searchicon

کپی شد

قرآن منبع اصلی اجتهاد

از نگاه همه فرق و مذاهب اسلامى، قرآن به عنوان اوّلين و مهم ترين منبع در اسلام شناخته شده است و همگان نسبت به اين امر اذعان و اعتراف دارند كه اوّلين منبع شريعت و نخستين جايى كه براى به دست آوردن رأى دين در زمينه ‏هاى مختلف به آن رجوع مى شود، قرآن؛ معجزه باقى رسول اكرم (‏ص) و مهيمن بركتب آسمانى گذشته، مى‏باشد.

در واقع با اين نظر دو اصل در زمينه برداشت از قرآن كريم پذيرفته شده است:

1. قرآن سند الاهى و حجت خدا بر انسان است و هم اكنون آن چه به نام «قرآن» در دسترس همگان است، همان قرآنى است كه از سوى خداوند نازل شده و هيچ عنصر غير خدايى – چه به عمد و چه به خطا – در آن راه نيافته است؛ و قرآن موجود، حجيت صدورى دارد.

2 . پيام قرآن قابل دسترسى است و براى دست يابى به نظر دين مى توان به آن مراجعه كرد؛ يعنى قرآن علاوه بر حجيت صدورى، حجيت دلالى نيز دارد.

بنابراين، وقتى فقيه براى استنباط احكام شرعى، قرآن را منبع اجتهاد خود قرار مى دهد و از آن براى رسيدن به حكم فقهى استفاده مى كند، پيش از آن كه به سراغ قرآن برود، مجموعه اى از مبانى را در جهت صدور قرآن و مجموعه اى ديگر را در جهت دلالت آن پذيرفته است؛ زيرا اگر كوچک ترين شبهه اى را در صدور يا دلالت قرآن موجود بپذيرد، هرگز نخواهد توانست آراى خود را به قرآن و وحى مستند سازد و احكام مستفاد از آن را به خدا و دين او نسبت دهد.

مبانى صدورى عبارت اند از:

1. قبل از هر چيز فقيه مى پذيرد كه قرآن از سوى خداوند متعال نازل گشته است؛ زيرا اگر قرآن از سوى خدا نبود وجهى نداشت كه فقيه براى دست يابى به رأى دين به آن مراجعه كند. و وقتى گفته مى شود كه قرآن از سوى خدا است به اين معنا است كه:

أ. مفادى كه در قرآن آمده از سوى خدا است.

ب. الفاظ مفرد و تركيب هايى كه در قرآن آمده، از سوى خداوند است؛ خود الفاظ، تركيبات و آيات، وحيانى است.

ج. نحوۀ چينش آيات در كنار يك ديگر كه سوره ها را تشكيل داده، و نيز ترتيب سوره ها در كنار يك ديگر كه قرآن را به وجود آورده، وحيانى است.

2. فقيه مى پذيرد كه قرآن امروز همان قرآنى است كه در صدر اسلام بوده و تمام آياتى كه در اين مجموعه به نام قرآن جمع آمده، وحى الاهى است؛ يعنى نه چيزى به اين مجموعه افزوده و نه از آن كاسته شده است. از اين رو، مبناى حاضر هم مى تواند در ضمن بحث تحريف بررسى شود و هم در زمره مسئله تواتر قرآن قرار گيرد.

3. فقيه مى پذيرد كه وحى مصون از خطا است؛ يعنى اين علم الاهى كه به صورت وحى نازل شده، بدون تغيير و تحول به پيامبر اكرم (‏ص) رسيده است. در اين جا سخن از اين نيست كه پيامبر چيزى غير از آنچه بر او وحى شده، بر زبان نياورده، يا در تلقى وحى اشتباه نكرده است، بلكه مطلب اين است كه در خود انتقال وحى از علم الاهى به پيامبر (ص) خطايى رخ نداده است.

4. فقيه مى پذيرد كه رسول گرامى اسلام ‏(ص) از هرگونه اشتباه عمدى، يا سهوى معصوم بوده است؛ يعنى افزون بر آن كه در خود وحى خطايى رخ نداده، پيامبر نيز، چه در تلقى و دريافت قرآن، و چه در رساندن آن دچار سهو و نسيان نگشته است.

مبانى دلالى عبارت اند از:

1. فقيه با اين مبنا كه خداوند از كلماتى كه در قرآن آمده معانى خاصى را اراده كرده است، به سراغ قرآن مى رود. اين مبنا اگر چه به ظاهر خيلى واضح است، ولى مى تواند مورد مناقشه جدى برخى از مكاتب فكرى غربى قرار گيرد.

بنابراين، فقيه در برداشت از قرآن اين مبنا را كه خداوند از آيات قرآنى معانى خاصى را اراده فرموده يك اصل مسلّم گرفته است؛ زيرا معناى استنباط احكام از قرآن اين است كه فقيه نهايت سعى خود را به كار مى گيرد تا معانى اى را كه در وراى آيات الاهى است و خداوند با اين الفاظ و عبارات در صدد بيان آن بوده است به دست آورد؛ از اين رو صواب و خطا در فهم قرآن و اين كه: «للمصيب اجران و للمخطى اجرُ واحد»،[1] معنا پيدا مى كند.

2. قرآن كريم در بيان مراد الاهى، لااقل در وادى احكام فرعى و مرتبط به عمل مكلّفان[2] از بيان رمزى استفاده نكرده، بلكه همان شيوه عمومى عقلا را در مفاهمه به كار گرفته است؛ يعنى خداوند در بيان مقاصد خود همان روش عقلا را انتخاب كرده است.

در علم اصول در باره حجيت ظواهر گفته مى شود: «ظواهر الفاظ حجت است»؛ يعنى آن چه از ظاهر سخن متكلم فهميده مى شود، عقلاً همان معنا را بر عهده متكلم مى گذارند، ولى اين مطلب چه ارتباطى با شارع دارد؟ چگونه مى توان اين قاعده و كبراى كلى را در مورد بيان شارع جارى دانست و با چه مبنايى مى توان  ظهورات بيان شارع را بر عهده او گذاشت؟ اين مطلب در صورتى به شارع مرتبط خواهد شد كه پذيرفته باشيم خداوند متعال در قرآن و رسول گرامى اسلام ‏(ص) و امامان معصوم (‏ع) به همان شيوه عقلا سخن گفته اند و سبك بيانى جداگانه اى تأسيس ننموده اند. به طور كلى، سرايت دادن احكام گفت و گوهاى عرفى به سخنان شارع مبتنى بر پذيرش اين مبناست كه شارع نيز به شيوه عقلا سخن گفته است.

3. زمينه فهم معانى اراده شده از آيات الاهى، لااقل در حوزه احكام فقهى در زمان نزول آيات براى عقلا وجود داشته است؛ يعنى آيات احكام به گونه اى بوده كه مردمان آن روزگار با يك فهم صحيح عرفى مى توانستند به مراد الاهى نايل آيند و تكليف مورد نظر را دريابند و اگر احياناً به آن مراد نرسيده اند از آن جهت نبوده كه اصولاً زمينه فهم وجود نداشته و فرهنگ آن روزگار اجازه دسترسى به آن را نمى داد و به مرور ايام و تكامل دانش ها و پديد آمدن فهم هاى نو آن مطالب مكشوف شده است، بلكه به دليل خطاى فكرى خودشان از آن مطلب غفلت كرده و يا آن را به اشتباه فهميده اند؛ مثلاً گاهى اتفاق افتاده كه راوى در ذيل روايتى كه از امام (‏ع) نقل كرده، برداشت شخصى خود را نيز ذكر كرده است، ولى فقيه روزگار ما از آن روايت مطلب ديگرى مى فهمد و برداشتى مخالف فهم راوى دارد و در عين حال فهم خود را صائب و فهم راوى را تخطئه مى كند. حال اگر بر اين فقيه اعتراض شود كه چگونه دريافت راوى كه فهم روزگار صدور روايت از معصوم‏ (ع) است كنار گذاشته شده و فهمى نو، با اين همه فاصله زمانى به جاى آن نشسته است، پاسخ مى‏گويد: اين معنا كه من از روايت فهميده ام، همان روزگار نيز قابل فهم بوده است و مراد امام (‏ع) از روايت در همان روزگار همين بوده، ولى راوى اشتباه كرده و معناى متفاوتى را فهميده است.

فقيه نمى گويد آن چه امروز فهميده مى شود مربوط به اين زمان است و در زمان صدور روايت فهمى ديگر در اذهان عقلا بوده است. او فهم خود را جانشين فهم پيشين نمى داند. او به فهم سيّال و متغيّر تن نمى دهد. آن جا كه فهم او مخالف برداشت هاى پيشينيان است، اصولاً فهم پيشينيان را تخطئه مى كند كه به اشتباه، فهم خود را مراد روايت خوانده اند. فقيه هرگز ملتزم به تحول فهم دينى نيست و هر فهمى را در جاى خود صحيح و مطابق مراد شارع نمى داند. او معتقد است مفاد دين، ثابت است و آن چه كه خدا، رسول و امام از آيه و حديث اراده فرموده اند، يك معناى معينى است كه امكان دارد فقيه به آن برسد و يا نرسد.

علت اين كه ما امروز بيش از گذشتگان به علم اصول نياز داريم، اين است كه ما از زمان نزول قرآن يا صدور حديث فاصله گرفته ايم. مردمان آن روزگار در فضاى فرهنگى زمان خود كه زمان شارع نيز بود، آن چه را كه على القاعده مى بايست فهميده شود، مى فهميدند. ولى امروز با توجه به فاصله زمانى بسيار و تحول فضاى فرهنگى و تغيير زبان روزمره امكان مفاهمه سريع و آسان بين شارع و امت كه همان هم زمانى و هم زبانى و پيوند فرهنگى متكلّم و مخاطب مى باشد، از ميان رفته است؛ از اين رو، وقتى بخواهيم آيات و رواياتى را كه هزار و اندى سال قبل بيان شده بفهميم، ناگزير بايد به كليدهاى عمومى فهم الفاظ، كه اختصاص به زمان خاصى ندارد، تمسك جوييم تا از اين طريق اثبات شود معنايى كه امروز فهميده مى‏شود، همان است كه آن روز نيز على القاعده فهميده مى‏شده است. و اين همان امرى است كه در بحث الفاظ علم اصول مطرح مى شود.[3]

4. آيات قرآن اختصاص به موارد نزول ندارد. اگر چه بسيارى از آيات شأن نزول خاصى دارند و ناظر به موقعيت ويژه اى مى باشند، ولى فقيه از آنها براى پاسخ به سؤالات خود بهره بردارى مى كند و آنها را آياتى كه تاريخ مصرفشان سپرى شده، نمى‏شمارد؛ زيرا او اين مبنا را پذيرفته كه اين آيات اختصاص به موقعيت خاصى ندارند و آن چه در ضمن آنها بيان گرديده، مادامى كه نسخ نشده باشند، مربوط به همه زمان ها و مكان ها است، به عبارت ديگر؛ آيات قرآنى و احكام وارد شده جهان شمول مى باشند. ژرف نگرى و دقّت در اين مطلب باعث شده بحث «ثابت و متغير» مطرح شود كه در تعابير حضرت امام خمينى (‏ره) از آن به نقش زمان و مكان در اجتهاد ياد شده است.

امّا اين كه چگونه بحث از نظريه ثابت و متغير به ميان مى آيد و در پاره اى موارد قاعده كلامى جهان شمول بودن و ثبات احكام، استثنا مى پذيرد و وجود احكامى كه صرفاً صبغه موردى دارند، پذيرفته است، مطلبى است كه نياز به توضيح بيشترى دارد. اجمالاً پاسخ اين است كه احكام متغير نيز به نوعى برخاسته از احكام ثابت و جهان شمول‏اند؛ زيرا آنها بر اساس ملاک هاى ثابت و با توجه به شرايط خاص و ويژگى مورد صادر گشته اند.

بحث «ثابت و متغير» در انديشه فقهى فقهاى  قديم نيز وجود داشته و احكام متغير به صورت اجمالى پذيرفته شده بوده است، ولى چون غالب احكام دين را ثابت مى ديدند، در برخورد با احكام و اين كه آيا ثابت است يا متغير درنگ نمى كردند و اين اصل را كه«احكام دينى ثابت است مگر آن چه كه خلافش ثابت شود»، ملاك عمل خويش قرار مى دادند.[4]

 


[1]. يعنى آن كه به معناى واقعى برسد دو پاداش و آن كه خطا كند يك پاداش خواهد داشت.

[2]. تأكيد مى‏شود: «لااقل در وادى احكام شرعى»؛ چون برخى معتقدند در بحث هاى خارج از دايره فقه و احكام فرعى، فى المثل در بيان معارف بلند و معانى ژرف فلسفى عرفانى و اصولاً در حوزه عقايد، خداوند داراى زبانى خاص بوده و با رمز و تمثيل با بندگان سخن گفته است.

[3]. ن. ك: صدر، سيد محمد باقر، المعالم الجديده، ص 51 – 54.

[4]. هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 33 – 41، مؤسسه فرهنگی خانه خرد، قم، چاپ اوّل، 1377.