Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

لعن و نفرین

مفهوم شناسی لعن و نفرین

«لعن» در لغت به معنای طرد نمودن و دور ساختن از روى خشم است[1] و در اصطلاح اگر از ناحیه خداوند متعال باشد -چنان که از آیات قرآن کریم بر می آید[2]– به معنای دور ساختن کسی از رحمت خویش در دنیا، و در آخرت، گرفتار نمودن به عذاب و عقوبت است و اگر از ناحیه بندگان باشد، به معنای نفرین و دعا به ضرر و بر ضد دیگران است‌.[3] «نفرین» به معنای دعای بد برای مرگ، ناکامی و بدبختی کسی یا چیزی می باشد.[4] به معنای لعن، لعنت، ذم، تقبیح و نکوهش نیز آمده است.[5] به عبارت دیگر، دعا بر دو نوع است؛ مثبت که همان دعای معروف و شناخته شده است، و دعای منفی و بر ضد که نفرین باشد.

بنابر این، لعن و نفرین در برخی از موارد به معنای هم دیگر به کار می روند.

لعن و نفرین حق

مباهله

یکی از انواع نفرین حق، «مباهله» است.

«مباهله» در لغت: در لسان العرب ذکر شده که: «البَهْل: اللَّعْن» بهل به معنای لعن می باشد و بهل الاهی به معنای لعن الاهی است.[6] لکن راغب اصفهانی معتقد است: “بهل” (بر وزن اهل)، به معناى رها کردن و قيد و بند را از چيزى برداشتن است؛ به همين جهت هنگامى که حيوانى را به حال خود واگذارند تا نوزادش بتواند به آزادى شير بنوشد، به  او” باهل” مى‏گويند، و” ابتهال” در دعا به معناى تضرع و واگذارى کار به خدا است؛ مانند سخن خداوند که در آیه مباهله می فرماید: «ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِين[7]؛ آن گاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهیم». سپس در پایان می گوید: کسی که ابتهال را به لعن و دوری از خدا تعریف کرده، به این جهت است که استرسال و رها كردن و واگذار كردن بنده به حال خود اين نتایج را به دنبال مى‏آورد.[8]

مباهله در اصطلاح: با توجه به آيۀ مربوطه، مباهله به معناى نفرين کردن دو نفر نسبت به يک ديگر است بدين ترتيب که افرادى که در بارۀ يک مسئله مهمّ مذهبى با هم نزاع دارند در يک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرع کنند و از او بخواهند که دروغ گو را رسوا ساخته و مجازات کند.[9] پس مورد تشريع مباهله مخصوص اختلافات و منازعات دینی و مذهبى است تا جايى که با گفت و گو حل نشود و کار به انکار و مکابره بکشد.[10] به بیان دیگر مباهله يعنى نفرين کردن يک ديگر تا هر کس بر باطل بوده مورد غضب الاهى قرار گيرد و آن کس که بر حق است شناخته شود و بدين گونه حق از باطل تشخیص داده شود.[11] طبیعی است که طرفین مباهله، باید معتقد به پروردگار باشند تا بتوانند اقدام به چنین کاری نمایند، چون فردی که خداپرست نیست، نمی تواند از خداوند درخواستی داشته باشد.

شرایط مباهله:

همان گونه که از تعریف مباهله بر می آید، مباهله یک نحوۀ از دعا است؛ از این رو گفته اند: شرایطی که برای دعا ذکر شده،[12] برای مباهله نیز لازم است، ولی با توجه به این که مباهله دعای خاصی است، تبعاً دارای ویژگی ها و شرایط ویژه ای نیز می باشد که به برخی از آنها اشاره می شود:

الف. کسی که می خواهد مباهله کند باید خود را سه روز اصلاح اخلاقى کند.

ب. روزه بگيرد.

ج. غسل کند.

د. با کسى که مى‏خواهد مباهله کند به صحرا برود.

هـ. ساعتى که در آن مباهله می شود: بین الطلوعین؛ یعنی ميان سپيده دم تا بر آمدن آفتاب است.

و. انگشتان دست راستش را در انگشتان راست او بيفکند.

ز. از خودش آغاز کند و بگوید: خداوندا! تو پروردگار آسمان هاى هفت گانه و زمين هاى هفت گانه‏اى و آگاه از اسرار و نهان هستى، و رحمان و رحيمى، اگر مخالف من حقى را انکار کرده و ادعاى باطلى دارد بلایى از آسمان بر او بفرست، و او را به عذاب دردناکى مبتلا ساز! و بعد بار ديگر اين دعا را تکرار کند و بگوید: اگر اين شخص حق را انکار کرده و ادعاى باطلى مى‏کند بلایى از آسمان بر او بفرست و او را به عذابى مبتلا کن.[13]

عمومیت مباهله

با توجه به شأن نزول آیۀ شریفۀ مباهله[14] که روى سخنش تنها به پيامبر اسلام (ص) است شاید گفته شود که مباهله، مخصوص زمان پيامبر (ص) است، ولی این سخن درستی نیست و نمی توان مباهله را، ویژۀ زمان پيامبر (ص) دانست، بلکه ديگر مؤمنان نيز مى‏توانند مباهله کنند؛ زیرا اولاً بر اساس قانون مسلم اصولی، شأن نزول آیه موجب تخصیص آیه نمی شود.[15] ثانیاً شکى نيست که آيۀ شریفۀ مباهله هر چند يک دستور کلى براى دعوت به مباهله به مسلمانان نمى‏دهد بلکه روى سخن در آن تنها با پيامبر اسلام (ص) است، ولى اين موضوع مانع از آن نخواهد بود که مباهله در برابر مخالفان يک حکم عمومى باشد و افراد با ايمان که از تقوا و خدا پرستى کامل برخوردارند هنگامى که استدلالات آنها در برابر دشمنان بر اثر لجاجت به جايى نرسد  آنها را دعوت به مباهله کنند.[16]

ثالثاً: از رواياتى که در منابع اسلامى نقل شده نيز عموميت اين حکم استفاده مى‏شود: مرحوم کلینی، در کافی حديثى از امام صادق (ع) نقل کرده که به یکی از اصحاب خویش فرمود: “اگر مخالفان سخنان حقّت را نپذيرفتند آنها را به مباهله دعوت کن”؛[17] از این رو می توان معتقد بود که هر کس با حفظ شرایطی که بیان شد برای اثبات حقانیت خویش در مقابل دشمنان ایمانش بتواند مباهله کند.[18]

شرایط و موارد لعن و نفرین

اصل نفرین در آموزه های دینی ما مسئله ای شناخته شده است، منتها همان گونه که دعا برای استجابت، نیازمند شرایط است، و هر دعایی از هر فردی قرین اجابت نیست،[19] نفرین نیز این گونه است؛ یعنی اگر شخصی به مجرد این که از طرف کسی مورد اذیت و آزار قرار گرفت، یا دلش شکسته شد و نفرین کرد، لاجرم باید نفرینش اجابت شود، قطعاً این گونه نیست!

قرآن کریم در این باره می فرماید: «اگر همان گونه كه مردم در به دست آوردن «خوبى» ها عجله دارند، خداوند در مجازاتشان شتاب مى‏كرد، (بزودى) عمرشان به پايان مى‏رسيد (و همگى نابود مى‏شدند) ولى كسانى را كه ايمان به لقاى ما ندارند، به حال خود رها مى‏كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند».[20]

یکی از بزرگان علم اخلاق،[21] درباره شرایط و موارد لعن و نفرین می گوید:

«و مخفی نماند که دعای بد و نفرین به مسلمانان کردن نیز مانند لعن کردن مذموم است، حتی بر ظالمان، مگر در صورتی که از شر و ضرر او آدمی مضطر و ناچار گردد. نقل شده است: «یک فرد گاهی مورد ستم قرار می گیرد، اما در نفرین بر ظالم تا حدی زیاده روی می کند که پروردگار، خود او را نیز از ستمکاران به شمار می آورد»[22]…پس بايد نهايت احتراز را نمود و لعن نكرد كسى را مگر آنانى كه از صاحب شريعت مقدسه تجويز لعن ايشان شده است. مرحوم نراقی در ادامه می گوید: والدم در كتاب «جامع السعادات» فرموده است كه: آنچه [در شريعت‏] تجويز شده، لعن كردن به كافرين و فاسقين و ظالمين است،[23] همچنان كه در قرآن وارد شده است[24]… و بالجمله لعن كردن به رؤساى ظلم و ضلالت و مجاهرين به كفر، جايز و بلكه مستحب است و بر غير اين‏ها حرام است. تا يقين نشود كه متّصف است به يكى از صفاتى كه موجب لعن مى‏شود، (نمی تواند لعن کند) و بايد يقين به اين كند و به مجرد ظنّ و تخمين نمى‏توان اكتفا نمود».[25]

البته، همان گونه که می دانیم، ظلم به دیگران از جمله حقوق الناس است که خداوند بخشش و یا احقاقش را به خود مردم سپرده است. اگر انسانی که مورد ظلم قرار گرفته از حق خود بگذرد، خداوند نیز می گذرد، اما اگر مظلوم از ظلمی که بر او رفته عفو نکند، بی گمان خداوند در پی احقاق آن است: “گمان مبر كه خدا، از آنچه ظالمان انجام مى‏دهند، غافل است! (نه، بلكه كيفر) آنها را براى روزى تأخير انداخته است كه چشم ها در آن (به خاطر ترس و وحشت) از حركت باز مى‏ايستد”. [26]

بنابراین، گاهی ممکن است این احقاق حق در دنیا اتفاق افتد، و گاهی نیز بنابر مصالحی این کار در دنیا واقع نشود و به سرای آخرت موکول شود که اساساً یکی از دلایل برپایی قیامت همین احقاق حق مستضعفان و مظلومان از ظالمان و متجاوزان به حقوق مردم است.

آنچه را که در این مقال توجه به آن ضروری است؛ این است که ظلم و ستم از آن گونه افعالی است که دارای مراتب است؛ یعنی شدت و ضعف دارد. بالاترین ظلم در بخش حقوق مردم، ظلمی است که ظالمان و ستمگران در ارتباط با دین مردم و حقوقشان مرتکب می شوند، و در بخش فردی، شرک به خدای متعال از بالاترین ستم ها است که این گونه ظلم ها نه تنها قابل بخشش نیست که مستحق نفرین است، چنان که در ادعیه ما وارد شده است، مانند لعن و نفرین نسبت به بنی امیه، به جهت ظلم و کشتن مردم حتی اولیای الاهی به جهت دینداریشان، اما گاهی ظلم از فرد مسلمانی نسبت به مسلمان دیگر است، این نوع ظلم نه به جهت خصومت و دشمنی در دین است که از لحاظ شخصی و یا مالی و… است. این نوع ظلم و تجاوز، به آن شدت نبوده و قابل مقایسه با نوع اول نیست. این مسئله حتی در مورد قتل که از بزرگ ترین ظلم ها است و در قرآن برای آن وعده عذاب ابدی داده شده،[27] نیز می تواند جریان داشته باشد؛ یعنی آن قتل و کشتنی که به دلیل دینداری مقتول باشد، وعده عذاب ابدی دارد، نه از سر خصومت شخصی، چنان که از روایت برمی آید.[28]

در پایان تذکر این نکته نیز ضروری به نظر می رسد که هر چند نفرین و احقاق حق از حقوق مسلّم مظلومان و ستم دیدگان است، اما در متون دینی ما سفارش ویژه ای نیز شده است که عفو و بخشش بهتر از نفرین و انتقام گرفتن است. از همین نگاه است که خداوند متعال مى‏فرمايد: “آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند، آيا دوست نمى‏داريد خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است”.[29]

طبق آموزه های پیامبر (ص) و ائمه (ع)، انسان مؤمن باید تجلی گاه صفات الاهی باشد، و یکی از صفات خدای متعال بخشندگی و گذشت است، آن جا که او را صدا می زنیم “یا غفار” ، “یا رحیم” و … كسى كه در مواقع مختلف از خداوند مى‏خواهد که از گناهان و اشتباهاتش درگذرد، باید از خطاهاى ديگران چشم پوشی کند تا خود مورد مغفرت و عفو الاهى قرار گیرد. گفتنی است که این توصیه (عفو)، در ارتباط با برادران و خواهران مسلمانی است که در جامعه به دلیل جهل و نادانی و… گاهی به حقوق هم تجاوز می کنند و ظلمی را نسبت به برادر مسلمان خود روا می دارند، اما ظالمان، ستمگران و متجاوزان بزرگ در موقعیت های مختلف از این قاعده استثنا هستند.

فلسفه لعن و نفرین

انسان به طور طبیعی نسبت به خوبی ها و زیبایی ها، واکنش مثبت نشان می دهد و با دیدن آن ها شاد و خوشحال می شود؛ چنان که بدی ها و زشتی ها را ناخوش می دارد و از دیدن آنها غم و اندوه بر سیرت و سیمایش نمایان می شود. بسیاری از مردم با دیدن خوبی ها و زیبایی ها واکنش عاطفی و احساسی نشان می دهند و با گفتن آفرین و دعای نیک و خیر، سرور و خوشحالی خویش را هویدا می سازند؛ چنان که با دیدن زشتی ها و بدی ها، با نفرین، ابراز انزجار و تنفر می کنند.

بنابراین، درباره فلسفه لعن و نفرین می بایست به این نکته توجه شود که حس طبیعی انسان و واکنش درونی افراد، تمجید و سپاس از کارهای شایسته و تکذیب و پرخاش در برابر افعال ناشایست است. این، شیوه همیشگی افراد با هر مکتب و مرام و یا دین و آیین است که در حالت اعتدال، نوعی واکنش درونی را نسبت به افعال بیرونی در خود احساس می کنند.

به دیگر سخن، لعن و نفرین هر انسانی نسبت به ظالمان، هرگز به عنوان «عمل» و «کنش» ابتدایی محسوب نمی شود، بلکه عکس العمل و واکنشی است که در اثر ستم ستمکاران در احساس و اندیشه خود می یابد؛ همان گونه که قرآن کریم نقض عهد و پیمان تبهکاران را نسبت به ارزش های الهی و انسانی باعث لعن خداوند و سیه دلی آنان می شمرد و می فرماید: «فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً»[30]؛ به سبب نقض پیمان، ما آنان را نفرین و لعن کردیم و دل هایشان را سنگ و سخت قرار دادیم.

مؤمنان نیز به پیروی از خداوند و پیامبران لازم است تا نفرین را روشی برای مبارزه با هرگونه اعتقادات و رفتارهای ضدحق و ضد ارزش بدانند و به آن عمل کنند.[31]

علاوه بر موارد ذکر شده، لعن و نفرین ظالمان، موجب تشویق مؤمنان و تنبیه دشمنان می شود.

لعن و نفرین یهود در قرآن

قوم یهود به دلیل عملکردهایش در قرآن کریم مورد لعن و نفرین خداوند قرار گرفته، و مسلمانان نیز به تبعیت از قرآن آنها را لعن می کنند. هر شخصی که به دستورات خداوند توجهی ننموده و نافرمانی او را نماید، مستحق لعن است.[32]

قرآن کریم تاریخ یهود، اخلاق، عقاید، صفات و و ویژگی های آنان را به صورت مفصّل بیان کرده است. به گونه ای که تاریخ هیچ یک از دیگر ادیان الاهی این گونه در قرآن توصیف نشده است؛ از این رو مسئلۀ یهود آیات زیادی از قرآن را به خود اختصاص داده است و در هر یک از این آیات به یک صفت و خصیصه ای از خصایص، شیوه، روش، عادات و باورهای بنی اسرائیل اشاره شده است. از آن جمله است سخن خداوند متعال که می فرماید: «و بنى اسرائيل را در آن كتاب خبر داديم كه: دو بار در زمين فساد خواهيد كرد و نيز سركشى خواهيد كرد، سركشى‏كردنى بزرگ»[33] «يهود گفتند كه دست خدا بسته است. دست هاى خودشان بسته باد و بدين سخن كه گفتند ملعون گشتند. دست هاى خدا گشاده است. به هر سان كه بخواهد روزى مى‏دهد و آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده است، به طغيان و كفر بيشترشان خواهد افزود. ما تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنده‏ايم. هر گاه كه آتش جنگ را افروختند خدا خاموشش ساخت و آنان در روى زمين به فساد مى‏كوشند، و خدا مفسدان را دوست ندارد».[34] [35]

در عین حال ما معتقد نیستیم هر گروه و جمعیتی که مورد لعن پروردگار واقع گردیدند، عملاً پرونده تمامشان بسته شده و تا انتهای زندگی بشر و فرارسیدن روز قیامت، همه افرادی که به آن گروه تعلق دارند، باید در انتظار آتش جهنم باشند؛ چراکه اساساً چنین تفکری در نهایت منجر به جبر می گردد و اعتقاد به جبر در مرام شیعه پذیرفته نیست، بر خلاف برخی مکاتب اهل سنت همانند اشاعره که معتقدند خداوند می تواند شخصی را مجبور به انجام عملی نموده و سپس به دلیل همان عمل، او را بازخواست نماید، شیعیان به همراه گروهی دیگر از اهل سنت به نام معتزله، معتقد به عدل الاهی بوده و به عدلیه مشهور گردیده اند که مطابق با این عقیده، نمی توانیم تمام افراد طایفه ای را، بدون در نظر گرفتن رفتار فردی آنان پیشاپیش مستحق آتش جهنم بدانیم؛ چون این امر با عدالت خداوند سازگار نیست.

قرآن کریم نیز چنین ایده ای را مورد تأیید قرار می دهد و به عنوان نمونه در مورد برخی یهودیان می فرماید: “آنان گفتند که دل های ما در غلاف و پوشش است! این گونه نیست، بلکه خداوند آنها را به دلیل ناسپاسی مورد لعن و نفرین خود قرار داده و به همین دلیل جز اندکی از آنان ایمان نخواهند آورد”.[36] یا در آیه ای دیگر بیان شده که “خداوند به دلیل کفرشان آنان را مورد لعنت خود قرار داده و به همین دلیل جز تعداد اندکی از آنان ایمان نخواهند آورد”.[37]

با دقت در این آیات درمی یابیم که حتی اگر گروه خاصی از مردم؛ مانند بنی اسرائیل مورد لعنت خداوند قرار گرفتند، این گونه نیست که دیگر امکان ایمان آوردن برای هیچ یک از افراد آن گروه ممکن نباشد، بلکه تنها درصد مؤمنان کاهش می یابد. این فقط در مورد یهود نیست، بلکه در مورد به ظاهر مسلمانانی چون بنی امیه نیز می توان چنین اعتقادی داشت که طایفه آنان به دلیل اذیت و آزار پیامبر خدا (ص) و خاندان گرامی شان، همانند بنی اسرائیل مورد لعنت خداوند واقع گردیدند.

ابن ابی حاتم که یکی از مفسران اهل سنت (قرن چهارم هجری) بوده در تفسیر خود ذیل آیه: “وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فىِ الْقُرْءَانِ”، روایتی را بیان می دارد مبنی بر این که پیامبر (ص) فرمودند: در خواب بنی امیه را دیدم که بر منبرها نشسته بودند و به زودی آنها بر شما مسلط خواهند گردید و شما آنها را بد فرمانروایانی خواهید دید. در پی این خواب، رسول الله (ص) اندوهناک گردید و خداوند این آیه را برای دلداری ایشان نازل فرمود.[38] [39]

 

لعن و نفرین در روایات

در روایات ما بعضی از اشخاص، گروه ها، اعمال، افکار و عقاید مورد لعن و نفرین اهل بیت عصمت و طهارت (ع) قرار گرفته اند و برای برخی از لعن ها ثواب و پاداش الاهی در نظر گرفته شده است که در ذیل به مواردی از آنها اشاره می شود:

1. رسول خدا (ص) در هفت مورد «ابوسفیان» را لعن نموده است.[40]همچنین در زیارت عاشورا اشخاص دیگری؛ نظیر معاویه، یزید، ابن زیاد و … مورد لعن قرار گرفته اند.[41]

نکته قابل توجه آن است که اگر از طرف خداوند و یا پیامبر و ائمه (ع) عده ای مورد لعن و نفرین قرار گرفته اند؛ به این جهت است که این افراد کسانی بوده اند که تمام راه های وصول الطاف خداوند را به سوی خود بسته و غرق در معاصی و مخالفت با او (جلّ و علی) و ظلم به بندگان، مخصوصاً ظلم به اولیای او شده اند، به طوری که دیگر امیدی به نجاتشان نیست.

2. رسول خدا (ص) فرمود: «من هفت طایفه را لعن کرده‏ام و خداوند و هر پیغمبر مستجاب الدعوة نیز لعنشان نموده‏اند. عرض شد آنان کیانند؟ فرمود کسى که به کتاب خدا بیفزاید، و کسى که تقدیرات الهى را دروغ پندارد، و کسى که با روش من مخالفت ورزد، و کسى که در باره اولاد من آنچه را که خداوند حرام فرموده است روا دارد، و کسى که با توسل به زور بر مردم مسلط شود تا آن را که خداوند خوارش گردانیده عزیز کند و آن را که خداوند عزیز نموده خوار گرداند، و کسى که بیت المال مسلمانان را صرف منافع شخصى نموده و این عمل را روا دارد، و کسى که حلال خداوند را حرام شمرد».[42]

3. امام على (ع) فرمود: «پیامبر خدا (ص)، ربا و خورنده و خریدار و فروشنده و نویسنده و گواهان آن را لعنت کرده است».[43]

4. شیخ صدوق در«باب بیست و هشتم» کتاب توحید خود در بیان نفى مکان و زمان و سکون و حرکت و فرود آمدن و بالا رفتن و منتقل شدن، از خداوند متعال، این روایت را نقل می کند: عبد العظیم بن عبد اللَّه حسنى (ع) از ابراهیم بن ابى محمود نقل می کند که گفت: به حضرت امام رضا (ع) عرض کردم که یا ابن رسول اللَّه (ص) چه می فرمایى در باب حدیثى که مردم آن را از رسول خدا (ص) روایت می کنند که آن حضرت فرموده که خداى تبارک و تعالى در هر شب به سوى آسمان دنیا فرود مى‏آید؟ حضرت (ع) فرمود که: «خدا لعنت کند آنها را که سخن را از مواضع آن تحریف می کنند و از جاى خود تغییر می دهند. به خدا سوگند که رسول خدا (ص) این چنین نفرمود. جز این نیست که آن حضرت (ص) فرمود که خداى تبارک و تعالى در هر شب در ثلث آخر، و در شب جمعه در اول شب، فرشته ای را به سوى آسمان دنیا فرو مى‏فرستد و او را می فرماید که ندا کند که آیا هیچ سائلى هست که به او عطا کنم؟ آیا هیچ توبه‏کننده ای هست که توبه او را قبول کنم؟ آیا هیچ آمرزش خواهی هست که او را بیامرزم؟ اى جوینده خوبى رو بیاور، اى جوینده بدى باز ایست و کوتاه کن، پس پیوسته به این طریق ندا مى کند تا صبح طالع شود و چون صبح طالع شد به جاى خود از ملکوت آسمان‏ برگردد».[44]

5. پیامبر (ص) فرمود: «خدا لعنت کند کسى را که به ثروتمند به خاطر ثروتش احترام بگذارد، و خدا لعنت کند کسى را که به بینوا به خاطر نیازمندیش اهانت کند. این کار جز از منافق سر نمى‏زند. هر کس ثروتمند را به خاطر ثروتش احترام کند و بینوا را به خاطر نیازمندیش اهانت نماید، او را در آسمان ها دشمن خدا و دشمن پیامبران مى‏خوانند و هیچ دعایى از او مستجاب نمى‏شود و حاجتى از او روا نمى‏گردد».[45]

6. امام صادق (ع) می فرماید: “اتَّقُوا دَعْوَةَ الْمَظْلُومِ فَإِنَّ دَعْوَةَ الْمَظْلُومِ تَصْعَدُ إِلَى السَّمَاء”؛[46] از نفرین مظلوم بترسید که نفرین مظلوم به آسمان می رود.

7. ریان بن شبیب می گوید: “روز اول ماه محرم خدمت امام رضا (ع) رسیدم، به من فرمود: … اى پسر شبیب، به راستى محرم همان ماهى است که اهل جاهلیت در زمان گذشته ظلم‏ و قتال را به دلیل احترامش در آن حرام مى‏دانستند، و این امت نه حرمت این ماه را نگه داشتند و نه حرمت پیامبرش را. در این ماه ذریه او را کشتند و زنانش را اسیر کردند و اموالش را غارت نمودند. خدا هرگز این گناه آنها را نیامرزد… اى پسر شبیب، اگر خواهى در غرفه‏هاى ساخته بهشت با پیامبر(ص) ساکن شوى بر قاتلان حسین (ع) لعنت کن. اى پسر شبیب، اگر خواهى ثواب یاوران شهید حسین (ع) را دریابى، هر وقت به یادش افتادى، بگو کاش با آنها بودم و به فوز عظیمى مى‏رسیدم. اى پسر شبیب، اگر خواهى با ما در درجات بلند بهشت باشى براى حزن ما محزون باش و براى شادى ما شاد باش و ملازم ولایت ما باش و…”.[47]

‏8. داود بن کثیر رقى می گوید: خدمت امام صادق (ع) بودم آب خواست و چون آب نوشید گریست و چشمش غرق اشک شد. سپس فرمود: «اى داود خدا قاتل حسین (ع) را لعنت کند، بنده‏اى نیست که آب نوشد و یاد حسین کند و قاتلش را لعنت کند، جز آن که خدا صد هزار حسنه براى او بنویسد، صد هزار گناه از او محو کند، صد هزار درجه براى او بالا برد، گویا صد هزار بنده آزاد کرده و روز قیامت با رخسار درخشان محشور شود». [48]

گفتنی است، در کتاب کامل الزیارات، بابی وجود دارد به نام باب “ثواب کسی که آب بنوشد و یاد امام حسین (ع) کند و بر قاتلش لعن فرستد”.[49]

لعن و نفرین در زیارت عاشورا

در زیارت عاشورا تولی با دوستان و تبری از دشمنان وجود دارد تا به این وسیله حس دوستی با دوستان و انزجار از دشمنان، پروریده شود.

تقدم لعن بر سلام در زیارت عاشورا

در خصوص تقدم صدلعن بر صدسلام در زیارت عاشورا، این احتمالات را می توان ذکر کرد:

1. شعار اساسی همۀ ادیان الاهی، لا اله الا الله است. خداوند متعال در قرآن می فرماید: «هیچ فرستاده ای را قبل از تو نفرستادیم، مگر این که به او این مطلب را وحی کردیم: لا اله الا الله».[50]«کسی که نسبت به طاغوت کفر بورزد و ایمان به خدا داشته باشد، در این صورت به ریسمان محکم الاهی چنگ زده است».[51]

پیام این آیات این است که توحید ناب، زمانی حاصل خواهد شد که قبل از آن، هیچ نوع شرکی به آن مشوب نباشد، لعن هم که نوعی برائت است، بر سلام که نوعی تولّی است، تقدم دارد؛ زیرا همان طور که در روایات آمده است، کسی که تولّی دارد اما تبرّی ندارد همانند آدم یک چشم است که فضایل را دیده است ولی رذایل را ندیده است[52] و بنابر روایتی کسی که تولّی دارد اما تبرّی ندارد، دروغ گو است.[53]

بنابراین تقدم لعن بر سلام می تواند اشاره و تأکیدی بر این واقعیت دینی مذکور باشد.

2. لعن ملعونین به خاطر زشتی های آنان است و سلام بر معصومین (ع) به خاطر زیبایی های رفتاری آنان است؛ در اسلام خشنودی و ناخشنودی از کاری در حکم انجام آن کار است.[54] بنابراین اصل اخلاقی، برای خودسازی اول باید پلیدی ها را از خود دور کرد و بعد خوبی ها را جلب کرد، در زیارت عاشورا نیز اول پلیدی های ملعونین را از دایره کمالات وجود خود دور می ریزد تا خوبی های معصومین (ع) که با سلام حاصل می شود، به آن پلیدی ها آلوده نشود.

3. در قرآن کریم، هم لعن آمده[55] و هم سلام ،[56] همان طور که در زیارت عاشورا، هم لعن و هم سلام آمده است، اما موارد لعن در قرآن و زیارت عاشورا بیش از سلام می باشد، از باب مثال در زیارت عاشورا، لعن 21 بار و سلام 12 بار تکرار شده است. تقدم لعن بر سلام، همانند تکرار بیشتر لعن می تواند اشاره به این واقعیت باشد که لعن از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ چرا که به طور عادت در مقام بیان مطالب آن مطلبی که از اهمیت بیشتری برخوردار می باشد هم تکرار می شود و هم مقدم ذکر می شود.

لعن مردگان در زیارت عاشورا

در زیارت عاشورا کسانی که مرده اند را لعن می‌کنیم، آن هم لعنی همیشگی: «وَ الْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ»[57]،«عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الْآبِدینَ».[58]

وجه این لعن و نفرین آن است که ذات حق تعالی که خود خاستگاه رحمت است و رحمتش بر غضبش سبقت دارد، در قرآن کریم افراد زیادی را مورد لعن قرار داده است؛ مانند: کسانی که خداوند و رسولش را اذیت می کنند،[59] منافقین و مشرکین از زن و مرد،[60] آنانی که آیات الاهی را کتمان کردند،[61] یهودیانی که معتقد بودند دست خداوند بسته است[62] و کسانی که نسبت ناروا به زنان مؤمن می دهند،[63] حتی از کسانی یاد می کند که برای ابد در عذاب اخروی معذّب اند.[64]

همۀ این موارد نشان می دهد، که بعضی انسان ها با توجه به اختیاری که خداوند به آنها داده است، آن قدر گناه و معصیت و ظلم انجام می دهند که خود را مستحق لعن و عذاب همیشگی خداوند می کنند، هرچند از دار دنیا رفته باشند. رحمت الاهی بنابر تعالیم قرآن کریم، پیامبر و اهل بیت (ع) فقط به افرادی تعلق می گیرد که خود را در مسیر نسیم آن قرار دهند، ولی آنانی که از این نسیم فاصله می گیرند، با دست خویش، خود را محروم می نمایند.

اصولاً چرا نباید کارهای شخص ظالمی که وفات نموده است بازگو گردد و به سبب آن، مورد لعن قرار گیرد؟ هنوز هم بعد از هزار و اندی سال از نزول قرآن، پروندۀ کسانی مانند «ابولهب» باز است که در قرآن می خوانیم: «دو دست ابولهب بریده باد!».[65] تبرّی(بیزاری) جستن از دشمنان خداوند و اهل بیت (ع) یکی از دستورات اساسی مذهب شیعه است که اختصاصی به زمان حیات آنها ندارد و دوست داشتن (یا همان تولّی) درکنار تبرّی است که معنا می دهد. در اهمیت بیزاری جستن از دشمنان خدا و اهل بیت (ع)، همین بس که در بعضی از روایات، لعن بر آنها بر صلوات و درود بر ذوات مقدسه معصومین (ع) برتری داده شده است.[66]

بله! ما از انسان های مؤمن که احیاناً کارهای خلافی هم انجام می دهند متنفر نیستیم، بلکه از عمل آنان بیزاریم؛ زیرا از امام کاظم (ع) روایت شده است که فرمود: «دربارۀ دوستان ما که کارهای خلاف انجام می دهند از عملشان بیزاری بجویید نه از خودشان»،[67]اما کسانی که با آشکار شدن حقیقت، باز هم گناهان بزرگی همچون قتل اولیای خدا را انجام می دهند، چطور؟! کسانی که حق ائمه (ع) را انکار کرده و خون مقدس آنان را بر زمین ریخته و نسل های بشریت را از این فیض عظیم دور کردند، چطور؟ اینان خود را برای همیشه مستحق لعن و نفرین خداوند و همۀ اولیای الاهی کردند و به همین جهت به عذاب الاهی گرفتار می شوند؛ عذاب جاودانه ای که به جرم محروم کردن بشر از مشعل های هدایت، تا قیامت، برآنان نازل می شود.

لعن یزید در زیارت عاشورا

یکی از جملات زیارت عاشورا این جمله است: “اَللَّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الْاَکْبادِ اللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ عَلى لِسانِکَ وَ لِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ”؛[68] پروردگارا، امروز (روز عاشورا)، روزى است كه به آن تبرک جستند بنی امیّه و پسر جگرخوار آن، لعنت شدۀ فرزند لعنت شده، به زبان تو و پیامبرت (ص) در هر سرزمين و مكانى كه پيامبرت (ص) در آن وقوف و درنگ داشته است”.

نکاتی دراین عبارت وجود دارد که بیان می شود:

1.ظاهراً مراد از عبارت “ابْنُ آکِلَةِ الْاَکْبادِ اللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ” معاویه است؛ زیرا: الف: مادرش هند، لقب “جگرخوار” را پس از شهادت حمزه سید الشهداء (ع)، از آن خود کرد.[69] ب: لقب” اللعین بن اللعین”، یکی از القاب چندین گانه معاویه است.[70]

امّا با توجه به عبارت “هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ” که اسم اشارۀ “هذا”، به روز عاشورا اشاره دارد بعید نیست که منظور از “ابْنُ آکِلَةِ الْاَکْبادِ اللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ”، یزید باشد.

2. مراد از «عَلى لِسانِکَ» (زبان الاهی)، همان کلام الاهی است که توسط خداوند به سوی بندگانش إلقاء می شود،[71] اما با توجه به این که همۀ انسان ها، این شایستگی را ندارند که مخاطب ذات حق تعالی قرار گیرند، نوعاً پیام های الاهی از طریق انبیاء (ع) و کتاب هایی که بر آن ها نازل شده است، به بشر ابلاغ می شود. در خصوص ابلاغ لعن الاهی بر «یزید» باید گفت این لعن به صورت های متعدّدی از جمله توسط انبیا (ع) و قرآن کریم، بیان شده است. در لعن از طریق انبیاء (ع) به صورت مشخص نام یزید ذکر شده است، ولی در لعن از طریق قرآن کریم[72] به صورت کلی ذکر گردیده که شامل یزید هم می شود.

لعن یزید توسط پیامبران (ع):

یزید بن معاویه توسط پیامبران بزرگ از جمله، پیامبران اولوا العزم (ع) مورد لعن و نفرین قرار گرفته است که ما در این جا به سه روایت اشاره می کنیم:

الف. روزی حضرت ابراهیم (ع) از سرزمین کربلا عبور می کرد که در آن جا، از اسب بر زمین افتاد و سر مبارک او زخمی شد، حضرت (ع) استغفار کرد و عرضه داشت: بار خدایا! چه گناهی از من سر زده است؟ جبرئیل (ع) به سوی او فرود آمد و گفت: هیچ گناهی از تو سر نزده است، ولی این جا فرزند آخرین پیامبر (ص) و جانشین او (ع) کشته می شود و خون تو برای هم دردی با او ریخته شد. حضرت (ع) پرسید: قاتل او کیست؟ وی گفت: شخصی است که اهل آسمان ها و زمین او را لعنت می کنند. سپس آن حضرت (ع) دست هایش را بلند کرد و بر یزید بسیار لعنت فرستاد.[73]

ب. پیامبر اسلام (ص) در یکی از سفرها، در نقطه ای از مسیرش ایستاد و فرمود: “انا لله و انا الیه راجعون”، و اشک از دیدگان حضرت (ص) سرازیر شد، مردم از علت آن جویا شدند، حضرت فرمود: اکنون جبرئیل (ع) مرا از نقطه ای در کنار شط فرات خبر  داد که کربلا نام دارد و فرزندم حسین (ع) در آن سرزمین کشته می شود. عرض شد! یا رسول الله (ص)! چه کسی او را می کشد؟ فرمود: مردی به نام یزید که خدایش لعنت کند… .[74]

ج. صفیه دختر عبد المطلب (س) می گوید: وقتی حسین (ع) متولد شد، من او را به پیامبر (ص) دادم و پیغمبر (ص) زبان خود را در دهان وی گذاشت و حسین (ع) زبان را مکید و… پیغمبر میان دو چشم وی را بوسید، آن گاه او را به من داد و گفت: ای فرزندم خداوند لعنت کند قومی را که قاتلان تو هستند. صفیه می گوید: عرض کردم، پدر و مادر من فدای تو باد، چه کسی او را می کشد؟ فرمود: بازمانده ای از گروه یاغیان و سرکشان بنی امیه.[75]

لعن یزید در قرآن کریم:

در آیاتی از قرآن، عناوینی مورد لعن قرار گرفتند که بنابر روایاتی از شیعه و سنی، یکی از مصادیق بارز آن عناوین، بنی امیه هستند و یزید نیز از بنی امیه است:

الف. «شجره ملعونه»[76]: در خصوص این که “خواب” در آیه 60 سورۀ اسراء چه بوده است و “درخت ملعون” چه کسانی هستند، اقوالی مطرح شده است.[77] گروهی از تفاسیر شیعه و سنی، می گویند: خوابی را که رسول خدا (ص) دیده، خواب میمون هایی بود که بر منبر نبی خاتم (ص) جست و خیز می کردند و درخت ملعون هم، همان بنی امیه هستند که یکی پس از دیگری بر تخت خلافت پیامبر اسلام می نشینند.[78] بنابر روایت شیعه و سنی، بنی امیه از فضایل شب قدر محروم هستند و در عوض آن به غصب هزار ماه حکومت گذرای دنیوی دل خوش داشتند.[79]

ب. «شجره خبیثه»[80]: (درخت خبیث) همان اعتقاد به کفر و شرک است که رشد و معنویتی ندارد و ریشه ای در زمین حقیقت ندارد که امام باقر (ع) فرمود: این درخت حکایت حال بنی امیه است.[81]

ج. «کسانی که خدا و رسولش را مورد اذیت قرار دهند، مورد لعن در دنیا و آخرت هستند»[82] بنابر روایت شیعه و سنی هر کس اهل بیت (ع) را مورد اذیت قرار دهد، خدا و رسولش را مورد اذیت قرار داده است.[83]و چه اذیتی بالاتر از شهادت امام حسین (ع) و اسارت اهل بیتش (س)، توسط یزید و یارانش؟

د. «کسانی که نعمت الاهی را ناسپاسی کنند، قوم خویش را به نیستی و نابودی کشاندند، و به همان جهنم می رسانند که بد قرارگاهی است».[84] بنابر روایت شیعه و سنی اینان دو قوم از قریش؛ یعنی بنی امیه و بنی مخزوم هستند.[85]

هـ. در قرآن کریم عناوین زیادی مورد لعن قرار گرفته است؛ مانند: لعن بر ظالمین،[86] کافرین،[87]کسی که به عمد مؤمنی را بکشد[88] و …[89] که بر یزید قابل تطبیق است.[90]

با نگاهی هرچند گذرا و سطحی به جنایات یزید و چگونگی شهادت سید الشهدا (ع) و همراهان او و با در نظر گرفتن جایگاه امام حسین (ع) و مقام وراثت او نسبت به همۀ انبیای الاهی، می توان این مطلب را بیان کرد که موردی از موارد لعن قرآنی نیست که یزید، جزء ملعونین مسلم آن نباشد.

زشتی و پلیدی کار یزید به گونه ای بود که در تاریخ بشریت، پس از شیطان، هیچ کس همانند او مورد لعن قرار نگرفت، کسی که بنابر روایات، همه موجودات دریایی، صحرایی، هوایی و … او را مورد لعن قرار داده اند.

4. دربارۀ لعن در هر جایگاه و مکانی (فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، احتمالات زیر مطرح است:

الف. این احتمال وجود دارد که به معنای تأکید و کثرت لعن بر یزید باشد.

ب. لعن به زبان حال (و نه تنها به زبان قال و گفتار)، نیز می تواند مد نظر باشد؛ از آن رو که پیامبران در همان حالی که به تبلیغ دین می پردازند، با زبان حال دارند مانعین از اجرای آن را لعنت می کنند و یزید نیز در واقع مانع اجرای دین بود و از این جهت مورد لعن حالی نبی خاتم (ص) قرار گرفته است.[91]

لعن ابن مرجانه در زیارت عاشورا

در زیارت عاشورا آمده است: «وَ الْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ»، «ابن مرجانه» همان عبیدالله بن زیاد است، اما وجه این که بین این دو اسم «واو عطف» آمده است، تأکید بر این مطلب است که عبیدالله، هم فرزند زیاد و هم فرزند مرجانه است؛ یعنی اسم پدر و مادرش را بیان کرده است. اگر چه عبیدالله بن زیاد، (به طور ادعا) از بنی امیه و آل زیاد می باشد و لعن بر آنان، لعن بر او هم بود، اما به جهت نقش مهمّ و کلیدی او در قتل امام حسین(ع) و یارانش و همین طور ریشه های فاسد پدری و مادری اش، علاوه بر ذکر نام او، نام پدر زنازادۀ او (= زیاد) و نام مادر زناکار وی نیز ذکر شده است، تا یکی از علّت های اعمال زشت او که همان پلیدی نسبی و خانوادگی او است روشن شود.

این که در این گونه موارد چند اسم و یا صفت در کنار هم با واو عطف شوند امر رایجی است که بسیار دیده می شود همان طور که در صدر همین زیارت در سلام به امام حسین (ع) می گوییم: «السّلام عليك يابن امير المؤمنين و ابن سيّد الوصيّين»، با این که سید الوصیّین همان امیر المؤمنین است، ولی با واو به آن عطف شده است.[92]

لعن همۀ بنی امیه در زیارت عاشورا

از اصول محکم قرآنی این است که هیچ کس به جهت گناه شخص دیگر، مورد ملامت یا عذاب دنیوی و اخروی قرار نمی گیرد؛[93] مگر این که به نحوی در تحقق گناه، مؤثر و یا به آن راضی باشد یا از آن نهی نکرده باشد که در همه این موارد، عقوبت و عذاب به خاطر همین گناهان می باشد، نه به خاطر گناه دیگران.

شتر حضرت صالح (ع) را یک نفر از قوم ثمود پی کرده بود،[94] اما قرآن کریم این گناه را به همه آنان نسبت می دهد[95] و همه آنان را مرتکب جرم و مستحق کیفر می شمارد؛[96] چرا که آنان راضی به این گناه بودند که به تعبیر علی (ع): خشنودی و خشم مشترک قوم ثمود، آنان را دارای سرنوشت شوم مشترک کرد.[97]

قران کریم یهودیان معاصر نبیّ خاتم (ص) را به خاطر گناهان نسل های گذشته شان، مورد مذمّت های فراوانی قرار داده است؛ مانند گوساله پرستی، ستم کاری، تحریف سخنان خدا، تکذیب پیامبران الاهی، کشتن آنان و ….[98] علّت این مذمّت ها علی رغم این که یهودیان معاصر مرتکب چنین گناهانی نشدند، این بود که آنان به گذشتگان خود فخر می ورزیدند و از آنان راضی بودند.

در میان بنی امیّه نیز، عدّه ای عامل تسبیبی، عده ای عامل مباشری، عدّه ای تماشاگر و عدّه ای خشنود و فخر فروش، نسبت به غصب امامت ائمه (ع) و شهادت این بزرگواران و شیعیان آنان بودند؛ از این رو هر کس از آنان به نوعی به دلیل گناهانی که انجام داده اند، مورد لعن قرار گرفته اند. در مقابل نیز عده ای از آنان اهل خیر و خوبی بوده اند.

از نظر قرآن و روایات، ملاک در الحاق به گروه یا قبیله ای، هماهنگی فکری و عملی با آن گروه است؛ چنان که خداوند متعال پسر نوح را از اهل نوح (ع) نمی داند و دلیل آن را عدم هماهنگی عملی با نوح (ع) بیان می کند؛[99] بنا براین مبنا، ائمه (علیهم السلام)، نیکان از بنی امیّه را از بنی امیه نمی شمردند؛ از باب نمونه «یکی از فرزندان عبد العزیز بن مروان که اسم او سعد بود در حالی که همانند زنان با صدای بلند گریه می کرد وارد بر امام محمد باقر(ع) شد؛ امام فرمود: چه چیز شما را به گریه واداشت؟ سعد گفت: چگونه گریه نکنم در حالی که من از همان درخت ملعون در قرآن می باشم؟ امام باقر (ع) فرمود: «لَسْتَ مِنْهُمْ أَنْتَ أُمَوِی مِنَّا أَهْلَ الْبَیت»؛ تو از ایشان نیستی، تو از ما اهل بیت هستی، آیا نشنیدی سخن خداوند را (در حكايتى كه از ابراهيم (ع) نموده) فرمود: پس هر کس از من تبعیّت کند از من خواهد بود[100]».[101]

بنابراین طبق اصطلاح علم اصول، خروج صالحان بنی­امیه از تحت واژۀ «بنی­امیّه» خروج تخصّصی خواهد بود نه تخصیصی؛ یعنی از همان ابتدا بنی­امیه در این عبارت شامل نیکان بنی­امیه نیست تا بخواهد با تخصیص خارج شود.

مرحوم میرزا ابوالفضل تهرانی در شرح زیارت عاشورای خود، ضمن تأیید این وجه، دو مؤید برای آن ذکر می کند:

1. «بنی» به «امیه» اضافه شده است و اضافه، حقیقت در عهد است؛ یعنی مراد از بنی­امیه آن جماعت معهود از فرزندان امیه هستند که با اهل بیت دشمنی و از آنان نفرت داشتند.

2. در روایتی، امام معصوم (ع) واژۀ بنی­امیه را به کار می‌برد، و در ادامه آن را به ابوسفیان و معاویه و آل­مروان تطبیق می‌کند.[102]

در نتیجه باید گفت که لعن همۀ بنی امیّه (آن گونه که در زیارت عاشورا آمده است: «لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً»[103])، شامل کسانی از آنان است که از نظر فکری و عملی هماهنگ با بنی امیه هستند و نیکان آنان را شامل نمی شود.

لعن معاویه فرزند یزید وعمر بن عبدالعزیز:

برخی از مورخان، پسر یزید (معاویة بن یزید) و چند تن دیگر از بنی امیه نظیر عمر بن عبدالعزیز را به دلیل برخی خدمات، انسان هایی خوب معرفی کرده اند که با لعن آنها مغایر است.

در مورد پسر یزید باید گفت: بی تردید اقدام معاویه پسر یزید در کناره­گیری از خلافت، اقدامی شایسته بوده و به درستی، به غاصبانه بودن آن پی برده بود، اما این اقدام دلیل نمی‌شود که مطمئن باشیم معاویة بن یزید با رعایت تمام شرایط توبه (از جمله جبران ظلم‌های انجام شده) مورد رحمت الاهی واقع شده باشد و مشمول لعن الاهی نباشد. غصب خلافت و لو در مدتی کوتاه، گناه بزرگی است که بی­تردید بخشوده شدن آن نیز شرایطی دارد، چنان که در مورد عمر بن عبدالعزیز نیز از امام سجاد (ع) روایتی وارد شده است که آن حضرت به عبدالله بن عطاء فرمود: “… او (عمر بن عبدالعزیز) می­میرد در حالی­که اهل زمین بر او بگریند و اهل آسمان وی را لعنت کنند”؛[104] چرا که او بر مسندی نشسته بود که نسبت به آن حقی نداشت هر چند وی نسبت به سایر خلفا، اقدامات شایسته و فراوانی انجام داده بود، البته به طور قطع نیز ادعا نمی‌کنیم که معاویه بن یزید یا عمر بن عبدالعزیز مشمول رحمت الاهی قرار نگرفته باشند.[105] در هر صورت تنها خداوند از سرنوشت آنان آگاه است.

حاصل آن که  این نکته قابل انکار نیست که بالاخره برخی از بنی‏امیه و لو گروه اندکی از آنان، جزو شیعیان و نیکان بودند؛ مانند خالد بن سعید بن عاص و ابوالعاص بن ربیع و سعدالخیر و چند تن دیگر، در نتیجه مراد از بنی­امیه جماعت خاصی از آنان است که اینان در زمرۀ آنان محسوب نمی­شوند.[106]

آثار لعن و نفرین

لعن و نفرین و دعا بر علیه دیگران، آثار دنیوی و اخروی دارد، تأثیرات شگرفی به جا می گذارد و این گونه نیست که آن را صرفاً یک لقلقه زبان بدانیم.

به دیگر سخن، نفرین حق و به جا، تنها یک واکنش بی تأثیر و حرف مفت نیست، بلکه واکنشی است با آثار و تبعات سخت و شدید که شخص باید مواظب باشد تا گرفتار آن نشود.

خداوند سبحان در آیاتی از سوره یونس[121] و سوره دخان[122]، تباهی اموال و بهره نبردن از آنها را از پیامدهای نفرین حق می شمارد و در این آیات گزارش می دهد که چگونه نفرین حضرت موسی (ع) موجب شد تا فرعون و فرعونیان نتوانند از همه نعمت ها و مواهبی که در اختیار داشتند بهره ببرند و خود و اموالشان تباه شود.

سرگردانی انسان ها نیز از آثار نفرین است. اگر انسان کاری کند که نفرین حقی او را بگیرد، ممکن است در زندگی گرفتار سرگردانی شود، چنان که نفرین  حضرت موسی (ع) موجب سرگردانی یهودیان به مدت چهل سال شد.[123]

قساوت قلب و سنگدلی نیز از آثار و پیامدهای نفرین است.[124]  همچنین هلاکت و نیستی، از دیگر آثار نفرین حق و اهل حق است.[125]

بسیاری از گرفتاری های ما بی آن که متوجه باشیم به سبب آه و نفرین پدر و مادر، دوستان و دیگران است که به آنها ظلم و ستم کرده ایم و آنان از روی درد و ناچاری به خداوند پناه برده و مجازات عمل را به خداوند واگذار کرده اند.

در روایات اسلامی نیز موضوع نفرین به عنوان یک مسئله جدی تلقی شده است‌، چنان که یونس بن عمّار می‌گوید: «به امام صادق‌ (ع) عرض کردم‌: همسایه‌ای از قریش دارم که وی در کمین و در صدد اذیت و آزار من است و مرا نزد مردم، رافضی خطاب می‌کند و می‌گوید: وی اموال را به جعفر بن محمد (ع) می‌رساند. حضرت امام صادق‌ (ع) فرمود: «او را نفرین کن به این صورت که در سجده آخر از دو رکعت اول نماز شب حمد و سپاس خدا را می‌گویی و سپس بگو: خدایا فلان پسر فلان دربارۀ من چنین و چنان می‌کند و مرا در معرض خطر قرار داده است، خدایا وی را هدف تیر سریع خویش قرار ده که دیگر فرصت آزار مرا نداشته باشد و أجلش را نزدیک کن و همین ساعت، همین ساعت به سوی او بشتاب‌«. من به دستور حضرت امام صادق‌ (ع) عمل کردم‌، چون به کوفه بازگشتم از حال آن شخص پرسیدم‌، گفتند وی بیمار است‌، لحظاتی بعد صدای شیون از خانۀ او برخاست و گفتند که او مرده است»‌‌.[126] [127]

تأثیر نفرین والدین و اجداد

در اسلام، احترام به پدر و مادر و اجداد و نیاکان بسیار سفارش شده است، مخصوصاً پدر و مادر که تأکید شده است که از مخالفت با آنها و آزردن آنان احتراز شود مگر آن که امر به معصیت نمایند. در غیر این صورت مخالفت با ایشان حرام و گناه کبیره است؛ چون مصداق حقیقی عقوق والدین است؛ مثلاً هر گاه فرزند بخواهد سفر غیر واجبی برود و والدین در اثر ترس از رسیدن ضرری به او یا در اثر شدّت علاقه و نداشتن طاقت دوری فرزند، او را از مسافرت نهی کنند، به طوری که اگر مخالفت کند و به سفر برود، ناراحت و آزرده خاطر می‌شوند، در این صورت سفر،‌ حرام و معصیت خواهد بود. خلاصه هر موردی (به جز امر به معصیت)، که مخالفت والدین سبب اذیت ایشان گردد، حرام است.

امام خمینی (ره) در پاسخ این سؤال که: اطاعت پدر و مادر تا چه حدّ بر فرزند لازم است و آيا اجداد و جدّات هم حكم پدر و مادر را دارند؟ می فرماید: «در امورى كه انجام آن موجب ناراحتى آنها است از حيث شفقت پدر و مادرى اطاعت شود و فرقى بين پدر و مادر و اجداد نيست».[128]

دربارۀ اهمیت دعا یا نفرین پدر و مادر، امام صادق (ع) می فرماید: «سه دعا است که از پروردگار در حجاب نمی‌ماند و قطعاً مستجاب می‌گردد: نخست: دعای پدر و مادر در حق فرزندی که نسبت به والدین خود نیکوکار باشد؛ و نفرین ایشان در حق فرزند. دوم: نفرین مظلوم نسبت به ظالم، و دعای او (مظلوم) در حق کسی که انتقام وی را از ستمگر بستاند، و سوم: دعای مؤمن، آن گاه که در حق برادر مؤمن خود که به خاطر ما، او را کمک مالی کرده باشد، دعا نماید و نفرین او در حق برادرش که به وی محتاج شده و او می توانسته است نیازش را برطرف سازد و نکرده است».[129]

در روایت دیگری از آن حضرت (ع) نقل شده که نفرین پدر فراتر از ابرها به سوی پروردگار بالا می‌رود و سریع‌تر از ضربت شمشیر به اجابت می‌رسد.[130]

با همۀ این اوصاف، نفرین نمودن فرزندان، دوستان و اطرافیان و برادران و خواهران مؤمن، کار پسندیده ای نیست و امری مذموم شمرده شده است و جز در موارد استثنا از این امر نهی شده است‌. امام باقر (ع) می‌فرماید: “کسی که چیزی را لعنت می‌کند، اگر آن شیء، مستحق نباشد لعنت به خود گوینده بر می‌گردد، پس، از لعن مؤمن بپرهیزید تا مبادا خود گرفتار شوید».[131]

انبیا و اولیای الاهی جز در موارد نادری که مجبور می شدند، قوم خویش را نفرین نمی نمودند. ایشان در اغلب موارد حتی نسبت به کسانی که به ایشان ستم روا می داشتند و از پذیرش هدایت روی بر می تافتند، دعا می نمودند و از خدای متعال برای آنها هدایت و مغفرت می خواستند. در فرهنگ اسلام عفو و بخشش و رحمت بر خشم و غضب و انتقام خصوصاً نسبت به فرزندان، مؤمنین و نزدیکان ترجیح داده شده است. در عفو لذتی است که در انتقام نیست، همان گونه که رحمت الهی بر غضبش سبقت دارد. [132]

وظیفه پدر و مادر و نیاکان این است که مواظب باشند، گاه و بیگاه به هر بهانه ای به نفرین لب نگشایند، مخصوصاً والدین محترمی که گاه از سر عصبانیت فرزندان دلبندشان را نفرین می کنند، اگر یکی از این نفرین ها کارساز شود چه خواهد شد؟ چنانچه بیان شد نفرین بی جا گاه به خود شخص بر می گردد، پس باید در این مسأله جوانب احتیاط را کاملا رعایت کرد تا مبادا آثار سوء نفرین، گریبانگیر آنها شود.[133]

به هر حال اگر فرزندی و ظیفه خود را به نحو احسن انجام دهد و با این حال باز والدین یا پدر بزرگ و مادر بزرگ یا یکی از آنها او را نفرین کنند، این نفرین آنها تأثیری در حق این فرزند نخواهد داشت.[134]

تأثیر نفرین ملت ها علیه مستکبران

مقدمه

دین اسلام، دین جامعی است. یکی از نشانه های این جامعیت آن است که در قرآن کریم که قانون اساسی دین اسلام است، هم افرادی مورد تكریم و دعا و سلام قرار گرفته اند و هم افرادی مورد تحقیر و لعن و نفرین واقع شده اند؛ به عنوان نمونه حضرت ابراهیم (ع)،[135] حضرت نوح (ع) [136]، حضرت موسی (ع) و حضرت هارون (ع) [137] از مردان، و حضرت مریم (ع)[138] از زنان، مورد احترام و تکریم، و ابولهب و همسرش از مردان و زنان تحقیر شده و نفرین شده می باشند. قرآن کریم دربارۀ ابولهب می فرماید: «تَبَّتْ یدا أَبی‏ لَهَبٍ وَ تَب‏»[139]؛ بريده باد هر دو دست ابو لهب (و مرگ بر او باد). دربارۀ همسرش نیز می فرماید: «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَب‏»[140]؛ و (نيز مرگ و نفرین بر) همسرش، در حالى كه هيزم‏كش (دوزخ) است. ابو لهب عموی پیامبر (ص) و همسرش” ام جميل” كه خواهر ابو سفيان بود از سخت‏ترين و بد زبان ترين دشمنان پيغمبر اكرم (ص) بودند. ابولهب با سنگ به پشت پاى پیامبر (ص) مى‏زد به گونه‏اى كه خون از پاهای مبارکش جارى بود، و فرياد مى‏زد:” اى مردم! اين دروغ گو است، او را تصديق نكنيد” و همسرش بوته‏هاى خار را بر دوش مى‏كشيد، و بر سر راه پيغمبر اسلام (ص) مى‏ريخت تا پاهاى مبارک آن حضرت (ص) آزرده شود.[141]

قرآن کریم دربارۀ يهود که گفتند:” عزير” پسر خدا است! و نصارى که گفتند «مسيح» پسر خدا است! می فرماید: «…قاتَلَهُمُ اللَّه…‏»[142] خدا آنها را بکشد و لعنت خدا بر آنها باد، چگونه دروغ مى‏گويند و حقایق را تحریف می کنند؟

با توجه به این مقدمه روشن می شود که لعن و نفرین و مرگ نسبت به مستحقین آن؛ مانند دشمنان دین خدا، از شاخصه های مکتب جامع اسلام می باشد که در کنار درود و سلام به اهل آن، مورد تأکید قرار گرفته و در هر زمان و مکانی، مصادیقی خواهد داشت. امروزه از مصادیق بارز دشمنان دین خدا و مستکبران و ظالمان، آمریکا و اسرائیل می باشند؛ به همین جهت شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل، شعار قرآنی ملت ایران و ملل مسلمان جهان است كه حضرت امام ( ره ) آن را در ملت ایران و ملل مسلمان زنده كرد.

شعار مرگ بر آمریکا از زمانی در ایران شروع شد که آمریکا پس از سقوط رژیم پهلوی، نه تنها از حمایت وی دست برنداشت و حق ملت ایران را در استقلال، تعیین سرنوشت خویش و… به رسمیت نشناخت، بلکه پس از پیروزی ملت ایران بر آن رژیم، همچنان به مخالفت های خویش با این مردم ادامه داد؛ بلوکه کردن اموال ایران، پناه دادن به محمدرضا پهلوی، تحریک گروه های ضد انقلاب، ایجاد غائله در مناطق مخلتف کشور، تحمیل جنگ هشت ساله به وسیلۀ صدام، تحریم ملت ایران، ممانعت از دست یابی ایران به تکنولوژی هسته ای و …، گوشه هایی از دشمنی آمریکا با ملت ایران بوده و هست.

 فراتر از ایران و کشورهای اسلامی، امروزه در سراسر دنیا بر علیه سیاست های استکباری آمریکا و اسرائیل، راهپیمایی ها، تجمعات و… برگزار می شود که در آنها علاوه بر شعار، پرچم آمریکا و اسرائیل و آدمک رئیس جمهور آنها را به آتش می کشند و این گونه اعتراض خود را به گوش مردم دنیا می رسانند.

نکته ای که باید توجه شود این است که در این نوع اعتراضات و شعارها، مردم آمریکا و مقدسات آنها مورد نظر نیست. مسئولان بلند پایه ایران نیز بارها اعلام نمودند که در این شعارها مردم آمریکا مورد نظر نیستند، بلکه مخاطب، مسئولان سیاست های خارجی آمریکا هستند که در طول چند دهه با دخالت های مستقیم و ضربات جبران ناپذیر به ملت ایران، دشمنی خود را با این مردم به اثبات رساندند.

به جرأت می توان گفت بخشی از مردم آمریکا نیز در این سیاست های تجاوزکارانۀ حاکمان آمریکا با آنان هم رأی و نظر نیستند؛ نمونه آن، اعتراضات خود مردم آمریکا به این نوع سیاست ها است. مردم آمریکا از سیاست های غلط حاکمان خود و از تجاوزات آنها و به خاک و خون کشیدن مردم بی دفاع در دورترین نقاط عالم و از حمایت  آنها از صهیونیست ها ناراحت می شوند.

درست است که دین اسلام، دین رحمت و پیامبر اسلام (ص)، پیامبر رحمت و صلح و دوستی است که با اخلاق و منش خود قلوب بسیاری از مردم دنیا را به دین اسلام جلب کرد: “فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك‏..”،[143] اما همین پیامبر رحمت (ص) در مقابل سران استکبار زمانش از خود، نرمش نشان نداد: “مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم‏…”؛[144]محمد (ص) پيامبر خدا و كسانى كه با او هستند، بر كافران سختگيرند و با يكديگر مهربان.

کسانی که خود را حاکم مطلق دنیا می دانند و به خود اجازه می دهند در هر کشوری پایگاه نظامی داشته باشند و نیرو پیاده کنند، و در تمام مناطق دنیا هر جا ظلم و ستمی می شود ردّ پای آنان وجود دارد و هیچ گاه و هیچ جا حمایت از ملت مظلومی در کارنامه آنها یافت نمی شود، طبیعی است که فریاد ملت های مظلوم، مرگ و نابودی این نوع حکومت ها است!

از مجموع این مطالب، روشن شد که شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل و سایر مستکبران و ظالمان عالم، شعاری است که ریشۀ قرآنی دارد و مورد سفارش مکتب اسلام می باشد، و نفرینی به جا است که به مستحقین واقعی آن؛ یعنی سیاست مداران و سردمداران ظالم آن کشورها می رسد و قطعاً تودۀ مردمی که در این سیاست ها دخالتی ندارند و بلکه مخالفت هم می کنند، مورد نظر نیستند.[145]

 


[1]. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، ص741، صفوان عدنان، داود، دارالعلم/ الدار الشامية، چاپ اول، دمشق/بيروت، 1412 ق.

[2]. احزاب، 57؛ آل عمران، 87؛ هود، 18.

[3]. المفردات في غريب القرآن، ص741.

[4]. انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، ج8، ص7888، انتشارات سخن، چاپ دوم، تهران، 1382ش.

[5]. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، ج43، ص660، دانشگاه تهران، تهران، 1346ش.

[6]. ابن منظور، محمد بن مكرم‏، لسان العرب، ج 11، ص 71، دار صادر، چاپ سوم، بيروت‏، 1414 ق.

[7]. آل عمران، 61.

[8]. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فی غريب القرآن، صفوان عدنان، داود، ص 149، دارالعلم/ الدار الشامية، چاپ اول، دمشق/بيروت، 1412 ق، «من فسّر الابتهال باللعن فلأجل أنّ الاسترسال في هذا المكان لأجل اللعن».

[9]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏2، ص 578، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374 هـ ش. ‏

[10]. کلینی، اصول كافى، كمره‏اى، محمد باقر، ج ‏6، ص 629، اسوه‏، چاپ سوم، قم‏، 1375ش.‏

[11]. دوانى، على، مهدى موعود (ترجمه جلد سيزدهم بحار)، ص 636، ‏دار الكتب الاسلاميه‏، چاپ بيست و هشتم، تهران‏، 1378 ش.

[12]. ر.ک: نمایۀ شرایط استجابت حتمی دعا شمارۀ 197 (سایت اسلام کوئست: 983) و شرایط و راه های استجابت دعا شمارۀ 2145 (سایت اسلام کوئست: 2269) .

[13]. اصول كافى، ج 2، ص 513 و 514؛ ج ‏6، ص 145.

[14]. در شأن نزول آیۀ مباهله نقل شده که اين آيه و آيات قبل از آن در باره هيأت نجرانى  مركب از عاقب و سيد (دو پیشوای بزرگ مسیحیان) و گروهى كه با آنها بودند نازل شده است، آنها خدمت پيامبر (ص) رسيدند و عرض كردند: ما را به چه چيز دعوت مى‏كنى؟ پيامبر (ص) فرمود: به سوى خداوند يگانه، و اين كه از طرف او رسالت خلق را دارم و مسيح (ع) بنده‏اى از بندگان او است، و حالات بشرى داشت و مانند ديگران غذا مى‏خورد. آنها اين سخن را نپذيرفتند و به ولادت عيسى (ع) بدون پدر اشاره كرده و آن را دليل بر الوهيت او خواندند، در اين هنگام آيه” إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ …” ( آل عمران، 59 و 60) نازل شد و به آنها پاسخ داد که «مثل عيسى در نزد خدا، همچون آدم است، كه او را از خاک آفريد، و سپس به او فرمود: ” موجود باش!” او هم فوراً موجود شد. (بنا بر اين، ولادت مسيح (ع) بدون پدر، هرگز دليل بر الوهيت او نيست)». آنان چون حاضر به قبول این پاسخ نشدند، پيامبر (ص) آنها را به مباهله دعوت کرد، مسیحیان تا فرداى آن روز از حضرت مهلت خواستند و پس از مراجعه به‏ شخصيت هاى نجران، اُسقف (روحانى بزرگشان) به آنها گفت:” شما فردا به محمد (ص) نگاه کنيد، اگر با فرزندان و خانواده‏اش براى مباهله آمد، از مباهله با او بترسيد، و اگر با يارانش آمد با او مباهله کنيد؛ زيرا چيزى در بساط ندارد، فردای آن روز پيامبر (ص) در حالى که دست على بن ابى طالب (ع) را گرفته بود و حسن و حسين (ع) در پيش روى او راه مى‏رفتند و فاطمه (ع) پشت سرش بود، آمد، نصارى نيز بيرون آمدند در حالى که اسقف آنها پيشاپيش شان بود، هنگامى که مشاهده کرد، پيامبر (ص) با آن چند نفر آمدند، در بارۀ آنها سؤال کرد به او گفتند: اين، پسر عمو و داماد او و محبوب‏ترين خلق خدا نزد او است و اين دو پسر، فرزندان دختر او از على (ع) هستند و آن بانوى جوان، دخترش فاطمه (ع) است که عزيزترين مردم نزد او، و نزديک‏ترين افراد به قلب او است … سيد (بزرگ نصاری) به اسقف گفت:” براى مباهله قدم پيش گذار”. گفت: نه، من مردى را مى‏بينم که نسبت به مباهله با کمال جرأت اقدام مى‏کند و من مى‏ترسم راست گو باشد، و اگر راست گو باشد، به خدا يک سال بر ما نمى‏گذرد در حالى که در تمام دنيا حتی يک نصرانى که آب بنوشد، وجود نداشته باشد.

اسقف به پيامبر اسلام (ص) عرض کرد:” اى ابو القاسم! ما با تو مباهله نمى‏کنيم بلکه مصالحه مى‏کنيم، با ما مصالحه کن، پيامبر (ص) با آنها به دو هزار حلّه ( إزار و رداء (إزار را به صورت لنگ پوشيده و ديگرى- رداء- را بر دوش مى‌اندازد) و اگر به صورت دو تکه نباشد به آن حله نمی گویند، جوهرى، اسماعيل بن حماد، الصحاح- تاج اللغة و صحاح العربية، دار العلم للملايين، مادۀ حلّ.) که دست کم قيمت هر حله‏اى چهل درهم بود، و عاريه دادن سى دست زره، و سى شاخه نيزه، و سى رأس اسب، مصالحه نمود، در صورتى که در سرزمين يمن، توطئه‏اى براى مسلمانان رخ ندهد، و پيامبر (ص) ضامن اين عاريه ها خواهد بود، تا آن را بازگرداند و عهد نامه‏اى در اين زمينه نوشته شد. ( مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏2، ص 575 – 579، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374 هـ ش؛ فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب، ج ‏8، ص 247؛ دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، بيروت، 1420ق، «فخر رازى در ذیل تفسیر آیۀ مذکور بعد از بیان شأن نزول آیۀ تطهیر برای  امام حسن و امام حسين و فاطمه و علي (ع) می گوید: این روایت در ميان علماى تفسير و حديث، مورد اتفاق است».)

با توجه به این شأن نزول و تفاسیر آیۀ مباهله معلوم می شود که سرانجام مباهله پیامبر (ص) به صلح و مسالمت ختم شده است؛ زیرا هرچند تمام مقدمات مباهله انجام شد، اما چون طرف مقابل از روحانیت و اعتماد به نفس پیامبر (ص) به وحشت افتاد، مباهله انجام نشد و در حقیقت بدون مباهله تسلیم شدند.

[15]. حکیم، سید محسن، حقائق‏ الأصول، ج 2، ص 412، بصیرتی، 1408 هـ ق، « المورد لا یخصص الوارد».

[16]. تفسير نمونه، ج ‏2، ص 589.

[17]. کلینی، كافی، ج 2، ص 513 و 514، ح 1، اسلاميه‏، چاپ دوم، تهران، 1362ش.‏

[18]. بیان نکته ای خالی از لطف نیست و آن این که اگرچه در قرآن مجيد موضوع مباهله پيغمبر اسلام با نصاراى نجران بيان شده است، اما در اختلاف ميان شوهر و زن، در خصوص اتهام زن از طرف شوهر نسبت به ارتكاب امر خلاف عفت با مرد بيگانه که به آن «ملاعنه» گفته می شود در حقیقت یک نوع مباهله است که با شرائطى در حضور حاكم شرع جامع الشرائط صورت می گیرد، کلینی، اصول كافى، كمره‏اى، محمد باقر، ج ‏6، ص 630، اسوه‏، چاپ سوم، قم‏، 1375ش.‏

[19]. برای آگاهی از فلسفه و شرایط دعا به نمایه های: فلسفه دعا، 8961 (سایت اسلام کوئست: 9037)؛ شرایط و راههای استجابت دعا، 2145 (سایت اسلام کوئست: 2269) مراجعه شود.

[20]. یونس، 11.

.[21] ملا احمد نراقی، صاحب کتاب معراج السعادة.

[22]. کلینی، کافی، ج 2، ص 333 و 334، ح 17، دار الکتب الاسلامیة، تهران، چاپ دوم، 1362ش.

[23] . نراقی، مهدی، جامع السعادات، مجتبوى، سيد جلال الدين، ج 1، ص 385، حكمت،‏ چاپ چهارم‏، تهران‏، 1377ش.‏‏

[24]. بقره، 89؛ اعراف، 44؛ مؤمن، 52.

[25]. نراقی، احمد، معراج السعادة، ص 263،261و262، هجرت‏، چاپ پنجم، قم، 1377ش.

[26]. ابراهیم، 42.

[27]. نساء، 93.

[28]. کافی، ج 7، ص 275 و 276، «بَابُ أَنَّ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً عَلَى دِينِهِ فَلَيْسَتْ لَهُ تَوْبَةٌ: “عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ [خالِداً فِيها] قَالَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً عَلَى دِينِهِ فَذَلِكَ الْمُتَعَمِّدُ الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً قُلْتُ فَالرَّجُلُ يَقَعُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الرَّجُلِ شَيْ‏ءٌ فَيَضْرِبُهُ بِسَيْفِهِ فَيَقْتُلُهُ قَالَ‏َ لَيْسَ ذَلِكَ الْمُتَعَمِّدَ الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».

[29]. نور، 22.

[30]. مائده، 13.

[32]. رعد، 25؛ بقره، 161؛ نساء،93 و … .

[33]. اسراء، 4.

[34]. مائده، 64.

[35]. اقتباس از پاسخ 1909 (سایت اسلام کوئست: 4529).

[36]. بقره، 88، “و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بکفرهم فقلیلا ما یؤمنون”.

[37]. نساء، 46، “و لکن لعنهم الله بکفرهم فلا یومنون إلا قلیلا”.

[38]. ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 7، ص 2336، مکتبه نزار مصطفی الباز، عربستان سعودی،  1419هـ ق.

[39]. اقتباس از پاسخ 2796 (سایت اسلام کوئست: 3372).

[40]. شیخ صدوق‏، خصال، ج‏2، ص 397، ح 105، جامعه مدرسین‏، چاپ اول، قم‏، 1362ش‏، «لعن رسول الله ص أبا سفیان فی سبعة مواطن‏».

[41]. قمی، شیخ عباس، مفاتيح‏الجنان، الاهی قمشه ای، زیارت عاشورا، ص892-897، مؤمنین، چاپ چهارم، قم، 1381ش.

[42]. شیخ صدوق، خصال، فهرى زنجانى، سید احمد، ج‏2، ص391‏، انتشارات علمیه اسلامیه‏، چاپ اول، تهران‏، بی تا.

[43]. اخوان حكیمى، الحیاة، آرام‏، احمد، ج ‏5، ص 612، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1380ش، « الإمام علی «ع»: لعن رسول اللَّه «ص» الرّبا، و آكله، و بایعه، و مشتریه، و كاتبه، و شاهدیه».

[44]. شیخ صدوق‏، التوحید، اردكانى، محمد على، ص 179و180، جامعه مدرسین، چاپ اول، قم، 1398ق، «حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِی قَالَ حَدَّثَنَا عُبَیدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى أَبُو تُرَابٍ الرُّویانِی عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِی عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی مَحْمُودٍ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا (ع) یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِی الْحَدِیثِ الَّذِی یرْوِیهِ النَّاسُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَنَّهُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ینْزِلُ كُلَّ لَیلَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیا فَقَالَ (ع): لَعَنَ اللَّهُ الْمُحَرِّفِینَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ اللَّهِ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) كَذَلِكَ إِنَّمَا قَالَ (ص): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ینْزِلُ مَلَكاً إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیا كُلَّ لَیلَةٍ فِی الثُّلُثِ الْأَخِیرِ وَ لَیلَةَ الْجُمُعَةِ فِی أَوَّلِ اللَّیلِ فَیأْمُرُهُ فَینَادِی هَلْ مِنْ سَائِلٍ فَأُعْطِیهُ هَلْ مِنْ تَائِبٍ فَأَتُوبَ عَلَیهِ هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ فَأَغْفِرَ لَهُ یا طَالِبَ الْخَیرِ أَقْبِلْ یا طَالِبَ الشَّرِّ أَقْصِرْ فَلَا یزَالُ ینَادِی بِهَذَا حَتَّى یطْلُعَ الْفَجْرُ فَإِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ عَادَ إِلَى مَحَلِّهِ مِنْ مَلَكُوتِ السَّمَاءِ حَدَّثَنِی بِذَلِكَ أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص)».

[45]. صابرى یزدى، على رضا/ انصارى محلاتى‏، محمد رضا، الحکم الزاهرة، ص 464، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى‏، چاپ دوم، قم، 1375 ش‏، «قال (رسول الله) صلّى اللَّه علیه و آله: لعن اللَّه من أکرم الغنی لغناه و لعن اللَّه من أهان الفقیر لفقره و لا یفعل هذا إلّا منافق و من أکرم الغنی لغناه و أهان الفقیر لفقره سمّی فی السّموات عدوّ اللَّه و عدوّا الأنبیاء لا یستجاب له دعوة و لا یقضى له حاجة».

[46]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 90، ص 359، موسسة الوفاء، بیروت، 1409ق.

[47]. شیخ صدوق، الأمالى، ص 129 و 130، اعلمى، بیروت، چاپ پنجم‏، 1400 ق.

[48]. ابن قولویه قمی، كامل الزیارات، ص 107، باب 34 (ثواب من شرب الماء و ذكر الحسین‏ (ع) و لعن قاتله)، مرتضویه، چاپ اول، نجف، 1356ق.

[49]. همان.

[50]. انبیاء، 25؛ بقره، 163 و 255؛ آل عمران، 6 و 62، و … .

[51]. بقره، 256.

[52]. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 27، ص 58، ح 17، اسلامیه، تهران، بی تا.

[53]. همان، ح 18.

[54]. همان، ج 45، ص 295، ح 1، «امام رضا (ع) فرمود: …اگر کسی در مشرق زمین کشته شود و یکی در مغرب زمین از این قتل خشنود شود، شریک آن قتل خواهد بود…». البته آیات و روایات در این زمینه فراوان است، در این زمینه می توان به علت های مذمت قرآن نسبت به قوم بنی اسرائیل به خاطر اعمال پدران و مادرانشان رجوع نمود.

[55]. بقره، 88، 89، 159 و 188؛ آل عمران، 61 و 87؛ نساء، 46، 47، 52، 87،93 و 118؛ مائده، 13، 64 و 78 و … .

[56]. انعام، 54؛ اعراف، 46؛ یونس، 10؛ هود، 69؛ رعد، 24، و… .

[57]. قمی، شیخ عباس، مفاتيح‏الجنان، الاهی قمشه ای، زیارت عاشورا، ص892-897، مؤمنین، چاپ چهارم، قم، 1381ش.

[58]. همان.

[59]. احزاب، 57.

[60]. فتح، 6.

[61]. بقره، 159.

[62]. مائده، 64.

[63]. نور، 23.

[64]. احزاب، 65.

[65]. مسد، 1.

[66]. نجفی رازی، ابوالحسن بن محمد، مجمع النورین و ملتقی البحرین، ص 243، آل عبا، قم، بی تا.

[67]. نوری، میرزا حسین، مستدرک‏الوسائل، ج 12، ص 237، مؤسسه آل البیت، قم، 1408 ق، «قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى (ع)‏ الرَّجُلُ مِنْ مَوَالِيكُمْ يَكُونُ عَارِفاً يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَرْتَكِبُ الْمُوبِقَ مِنَ الذَّنْبِ نَتَبَرَّأُ مِنْهُ فَقَالَ تَبَرَّءُوا مِنْ فِعْلِهِ وَ لَا تَتَبَرَّءُوا مِنْهُ أَحِبُّوهُ وَ أَبْغِضُوا عَمَلَهُ قُلْتُ فَيَسَعُنَا أَنْ نَقُولَ فَاسِقٌ فَاجِرٌ فَقَالَ لَا الْفَاسِقُ الْفَاجِرُ الْكَافِرُ الْجَاحِدُ لَنَا النَّاصِبُ لِأَوْلِيَائِنَا أَبَى اللَّهُ أَنْ يَكُونَ وَلِيُّنَا فَاجِراً وَ إِنْ عَمِلَ مَا عَمِلَ وَ لَكِنَّكُمْ تَقُولُونَ فَاسِقُ الْعَمَلِ فَاجِرُ الْعَمَلِ مُؤْمِنُ النَّفْسِ خَبِيثُ الْفِعْلِ طِيبُ الرُّوحِ وَ الْبَدَنِ الْخَبَرَ».

[68]. قمی، شیخ عباس، مفاتيح‏الجنان، الاهی قمشه ای، زیارت عاشورا، ص 892 – 897، مؤمنین، چاپ چهارم، قم، 1381ش.

[69]. حیدری فر، مجید، مدرسۀ عشق، ص 381، چاپ زائر، قم، تکمیل شود؛ اسدی، حسن، بررسی و تحلیلی پیرامون زیارت عاشورا، ص 242، آدینه سبز، تکمیل شود، به نقل از ابن اثیر، أسد الغابة، ج 7، ص 281؛ مقریزی ،النزاع و التخاصم، ص 49؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 251 و … .

[70]. مدرسۀ عشق، ص 385، به نقل از امینی، الغدیر، ج 10، ص 83 و 156 و 158 تکمیل شود.

[71]. گاهى از طريق نزول فرشته وحى، و گاهى از طريق الهام به قلب، و گاهى از طريق شنيدن صدا، به اين ترتيب كه خداوند امواج صوتى را در فضا و اجسام مى‏آفريده و از اين طريق با پيامبرش صحبت مى‏كرده از كسانى كه اين امتياز را به روشنى داشته اند، موسى بن عمران (ع) بود كه گاهى امواج صوتى را از لابلاى” شجره وادى ايمن” و گاهى در كوه “طور” مى‏شنيد، و لذا لقب كليم اللَّه به موسى داده شده‏، نک: مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 4، ص 212‏، دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، تهران، 1374ش. ‏

[72]. از آن جایی که قرآن یک کتاب هدایت ابدی است، مطالبی را که بیان می دارد به صورت کلی است و الا اگر بخواهد جزئیات را بیان کند تنها ذکر ملعونین در تاریخ بشری چندین جلد خواهد بود و در این جا، چون انبیاء و اوصیاء از مفسران کلام الاهی به حساب می آیند، موارد و مصادیق شاخص عناوین کلی قرآنی را بیان می دارند.

[73]. مدرسۀ عشق، ص 281، به نقل از بحار الأنوار، ج 58، ص 243 و 245.

[74]. همان، ص 284، به نقل از سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 16.

[75]. همان، ص 246، به نقل از بحار الأنوار، ج 43، ص 243.

[76]. اسراء،60،

[77]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 13، ص 136-143، دفتر انتشارات اسلامى جامعۀ مدرسين حوزه علميه قم‏، چاپ پنجم، قم، 1417 ق.

[78]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 12، ص 171، دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول، تهران، 1374ش‏؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر)، ج 20، ص 360-362، دار احياء التراث العربى‏، چاپ سوم، بیروت، 1420ق؛ قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن،‏ ج 11، ص 282 – 286، ناصر خسرو، چاپ اول، تهران، 1364 ش‏.

[79]. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ج 5، باب تفسیر القرآن، رقم 3350، دار الکتب الاسلامیه؛ مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر)، ج 32، ص 231.

[80]. ابراهیم، 26.

.[81] عروسى حويزى، عبد على بن جمعه‏، نور الثقلین، رسولى محلاتى، سيد هاشم، ج 2، ص 538، اسماعيليان‏، چاپ چهارم، قم‏، 1415 ق.‏

[82]. احزاب، 57.

.[83] بررسی و تحلیلی پیرامون زیارت عاشورا، ص 113، به نقل از بخاری، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج 3، ح 3509، 3541، 1361و 1370، دار ابن کثیر، چاپ پنجم، دمشق.

.[84] ابراهیم،  28 و 29.

[85]. همان، ص 134، به نقل از ثعلبی، ابو اسحاق احمد، الکشف و البیان، ج 5، ص 319، دار احیاء التراث العربی؛ سمرقندی، ابو نصر محمد بن مسعود، التفسیر، ج 2، ص 229.

[86]. اعراف، 44؛ هود، 18؛ غافر، 52.

.[87] احزاب، 64؛ مائده، 78؛ بقره، 89.

[88]. نساء، 93.

[89]. بقره، 89؛ بقره، 159؛ نور، 23.

[90]. مدرسۀ عشق، ص 409، به نقل از بحار الأنوار، ج 43، ص 243 و ج 44، ص250.

[91]. بررسی و تحلیلی پیرامون زیارت عاشورا، ص 246.

[92]. قمی، شیخ عباس، مفاتيح‏الجنان، الاهی قمشه ای، زیارت عاشورا، ص892-897، مؤمنین، چاپ چهارم، قم، 1381ش.

[93]. نجم، 38-41؛ انعام، 164؛ اسراء، 15؛ فاطر، 18؛ زمر، 7.

[94]. قمر، 29؛ سید رضی، نهج البلاغه، صبحی صالح، خ 201، ص 319، هجرت‏، چاپ اول، قم‏، 1414ق‏.

[95]. اعراف، 77 ؛ هود، 65؛ شعراء، 157؛ شمس، 14.

[96]. شمس، 14، آن شتر را ثمودیان پی کردند و پروردگارشان به سزای گناهشان نابودشان کرد و سرزمینشان را هموار ساخت ( با خاک یکسان کرد).

[97]. نهج البلاغه، خ 201، ص 319، «ای مردم؛ فقط خوشنودی و خشم است که انسان را گرد می آورد، شتر ثمودیان را فقط یک مرد پی کرد؛ خدای متعال عذاب را بر عموم آنان فرود آورد، چرا که عموم آنان از کار او خوشنود بودند. خدای سبحان فرمود: پس آن را پی کردند و پشیمان شدند».

[98]. بقره، 51 و 92؛ نساء، 153؛ بقره،51 و 92؛ بقره، 75، 87 و 91 ؛ آل عمران، 21، 112، 181 و 183 ؛ نساء، 155.

[99]. هود،46، «قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ».

[100]. ابراهیم، 36،

[101]. شبستری، نصر الله، اللؤلؤ النضید فی شرح زیارِة مولانا ابی عبد الله الشهید، ص 133، فروغ دانش، تهران.

[102]. تهراني، ميرزا ابوالفضل، شفاء الصدور في شرح زيارت العاشور، ج 1، ص 255 – 263، مرتضوی، چاپ اول، 1376ش.

[103]. قمی، شیخ عباس، مفاتيح‏الجنان، الاهی قمشه ای، زیارت عاشورا، ص892-897، مؤمنین، چاپ چهارم، قم، 1381ش.

[104]. صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، ص170، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، چاپ دوم، قم، 1404 ق.

[105]. از این رو برخی از بزرگان مثل میرزا عبدالله افندی در ریاض العلماء، گفته اند، معلوم نیست که لعنت و نفرین بر عمر بن عبدالعزیز جایز باشد، یا سیدرضی در دیوانش در مرثیۀ عمر بن عبد العزیز قطعه­ای آورده است که در آن از وی با تکریم و احترام نام برده است.

12. برای آگاهی بیشتر نک: ترخان، قاسم، نگرشی عرفانی، فلسفی و کلامی به: شخصیت و قیام امام حسین(ع)، ص 279-291، چلچراغ، چاپ اول، قم، 1388ش؛ نمایه «انتساب یکی از نوادگان حضرت زهراء (س) به بنی اميّه» شمارۀ 2796 (سایت اسلام کوئست: 3372).

[107]. نجم، 38-41؛ انعام، 164؛ اسراء، 15؛ فاطر، 18؛ زمر، 7.

[108]. قمر، 29؛ سید رضی، نهج البلاغه، صبحی صالح، خ 201، ص 319، هجرت‏، چاپ اول، قم‏، 1414ق‏.

[109]. اعراف، 77 ؛ هود، 65؛ شعراء، 157؛ شمس، 14.

[110]. شمس، 14، آن شتر را ثمودیان پی کردند و پروردگارشان به سزای گناهشان نابودشان کرد و سرزمینشان را هموار ساخت ( با خاک یکسان کرد).

[111]. نهج البلاغه، خ 201، ص 319، «ای مردم؛ فقط خوشنودی و خشم است که انسان را گرد می آورد، شتر ثمودیان را فقط یک مرد پی کرد؛ خدای متعال عذاب را بر عموم آنان فرود آورد، چرا که عموم آنان از کار او خوشنود بودند. خدای سبحان فرمود: پس آن را پی کردند و پشیمان شدند».

[112]. بقره، 51 و 92؛ نساء، 153؛ بقره،51 و 92؛ بقره، 75، 87 و 91 ؛ آل عمران، 21، 112، 181 و 183 ؛ نساء، 155.

[113]. هود،46، «قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ».

[114]. ابراهیم، 36،

[115]. شبستری، نصر الله، اللؤلؤ النضید فی شرح زیارِة مولانا ابی عبد الله الشهید، ص 133، فروغ دانش، تهران.

[116]. تهراني، ميرزا ابوالفضل، شفاء الصدور في شرح زيارت العاشور، ج 1، ص 255 – 263، مرتضوی، چاپ اول، 1376ش.

[117]. قمی، شیخ عباس، مفاتيح‏الجنان، الاهی قمشه ای، زیارت عاشورا، ص892-897، مؤمنین، چاپ چهارم، قم، 1381ش.

[118]. صفار، محمد بن حسن، بصائرالدرجات، ص170، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، چاپ دوم، قم، 1404 ق.

[119]. از این رو برخی از بزرگان مثل میرزا عبدالله افندی در ریاض العلماء، گفته اند، معلوم نیست که لعنت و نفرین بر عمر بن عبدالعزیز جایز باشد، یا سیدرضی در دیوانش در مرثیۀ عمر بن عبد العزیز قطعه­ای آورده است که در آن از وی با تکریم و احترام نام برده است.

12. برای آگاهی بیشتر نک: ترخان، قاسم، نگرشی عرفانی، فلسفی و کلامی به: شخصیت و قیام امام حسین(ع)، ص 279-291، چلچراغ، چاپ اول، قم، 1388ش؛ نمایه «انتساب یکی از نوادگان حضرت زهراء (س) به بنی اميّه» شمارۀ 2796 (سایت اسلام کوئست: 3372).

[121]. 88 – 90.

[122]. 71 – 72.

[123]. مدثر، 42 – 62.

[124]. یونس، 88 – 90.

[125]. مؤمنون، 32 – 72؛ قمر، 9 – 61.

[126]. حر عاملی‌، وسائل الشیعه‌، گروه پژوهش مؤسسه آل البيت عليهم السلام‌، ج 7، ص 133 و 134، مؤسسه آل البیت‌، چاپ اول‌، قم، 1409ق‌.

[128]. خمينی، سید روح الله، توضيح المسائل مراجع، بنى هاشمى خمينى‌، سيد محمد حسين، ج 2، ص 813، مسائل متفرقه (م 85)، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‌، چاپ هشتم‌، قم، 1424 ه‍ ق‌.

[129]. علامه مجلسى، بحار الأنوار ، ج‏71، ص 396، ح23، اسلاميه‏، تهران‏، بی تا، «الأمالي للشيخ الطوسي الْفَحَّامُ عَنِ الْمَنْصُورِيِّ عَنْ عَمِّ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ ثَلَاثُ دَعَوَاتٍ لَا يُحْجَبْنَ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى- دُعَاءُ الْوَالِدِ لِوَلَدِهِ إِذَا بَرَّهُ وَ دَعْوَتُهُ عَلَيْهِ إِذَا عَقَّهُ- وَ دُعَاءُ الْمَظْلُومِ عَلَى ظَالِمِهِ وَ دُعَاؤُهُ لِمَنِ انْتَصَرَ لَهُ مِنْهُ- وَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ دَعَا لِأَخٍ لَهُ مُؤْمِنٍ وَاسَاهُ فِينَا- وَ دُعَاؤُهُ عَلَيْهِ إِذَا لَمْ يُوَاسِهِ مَعَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهِ- وَ اضْطِرَارِ أَخِيهِ إِلَيْهِ». ‏

[130]. همان، ص 83 و 84، « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِيَّاكُمْ وَ دَعْوَةَ الْوَالِدِ- فَإِنَّهَا تُرْفَعُ‏ فَوْقَ السَّحَابِ حَتَّى يَنْظُرَ اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهَا فَيَقُولَ اللَّهُ تَعَالَى ارْفَعُوهَا إِلَيَّ حَتَّى أَسْتَجِيبَ لَهُ- فَإِيَّاكُمْ وَ دَعْوَةَ الْوَالِدِ فَإِنَّهَا أَحَدُّ مِنَ السَّيْف‏».

[131]. محمدی ری شهری‌، محمد، میزان الحکمة‌، ج 5، ص 616، تکمیل شود.

[132]. سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه‏، سيد بن طاوس، مهج الدعوات و منهج العبادات‏، ص99، دار الذخائر، چاپ اول، قم، 1411 ق‏.

[135]. مریم، 41، «وَ اذْكُرْ فِی الْكِتابِ إِبْراهیم‏».

[136]. صافات، 79، «سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِی الْعالَمین‏».

[137]. همان،120، «سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُون‏».

[138]. همان، 16، «وَاذْكُرْ فِی الْكِتابِ مَرْیم‏».

[139]. مسد، 1.

[140]. همان، 4.

[141]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏27، ص 417 و 421، دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، تهران، 1374ش.

[142]. توبه،30.

[143]. آل عمران، 159.

[144]. فتح، 29.