Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

فرقه بهائیت و فاجعه ابرقو

با توجه به موارد بسیار زیاد ترورها توسط بهائیت در ایران و برای رعایت اختصار در این گفتار، تنها به‌نقل یکی از فجیع‌ترین ترورهای فرقه بهائیت؛ یعنی فاجعه جانگداز «ابرقو» که بارزترین نمونه سبعیت تشکیلات بهائیت است و در تاریخ ماندگار شده، اشاره می‌شود: شرح چگونگی وقوع جریان به‌اختصار در کتاب «فجایع بهائیت» یا «واقعه ابرقو» تألیف آقای حسین خراسانی آورده شده‌است.

پس از مرگ عبدالبهاء، شوقی افندی با یاری مادرش به‌جانشینی او رسید. شوقی در دانشگاه امریکایی بیروت تحصیل کرده و سپس به آکسفورد برای ادامه تحصیل رفت که با مرگ عبدالبهاء تحصیل را ناتمام گذاشت.

شوقی از لندن دستور تبلیغات همه جانبه و گسترده بهایئت را در ایران صادر نمود. تشکیلات بهائیت در ایران به‌دنبال دریافت این دستور، تمامی همت خود را جزم کرد تا با جذب حداکثری از مردم به‌ویژه جوانان، به خواسته سرکرده خود برسد. محفل بهائیت یزد، به‌ریاست شخصی به‌نام «سلطان نیک آیین»، روستای ابرقو را به‌عنوان هدف انتخاب کرد و محفل اسفندآباد یزد به‌ریاست «میرزا حسن شمسی» را مأمور اجرای آن کرد و برای شروع اقدامات تبلیغی، از محفل تهران تقاضای اعزام مبلِّغ کرد. با اعزام «سلیمان سلیمی» به‌عنوان مبلغ، فعالیت‌ها آغاز شد، اما هرچه تلاش کردند نتیجه‌ای دربرنداشت و تبلیغات با مخالفت جدی مردم منطقه روبرو و شکست خورد و مبلغ مذکور به‌ناچار به تهران بازگشت.

بار دیگر با طرح نقشه جدیدی برای اعزام مبلغ، یک بهایی با پوشش در حرفه دوچرخه‌سازی، به ابرقو رفته و با تبلیغ، یک شبکه سه نفره در ابرقو ایجاد می‌کند که سرانجام او نیز با روشنگری‌های واعظ ابرقو توسط مردم شناخته می‌شود و با همسر خود نیمه شب با یک موتور سیکلت از ابرقو فرار می‌کند.

«میرزا حسن شمس» رئیس محفل اسفندآباد یزد از مردم ابرقو کینه‌مند شد و برای بار سوم مبلغ دیگری به‌نام «عباس‌علی پورمهدی» را مأمور کرد تا به ابرقو رفته و به‌تبلیغ بهائیت بپردازد. عباس‌علی با گرفتن مبلغ هنگفتی به‌عنوان پیش پرداخت با پوشش پیله‌ور به منطقه ابرقو می‌رود و چون سیار بوده، به روستاهای اطراف سرک می‌کشیده و تبلیغ بهائیت می‌کرده‌است. در یکی از روستاهای اطراف ابرقو به‌نام «رباط»، عباس‌علی متوجه می‌شود که خانمی مؤمن و معتقد به‌نام صغری که 56 سال داشته و همراه فرزندان خردسالش زندگی می‌کرده‌است، سدی در برابر تشکیلات بهائیت است. وی با گزارشاتی که به محفل یزد ارائه کرد، محفل را وادار کرد تا دستور قتل این خانم و فرزندان بی‌گناهش را صادر کند.

پس با دستور محفل بهائیت، این خانواده شش نفره در شب سیزدهم دی ماه 1328 شمسی به‌دست «محمدعلی شیروانی» به‌طرز فجیعی قتل عام شدند. این قاتل بی‌رحم بهایی، به‌همراه چند تن از یاران خود به‌خانه این زن شجاع یورش برده و ابتدا 3 دختر او را با بیل و تبر هیزم شکنی، مُثله کرده، سپس در جنایتی دیگر این زن را به‌همراه دو پسر خردسالش قطعه قطعه می‌کنند.

چند ماه پس از متواری شدن جنایت‌کاران، دستگاه قضایی رژیم پهلوی آن‌ها را دستگیر و با توجه به اعترافات صریح شیروانی و علی‌رغم تمام تلاش تشکیلات بهایئت برای ایجاد انحراف در آن، در نهایت شیروانی در ملأ عام اعدام و بقیه جنایت‌کاران زندانی شده و با فشار تشکیلات محفل بهائیان امریکا، در شهریور 1331 ش آزاد شدند. اما اسرار این قضیه مدت‌های زیادی مخفی مانده‌بود، تا در سال 1384 ش متن کیفر خواست این قتل عام، توسط کیهان منتشر می‌شود.

سخن پایانی این‌که بهائیت مساوی با تروریسم است و این یک ادعا نیست، بلکه یک واقعیت تاریخی است. این فرقه با ریختن خون‌های زیادی ریشه دوانیده و حالا با مظلوم‌نمایی ادعای حقوق بشر دارد. به‌نظر می‌رسد در مجامع حقوق بشری، جای مردم مظلوم مسلمان ایران به‌عنوان شاکی و سران و تروریست‌های فرقه ضاله بهائیت به‌عنوان مدعی، عوض شده است.[1]

[1]. شهبازی، عبدالله، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 27، ص 45 و 46؛ حواشی بر مقاله شخصی سياح: سیاح، محمدعلی، مقاله شخصی سياح؛ کرمانی، میرزا آقاخان و روحی، میرزا آقاخان، رساله هشت بهشت؛ نوری، عزیه، تنبیه النائمین (نمودی از گفت‌وگوها و مناظرات ازلیان و بهائیان)؛ برگرفته از سایت مشرق.