searchicon

کپی شد

مستعلیه و نزاریه

‌پس از مرگ محمد بن اسماعیل، اسماعیلیه به ‌طور پراکنده تبلیغاتی را انجام می‌دادند تا سرانجام با روی کار آمدن حکومت فاطمیان‌ مصر، این فرقه بسیار قدرتمند شد و مبلّغانی را به سراسر مملکت اسلامی آن زمان، اعزام نمود.[1]

در بحبوحه قدرت فاطمیان، خلیفه فاطمی زمام تمام امور را شخصا در دست داشت و بر قوای سه گانه؛ یعنی اداره امور مملکت، سلسله مراتب دینی و سپاه نظارت می کرد، ولی از زمان مرگ «الحاکم بامر الله» (375 – 411 ه)، امرای نظامی، روز به روز بر قدرت خود در برابر امرای کشوری و شخص خلیفه می افزودند. در سال 467 هـ هنگامی که «بدر الجمالی»، فرمانده سپاه عکا، به دعوت خلیفه فاطمی؛ المستنصر بالله، با لشکریان خود به سوی مصر حرکت کرد تا زمام امور را در دست گیرد، پس از فرونشاندن شورش‌های داخلی به تدریج بر تمام کشور سیادت یافت و خلیفه، عناوین رؤسای قوای سه گانه مملکت را یک‌جا به وی اعطا کرد. بدر؛ «امیر الجیوش، داعی الدعاة (رئیس سلسله مراتب دینی) و وزیر دولت فاطمی» گشت. از این زمان به بعد فرمانروای واقعی مصر امیر الجیوش بود. به زودی این مقام به صورت یک منصب موروثی در آمد، و پسر و نوه بدر الجمالی، جانشین وی گشتند. در سال 487 هـ­، افضل؛ پسر بدر الجمالی، جانشین پدر شد.

در هنگام مرگ المستنصر، که چند ماه بعد اتفاق افتاد، امیرالجیوش با مسئله انتخاب خلیفه جدید مواجه شد. در یک طرف «نزار» پسر «المستنصر» قرار داشت که جوانی بود برومند و قبلا به ولایتعهدی المستنصر برگزیده شده بود، و در طرف دیگر برادر نزار؛ «مستعلی» جای داشت که جوانی بود بی یاور و پشتیبان، ولی اگر به خلافت می رسید کاملا متکی به حامی نیرومند خویش، امیر الجیوش می گشت. با ملاحظه چنین وضعی، «افضل» دختر خود را به عقد ازدواج مستعلی در آورد و چون المستنصر مرد، (به جای نزار که ولیعهد بود) داماد خود را به خلافت برگزید.[2] وی توانست در قاهره برای مستعلی بیعت گرفته و او را در سال ۴۸۷، با لقب «المستعلی بالله» به خلافت بگمارد.[3]

کسانی که به خلافت المستعلی بالله معتقد شدند، «مستعلیه» نام گرفتند. در مقابل، عده‌اى به طرفدارى نزار برخاسته و از فاطمیان بریدند. این دسته به «نزاریه» معروف شدند. خود نزار نیز از بیم جانش از قاهره گریخت و در اسکندریه سر به شورش گذاشت، ولى دستگیر شد و در سال 488 هجرى به قتل رسید.[4]

اسماعیلیان مناطق دیگر نیز دو دسته شدند. اسماعیلیان یمن و هند امامت مستعلى را پذیرفتند، ولى اسماعیلیان ایران به رهبرى «حسن صباح» آن را نپذیرفته و روابط خود را با قاهره قطع کردند و این چنین، نزاریان شکل گرفتند.[5]

[1]. ر.ک: حلبى‏، على اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، ص 140؛ طباطبایی، سیدمحمد حسین، شیعه در اسلام، ص 68.

[2]. مشکور، محمدجواد، تاریخ شیعه و فرقه های اسلام، ص 222 – 225؛ ربانی گلپایگانی، علی، فرق و مذاهب کلامی، درس سیزدهم.

[3]. مقریزی، احمد، اتعاظ الحنفاء باخبار الائمة الفاطمیین الخلفاء، تصحیح: الشیال، جمال الدین، محمد حلمی، محمد احمد، ج ۳، ص ۱۱ و ۱۲.

[4]. سایت آیت الله مکارم، به نقل از: ابن تغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهرة، تصحیح: الشیال، جمال الدین، ج 5، ص 142 – 145.

[5]. همان، به نقل از: فرمانیان، مهدی، درسنامه تاریخ و عقائد اسماعیلیه، ص93.