searchicon

کپی شد

مبارزات امام حسین (علیه السلام)

حسین بن علی (علیه السلام) در دوران خلافت پدرش، امیرمؤمنان (علیه السلام)،در صحنه‏های سیاسی و نظامی در کنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگی که در این دوران برای پدر ارجمندش پیش آمد، شرکت فعال داشت.[1]

در جنگ جمل فرماندهی جناح چپ سپاه امیر مؤمنان (علیه السلام) به عهده وی بود[2] و در جنگ صفین، چه از طریق سخنرانی‌های پرشور و تشویق یاران علی (علیه السلام) جهت شرکت در جنگ، و چه از رهگذر پیکار با قاسطین، نقشی فعال داشت.[3] در جریان حکمیت نیز یکی از شهود این ماجرا از طرف علی (علیه السلام) بود.[4]

امام حسین (علیه السلام) پس از شهادت علی (علیه السلام) در کنار برادر خویش، رهبر و پیشوای وقت، «حسن بن علی (علیهما السلام)» قرار گرفت. آن حضرت هنگام حرکت نیروهای امام مجتبی (علیه السلام) به سمت شام، همراه ایشان در صحنه نظامی و پیشروی به سوی سپاه شام حضور داشت و هنگامی که معاویه به امام حسن (علیه السلام) پیشنهاد صلح کرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفت‌وگو پرداخت[5] و بالاخره پس از متارکه جنگ و انعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همان‌جا اقامت گزید.[6]

نکته قابل توجه این‌که هیچ یک از این موانع باعث نمی‏شد که امام حسین (علیه السلام) در برابر بدعت‌ها و بیدادگری‌های بی‌شمار معاویه سکوت کند، بلکه او در آن شرائط پرخفقان، که کسی جرأت اعتراض نداشت، تا آن‌جا که در توان داشت، در برابر مظالم معاویه به مبارزه و مخالفت برخاست. در اینجا به عنوان نمونه، سه مورد از مبارزات امام حسین (علیه السلام) با حکومت معاویه مورد بررسی قرار می‌گیرد:

1. سخنرانی‌ها و نامه‏های اعتراض آمیز:

در دوران ده ساله امامت امام حسین (علیه السلام)، که آن حضرت در صحنه سیاسی با معاویه روبه‌رو بود، نامه‏های متعددی بین او و معاویه رد و بدل شده است که نشانه موضع‌گیری سخت و انقلابی امام حسین (علیه السلام) در برابر معاویه است. امام به دنبال هر جنایت و اقدام ضد اسلامی معاویه او را به شدت مورد انتقاد و اعتراض قرار می‏داد. یکی از مهمترین این موارد، موضوع ولیعهدی یزید بود.

معاویه به دنبال فعالیت‌های دامنه دار خود به منظور تثبیت ولیعهدی یزید، سفری به مدینه کرد تا از مردم مدینه، به ویژه شخصیت‌های بزرگ این شهر که در رأس آنان امام حسین (علیه السلام) قرار داشت، بیعت بگیرد. او پس از ورود به این شهر، با «حسین بن علی (علیهما السلام)» و «عبدالله بن عباس» دیدار کرد و طی سخنانی موضوع ولیعهدی یزید را پیش کشیده و کوشش کرد که موافقت آنان را با این موضوع جلب کند. حسین بن علی (علیهما السلام) در پاسخ سخنان وی با ذکر مقدمه‏ای چنین فرمود: … تو در برتری و فضیلیت که برای خود قائلی، دچار لغزش و افراط شده‏ای و با تصاحب اموال عمومی مرتکب ظلم و اجحاف گشته‏ای. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خودداری و بخل ورزیدی و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختی که از حد خود تجاوز نمودی و چون حقوق حق‌داران را به آنان نپرداختی، شیطان به بهره کامل و نصیب اعلای خود (در اغوای تو) رسید.

آن‌چه درباره کمالات یزید و لیاقت وی برای اداره امور امت اسلامی گفتی فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف کردی که گویا شخصی را می‏خواهی معرفی کنی که زندگی او بر مردم پوشیده است و یا از غایبی خبر می‏دهی که مردم او را ندیده‏اند! و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده‏ای! نه، یزید آنچنان‌که باید خود را نشان داده و باطن خود را آشکار ساخته است. یزید را آنچنان که هست معرفی کن! یزید جوان سگ‌باز و کبوترباز و بوالهوسی است که عمرش با ساز و آواز و خوشگذرانی سپری می‏شود. یزید را این‌گونه معرفی کن و این تلاش‌های بی ثمر را کنار بگذار! گناهانی که تاکنون درباره این امت بر دوش خود بار کرده‏ای بس است، کاری نکن که هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از این سنگین‌تر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادی و با بی خردی مرتکب ظلم شدی که کاسه صبر مردم را لبریز نمودی، اینک دیگر بین مرگ و تو بیش از یک چشم بر هم زدن باقی نمانده است، بدان که اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخ‌گوی آن‌ها باشی…![7]

در همان ایام یک سال «مروان بن حکم» که از طرف معاویه حاکم مدینه بود، به وی نوشت: عمرو بن عثمان گزارش کرده است که «گروهی از رجال و شخصیت‌های عراق و حجاز نزد حسین بن علی (علیهما السلام) رفت و آمد می‏کنند» و اظهار کرده است که «اطمینان ندارد حسین قیام نکند».

مروان در نامه خود اضافه می‏کند: من در این باره تحقیق کرده‏ام، طبق اطلاعات رسیده، او فعلا قصد قیام و مخالفت ندارد، ولی اطمینان ندارم که در آینده نیز چنین باشد، اینک نظر خود را در این باره بنویسید.

معاویه، پس از دریافت این گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامه‏ای نیز به این مضمون به حسین بن علی (علیهما السلام) نوشت: «گزارش پاره‏ای از کارهای تو به من رسیده است که اگر صحت داشته باشد، من آن‌ها را شایسته تو نمی‏دانم. سوگند به خدا هر کس پیمان و معاهده‏ای ببندد، باید به آن وفادار باشد و اگر این گزارش صحت نداشته باشد، تو سزاوارترین شخص برای چنین وضعی هستی. اینک مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود وفا کن. اگر با من مخالفت کنی با مخالفت روبه‌رو می‏شوی و اگر بدی کنی بدی می‏بینی، از ایجاد اختلاف میان امت بپرهیز …».[8]

امام حسین (علیه السلام) در پاسخ او چنین نوشت: «اما بعد، نامه تو به دستم رسید، نوشته‏ای که خبرهایی از من به گوش تو رسیده است که به گمان تو هیچ وقت زیبنده من نبوده و تو آن‌ها را در خور شأن من نمی‏دانسته‏ای! باید بگویم تنها خدا است که انسان را به کارهای نیک هدایت می‏کند و توفیق اعمال خیر را به انسان می‏دهد.

اما آن‌چه در باب من به گوش تو رسیده، یک مشت سخنان بی اساس است که چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداخته‏اند. این گمراهان بی‌دین دروغ گفته‏اند من نه تدارک جنگی بر ضد تو دیده‏ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته‏ام، ولی از این‌که بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بی دین تو که حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نکرده‏ام از خدا می‏ترسم.

آیا تو قاتل «حجربن عدی» و یارانش نبودی؟ قاتل کسانی که همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ کسانی که بدعت‌ها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه می‏کردند و کارشان امر به معروف ونهی از منکر بود؟ تو پس از آن‌که به آنان امان دادی و سوگندهای اکید یاد کردی که به خاطر حوادث گذشته آزارشان نکنی، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه کشتی و با این کار، بر خدا گستاخی نموده، عهد و پیمان او را سبک شمردی.

آیا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا که از کثرت عبادت، چهره و بدنش تکیده و فرسوده شده بود، نیستی که پس از دادن امان و بستن پیمان؛ «پیمانی که اگر به آهوان بیابان می‏دادی، از قله‏های کوه‌ها پایین می‏آمدند» او را کشتی؟! آیا تو نبودی که «زیاد» (پسر سمیه) را برادر خود خواندی و او را پسر ابوسفیان قلمداد کردی، در حالی که پیامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق می‏گردد و زناکار باید سنگسار گردد»؟!

ای کاش جریان به همین جا خاتمه می‏یافت، اما چنین نبود، بلکه پسر سمیه را پس از برادر خواندگی، بر ملت مسلمان مسلط ساختی و او نیز با اتکا به قدرت تو، مسلمانان را کشت، دست‌ها و پاهایشان را قطع کرد، و بر شاخه‏های نخل به دار آویخت! ای معاویه تو عَرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختی که گویی تو از این امت، و این امت از تو نبوده‏اند!

آیا تو قاتل «حضرمی» نیستی که جرم او این بود که همین زیاد (زیاد بن ابیه)، به تو اطلاع داد که «وی پیرو دین علی است»، در حالی که دین علی همان دین پسر عمویش پیامبر (صلی الله علیه و  آله) است و به‌نام همان دین است که اکنون تو بر اریکه حکومت و قدرت تکیه زده‏ای! و اگر این دین نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهلیت به سر می‏بردید و بزرگ‌ترین شرف و فضیلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانی و تابستانی به یمن و شام بود، ولی خداوند در پرتو رهبری ما خاندان، شما را از این زندگی نکبت بار نجات بخشید.

ای معاویه! یکی از سخنان تو این بود که در میان این امت ایجاد اختلاف و فتنه نکنم. من هیچ فتنه‏ای بزرگ‌تر و مهم تر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم! دیگر از سخنان تو این بود که مواظب رفتار و دین خود و امت محمد (صلی الله علیه و  آله) باشم. من (وقتی به وظیفه خود می‏اندیشم و به دین خود و امت محمد (صلی الله علیه و  آله) نظر می‏افکنم)، وظیفه‏ای بزرگ‌تر از این نمی‏دانم که با تو بجنگم و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود. اگر (به‌خاطر یک رشته عذرها) از قیام بر ضد تو خودداری کنم، از خدا طلب آمرزش می‏کنم (چون ممکن است آن عذرها در پیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و از خدا می‏خواهم مرا به آن‌چه موجب رضا و خشنودی او است، ارشاد و هدایت کند.

ای معاویه! دیگر از سخنان تو این بود که: اگر من به تو بدی کنم، با من بدی خواهی کرد و اگر با تو دشمنی کنم دشمنی خواهی نمود. باید بگویم: در این جهان نیکان و صالحان همواره با دشمنی بدکاران روبه‌رو بوده‏اند، و من امیدوارم دشمنی تو زیانی به من نرساند و زیان بَداندیشی‌های تو، بیش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر می‏توانی دشمنی کن!.

ای معاویه! از خدا بترس و بدان که گناهان کوچک و بزرگت همه در پرونده خدایی ثبت شده است. این را نیز بدان که خدا جنایات تو را که به صرف ظن و گمان، مردم را می‏کشی و به محض اتهام، آنان را به مجازات رسانده‏ای، هرگز به دست فراموشی نخواهد سپرد. تو با این کار، خود را به هلاکت افکندی، دین خود را تباه ساختی، و حقوق ملت را پایمال کردی، والسلام».[9]

2. سخنرانی کوبنده و افشاگرانه در کنگره عظیم حج:

یک (یا دو سال) پیش از مرگ معاویه که فشار و تضییقات نسبت به شیعیان از طرف حکومت وی به اوج شدت رسیده بود، امام حسین (علیه السلام) به حج مشرف شد و در حالی که «عبدالله بن عباس» و «عبدالله بن جعفر»، آن حضرت را همراهی می‏کردند، از «صحابه» و «تابعین» و بزرگان آن روز جامعه اسلامی که به پاکی و صلاح شهرت داشتند، و نیز عموم بنی‌هاشم خواست که در چادر او واقع در «مِنا» اجتماع کنند. بالغ بر هفتصد نفر از تابعین و دویست نفر از صحابه در چادر آن حضرت گرد آمدند. آنگاه امام به‌پاخاست و سخنانی به این شرح ایراد فرمود:

«دیدید که این مرد زورگو و ستمگر با ما و شیعیان ما چه کرد؟ من در اینجا مطالبی را با شما در میان می‏گذارم، اگر درست بود، تصدیق، و اگر دروغ بود، تکذیب کنید. سخنان مرا بشنوید و گفتار مرا بنویسید؛ وقتی که به شهرها و میان قبائل خود برگشتید، با افراد مورد اعتماد و اطمینان در میان بگذارید و آنان را به رهبری ما دعوت کنید؛ زیرا می‏ترسم این موضوع (رهبری امت توسط اهل بیت) به‌دست فراموشی سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد».

امام سپس فضیلت‌ها و سوابق درخشان پدرش امیر مومنان (علیه السلام) و خاندان امامت (علیهم السلام) را برشمرد و بدعتها و جنایت‌ها و اعمال ضد اسلامی معاویه را تشریح کرد[10] و بدین وسیله یک حرکت عظیم تبلیغی را بر ضد حکومت پلید معاویه پدید آورد و زمینه را برای قیام فراهم ساخت.

«حسن بن علی بن شعبه»، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم، در کتاب «تحف العقول» خطبه‏ای را از امام حسین (علیه السلام) نقل کرده که محل و تاریخ ایراد آن روشن نیست، ولی قرائن و شواهد و محتوای خطبه نشان می‏دهد که این همان خطبه‌ای است که حضرت در «مِنا» ایراد نموده است. در این مقال به مناسبت بحث، به بخش‌هایی از این خطبه اشاره می‌شود؛ آن حضرت در این خطبه می‌فرماید: «ای رجال مقتدر! شما گروهی هستید که به دانش و نیکی و خیرخواهی شهرت یافته‏اید، در پرتو دین خدا در دل‌های مردم، عظمت و مهابت یافته‏اید، شرافتمند از شما حساب می‏برد و ضعیف و ناتوان شما را گرامی می‏دارد، کسانی که با شما هم‌پایه و هم‌درجه‏اند، و بر آن‌ها حق نعمتی ندارید، شما را بر خود مقدم می‏دارند، … من بر شما، که (به سبب سوابق و ایمانتان) برگردن خدا منت می‏نهید! می‏ترسم که از طرف خدا بر شما عذاب و گرفتاری فرود آید؛ زیرا شما به مقام بزرگی رسیده‏اید که دیگران دارا نیستند و بر دیگران برتری یافته‏اید، ]مردم[ نیکان و پاکان را احترام نمی‏کنند، در صورتی که شما به خاطر خدا در میان مردم مورد احترام هستید. شما به چشم خود می‏بینید که پیمان‌های الهی را می‏شکنند و با قوانین خدا مخالفت می‏کنند، ولی بیم و هراسی به خود راه نمی‏دهید. از نقض عهد و پیمان پدرانتان به هراس می‏افتید، ولی به این‌که پیمان های رسول خدا شکسته یا خوار و بی مقدار گشته است، هیچ اهمیت نمی‏دهید. افراد کور و لال و زمین گیر در مملکت اسلامی بدون سرپرست و مراقبت مانده‏اند و بر آنها رحم نمی‏شود، اما شما در خور موقعیت و منزلت خویش کاری نمی‏کنید و با کسی هم که وظیفه خود را در این مورد انجام می‏دهد یاری و همکاری نمی‏کنید و با سازش و همکاری و مسامحه با ستمگران، خود را آسوده می‏دارید. خداوند فرمان جلوگیری از منکرات و بازداشتن مردم از آنها را داده است، ولی شما از آن غافلید. مصیبت شما عالمان امت از همه بیشتر است؛ زیرا موقعیت و منزلت عالمان دین مورد تعرض قرار گرفته است، و ای کاش این را می‏دانستید.

زمام امور باید در دست کسانی باشد که عالم به احکام خدا و امین بر حلال و حرام او هستند و شما دارای این مقام بودید و از دستتان گرفتند، و هنگامی این مقام را از دست شما گرفتند که پیرامون حق پراکنده شدید، و با وجود دلیل روشن، در سنت پیامبر اختلاف ورزیدید. اگر در راه خدا مشکلات را تحمل کرده در برابر آزارها و فشارها شکیبایی از خود نشان می‏دادید، زمام امور در قبضه شما قرار می‏گرفت و همه امور زیر نظر شما اداره می‏شد، ولی شما ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختید و امور خدا (حکومت) را به آنها تسلیم کردید تا حلال و حرام را در هم آمیزند و در شهوات و هوسرانی‌های خود غوطه خورند. آنان را بر این مقام مسلط نساخت مگر گریز شما از مرگ و دلبستگی‌تان به زندگی چند روزه دنیا. شما با این کوتاهی در انجام وظیفه، ناتوان را زیر دست آنها قرار دادید تا گروهی را بَرده و مقهور خویش، و گروه دیگر را برای زندگی توأم با شکست، بیچاره سازند و به پیروی از اشرار و در اثر گستاخی در پیشگاه خداوند جبار، در اداره حکومت، به میل و هوای خود رفتار کنند و دل به رسوایی و هوسرانی بسپارند. در هر شهری از شهرها، گوینده‏ای (مزدور را برای تبلیغ اهدافشان) برفراز منبر می‏فرستند، و همه کشور اسلامی در قبضه آنها است و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختیار آنان هستند، هر ستمی که بر این مردم بی پناه کنند، مردم نمی‏توانند از خود دفاع کنند. دسته‏ای از این قوم، زورگو و معاندند که بر هر ناتوان و ضعیفی فشار می‏آورند، و برخی دیگر فرمانروایانی هستند که به خدای زنده کننده و میراننده عقیده‏ای ندارند.

شگفتا از این وضع! و چرا در شگفت نباشم در حالی که زمین در تصرف فردی ستمگر و دغل‌کار و باجگیری نابکار است که بر مؤمنان بی هیچ ترحم و دلسوزی حکمرانی می‏کند! خدا در کشمکش میان ما حاکم، و او به حکم خود، بین ما داور است.

پروردگارا! این حرکت ما نه به‌خاطر رقابت بر سر حکومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنیا است؛ بلکه به خاطر آن است که نشانه‏های دین تو را به مردم نشان دهیم و اصلاحات را در کشور اسلامی اجرا کنیم تا بندگان ستمدیده‏ات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احکام و سنت‌های تو اجرا گردد.

اینک (شما بزرگان امت)، اگر مرا یاری نکنید ستمگران بر شما چیره می‏گردند و در پی خاموش ساختن نور پیامبرتان می‏کوشند… .[11]

3. ضبط اموال دولتی:

در ایام حکومت معاویه، کاروانی از یمن که حامل مقداری از بیت المال بود، از طریق مدینه، رهسپار دمشق بود. امام حسین (علیه السلام) با اطلاع از این موضوع، آن را ضبط کرد و در میان مستمندان بنی هاشم و دیگران تقسیم کرد و نامه‏ای بدین شرح به معاویه نوشت: «کاروانی از یمن از اینجا عبور می‏کرد که حامل اموال و پارچه‏ها و عطریاتی برای تو بود تا آن‌ها را به خزانه دمشقت سرازیر کنی و به خویشانت که تاکنون شکم‌ها و جیب‌های خود را از بیت المال پر کرده‏اند، ببخشی، من نیاز به آن اموال داشتم، و آن‌ها را ضبط کردم، والسلام»!

معاویه از این اقدام، سخت ناراحت شد و نامه تندی به امام نوشت.[12] بی شک این اقدام امام حسین (علیه السلام) یک گام آشکار در جهت نامشروع معرفی نمودن حکومت معاویه و مخالفت صریح با وی به‌شمار می‏رفت و در آن شرائط هیچ کس جز آن حضرت، جرأت چنین کاری را نداشت.[13]


[1]. العسقلانى، ابن حجر، الاصابة فى تمییز الصحابة، ج 1، ص 333..

[2].  ابن عساکر، تاریخ دمشق، (جلد مربوط به شرح حال حسین بن على علیه السلام)، تحقیق: محمودى، شیخ محمد باقر، ص 164..

[3]. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص، 114 و 249 و 530. .

[4]. همان، ص 507.

[5]. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 405..

[6]. الاصابة فى تمییز الصحابة، ص 333.

[7]. الدینورى، ابن قتیبة، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 184..

[8]. طوسى، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال، تصحیح و تعلیق: المصطفوى، حسن، ص 48..

[9]. الامامة و السیاسة، ج 1، ص 180؛ این نامه با اختلاف در الفاظ، در مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 44، ص 212 به بعد؛ طبرسی، نام؟، الاحتجاج على أهل اللجاج ، ج 2، ص 161؛ اختیار معرفة الرجال، ص 48، آمده است، ولى در اینجا ترجمه عبارت الامامة و السیاسة  در نظر گرفته شده است.

[10]. الکوفى، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الکوفى، ص 206؛ الاحتجاج على أهل اللجاج ، ص 161؛  امینى، عبدالحسین، الغدیر، ج 1، ص 198..

[11]. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول..

[12]. شریف القرشى، باقر، حیاة الامام الحسین بن على علیه السلام، ج 2، ص 231 (به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید).

[13]. کلیه مطالب برگرفته از سایت اندیشه قم.