searchicon

کپی شد

مراتب و درجات خلافت

قبل از ورود در بحث تذکر دو نکته لازم است:

1. خداوند تعالی استعداد خلیفه شدن خود را با دمیدن روح خود در انسان به ودیعت نهاد؛ چنان که از آیۀ “و نفخت فیه من روحی”[1] و آیۀ “انّی جاعل…”[2] که در آن جعل خلافت به صورت جملۀ اسمیه بیان شده و جملۀ اسمیه دال بر استمرار جعل خلافت است، و همچنین از دلایل تفسیری دیگر مربوط به این آیه[3]، فهمیده می­شود که خلافت اختصاص به حضرت آدم (ع) ندارد و همۀ انسان ها شأنیت آن را دارند.

2. راه شکوفایی و تحقق بخشیدن آن (خلیفه خدا شدن) را، توسط کتاب های آسمانی و کسانی که پویندگان راستین این راه و واصلان کامل این مقام اند؛ یعنی انبیا و مرسلین، به انسان نشان داد.

بنابراین که محور و مدار خلافت الاهی علم به اسما است و علم، دارای مراتب و درجات است، خلافت هم دارای درجات است و هر کس به هر اندازه که مظهر اسمای الاهی باشد، به همان اندازه سهمی از خلافت الاهی دارد. البته در آیات جعل خلافت[4] که علم به “همه اسما” بیان شده است، اشاره به خلافت خلیفۀ تامّ و کامل دارد. بر این اساس، می­توان در یک تحلیل، درجات خلافت را این گونه ترسیم کرد:

الف. عده­ای، از این راه منحرف گشته و راه شیطان را می­پیمایند، اینان خلیفۀ شیطان اند و از دائره خلیفه خدا بودن خارج شده اند.

ب. کسانی که اسمای الاهی را و لو به نحو ضعیف در خود به فعلیت نرسانند، بالقوه خلیفۀ خدا هستند.

ج. در انسان هایی که همۀ اسما به نحو ضعیف یا متوسط حضور دارد و ثبوت اسما و کمالات الاهی برایشان در حدّ “حال” است؛ یعنی گاهی واجد و زمانی فاقد آنها می­شوند، یا در حد “ملکه” است؛ یعنی دارا شدن اسما برایشان سهل و زوالش از آنان به کندی صورت می گیرد، خلافت آنان نیز در حد حال و ملکه است.

د. بروز صفات و اسمای الاهی در عده ای از حدّ ملکه فراتر رفته عین هویت و وجود آنها می گردد؛ ازاین رو، هرگز از آنها جدا نمی­شود؛ زیرا چیزی که عین ذات شد سلب آن از ذات، سلب شیء از خود می­شود و محال است. خلافت چنین انسانی نیز عین هویت او است و هرگز از او جدا نمی­شود.

مرحلۀ اخیر، مختص به انسان کامل و مراحل دیگر، بهرۀ انسان های متوسط و ضعیف است. همچنین هر یک از مراحل ذکر شده خود نیز دارای مراتبی­اند.[5]

بر اساس این که خلافت، ظهور مستخلف­عنه در خلیفه است؛ اولین ظاهر، اولین خلیفۀ حق است. از آن جا که ذات الاهی (کمال مطلق) طبق قاعدۀ فلسفی که در جای خود مبرهن است بسیط است و از واحد بسیط جز واحد صادر نمی­شود و واحد بسیط، جزء ندارد تا ظهور جزئی و عدم جزئی دیگر از او قابل تصور باشد؛ بنابر این کمال مطلق با تمام شئون کمالی اش ظهور می­کند و اولین مظهر او یک موجود و کامل ترین موجود خواهد بود. چنین موجودی همان انسان کامل است که خلیفۀ بی واسطه است که او نیز کمال و بساطت را به تبع، واجد بوده، آیینه­دار بساطت و کمال حقّ است و هر خلیفۀ دیگری برای خداوند به وساطت او خلیفه است. در حقیقت، او خلیفۀ خدا و دیگران خلیفۀ او هستند و سلسله خلافت به صورت طولی است نه عرضی.

پس اگر در یک زمان دو فرد دارای مقام خلافت باشند، یکی تابع دیگری است؛ مثل علی (ع) که در زمان پیامبر (ص) تابع او بود و مانند حسنین (ع) که در زمان علی (ع) تابع او بودند و … .

برای مطالعۀ بیشتر مراجعه شود به:

1. تفسیر المیزان، ذیل آیات 30 تا 34 سورۀ بقره.



[1]. “و از روحم در او دمیدم”، حجر، 29.

[2]. “وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون”‏. بقره، 30.

[3]. رک: جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم ،ج 3، ص 41 و 293 و ص17 – 321(نیاز به کتاب نامه دارد).

[4].  بقره،30 – 33.

[5]. رک: تسنیم، ج 3، ص 53- 56 و 94- 99.