Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

فرقه بابیه و قضیه بَدَشت

شاید مهم‌ترین اجتماع بابیان پس از دستگیری علی محمد باب و انتقال او به قلعه چهریق، اجتماع بَدَشت[1] در سال 1264 شمسی بوده‌است.[2]

پس از قتل شهید ثالث توسط بابی‌ها و فراری‌دادن قرة‌العین که به اتهام قتل، زندانی شده‌بود، وی و بابی‌های تهران و شهرستان‌های دیگر؛ از جمله حسینعلی بهاء و یحیی صبح ازل به طرف خراسان رهسپار شدند، ولی در منطقه بدشت شاهرود با عده‌ای دیگر از بابی‌ها که از ترس مردم مشهد از مشهد فرار کرده‌بودند ملاقات نمودند، سپس واقعه بدشت پیش آمد.[3]

این اجتماع بابی‌ها به عنوان جشن برای اعلام نسخ شریعت اسلام و استقلال شریعت «بیان»،[4] و هم‌چنین تصمیم‌گیری برای آزاد نمودن باب، برپا شده‌بود.[5] در این اجتماع از بابی‌ها، هرزگی‌ها و بی‌عفتی‌هایی بروز کرد که قلم از نگارش آن شرم دارد. کار به جایی رسید که بعضی از ساده‌لوحان که به راستی علی‌محمد باب را امام زمان می‌دانستند، با دیدن این مناظر رسوایی، بریدند و دیگر برنگشتند. گردانندگان رسوایی بدشت که در رأس قرار داشتند، سه نفر بودند: 1- میرزا حسینعلی بهاء، 2- محمدعلی قدوس بارفروشی (اهل بابل)،[6] 3- قرةالعین.

اشراق خاوری ماجرای بدشت را نقل می‌کند که به طور خلاصه چنین است:

«در نزدیکی شاهرود امروز، بدشت معلوم و مشهور است… باری جمال مبارک (حسینعلی)، جمعی از اصحاب را که بالغ بر 81 نفر بودند مهمان کرده‌بودند، و آن انجمن برای دو منظور تشکیل شده بود، یکی این که برای استخلاص حضرت اعلی (علی‌محمد باب) از حبس ماکو مشورت کنند و دیگر آن که بنا بود، استقلال شرع بیان (سید علی‌محمد) و نسخ شرع سابق (اسلام) ابلاغ شود… سرانجام استقلال شرع بیان و نسخ شریعت ابلاغ شد[7] … تمام جمعیت در دوره‌ توقفشان[8] در بَدَشت، مهمان بهاءالله… بوده‌اند، هریک از اصحاب بدشت به اسم تازه‌ای موسوم شدند، از جمله خود هیکل مبارک (حسینعلی) به اسم بهاءالله، بارفروش ملقب به قُدّوس،… باری در ایام اجتماع یاران در بدشت، هر روز یکی از تقالید قدیمه القاء می‌شد، یاران نمی‌دانستند که این تعبیرات از طرف کیست؟… معدودی هم در آن ایام به مقام حضرت بهاءالله عارف بودند و می‌دانستند که او مصدر جمیع این تعبیرات است… ناگهان حضرت طاهره (قرةالعین) بدون حجاب با آرایش و زینت به مجلس ورود فرمودند، حاضران که چنین دیدند، دچار وحشت شدید گشتند، همه حیران ایستاده بودند؛ زیرا آن‌چه را که منتظر نبودند می‌دیدند…؛ زیرا معتقد بودند که حضرت طاهره، مظهر حضرت فاطمه (علیها السلام) است و آن بزرگوار را رمز عفت، عصمت و طهارت می‌شمردند.

عبدالخالق اصفهانی دستمال را در مقابل صورت گرفت و از مقابل حضرت طاهره فرار کرد، و فریاد زنان دور شد و چند نفر دیگر هم از این امتحان بیرون آمدند و از امر تبری کرده و به عقیده‌ سابق خود برگشتند… از اجتماع یاران در بدشت، مقصود اصلی که اعلان استقلال امر مبارک بود حاصل گردید».[9]

عبدالبهاء (عباس افندی) می‌نویسد: «و جناب طاهره، انّی انا الله (من همان خدا هستم) را در بدشت تا عنان آسمان به اعلی الندا بلند نمود و همچنین بعضی احباء در بدشت».[10]

در کتاب «فتنه باب»، قضیه بدشت با تفصیل بیشتری بیان شده است:

«چند روز پس از این واقعه (ترور شهید ثالث و فرار قرة العین به تهران)، سران بابیه به طرف خراسان روانه شده و در ناحیه‌ بدشت متوقف گردیدند. از خراسان هم ملا محمدعلی قدوس به آن‌جا رسید. این عده به دو اردو تقسیم شدند: یک دسته تحت ریاست ملا محمد علی بار فروشی ملقب به قدوس، دسته‌ دیگر به ریاست قرة العین و میرزا حسینعلی نوری… .

در این ناحیه کاروان بابیه که جز سه چهار نفر، بقیه از مقصد و علت حرکتش بی اطلاع بودند، متوقف شد. سه نفر پیشوای آنان، هر یک در باغی سکونت گزیدند و سایرین نیز در زیر چادرها مستقر شدند. اجتماع بدشت برای دو منظور بود: یکی نجات باب از زندان ماکو، دیگر تعیین تکلیف بابیه با دین اسلام و اعلام جدایی و مخالفت صریح با دیانت حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله). راجع به نجات باب، چون مسافران زیاد از آذربایجان به تهران می‌آمدند، به خصوص که بابیه خود به ماکو، سفرهای مکرر می‌کردند و من جمله ملا حسین بشرویه پس از دیدار با باب، وضع سخت او را به اطلاع یاران خود رسانده بود، بابیه تصمیم به نجات او گرفتند. نتیجه‌ تصمیمات بزرگان بابیه در بدشت این شد که به هر قیمتی هست باب را از ماکو یا به قول سید علی‌محمد، «ارض باسط» برهانند و ترتیب کار را چنین نهادند که دُعاة و مبلغان (بابیه را) به اطراف بفرستند تا کلیه‌ مؤمنان به باب را تشویق به مسافرت ماکو نموده و پس از آن که اجتماع به اندازه‌ کافی قدرت یافت، از شاه درخواست عفو باب نمایند و اگر شاه مخالفت کرد با حمله به سربازخانه و قراولان، سید علی‌محمد را از زندان خارج کنند و در مقابل دولت بایستند و چنان‌چه دولت سخت گرفت و نتوانستند ایستادگی نمایند به خاک روسیه پناه برند. در اخذ این تصمیم، قرة العین بیش از دیگران اصرار داشت و این پیشنهاد اثر فکری او بود که به کمک فصاحت و شور مخصوصی به سایران قبولاند.

اما موضوع دوم به این سادگی نبود. قرة العین زنی بود که می‌خواست هرگونه قید و بندی را از دوش خود بردارد؛ به همین جهت، با آن که در مقابل مردم، در ابتدا نسبت به کلیه‌ ظواهر شرع مقدس اسلام تظاهر می‌کرد، ولی باطنا از قیود و رسومی که هر آیینی از داشتن آن ناگزیر است دلتنگ بود… وی اصرار داشت که آن‌چه اسلام آورده در هنگام ظهور باب، مُلغی و منسوخ است و چون باب قائم است و قائم حق دارد در مذهب تصرف نماید، پس شریعت اسلام از ظهور قائم دیگر منسوخ است و چون قائم هنوز احکام و تکالیف جدید را مدون و تکمیل نکرده است، زمان، زمان فترت است و کلیه‌ تکالیف از گردن مردمان ساقط است.

از سه نفر رؤسای بدشت، میرزا حسینعلی، عقاید قرة العین را تأیید می‌کرد و ملا محمد علی بار فروشی هر چند که خود نیز چنین می‌خواست، ولی جرأت ابراز این معنی را نداشت. بالاخره افسون آن زن عجیب بر ریا و تظاهر ملا محمد علی غلبه کرد و او نیز در برابر حسن و فصاحت و وجاهت وی سپر انداخت. پس از آن که در قسمت نهایی امر، موافقت  حاصل شد، پیدا کردن راه عملی این منظور سخت مشکل می‌نمود. قرة العین خود مشکل را حل نمود، بدین معنا که پیشنهاد کرد:

من روزی در هنگام موعظه‌ روزانه، بی حجاب خود را به مردم می‌نمایانم. امر از دو حال خارج نیست: یا خواهند پذیرفت که فهو المطلوب یا جمعی که در حال تزلزلند (به اصطلاح آنها یعنی هنوز نوری اندک از عقل و دیانت اسلام روح آنها را روشن داشته) اعتراض خواهند نمود و برای شکایت نزد قدوس که در آن روز نباید در مجلس حاضر باشد خواهند رفت. وی ایشان را به سخنان گرم و نرم، ولی دو پهلو و موجب شک، چند روز نگه خواهد داشت و چون به موجب مذهب اسلام، زنان مرتده (برخلاف مردان که مستحق اعدامند) باید با نصیحت و دلالت و موعظه به راه راست هدایت شوند، قدوس مرا مرتده اعلام خواهد کرد و روزی با من مباحثه خواهد نمود و من در این مباحثه وی را مجاب خواهم کرد تا مردم قانع شوند، به خصوص که تا آن وقت شور و حرارت اولیه از بین رفته و چشم و گوش آنان پر شده است. این نقشه‌ شیطانی به اتفاق آراء تصویب شد و قرة العین برای اجراء آن آماده شد. در روز معین، بابیه به طریق مألوف برای شنیدن سخنان قرة العین حاضر شدند. چه معمول این بود که هر روز یکی برای آن گروه موعظه کند. قرة العین که در آن روز بهترین لباس خود را در بَر کرده و صورت گندمگون و حسن خداداد خود را به کمک مَشاطه (آرایشگر) به بهترین طرزی آراسته بود، حسب المعمول در پشت پرده قرار گرفت و شروع به سخن نمود و فصاحت عجیب و حرارت کلمات، به خصوص اضطراب وی در برابر کار فوق العاده‌ای که می‌خواست انجام دهد، تأثیر کلام وی را به حد اعلی رسانده بود. بدیهی است که سخنان او از چه مقوله بود. وی گفت:

«…ای اصحاب، این روزگار از ایام فترت شمرده می‌شود. امروز تکالیف شرعیه یکباره ساقط است و این صوم و صلوة کاری بیهوده است. آن‌گاه که میرزا علی محمد باب، اقالیم سبعه (سرزمین های هفت گانه) را فرو گیرد و این ادیان مختلف را یکی کند، تازه شریعتی خواهد آورد و قرآن خویش را در میان امت، ودیعتی خواهد نهاد. هر تکلیف که از نو بیاورد، بر خلق روی زمین واجب خواهد گشت، پس، زحمت بیهوده بر خویش روا ندارید و زنان خود را در مضاجعت، طریق مشارکت بسپارید و در اموال یکدیگر شریک و سهیم باشید که در این امور شما را عقابی و عذابی نخواهد بود».

در میان همین بحث پر حرارت، به اشاره‌ قرة العین پرده به یک سو افتاد و قرة العین همچون زنان پری‌روی افسانه‌ای در برابر کسانی که منتظر همه چیز بودند جز این منظره، ظاهر شد. اثر این عمل شدید بود. چه عده‌ای دستان خود را بر صورت گرفته صدا به اعتراض برداشتند و عده‌ای از آن محل فرار کردند و تنها چند نفری خیره خیره به حسن و جمال وی نظر دوخته بودند. قرة العین برای جلب قلوب، چند قدمی در میان صفوف آنان رفت، ولی این کار نتیجه‌ای نداد و بالاخره میرزا حسینعلی، عبای خود را بر دوش او انداخته، وی را از صحنه بیرون برد. کسانی که قدری باهوش بودند و هنوز ایمانی در دل داشتند، به زودی حس کردند که این مقدمات برای چه نتایجی است و از همان لحظه خود را کنار کشیده و کیش جدید را ترک گفتند، ولی عده‌ای دیگر به صورت اعتراض به نزد قدوس رفتند و قضایا را برای او بیان نمودند. قدوس اظهار تعجب کرده گفت «اگر چنین است که شما می‌گوئید قرة العین مرتد شده است. اما شاید هم مقصود بزرگ‌تری داشته باشد. قدوس در عین آن که مطابق عقیده و سلیقه‌ معترضان صحبت کرد، با کلمات دو پهلو و جمله‌هایی یکی به نعل و یکی به میخ، در دل معترضان شک و شبهه ایجاد نمود. مثلا راجع به کیفیت حجاب گفت: «هر چند که جنبه‌ عرفی حجاب بیشتر از جنبه‌ شرعی آن است، ولی بالاخره لازم می‌باشد، اما شما باید بدانید که در صدر اسلام هم، زنان، بی حجاب بودند تا وقتی که یکی از اعراب بی ادب نسبت به عایشه؛ زوجه‌ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اسائه‌ ادبی کرد، از همان لحظه آیه‌ حجاب نازل شد. با این همه به این کیفیت امروز حجاب معمول نبوده، در قرآن هم فقط راجع به زنان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است. با این همه، وجود چادر لازم است؛ چه گذشته از آن‌که سنتی شده است، حافظ عفت و ناموس زنان ما است، ‌گو این که محققا اگر رسم بر غیر از این جاری شده بود، مردان با آن خو می‌گرفتند و چنین سختگیری نمی‌کردند. اما در مورد نسخ قرآن و رفع تکالیف و وضع شریعت جدید هیچ کس جرأت اظهار چنین مطالبی را ندارد. تنها مهدی (علیه السلام)، باید آن‌چه را منظور قرآن است برای ما تشریح کند».

بدین ترتیب قدوس با معترضان کنار می‌آمد و در ضمن هم، گوش آنان را به بدعت جدید پر می‌کرد و در دل پاک و ساده‌ آنان ایجاد شبهه می‌نمود. در خلال این چند روز، قرة العین، کسانی را که نسبت بدو وفادار مانده و عمل او را عین مصلحت تمییز داده بودند، به دور خود جمع کرده، آئین یا بهتر بگویم بدعت جدید را برای ایشان توضیح می‌داد. در ضمن هم ملا محمد علی قدوس، وی را کافر خواند. روزی قدوس در محضر درس معمولی خود نشسته بود که دو نفر جوان از یاران قرة العین از در وارد شدند و گفتند: «… می‌فرماید که شما بی آن‌که جسارت بحث و مکالمه داشته باشید، از ما بدگویی کرده‌اید. این رسم نیست. با ما مباحثه کنید. در این صورت هر که مغلوب شد از غالب اطاعت کرده از گفتار خود باز خواهد گشت. قدوس گفت: این زن از دین خارج شده و من مایل نیستم او را ملاقات کنم یا با وی بحثی نمایم. آن دو مرد گفتند: این جواب مأموریت ما نیست. ما مأموریم که شما را به لطف و خوشی نزد ایشان ببریم و اگر نیایید سر شما را خواهیم برد، یا این که شما ما را بکشید. از این سه صورت کار بیرون نیست. قدوس رو به اصحاب خود کرده گفت: رأی، رأی شما است، هر چه بگویید مطیعم. مریدان پس از یک بحث شدید، مباحثه را بر ریختن خون ترجیح دادند و قدوس به نزد قرةالعین رفت و صحنه‌ ساختگی قبلی تشکیل شد و قرة العین شروع به سخن کرد و ثابت کرد که مطابق اخبار و احادیث، مهدی (علیه السلام) باید حقایق را به مردم بیاموزد و در مقابل او، عمل و قوانین کلیه‌ انبیاء سلف (گذشته)، بی ارزش است. قدوس بر طبق نقشه‌ قبلی، مجاب شده اقرار کرد که گفتار و کردار قرة العین صواب بوده و از گفتار سابق خود نسبت بدو معذرت خواست و کلیه‌ اصحاب او بی آن که بدانند این صحنه‌ها، تماما ساختگی و مطابق نقشه بوده، سر اطاعت نهادند و بدعت جدید را پذیرفتند.

وقتی کلیه‌ افراد مجتمع در بدشت، آئین اباحی جدید را پذیرفتند، زن و مرد در یکدیگر افتادند و افسانه‌ «باغ اپیکور» را لباس حقیقت پوشاندند و به اندازه‌ای افتضاح کردند که حتی مورخ متدین بابی؛ حاجی میرزا جانی نتوانسته است آن را ندیده بگیرد و با آن که به تأویلات و تفسیرات دور و دراز از آیات و اخبار و لفاظی و جمله پردازی، خواسته آن را نیکو جلوه دهد، ولی نتوانسته است و چون در همان زمان، افتضاح این امر به شیاع (شهرت) رسیده بود، حاجی میرزا جانی اصرار می‌کند که این مطالب مهمل است و اگر هم بوده به علتی بوده … ». [11]

کار افتضاح به جایی رسید که فاضل مازندرانی می‌نویسد: «ملا حسین بشرویه‌ای (از نخستین پیروان باب) که حلقه‌ اخلاص حضرت قدوس (محمدعلی بابلی) در گوش داشت، در بدشت حاضر نبود، همین که واقعات مذکوره به سمعش رسید، گفت: «اگر من در بدشت بودم، اصحاب آن‌جا را با شمشیر کیفر می‌نمودم».[12]

بالاخره ساکنان بدشت تحمل این وضع زشت شنیع را نکرده، از های و هوی ایشان و از شور و سرورشان خسته شدند و شب هنگام بر آنان حمله بردند. به این جهت، بابیه که 22 روز در آن ناحیه، تمام قوانین مذهبی و عفت و ناموس اخلاقی را زیر پا گذاشته بودند، از بدشت خارج شدند، ولی خبر افتضاح همه جا پیچیده بود. چنان که حاجی میرزا جانی می‌گوید: «خبر کیفیت بدشت، قدری راست و قدری دروغ در آن صفحات مازندران شهرت یافته، هر کجا که حضرات می‌رفتند، ایشان را به رسوایی هر چه تمامتر بیرون می‌کردند».[13]

سرانجام پس از پایان واقعه‌ بدشت، بابیان، حسینعلی بهاء، قدوس، طاهره (قرةالعین) و خادمه وی به «نور» مازندران، عزیمت کردند.[14]

[1]. بدشت ناحیه ای است محدود از شمال به کوه‌های بسطام و دامنه‌ کلاته، از مشرق به خیر آباد، از طرف جنوب به قریه‌ سعید آباد، و از طرف مغرب به باغ زندان و شاهرود. آثار و خرابه‌هایی از کاروان‌سراها و آب انبارهای شاه عباسی در آن دیده می‌شود و چون در قدیم محل عبور و مرور قافله‌ها و مسافران خراسان و تهران و مازندران بوده، اهمیت بیشتری داشته، ولی پس از احداث جاده‌ اتومبیل رو که از یک کیلومتری آن می‌گذرد اهمیت سابق خود را از دست داده است. مسافتش تا شاهرود هفت کیلومتر و دارای آب و هوائی معتدل و زمینی حاصل خیز است. با این‌همه اکنون بیش از شش‌صد نفر جمعیت ندارد». بدشت از نظر تقسیمات کشوری، اکنون جزو دهستان زیر استاق از توابع شاهرود است. ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 179.

[2]. آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 127.

[3]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 80.

[4]. کتاب بیان علی محمد باب.

[5]. ر.ک: الکواکب الدریة، ج 1، ص 127 – 131.

[6]. در آن عصر نام بابل، بار فروش بوده است.

[7]. به اصطلاح بهائیان قیامت کبری پدید آمد، زیرا آنها روز نسخ دین سابق و اعلام دین جدید را روز قیامت کبری می‌خوانند.

[8]. که 22 روز بوده است.

[9]. بابی گری و بهایی گری، ص 63 و 64، به نقل از کتاب قاموس توقیع منیع مبارک، ص 501.

[10]. همان، ص 78 به نقل از مکاتیب عباس افندی، ج 2، ص 254.

[11]. اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 179 – 190.

[12]. بابی گری و بهایی گری، ص 64 و 65، به نقل از کتاب ظهور الحق، بخش سوم، ص 110.

[13]. فتنه باب، ص 179 – 190.

[14]. ر.ک: زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص ۲39 و ۲40؛ بابی گری و بهایی گری، ص 65.