searchicon

کپی شد

متفرق شدن سپاه امام حسن (علیه السلام) در جنگ با معاویه

بعد از این که امام از لشکر کشی معاویه مطلع گردید، به حجر بن عدی کندی، فرمان داد تا فرمانداران و هم مردم را برای جنگ آماده سازد.

منادی، در کوچه‏های کوفه، فریاد «الصلاة‏» برداشت و مردم به مسجد ریختند. امام بر فراز منبر رفت، فرمود:

معاویه برای جنگ به سوی شما آمده است، شما نیز به اردوگاه نخیله بروید…! همه ساکت ماندند.

عدی، فرزند حاتم طائی معروف، از جای برخاست که من پسر حاتم هستم، سبحان الله،این سکوت مرگبار چیست که جانتان را فرا گرفته است؟

چرا به امام و پسر پیامبرتان پاسخ نمی‏دهید…از خشم خدا بیم کنید، مگر شما از ننگ، باک ندارید…؟

آن گاه رو به امام کرد و گفت:گفتار شما را شنیدیم و با جان و دل به فرمانیم، و افزود که: من هم اکنون به اردوگاه می‏روم هر که مایل است ‏به ‏من بپیوندد.

قیس بن سعد بن عباده و معقل بن قیس ریاحی و زیاد بن صعصعه‏ تیمی نیز با سخنرانی های شور انگیز مردمان را به جنگ راغب ساختند و به تجهیز سپاه از مردم پرداختند و آن گاه همه به اردوگاه رفتند.[1]

انبوه جمعیت در اردوگاه، به جز شیعیان، از این چند دسته نیز فراهم آمده بود:

1. خوارج، که تنها برای جنگ با معاویه آمده بودند نه به جانبداری از امام.

2. آزمندانی که دنبال غنائم جنگی بودند.

3. آنان که به پیروی از رؤسای قبیله‏ها، شرکت کرده بودند و انگیزه دینی نداشتند.[2]

امام (علیه السلام)، گروهی از این سپاهیان را، به سپهسالاری حکم به شهر انبار فرستاد، اما حکم با معاویه ساخت، امام خود به ساباط مدائن رفت و از آن جا 12 هزار نفر را به عنوان پیشاهنگ جنگ به سالاری عبید الله بن عباس، به رزم با معاویه گسیل داشت و قیس بن سعد بن عباده‏ انصاری را هم معاون کرد که اگر عبید الله از میان رفت،او سپهسالار گردد.

معاویه در صدد بر آمد که قیس را بفریبد و یک میلیون درهم نزد قیس فرستاد تا با او همدست شود یا دست کم از امام دست بردارد، قیس پاسخ داد؛ به نیرنگ، دین مرا نمی‏توانی از دستم بگیری.[3]

و اما سپهسالار اصلی لشکر، یعنی عبید الله بن عباس، تنها به وعده همان پول، فریفته شد و شبانه با گروهی از خاصان خویش،به سوی معاویه گریخت. بامداد آن روز، سپاه بی سر پرست ماند، پس قیس با مردم نماز گزارد و سپهسالار شد و جریان را به امام گزارش داد.[4]

قیس دلیرانه می‏جنگید، معاویه چون راه فریب او را مسدود یافت جاسوسانی به میان لشگر امام فرستاد که به دروغ جریان صلح قیس با معاویه را شایعه کنند و نیز گروه دیگری را در میان لشگر قیس که بگویند: امام حسن با معاویه صلح کرده است.[5]

به این ترتیب، خوارج و آنان که با صلح موافق نبودند، از این خدعه، فریفته شدند و ناگهان به حالت عصیانی به خیمه امام ریختند و به غارت پرداختند و حتی فرش زیر پای امام را ربوده و ضربه‏ای به ران آن حضرت وارد آوردند که از خونریزی شدید، امام به حالت وخیمی در افتادند.[6]

یاران امام، آن گرامی را به مدائن، به سرای سعد بن مسعود ثقفی- فرماندار مدائن،که از طرف حضرت علی (علیه السلام) منصوب شده بود- بردند. امام (علیه السلام) مدتی در خانه ثقفی به معالجه پرداخت. در این بین به او گفتند، برخی از روسای قبائل -که بدون انگیزه دینی بوده و با امام عداوت داشتند- به معاویه در پنهان نوشته‏اند؛ اگر به عراق آیی، پیمان می‏بندیم که امام (علیه السلام) را به تو بسپاریم.

معاویه، نامه‏های اینان را، عینا نزد امام فرستاد و تقاضای صلح کرد با این پیمان که هر شرطی که امام بفرماید، پذیرا خواهد شد.[7]

امام، به شدت بیمار بود و یارانش از هر سو پراکنده شده بودند و لشگریان و سربازان، از جهت ایده‏ئولوژی و اهداف، یگانگی نداشتند و هر یک سازی جدا می‏نواختند و در راهی دیگر، می‏تاختند… از هیچ سو و به هیچ رو، ادامه جنگ به سود شیعیان و حتی اسلام نبود، چرا که معاویه اگر به وسیله جنگ، رسما پیروز می‏شد، اساس اسلام از هم می‏پاشید، و هم دودمان همه شیعیان -مسلمانان راستین- را از زمین بر می‏چید.

پس، ناگزیر، امام با شرایطی بسیار و سخت، به صلح تن در داد.[8]


[1]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16 ص 40-37.

[2]. مفید، ارشاد، ص 171.

[3]. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2 ، ص 207-204.

[4]. ارشاد، ص 172.

[5]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 207-204.

[6]. همان؛ طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)،ج 7، ص 1.

[7]. ارشاد، ص 173-172.

[8]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 207-204.