بپیماید نه این که تمام کار را برای رستگاری او انجام داده باشد.
قاعده لطف در نزد معتزلیان:
از قواعد معروف در کلام معتزله «قاعده لطف» است که در باب عدل الهی مطرح میشود. به عقیدۀ آنان لطف عبارت از کارها و اموری است که مکلّف توسط آنها به انجام طاعات نزدیکتر و از انجام معصیت دورتر میشود؛ یعنی زمینه را جهت انجام تکلیف الهی مساعد میسازد، مشروط بر این که به حدّ سلب اختیار مکلف منتهی نشود. معتزله در کتابهای خود با مبنا قرار دادن آیات قرآن تعریفهای متعدّدی از لطف ارائه دادهاند که به برخی از آنها اشاره میشود.
لطف الهی باعث میشود که انسان از نیکی پیروی کرده و از بدی بپرهیزد.[68] لطف خدا عاملی است که شخص را به انتخاب اطاعت برمیانگیزد یا این انتخاب را بر او آسان میکند.[69] انسان اگر سر خود رها شود مطابق امیال طبیعی خود عمل میکند؛ از این جهت لطف خدا به مثابه نیرویی است که او را به نیکی سوق میدهد.[70] پاداش و کیفر تابع لطف الهی است؛ چرا که این لطف خدا است که معرفت انسان را به چیزی که پاداش و کیفر در پی دارد ممکن میسازد؛[71] به همین علت افراد عالم و آگاه از خداوند میخواهند که در برابر بدی به آنان لطف و رحمت عنایت کند.[72]
معتزله در الزامی بودن یا نبودن لطف الهی با هم اختلاف نظر دارند. بشر بن معتمر به لطف مقاومت ناپذیر الهی معتقد است. به اعتقاد وی خدا میتواند شخص کافر را به ایمان آوردن، و گناهکار را به توبه کردن برانگیزد و چنین شخصی شایسته همان پاداشی است که کسی همان کار را بدون این لطف مقاومت ناپذیر انجام میدهد، اما با وجود اینکه بهرهمند شدن از این لطف به نفع انسان است، ولی خداوند همیشه چنین لطفی را ارزانی نمیدارد. روشن است که خداوند مکلّف نیست که با رعایت آنچه برای آدمی شایستهتر و اصلح است عمل کند.[73] عبدالجبار الزامی بودن لطف الهی را مغایر با اختیار انسانی میداند و میافزاید که انسان همواره حاکم بر افعال خویش است. اگر انسان به نیکی عمل کند خدا به واسطه لطف خود او را یاری میکند و اگر به بدی عمل کند خدا او را از لطف خود محروم میکند. در هر دو حالت انسان مجبور نمیشود، بلکه مختار است، چنین تفسیری مخالف اندیشههای جبریگرایانه است که اراده و ابتکار آزادانه انسان را نفی میکند.
برخی از متکلّمان برای لطف الهی وجوه مختلفی را در نظر گرفتهاند که به برخی از آنها اشاره میشود. عبدالجبار میگوید: «بر خلاف نظر عباد، لطف متمایز از پاداش است؛ چون پاداش به عملی مربوط میشود که انجام پذیرفته و خاتمه یافته باشد، در حالیکه لطف شامل عمل و فعلی است که در دست انجام و اجرا است و طلب کمک و یاری ما از خداوند مربوط به افعال حال یا آینده است نه افعال گذشته».[74] این گروه مسائلی؛ مانند تندرستی، سلامتی، حکمت، کمال عقل، ادراک حسی، رسالت پیامبر، و وحی کتاب مقدس را نیز وجوه دیگر لطف الهی میدانند.
قاعده لطف در نزد اشعریها:
اشاعره قاعده لطف الهی را انکار نموده و بر آن انتقاداتی دارند. اشعری میگوید: اكثر معتزله منكر این مسئلهاند که خداوند دارای لطفی است كه اگر آن را در حق كسی كه ایمان نیاورده، اعمال میكرد او ایمان میآورد. خداوند فاقد چنین لطفی است که اعمال یا عدم اعمال آن بر ایمان شخص تأثیری داشته باشد. خدا در حق همه بندگانش طوری عمل میكند كه مطابق دینشان بیشترین منفعت را برایشان دارد و همه آنان را ملزم میسازد یا از آنها مصرّانه میخواهد تا مطابق با فرامینش عمل نمایند و از انسانها آنچه را كه بدان نیاز دارند دریغ نمیكند، تا تعهداتشان را نسبت به خداوند به جا آورند. زمانی كه این اتفاق میافتد، فرد دست به اطاعت میزند كه او را مستحقّ پاداشی میسازد كه به او وعده داده شدهاست. اما انسان حق انتخاب دارد. اشعری میگوید: بشر (بن معتمر) معتقد بود خدا از لطف برخوردار است و اگر آن را بر شخص بیایمانی ارزانی دارد آنگاه او ایمان میآورد، امّا خدا موظف نیست این كار را انجام دهد. اگر خدا لطفش را چنین ارزانی دارد و انسان نیز به واسطه آن ایمان آورد آنگاه انسان به خاطر ایمانی که با کمک خدا محقّق شده، مستحقّ پاداش میشود، پس در این صورت باید بدون آن ایمان هم مستحقّ آن پاداش باشد.[75]
قاعده فیض در نزد مسیحیان:
در باب آموزه «فیض» مسیحیان مباحثی شبیه مباحث لطف مطرح کردهاند. آگوستین به جهت تلقیای که از انسان و گناه نخستین داشت، معتقد بود که انسان از آزادی لازم برای برداشتن قدمهای نخست به سمت نجات برخوردار نیست. انسان نه تنها از «ارادۀ آزاد» برخوردار نیست، بلکه دارای ارادهای آلوده و ملوّث به گناه است؛ از این رو، پیوسته به گناه و دوری جستن از خدا تمایل دارد. آگوستین گناه را به گونهای ترسیم میکند که با بشر پیوند ذاتی دارد. از دیدگاه آگوستین بشر هرگز نمیتواند به مدد ابزارها و منابع خود با خداوند ارتباط برقرار کند. هیچ کاری از دست بشر ساخته نیست که برای شکستن قلعه گناه کافی باشد.[76] به اعتقاد وی تنها فیض خدا قادر است این گرایش انسان به سمت گناه را خنثی سازد. او «فیض» را هدیه رایگان خداوند میدانست که شامل حال انسان میشود، بدون آنکه انسان شایستگی یا استحقاق آن را داشتهباشد. خداوند به واسطه این فیض، زنجیر گناه انسان را پاره میکند. عامل نجات به سوی تمامی عملکردها تنها فیض خدا بوده، آغاز و نیز تداوم آن متکی به فیض خدا است. فیض به همگان بخشیده نمیشود، در نتیجه همه نیز ایمان نمیآورند. فیض به کسانی داده میشود که خدا آنان را انتخاب کردهاست؛ یعنی به برگزیدگان او.[77] «نه از خواهشکننده و نه از شتابنده است، بلکه از خدای رحمکننده.»[78] نجات تنها به صورت هدیهای رایگان امکانپذیر است، نه موضوعی که ما خود بتوانیم آن را بهدست آوریم، بلکه باید خداوند آن را در حق انسان اعمال کند. بدین ترتیب آگوستین اذعان دارد که منشأ نجات خارج از انسان و در خود خدا است. خداوند آغازگر فرآیند نجات است نه انسان.
گفتنی است که این تلقی آگوستین از نجات و فیض، خواهناخواه به جبر منجر میشود؛ زیرا که خداوند هدیه فیض را در اختیار همه قرار نداده و فقط در اختیار بعضیها قرار دادهاست، پس لازم میآید که خدا کسانی را که نجات خواهند یافت از پیش برگزیده باشد؛ بنابراین آگوستین با استناد به کتاب مقدس آموزهای در خصوص «جبر» یا «تقدیر» تدوین کرد، که منظور از آن تصمیم آغازین و ازلی خداوند است مبنی بر اینکه برخی را نجات دهد و برخی دیگر را رها کند تا از نجات دور شوند.
بعد از اینکه این مبانی را در نزد معتقدانشان مشخص کردیم، باید به بررسی تطبیقی این موارد پرداخت. شباهتهای اصلی این دو قاعده را میتوان اینگونه ذکر کرد:
1. هر دو طرف معتقدند که انسان به تنهایی نمیتواند راه کمال را بپیماید و در این راه نیاز به کمکهای الهی دارد.
2. دانشمندان اسلام و مسیحیت این را بر خداوند لازم و واجب نمیدانند، بلکه این را هدیه و کمکی از جانب پروردگار تلقی میکنند.
امّا علاوه بر این شباهتها، تفاوتهای بسیاری نیز در میان آنها وجود دارد از جمله:
1. فیض در نزد مسیحیان از جمله پایههای مهمترین آموزه مسیحی؛ یعنی تجسد عیسی است؛ به همین جهت اهمیتی بیش از آنچه در نزد مسلمانان دارد، در نزد بیشتر مسیحیان به دست آوردهاست.
2. در نزد مسیحیان بحث فیض گره محکمی با آموزه گناه نخستین دارد، ولی در نزد مسلمانان این بحث منتفی است.
3. لطف در نزد مسلمانان دارای وجوه فراوان است، ولی در نزد مسیحیان دایرهای بسیار کوچکتر را در برمیگیرد.
4. مسلمانان لطف را به گونهای تبیین میکنند که با اختیار انسان سازگار باشد، ولی در نزد مسیحیان این آموزه همانند آنچه از آگوستین نقل شده، رنگ و بوی جبر به خود گرفتهاست.
5. لطف در میان مسلمان، انسان را به نیکی نزدیک میکند، ولی فیض در نزد مسیحیان انسان را نیکوکار میکند؛ به معنای دیگر لطف نقش کمک کننده را دارد، ولی فیض نقش فاعلیت را در نیک بودن اجرا میکند.
در کل میتوان اینگونه استنباط کرد که آموزه فیض و لطف در عین اینکه شباهتهایی را به یک دیگر دارند، اما تفاوتهای بسیار کلیدی نیز در میان آنها وجود دارد که بحث کپیبرداری یکی از دیگری را به صورت بسیار جدّی زیر سؤال میبرد.
معنویت در اسلام و مسیحیت
معنویت؛ مصدر جعلی و به معنای معنوی بودن است. گاهی گفته میشود: اصطلاح معنویت از ریشه معنا دریافت شده که یک مفهومی متافیزیکی در برابر حسی بیرونی است که اشاره به حقیقتی از وجودی ذهنی در برابر حقیقت بیرونی آن دارد. بر اساس این زبانشناسی ساده که از تعابیر اتیمولوژیکی اسلامی به معنویت اخذ شده میتوان معنویت را به روح منتسب دانست که در برداشت سنتی نیز از آن به عنوان حقیقت درونی یاد میشود، البته باید توجه داشت که این تعریف بر اساس تفاوت اصلی بین معنویت و روحانیت است و ریشه اصلی آن در اصل از این مسئله است که حقیقت چند لایه بوده و دارای دو جنبه بیرونی و درونی است که جنبه دوم (بعد روحانی) دارای مراتب متعددی است تا اینکه در نهایت به حقیقت واقعی دست مییابد.[79]
به هرحال از آنجا که واژۀ معنویت در زمینههای گوناگونی بهکار میرود تعریف آن مشکل است. معنویت در مسیحیت واژهای جاافتاده؛ برای نظریه و تحقق زندگی در روح القدس یا تحقق مرید و شاگردی است. به نظر میرسد امروزه، استفاده از واژۀ معنویت دو مطلب را به ذهن متبادر میکند: از یک طرف به روحانیت و تقدس اشاره دارد و از طرف دیگر به معنادهی به ویژه به معنای زندگی.[80]
روشن است چنین معنویتی، حقیقت و واقعیتی مستقل از باور و اعتقاد انسان نسبت به جهان هستی ندارد؛ از این رو مقایسه معنویت مسیحی و اسلامی در گرو شناخت و مقایسۀ جهانبینی و ایدئولوژی این دو دین است که پیش روی پیروان خویش ترسیم میکنند.
به عبارتی دیگر، ارزش و اعتبار معنویت در هر دین، نسبتی مستقیم با ارزش و اعتبار آن دین دارد؛ لذا در ابتدا لازم است، علاوه بر مقایسۀ تعالیم این ادیان با یک دیگر به مقایسۀ ارزش و اعتبار کتب مقدس آنها نیز پرداخته شود تا در سایۀ این مقایسه و سنجش، تفاوت ارمغان آنها در حوزه معنویت هم روشنتر گردد.
«معنویت در سنت اسلامی واژهای برای بیان گوهر و باطن دین اسلام است که میتوان تاریخ پیدایش آنرا همزمان با نزول آغازین آیات قرآن کریم بر قلب پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) دانست.
قرآن کریم از هنگام نزول تا زمان حاضر، منبع و مرجع اصلی معنویتبخشی به عقل و قلب مخاطبینش بوده و از طرفی سند انجیل همانند محتوای آن متزلزل و فاقد اعتبار است.
از سوی دیگر مسیحیت قائل به تثلیث بوده و برای خدای متعال سه اقنوم در نظر گرفتهاند و عیسی (علیه السلام) را تجلّی و تجسّم خداوند بر روی زمین میدانند. ضدیت این مسئله با عقل به گونهای است که اعتراف برخی از اندیشمنمدان مسیحی را نیز مبنی بر مخالفت با عقل به دنبال داشتهاست، به گونهای که برخی از عالمان مسیحی میگویند: قضیه تجسّد؛ قضیهای است که با عقل و منطق و حس و ماده و مصطلحات فلسفی تناقض دارد، ولی ما تصدیق میکنیم و ایمان داریم که ممکن است اگر چه معقول نباشد.[81]
و با توجه به اعتقاد به گناه ذاتی و آموزۀ “فداء” که از دیگر اعتقادات مسیحیان است. [82] بدعتها و انحرافات موجود در آیین مسیحیت که به برخی از آنها اشاره شده بر مبنای روایات اهل بیت (علیهم السلام)[83]، تحریفاتی است که توسط شخصی به نام پولس در مسیحیت راستین به وقوع پیوستهاست معنویتی که بخواهد از چنین منابعی نشأت بگیرد دارای انحرافات بسیاری میشود. این فرق اساسی بین معنویت در مسیحیت و اسلام است؛ یعنی معنویت به معنای سنتی آن، با توجه به ارزش منابع مسیحیت قابل قبول نیست و احیاناً مخالف عقل است و نمیتواند طالب کمال را به سرمنزل مقصود برساند. مباحثی مانند ترک دنیا، عزلت گزینی که تعابیری انسانی از معنویت است، انحرافاتی است که از همینجا نشأت گرفتهاست.
البته باید توجه داشت که این همه (انحرافات و بدعتها) با رستگاری برخی از پیروان این آیین، مادامی که انتخاب آنها از جهل باشد و در این امر مقصر نباشند (جاهل قاصر باشند)، منافاتی ندارد. این حقیقت که، عدهای از پیروان آیین مسیحت همانند مسلمانان خواهان کمال، حیات روحانی و قرب به خدای متعال هستند را میتوان در کردار و گفتار برخی از ایشان مشاهده کرد.
لازم به ذکر است که آنچه امروز در دنیای غرب به نام معنویت تبلیغ میشود حتی از آموزههای مسیح نیز خالی است و میتوان گفت معنویت امروز غرب حتی از این نوع اتصال ضعیف به وحی نیز محروم است.
آنچه را كه به نام معنويت مدرن در غرب ناميدند، از قرن ۱۹ به اين طرف در صد و پنجاه سال اخير بودهاست. از آنجا كه معنويت مسيحى دينى مدتها ريشهاش در غرب زده شدهاست، يك معنويت سكولاريستى به جاى آن درست كردند بدون اينكه به ريشههاى عقلانى و لوازم حقوقى آن توجه كنند؛ يعنى رابطه معنويت از يك طرف با عقلانيت قطع شده و از يك طرف با عدالت و يك معنويت دروغين و ساختگى درست شدهاست. در واقع به يك صنعت تبديل شدهاست، صنعت معنويت تكنولوژى. و وظيفۀ آن آرامش دادن و تخدير اعصاب كسانى است كه ديگر توجيهى براى زندگى كردن ندارند و معنايى براى زندگى نمىفهمند و قصد دارند براى زندگى معنا بتراشند.
توجيه معنويت مدرن غرب يك توجيه ماليخوليايى به نفع دنياپرستى است و در واقع حكم دسر بعد از بلعيدن خوك سرمايهدارى را در فرهنگ مدرن غرب دارد. امروزه يك مكتب رايج در غرب كه به اسم معنويت مدرن يا معنويت سكولاريستى از آن تعبير مىشود و مطرح است مكتب روحگرايى يا به اصطلاح معناگرايى “اسپيريچواليسم” يك گرايشى است كه از يك طرف ريشههاى معرفتى آن را قطع كردهاند از يك طرف ريشههاى وجودى و آنتولوژيك آن را قطع كردهاند و بعد براى جبران نياز شديد فطرى بشر به معنويت شروع كردن به ساختن معنويتهاى ساختگى و دروغين و در واقع معنويت دنيوى و اختراع معنويت. واقعا به اين صورت است كه در فرهنگ سرمايهدارى سكولار معنويت سفارش مىدهند همانطورى كه پيتزا سفارش مىدهند.
اين اسپريچواليسم يا معنويتگرايى كه در غرب به وجود آمده، برخلاف معنويت توحيدى و انبيايى يك معنويت مونتاژ شده است. يك تكه از هندوئيسم و بوديسم برمىدارند با يك تكه از مسيحيت مخلوط مىكنند مبانى الحادى قشرى پوزيتيويستى را برمىدارند و روى آن مصالح و آجر «اگزيستانسياليستى» كار مىگذارند يك چيزى سر هم بندى و مونتاژ مىكنند به طورىكه به آنها آرامش بدهد بدون اين كه از آنها عمل بخواهد، بدون اينكه قانون و اخلاق و ارزشگذارى داشتهباشد و بدون اينكه از آنها عقيده به چيزى را بطلبد. در واقع يك معنويت بدون هزينه و سرويس معنوى دادن. حالا اين معنويت با معنويتى كه از قول پيامبر (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام) رسیده مقايسه شود. معنويت ساختگى غرب که در يكى دو قرن اخير مىخواست جاى عرفان توحيدى و معنويت انبياء را بگيرد، ولى به بن بست رسيد. غربىها خود معترف هستند كه اين معنويتى را كه ساختهاند يك امر ذهنى فردى است، يك امر سوبجكتيويته است. بدون اينكه هيچ ما به ازاى واقعى عينى داشته باشد. خود بر اين موضوع معترف هستند و در عين حال از اين معنويت آرامش مىخواهند معلوم نيست كه چيزى كه هيچ ما به ازاى عينى و آبجكتيو ندارد. هيچ ريشه واقعى ندارد و قابل توجيه عقلانى هم نيست. ارتباطى هم با عقلانيت و حقوق بشر ندارد. تكليف هيچ چيزى را معلوم نمىكند. نه تكليف حقيقت نه فضيلت و نه عدالت را، چگونه مىخواهد به بشر آرامش بدهد و طبيعى است كه اين آرامش ايجاد نمىشود و امروز با مواد مخدر و LSD و حشيش و ماريجوانا و… مىخواهند به آرامش و معنويت برسند.
بهراستى وقتى در يک جهان فكرى از طبيعت معنويتزدايى شد، از جهان معنويتزدايى شد، از ذهن و عقل و جان و حيات بشر و حتى از طبيعت بشر و از همه چيز معنويتزدايى شد و از همه چيز تفسير سكولاريستى شد و تنها فرق انسان و حيوان را فرق در فيزيولوژى دانستند كه اخيراً در موج سوم جريانهاى زيستشناسى و روانشناسى در غرب حتى همين هم منتفى شد؛ يعنى گفتند كه حتى بين آناتومى انسان و حيوان هيچ فرقى نيست وقتى كه گفتيد تفاوتى بين آنها وجود ندارد، وقتى روح و فطرت را انكار كرديد، وقتى معاد و مبدا را انكار كرديد، چگونه و با چه چیزی مىخواهيد به بشريت آرامش بدهيد.
حالا اين معنويت دروغى با عرفان و معنويت قرآنى مقايسه شود قرآنى كه از يك طرف در دعوت معنوى مىگويد که سجده كن و نزديك شو و در خلوتترين ابعاد زندگى فرد دخالت مىكند همين قرآن مىگويد به ثروتمندان جامعه كه حقوق محرومان جامعه را نمىدهند از طرف خداوند وعده عذاب بدهيد. معنويت اسلامى يك معنويت سمبليك و فانتزى نيست، معنويت اسلامى مخصوص آدمهاى بيكار نيست كه بايد بيكار باشند تا بتوانند معنوى باشند معنويت اسلامى يك شغل نيست، مقدس بودن يك حرفه نيست كه عدهاى عارف و مقدس حرفهاى باشند و بقيه زندگى حيوانى بكنند و عرفان و معنويتى كه پيامبر و امامان (سلام الله عليهم) آوردند، معنويتى است كه مراتب بالا و پايين دارد، اما در عادىترين و پايينترين ردههاى زندگى مردم هم حضور دارد. در معنويت اسلامى ما عارف حرفهاى نداريم. عرفان يك شغل نيست مقدس حرفهاى نداريم كه عدهاى زندگى غير عرفانى داشته باشند و بقيه بيكار باشند تا بتوانند عارف باشند. معنويت از ماديات جدا نیست و لذا در فرهنگ اسلامى اين طورى نيست كه بگويند يك بخشى از زندگيتان مادى است و يك بخشى از آن معنوى، بلكه همه ابعاد زندگى از ازدواج و كار و درسخواندن حتى تفريح رفتن و خوابيدن اگر به آن معناى اصلى زندگى كه انبيا آوردند گره بخورد همه مىتواند معنويت باشد. اگر شما كتابهاى آنها را بخوانيد درمىيابيد كه اين طورى به معنويت نگاه مىكنند معنويت سكولار و معنويت مدرن به درد كسانى مىخورد كه دنيا را چلانده باشند بعد هم يوگا انجام دهند براى اينكه خستگىشان برطرف شود و آنچه را خوردند هضم كنند و دوباره سر سفره سرمايهدارى بنشينند و دوباره ببلعند. اين معنويت در اين عالم اينگونه معنا مىشود و لذا آنها مىگويند از حق يا باطل نبودن معنويت صحبت نكنيد بگوييد كاركرد معنويت چيست فايده مادى معنويت چيست؟ اما در فرهنگ اسلامى اهداف معنوى با روشهاى غير معنوى قابل تعقيب نيست.[84]
قرآن و انجیل
قرآن کریم از هنگام نزول تا زمان حاضر، منبع و مرجع اصلی معنویت بخشی به عقل و قلب مخاطبینش بودهاست. قرآن هم معنویت به معنای روحانیت و قدسیت را دارا است و هم معنویت به معنای معنادهی و معنابخشی به زندگی مسلمانان را»[85] و این در حالی است که کتاب مقدس مسیحیان؛ یعنی عهد قدیم و جدید که مجموعاً شامل 73 کتاب است در طول تاریخ دستخوش تحولات و تغییرات قابل ملاحظهای بوده و مملو از مسائل و آموزههای خلاف عقل است.
سند انجیل همانند محتوای آن متزلزل و فاقد اعتبار است. مسیحیان خود دربارۀ چهار انجیل معتقدند که حواریون، آنها را سالها پس از حضرت عیسی (علیه السلام) نگاشتهاند. توماس میشل که خود یک کشیش مسیحی است در این زمینه مینویسد:
«در سالهای نخست، مسیحیان کتاب مقدسی جز کتاب یهود نداشتند کم کم پولس و نویسندگان اناجیل چهارگانه و پطرس و یهودا و دیگران برای نوشتن نحوۀ ایمانشان به آنچه خدا به وسیله عیسی (علیه السلام) محقق ساختهاست دست بهکار شدند»[86] ایشان در جای دیگر اعتراف میکند: «همه نویسندگانِ بخشهای عهدِ جدید را نمیشناسیم»[87] و در کتاب خویش تحت عنوان کلام مسیحی که در آن به معرفی آئین مسیحیت و به نوعی به تبلیغ آن همت گماشتهاست قرآن و کتاب مقدس را از نگاه مسلمانان و مسیحیان اینگونه مقایسه میکند:
اسلام |
مسیحیت |
قرآن |
عهد عتیق و عهد جدید |
یک کتاب مقدس |
مجموعه ای از کتابهای مقدس |
به زبان عربی |
به زبانهای عبری، آرامی و یونانی |
مؤلف |
مؤلف آن خدا و بشر است |
پیامبر اسلام آن چه را از خدا شنیده است نقل می کند |
مؤلف بشری، پیام الهی را با شیوه و اندیشه ویژه خود نقل میکند |
در طی 23 سال وحی شدهاست |
در طی چند قرن فراهم شدهاست |
پیام الهی ازلی و فراگیر است |
پیام الهی ازلی و فراگیر است. |
به هرحال به نظر میرسد که اعتبار انجیل و استنادش به وحی الهی از تورات موجود ضعیفتر است؛ زیرا تقسیم آن به چهار انجیل با اینکه انجیل اصلی یکی بیش نبودهاست، انسان را نسبت به آن بیشتر به شک و تردید وا میدارد، کلیسا برای آنکه دامنۀ اختلاف را کوتاه کند؛ از میان حدود هشتاد انجیل فقط 4 کتاب را پذیرفته که شامل متّی، یوحنّا، مرقس و لوقا میشود.[88]
اما همۀ دانشمندان قبول دارند تنها دینی که متن آسمانی دارد، دین اسلام است. فرض بگیریم ما به جای قرآن، تاریخ طبری یا سیرۀ ابن هشام و مانند اینها را داشتیم، آن وقت وضعیت ما نیز همانند مسحیت بود. با این تفاوت که ابن هشام از یک واقعیت گزارش میدهد، ولی نویسندۀ انجیل آنها، از مکاشفه خودش گزارش می کند.[89]
پیشینه فرقه مورمن
مسیحیت فرقههای زیادی دارد که یكی از این فرقههای پرسروصدا در آمریكا گروه موسوم به مورمنها بودند كه به رهبری فردی به نام ژوزف اسمیت در دهه 1820 میلادی شروع به فعالیت و تبلیغات منجیگری كردند. ژوزف اسمیت در كتاب «مورمن» كه در سال 1830 نوشت ادعا كرد كه كریستف كلمب كاشف قاره آمریكا به وحی الهی مأمور دریانوردی به سوی خاک آمریكا شده تا مرزهای آن را به مردم و نژاد جدید باز كند و زمانی كه حضرت مسیح (علیه السلام) برای نجات مردم این دنیا ظهور میكند این نقطه در آمریكا و در شهری به نام ایندیپندنس در ایالت میسوری خواهد بود و آمریكا همان اورشلیم مقدس نسل یهود است كه خود را برای بازگشت حضرت موسی (علیه السلام) آماده میكند.
در حقیقت مورمنها فرقهای از مذهب پروتستانها است كه اغلب در ایالت یوتا زندگی میكنند و به داشتن همسر و ازدواج با زنان متعدد معتقد بوده و نوعی خمس و زكوه را از پیروان خود دریافت میكنند.[90]
کتابنامه مدخل مسیحیت
- قرآن کریم
- اشعری، علی بن اسماعیل؛ مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین؛ مصحح: ریتر، هلوت؛ ناشر: دار النشر فرانز شتاينر، چاپ اول، بیروت – لبنان، 1400 ق / 1980 م.انجیل متی.
- انجیل مرقس.
- آزادیان، مصطفی؛ آموزه نجات از دیدگاه علامه طباطبائی با دیدگاه رائج مسیحیت؛ ناشر: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، قم، 1386 ش.
- بیناس، جان؛ تاریخ جامع ادیان؛ ترجمه: حکمت، علی اصغر؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سیزدهم، تهران، 1382ش.
- پایگاه اطلاع رسانی امام جواد (علیهالسلام).
- توفیقی، حسین؛ آشنائی با ادیان بزرگ؛ انتشارات سمت، چاپ نهم، تهران، 1385 ش.
- توماس، میشل؛ کلام مسیحی؛ توفیقی، ترجمه: حسین؛ ناشر: دانشگاه ادیان و مذاهب، چاپ چهارم، قم، 1396 ش.
- تونی، لین؛ تاریخ تفکر مسیحی؛ ترجمه: آسریان، روبرت آسریان؛ ناشر: فرزان روز، چاپ پنجم، تهران، 1396ش.
- خرازی، سید محسن؛ مجلۀ انتظار، شمارۀ 8، قاعدۀ لطف.
- سایت آیندۀ روشن.
- سایت تبیان..
- سایت خبرگزاری مهر؛ گروه دین و اندیشه؛ افق حقیقت، برداشت صحیح از معنویت.
- الستر، مك كراث؛ در آمدی بر الهیات مسیحی؛ ترجمه: دیباج، عیسی؛ ناشر: كتاب روشن، چاپ اول، تهران، ۱۳۸۵ ش.
- سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم؛ درآمدی بر الهیات تطبیقی اسلام و مسیحیت؛ كتاب طه، چاپ اول، قم، 1382ش.
- سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم؛ یهودیت؛ آیات عشق، چاپ اول، قم، 1382 ش.
- طباطبایی، سید محمد حسین؛ الميزان فی تفسیر القرآن؛ مترجم: موسوی، سید محمدباقر؛ دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1374 ش.
- طبرسی، فضل بن الحسن؛ مجمع البیان فى تفسير القرآن؛ مترجمان؛ انتشارات فراهانى، چاپ اول، تهران، 1360 ش.
- عبدالجبار، قاضی؛ المغنی في ابواب التوحید و العدل؛ قاهره، 1962 م.
- عبدالجبار، قاضی؛ شرح اصول خمسه؛ دار احیاء التراث العربی، بیروت.
- عصمتی بایگی، حسن؛ گفتمان معنویت؛ روزنامه جامجم.
- فراهيدى، خليل بن احمد؛ كتاب العين؛ انتشارات هجرت، چاپ دوم، قم،1410 ق.
- فصلنامه پژوهشی صباح.
- کتاب مقدس.
- گروه تدوین کتب آموزشی؛ آشنایی و بررسی مسیحیت؛ معاونت تبلیغ حوزه.
- مایلک پترسون؛ عقل و اعتقاد دینی.
- مبلغی آبادانی، عبدالله؛ تاریخ ادیان و مذاهب؛ شرح حال پولس.
- مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار (احتجاجات-ترجمه جلد چهارم)؛ مترجم: خسروی، موسی.
- مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار؛ الوفاء، بیروت، 1404 ق.
- مرادی، عبدالحمید؛ مقایسۀ قاعدۀ لطف در کلام اسلامی و الهیات مسیحی.
- مسجد جامعی، احمد؛ اسلام آئین برگزیده.
- مسعودی، ابوالحسن؛ إثبات الوصية للإمام علي بن ابي طالب؛ مترجم: نجفى، محمد جواد، انتشارات اسلاميه، تهران،1362 ش.
- مک کراث، آلیستر؛ مقدمهای بر تفکر نهضت اصلاح دینی؛ حدادی؛ مرکز مطالعات و مذاهب قم، 1386 ش.
- مكارم شيرازى، ناصر؛ تفسير نمونه؛ دار الكتب الإسلامية، چاپ تهران، چاپ اول، 1374 ش.
- موسوی زاده، سید محمد؛ نگرش اسلام به سایر ادیان و ملل.
- میلر،و.م؛ تاریخ كلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران؛ مترجم: نخستین، علی؛ انتشارات حیات ابدی، تهران، 1981 م.
- هوردرن، ویلیام؛ راهنمای الهیات پروتستان؛ ترجمه: میکائیلیان، طاطهوس؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، تهران، 1368 ش.
- یثربی، سید یحیی؛ عرفان و نیاز به معنویت در جامعه امروز؛ کتاب نقد شماره 40.
- دمشقی، یوحنا؛ المئۀ مقالۀ فی الإیمان الأرثوذکسی؛ ترجمه (عربی): الأرشمیندریت أدریانوس شور، منشورات المکتبۀ البولسیۀ، لبنان، چاپ دوم، 1991 م.
- –Encyclopaedia Britannica Online: article Trinity
- Michael D. Coogan, The Illustrated Guide to World Religions, p.65, Oxford University Press
- Spinoza, Benedict de, A theologico-treatise, ch.VIII.
[1]. فصلنامه پژوهشی صباح، ص 5.
[2]. کلام مسیحی، توماس میشل، ص 55.
[3]. ترجمه آیت الله مکارم، وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُون.
[4]. طبرسی، فضل بن الحسن، مجمع البیان فى تفسير القرآن، مترجمان، ج 4، ص 94.
[5]. طباطبائی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 3، ص 326 و ج 3، ص 327.
[6]. همان، ص 328 و 329.
[7]. طبرسی، فضل بن الحسن، مجمع البیان فى تفسير القرآن، مترجمان، ج 4، ص 94.
[8]. طباطبائی، محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ، ج 3، ص 330.
[9]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 2، ص 570.
[10]. طبرسی، فضل بن الحسن، مجمع البیان فى تفسير القرآن، مترجمان، ج 4، ص 94.
[11]. طباطبائی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن ، موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 3، ص 330.
[12]. فراهيدى خليل بن احمد، كتاب العين، ج 5، ص 356.
[13]. مریم، 30.
[14]. متن سخنرانی استاد هادوی تهرانی.
[15]. آل عمران، 64.
[16]. هنگام دیدارم با او در خلال کنفرانس ادیان ابراهیمی درباره جنگ و صلح.
[17]. زمر، 9.
[18]. علق، 1.
[19]. علق، 3 – 4.
[20]. زمر، 19.
[21]. نحل، 125.
[22]. نمل، 14.
[23]. الستر مك كراث. در آمدی بر الاهیات مسیحی، دیباج، عیسی، ص 362، انتشارات كتاب روشن.
[24]. Michael D. Coogan, The Illustrated Guide to World Religions, p.65, Oxford University Press
[25]. سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، درآمدی بر الاهیات تطبیقی اسلام و مسیحیت، ص 120، به نقل از:یوحنا دمشقی، المئۀ مقالۀ فی الإیمان الأرثوذکسی، ترجمه عربی، الأرشمیندریت أدریانوس شور، ص61.
[27]. سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، یهودیت، ص 82.
[28]. توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، ص 148.
[29]. آشنایی با ادیان بزرگ، ص 149.
[30]. میلر،و.م.،تاریخ كلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران، ص 244، ترجمه علی نخستین.
[31]. هوردرن، ویلیام، راهنمای الهیات پروتستان، ص 34، ترجمه طاطهوس میکائیلیان.
[32]. بی. ناس، جان، تاریخ جامع ادیان، ص 680-681، حکمت، علی اصغر.
[33]. اخلاص، 2؛ ترجمه مکارم شیرازی.
[34]. ترجمه الميزان، ج 20، ص 672؛ تفسير نمونه، ج 27، ص 439.
[35]. مریم،30؛ “قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا”.
[36]. مبلغی آبادانی، عبدالله، تاریخ ادیان و مذاهب، ج 2، شرح حال پولس. نک: پایگاه اطلاع رسانی امام جواد (ع).
[37]. اگرچه عقیده ما این است که این کتاب موجود نمی تواند همان کتابی باشد که بر حضرت عیسی (ع) نازل شده است.
[38]. آشنایی و بررسی مسیحیت (گروه تدوین کتب آموزشی)، معاونت تبلیغ حوزه، ص 25.
[39]. انجیل متی، 12: 18.
[40]. اعمال، 3: 13.
[41]. انجیل مرقس، 16: 37- 39.
[42]. یوحنا، 1: 12 – 13، بخشی از کتاب مقدس.
[43]. رساله اول یوحنا، 4 : 7، بخشی از کتاب مقدس.
[44]. اول تواریخ، 17: 11 – 14، بخشی از کتاب مقدس.
[45]. تاریخ کلیسای قدیم.
[46] . آل عمران ،3-4 و آیات دیگر.
[47] . توفیقی، حسین، آشنائی با ادیان بزرگ، ص 229.
[48] . همان، ص 231.
Spinoza, Benedict de, A theologico-treatise, ch.VIII. .[49]
[50]. توفیقی، حسین، آشنائی با ادیان بزرگ، ص 103.
[51]. همان، ص 164.
[52]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 10، ص 303؛ احتجاجات-ترجمه جلد چهارم بحار الانوار، خسروی، موسی،ج 2،ص 295، بخش نوزدهم، “سپس امام رضا (ع)فرمود: نصرانى! به خدا قسم ما ايمان به عيسائى داريم كه ايمان به محمد (صلى الله عليه و آله) دارد و هيچ ايرادى به عيساى شما نداريم جز ضعف و ناتوانى و كمى روزه و نمازش. جاثليق گفت علم خود را تباه كردى و امر خود را تضعيف نمودى. من گمان مىكردم تو داناترين فرد مسلمان هستى. حضرت رضا فرمود: منظورت چيست؟ جاثليق جواب داد از طرف شما كه مىگوئى عيسى كم روزه مىگرفت و نماز كم مىخواند با اين كه عيسى نه يك روز افطار كرد و نه شبى را خوابيد و در تمام سال روزه داشت.
حضرت رضا (عليه السلام) فرمود: براى چه كسى روزه مىگرفت و نماز مىخواند؟ جاثليق زبانش بند آمد و نتوانست جوابى بدهد. حضرت رضا (عليه السلام) فرمود: از مسئلهاى سؤال مىكنم. گفت بفرمائيد اگر دانستم جواب مىدهم. حضرت رضا (عليه السلام) فرمود: انكار ندارى كه عيسى مرده زنده مىكرد به اجازه خدا. جاثليق گفت اين مطلب را انكار مىكنم؛ زيرا كسى كه مرده زنده كند و كور را بينا نمايد و برص را شفاء دهد شايسته پرستش است.
حضرت رضا فرمود: يسع نيز كار حضرت عيسى را كرد، به روى آب راه رفت و مرده زنده كرد و كور و برص را شفا بخشيد، ولى امت او يسع را به عنوان خدا نگرفتند هيچ كس او را پرستش نمىكرد. حزقيل پيامبر نيز كار عيسى مسيح را انجام داد سى و پنج هزار نفر را بعد از مرگ زنده كرد با اينكه شصت سال از مرگ آنها گذشته بود.
…حضرت رضا (عليه السلام) فرمود: قريش اجتماع نمودند خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و تقاضا نمودند كه مردههايشان را زنده كند. على بن ابى طالب (عليه السلام) را فرستاد. فرمود: با اينها مىروى به قبرستان و نام اينها را با صداى بلند فرياد بزن فلانى! فلانى فلانى، و بگو محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله) مىگويد به اذن خدا از جاى حركت كنيد. از جاى حركت كردند در حالى خاک از سر خود مىافشاندند. قريش شروع كردند به سؤال كردن از وضعشان. به آنها گفتند حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) به رسالت مبعوث شده. گفتند اى كاش ما او را درک مىكرديم و ايمان به او مىآورديم. او كور و برص و ديوانه را شفا بخشيد و چهارپايان و پرندهها و جنّ و شياطين با او صحبت مىكردند ولى ما پيامبر خودمان را به عنوان پروردگار نپذيرفتيم. در مقابل خدا منكر فضل هيچ كدام از پيامبران هم نيستيم، اما شما كه عيسى را خدا مىدانيد بايد حزقيل و يسع را نيز خدا بدانيد چون همان كار عيسى را انجام دادند”.
[53]. آل عمران، 59.
[54]. نساء، 171.
[55]. ص، 41.
[56]. مریم، 41.
[57]. مریم، 51.
[58]. ص، 17.
[59]. ص، 45.
[60]. مائده، 110.
[61]. انبیاء، 91.
[62]. طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، موسوی، محمدباقر، ج 14، ص 447.
[63]. در برخی از روایات به وسیلۀ آزمایش بودن این خصوصیت حضرت عیسی (علیه السلام) اشاره شده است. نک: «مسعودی، ابوالحسن، إثبات الوصية للإمام علي بن ابي طالب، نجفى، محمد جواد، ص 136. روايت شده كه در موقع ولادت عيسى (علیه السلام) ابليس به طلب آن حضرت رفت چون عيسى را يافت ديد كه ملائكه او را در ميان گرفتهاند وقتى كه ابليس رفت تا به عيسى نزديك شود ملائكه به او صيحه زدند (و از نزديك شدن او به عيسى مانع گرديدند) ابليس گفت: پدر عيسى كيست؟! ملائكه گفتند: مثل حضرت عيسى مثل حضرت آدم است (زيرا كه حضرت آدم هم بدون وجود پدر خلق شد) ابليس گفت:به خدا قسم كه (اگر مردم را به پنج قسم تقسيم كنيم) چهار قسم آنان را براى اينكه عيسى بدون پدر خلق شده گمراه مينمايم.
[64]. آزادیان، مصطفی، آموزه نجات از دیدگاه علامه طباطبائی با دیدگاه رائج مسیحیت، ص 19.
[65]. مایلک پترسون، عقل و اعتقاد دینی، ص 469.
[66]. آزادیان، مصطفی، آموزه نجات، ص 328.
[67] . خرازی، مجلۀ انتظار، شمارۀ 8، قاعدۀ لطف، ص 1.
[68] . عبدالجبار، قاضی، شرح اصول، خمسه، ص 59.
[69] . عبدالجبار، المغنی في ابواب التوحید و العدل، ج 13، ص 9.
[70] . شرح اصول خمسه، ص 524.
[71] . همان ص 64.
[72] . المغنی في ابواب التوحید و العدل، ج 11، ص 89.
[73] . اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، هلوت ریتر، ص 246.
[74] . المغنی في ابواب التوحید و العدل، ج 13، ص 22.
[75] . مرادی، عبدالحمید، مقایسۀ قاعدۀ لطف در کلام اسلامی و الهیات مسیحی، ص 5.
[76] . مک کراث، آلیستر، مقدمه ای بر تفکر نهضت اصلاح دینی، حدادی، ص 171.
[77] . تونی لین، ترجمه روبرت آسریان، تاریخ تفکر مسیحی، ص 87.
[78]. کتاب مقدس، رساله به رومیان، 16:9.
[80]. همان.
[81]. اسلام آئین برگزیده، احمد مسجد جامعی، ص 138.
[82]. آزادیان، مصطفی، آموزه نجات از دیدگاه علامه طباطبائی با دیدگاه رائج مسیحیت، ص 19.
[83]. بحار الانوار، ج 8، ص 311.
[86]. توماس میشل، کلام مسیحی، توفیقی، حسین.
[87]. همان، ص 116.
[88]. موسوی زاده، سید محمد، نگرش اسلام به سایر ادیان و ملل، ص 117.
[89]. عرفان و نیاز به معنویت در جامعه امروز، کتاب نقد شماره 40، سید یحیی یثربی، ص 323.