searchicon

کپی شد

مرتبه اول امر به معروف و نهی از منکر، مرتبه قلبی

اولین مرتبه از مراتب امر به معروف و نهی از منکر، مرتبه قلبی است. مقصود از مرتبه قلبى آن است که انسان حداقل در دل خويش، ميان معروف و منکر تفاوت گذاشته و خواهان معروف باشد و منکر را ناخوش بدارد. اين کم‏ترين مرتبه‏ اى است که صالح را از ناصالح و درستکار را از بدکار جدا مى‏سازد و اگر کسى قلبا نيز از منکر ناخشنود نباشد، هم دست بدکاران و شريک جرم آنان خواهد بود. امام علی (ع)، درباره اين عنصر قلبى و اهميت آن مى‏فرمايد: «مردم! … ، ماده شتر ثمود را يک تن پى نمود و خدا همه آنان را عذاب فرمود؛ چرا که کسی اعتراض (امر به معروف و نهی از منکر) نکرد و همگى آن کار را پسنديدند».[1] لذا هر مسلمانى بايد منکر را بد بشمارد و معروف را بپسندد وگرنه از مسلمانى بويى نبرده و مرده متحرکى است و به تعبير امام، مرده‏اى ميان زندگان است. از نظر امام اساسا چنين کسى مسخ شده و از طبيعت انسانى خود بيرون شده است: «آن که به دل کار نيک را ستایش نکند و کار زشت را ناخوش ندارد، طبيعتش دگرگون شود، چنان‏که پستى وى بلند و بلندى‏ اش سرنگون شود (از شخصیت والای انسانی سقوط می کند).[2] اين مسخ ‏شدگى تا آن‏جا پيش مى‏رود که چنين کسى هر چند خود مرتکب گناه نشده باشد، شريک گناهکاران به‏ شمار خواهد آمد. به گفته امام: «آن‏که به رفتار گروهى خشنود است، مانند آن است که شريک رفتارشان باشد.[3] عکس اين مطلب هم راست است: آن که شاهد رفتار نادرست کسانى است، اما به دل آن را ناخوش مى ‏دارد، گويى اساساً شاهد آن رفتار نبوده است. در این راستا نیز امام على (‏ع) فرمودند: «ََ قَالَ ع الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ مَعَهُمْ فِيهِ وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَا بِهِ .»[4]  یعنی کسی که به عمل ناشایست قومی راضی باشد گویا داخل آن ها بوده و علاوه برگناه رضایت به منکر گناه انجام آن عمل نیز برایش محاسبه می شود.صرف ناخوش داشتن نيز کافى نيست. اين ناخشنودى بايد ظهور و بروزى در چهره و رفتار انسان داشته باشد. بدين روى امام خبر مى‏دهد که «رسول ‏خدا به ما فرمان داد تا با معصيت‏ کاران با چهره ‏هايى عبوس و درهم کشیده روبرو شويم».[5]


[1]. نهج‏البلاغه، خطبه 201 (ترجمه شهيدى).

[2]. همان، حکمت 375، (ترجمه شهيدى).

[3]. مسند الامام على ‏(ع)، ج ‏4، ص‏ 436.

[4]. حر عاملی، محمد حسن، وسائل الشیعه، ج 16، ص 141

[5]. همان، ص‏ 143.