کپی شد
مرگ ابو بکر
ابوبكر پس از دو سال و سه ماه و نه شب خلافت،[1] در سال سيزدهم قمری،[2] روز جمعه، هفت شب از ماه جمادى الآخر مانده،[3] یا در بيست و هفتم ماه جمادى الآخر[4] در شصت و سه سالگى درگذشت.[5] برخی نیز روز مرگ وی را روز دوشنبه ذکر نمودند. درباره سبب مرگ او اختلاف كردهاند: بعضى گفتهاند: وى توسط زَهری که به او دادند مُرد، و برخى نیز میگويند: وى در روزى سرد غسل كرد و سپس تب كرد و مرد.[6] و در حجره پیامبر (صلی الله علیه و آله) دفن شد.[7]
ماجرای از دنیا رفتن ابوبکر از زبان فرزندش، جناب محمّد بن ابی بکر
محمد بن ابىبكر میگوید: «…ابوبکر در هنگام مردن میگفت: ای وای هلاک شدم، ای وای از عذاب. عمر به او گفت: ای خلیفه رسول خدا، به چه دلیل چنین میگویی؟ گفت: اینجا رسول خدا و علیّ بن ابیطالب هستند و مرا به آتش وعده میدهند. به همراه رسول خدا نیز همان صحیفهای است که ما در کعبه نسبت به آن پیمان بستیم،. در حالی که رسول خدا به من میفرماید: تو به این صحیفه عمل کردی و علیه ولیّ خدا اقدام کردی، پس تو و رفیقت را به آتش جهنّم در پایینترین طبقه آن بشارت میدهم.
وقتی عمر این سخن را از ابوبکر شنید، بیرون رفت و گفت: هذیان میگوید. ابوبکر گفت: به خدا قسم، هذیان نمیگویم، کجا میروی؟. عمر گفت: چگونه هذیان نمیگویی و حال آن که تو «نفر دوم آن دو تن بودی، آنگاه كه در غار [ثَور] بودند»،[8] ابوبکر گفت: آیا به تو خبر ندهم که محمد (صلی الله علیه و آله) –و نگفت رسول خدا- در حالی که در غار (ثور) با او بودم به من گفت: همانا من کشتی جعفر و یارانش را در حالی که در دریا (به سوی حبشه) سیر میکند، میبینم، من به او گفتم: به من نشان بده، پس دستش را بر روی چهرهام کشید و من آن صحنه را دیدم، (ولی) پیش خود گفتم که او ساحر است، و (بعدا) این قضیه را برای تو در مدینه تعریف کردم، پس رأی من و تو در این که او ساحر است یکی بود. (در این هنگام) عمر به حاضران مجلس گفت: ابوبكر هذيان میگويد، آنچه از او میشنوید، پنهان کنید تا اهل این خانه (یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام و خاندانش) شما را نکوهش نکنند. پس عمر به همراه برادرم (عبدالرحمن) و عایشه رفتند وضو بگیرند تا نماز بخوانند. در این هنگام من چیزی از پدرم شنیدم که آنها نشنیدند. وقتی تنها شدیم، به پدرم گفتم: بگو: لا اله الاّ الله، گفت: نمیگویم و اصلا بر آن قدرت و توانایی ندارم تا وارد آتش شوم و به درون تابوت بروم. وقتی از تابوت نام برد، گمان کردم هذیان میگوید و لذا گفتم: منظورت کدام تابوت است؟ گفت: تابوتی از آتش با قفلهای آتشین که در آن دوازده مَرد قرار میگیرند که من و رفیقم که اینجا بود، از آن دوازده نفریم. گفتم: عمر را میگویی؟ گفت: بله. آن تابوت در چاهی در جهنّم است و سنگی در بالای آن چاه قرار دارد. گفتم: هذیان میگویی؟ گفت: به خدا قسم هذیان نمیگویم. خدا پسر صُهاک را لعنت کند. او کسی است که «بعد از آمدن ذکر (امیرالمؤمنین علیه السلام) مرا گمراه نمود،[9] و لذا بد همراهی بود».[10] پس ابوبکر گونهاش را به زمین چسباند و پیوسته میگفت: ای وای هلاک شدم، ای وای از عذاب تا آن که خوابش برد. در این هنگام عمر داخل شد و گفت: آیا بعد از رفتن ما، چیزی به تو گفت؟ من هم همه آنچه را دیدم نقل کردم. پس عمر گفت: خداوند خلیفه رسول خدا را رحمت کند. آنچه دیدید پنهان کنید؛ زیرا همهاش هذیان است، و شما خانوادهای هستید که به گفتن هذیان در وقت مردن، مشهورید. عایشه نیز این مطالب را تصدیق نمود. پس عمر به من گفت: تو را برحذر میدارم که آنچه شنیدهای نقل کنی و به سبب آن، فرزند ابیطالب و اهل بیت ما را شماتت کنند…».[11]
[1]. مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا، ج 2، ص 777.
[2]. سراج جوزجانی، منهاج الدین، طبقات ناصرى تاريخ ايران و اسلام، تحقيق: حبيبى، عبد الحى، ج 1، ص 88.
[3]. آفرينش و تاريخ، ج 2، ص 777.
[4]. طبقات ناصرى تاريخ ايران و اسلام، ج 1، ص 88.
[5]. همان.
[6]. آفرينش و تاريخ، ج 2، ص 777.
[7]. کاتب واقدی، محمئ بن سعد، الطبقاتالكبرى، ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود، ج 3، ص 179 و180.
[8]. اشاره به آیه شریفه «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ» توبه، 40.
[9]. اشاره به آیه شریفه: «لَقَدْ أَضَلَّني عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني» فرقان، 29.
[10]. اشاره به آیه شریفه: «فَبِئْسَ الْقَرينُ» زخرف، 38.
[11]. دیلمی، حسن، إرشاد القلوب، ج 2، ص 392 و 393.