searchicon

کپی شد

فرقه بابیه و فاجعه زنجان

فاجعه زنجان در سال 1266 هجری قمری، پس از فاجعه قلعه شیخ طبرسی مازندران، از مهم‌ترین وقایع خونین و پرونده‌های سیاه تاریخ بابیه محسوب می شود.

گرداننده اصلی این واقعه «ملا محمد علی زنجانی» ملقب به «حجت»، فرزند «آخوند ملا عبدالرحیم» است که پس از طی تحصیلاتی در کربلا و شرکت در درس مرحوم «شریف العلمای مازندرانی»، به ایران بازگشت و در زنجان اقامت گزید. در زنجان، به علت صدور فتواهایی از او، اختلاف و نزاعی بین او و علمای زنجان روی داد، که منجر به خروج او از زنجان و اقامت در تهران گردید.[1]

در کتاب فتنه باب آمده است:

ملا محمد علی زنجانی از شاگردان شریف العلمای مازندرانی بوده و در خدمت او بعضی از مسائل فقه و اصول را اخذ کرده، خود را از فحول مجتهدان می شمرد و از آن جا (کربلا) به زنجان رفته رحل اقامت انداخت. چون مردی معروف نبود، به گفتن ترهاتی چند (حرف‌های بیهوده و سست)، خواست خود را معروف سازد؛ به عنوان نمونه:

بدین حدیث متمسک شده که «شهر الرمضان لا ینقص ابدا؛ ماه رمضان هیچگاه کم نمی شود» و در این باب کتابی برای پادشاه مغفور (محمد شاه) در سال 1259 نوشته و آن را «ریحانة الصدور» نام نهاد و بدین جهت بعضی از عوام به دور او گرد آمدند. وی اگر چه در شب سلخ،[2] رؤیت هلال می‌کرد، باز هر سال، ماه رمضان را سی روز می‌شمرد و روز عید فطر را روزه می‌گرفت.[3] همچنین سجده کردن بر بلور صافی را جایز می‌دانست و منی را پاک می‌شمرد و از این گونه فتاوا فراوان داشت که ذکر آن موجب تطویل است.

علمای آن بلد (زنجان)، صورت عقاید او را به پادشاه نوشته و دفع او را به قانون شرع واجب شمردند. شاه او را به دار الخلافه (تهران) احضار فرموده، مقرر شد که دیگر به زنجان نرود. از آن طرف، میرزا علی محمد باب با ملا محمد علی زنجانی ابواب مودت و موالات گشوده و با یکدیگر مکاتیب و نامه هایی چند نگاشتند. مدتی بدین منوال روزگار گذرانیدند تا آن که شاه از دار دنیا رفت و شاهنشاه جهان (ناصرالدین شاه)، بر تخت سلطنت جلوس نمود. ملا محمد علی، سفر زنجان را فرصت شمرده، عبا و مندیل را به قبا و کلاه سرباز تبدیل نموده به زنجان فرار کرد. مردم زنجان از بزرگ و کوچک، او را تا یک منزل استقبال کرده، به تشریفات ورود او قربانی‌ها نمودند. بالجمله چون او از طلاب و علما محسوب می‌شد، کارپردازان دولت، دیگر از فرار او مؤاخذه نکردند.

او بعد از ورود به زنجان، یکی از داعیان باب گشت و طریقه‌ او را که منافی قوانین شریعت بود، رواج داد و مردم را به شراکت در اموال و ازواج یکدیگر فتوا می‌داد و می‌گفت: چون هنوز باب بر تمامی این جهان دست نیافته است، از ایام فترت حساب می‌شود، هیچ تکلیفی بر مردم نیست و خدای تعالی به هیچ گناهی کسی را عقوبت نفرماید. وی شعار خود را «الله اکبر» قرار داده و در عوض سلام، الله اکبر می‌گفت. بعضی از مردم زنجان سخنان او را قبول کرده به متابعت و همراهی با او متعهد شدند. در زمانی قلیل، قریب به پانزده هزار نفر به دور او جمع شدند. چون این واقعه به عرض شاهنشاه رسید، وی با مشورت با میرزا تقی خان امیر نظام (امیرکبیر)، «مجدالدوله امیر اصلان خان» را که به حکومت زنجان مأمور بود، حکم داد تا ملا محمد علی را دست بسته به دار الخلافه فرستد. بعد از رسیدن این حکم، ملا محمد علی مطلع شده در حفظ و حراست خویش اهتمام نموده، هر وقت می‌خواست به مسجد برود با جمعیتی تمام می‌رفت. روزی چنان اتفاق افتاد که یکی از پیروان ملا محمد علی با عمال دیوان[4] منازعه کرد و مجدالدوله حکم به حبس او نمود. ملا محمد علی پیغام داد که این مرد از بستگان من است. امیر اصلان‌خان گفت: حمایت این گونه مردمان مفسد شریر، جایز نباشد. ملا محمد علی خشمناک شده حکم داد تا محبوس را به عُنف بیاورند (به زور و درشتی آزاد نمایند). چون امیر اصلان خان آگاه شد، آماده‌ جنگ گردید. پس کسانی که با ملا محمد علی بودند سلاح جنگ پوشیدند و آنهایی را که از مذهب وی بیزار بودند، نهب (غارت) و تاراج و از شهر اخراج نمودند. خانه و بازارها را غارت کرده و آتش زدند و بر دور خود سنگری ساختند. ملا محمد علی کسان خود را، به نوید حکومت مملکت و ایالت ولایتی امید می‌داد و همگی را شادکام نگه می داشت.

از طرفین آماده‌ جنگ شدند. روز جمعه پنجم ماه رجب (سال 1266، جنگ آغاز شد و) چهل نفر از طرفین مجروح شدند… روز دیگر ملا محمد علی زنجانی، میرزا رضای سردار و میر صالح سرهنگ خود را با لشکری مأمور به تسخیر قلعه‌ علی مراد خان نمود و این قلعه در میان شهر زنجان، مأمنی محکم بود. به قوت یورش، آن قلعه را مفتوح ساخته و سنگری سخت بستند. بعد از فتح قلعه‌ مزبور، ملا محمد علی دل قوی کرد و میر صالح سرهنگ را فرمان داد که مجدالدوله امیر اصلان را کشته یا دست بسته حاضر سازد. او را با جماعتی از مردان قهرمان، حکم یورش داد. میرصالح و همراهانش، صبح یکشنبه بر سر خانه‌ مجدالدوله حمله بردند. از آن طرف مجدالدوله و یارانش در مقام مدافعه بر آمدند. جنگی سخت روی داد. ناگاه عبدالله بیک، میر صالح سرهنگ را به ضرب گلوله از پای در آورد و به جماعت بابیه وهن و سستی روی داده، بی نیل مرام (بدون رسیدن به مقصود) مراجعت کردند. در این جنگ بیست نفر از یاران مجدالدوله مجروح گشته، روزی چند از مقاتله دست کشیدند…

از سوی دیگر، از دار الخلافه‌ تهران، میرزا تقی خان امیر نظام، محمد آقای حاجی یوسف خان؛ سرهنگ فوج ناصریه و قاسم بیک؛ تفنگدار خاصه را روانه‌ زنجان نمود و حکم داد که هرگاه ملا محمد علی و کسانش را پس از روزی چند با قید و بند روانه‌ دارالخلافه نسازند، مورد هزار گونه توبیخ خواهند بود. روز بیست و پنجم رمضان، سپاه منصور با جماعتی از مردم زنجان به جنگ آمدند و از بامداد تا هنگام نماز دیگر، هر دو لشکر جنگ می‌نمودند. از جماعت بابیه تعدادی به قتل رسیدند و از لشکریان نیز، نزدیک پنجاه نفر کشته شدند. بالاخره ملا محمد علی از کسان خود استنباط ضعفی نموده، ناچار شد حکم داد تا بازار زنجان را آتش زدند. لشکریان چون حال را بدین گونه دیدند، خاصه مردم زنجان، از جنگ دست کشیده، مشغول خاموش کردن آتش شدند و جماعت بابیه مراجعت کرده از نو به تهیه‌ لشکر و سنگر پرداختند… . (از جانب دولت) محمد خان امیر تومان خواست به رفق و مدارا رفتار کند و فتنه را بنشاند تا خون‌ها ریخته نگردد. چند روزی از درِ صلح وارد شد و با ملا محمد علی ابواب رسل و رسائل (فرستادن نماینده و نامه) باز کرد و چندان که نصیحت گفت، هیچ مفید نیفتاد.

در آن وقت، سردار کل عساکر منصوره؛ عزیزخان که در آن وقت آجودان باشی[5] و به سفارت ایران و تهنیت ورود ولیعهد دولت روسیه مأمور بود، با میرزا حسن خان وزیر نظام؛ برادر میرزا تقی خان امیر نظام که از تبریز به تهران می‌آمد وارد زنجان شده، خواستند این مقاتله را به مصالحه پایان دهند. لاجرم چند نفر از کسان ملا محمد علی را که در لشکرگاه محبوس بودند، رها ساختند و ملا محمد علی را به پیغام‌های نرم بنواختند، فائده‌ای نبخشید. باز آتش حرب مشتعل شد…

عده‌ای از سپاهیان دولتی به همراه فرمانده‌شان؛ سرتیپ فرخ خان؛ پسر یحیی خان تبریزی به اسارت بابی‌ها درآمدند. همگی را زنده نزد ملا محمد علی برده، آن‌گاه سرهای سواران را بریده و در پیش روی او افکندند. ملا محمد علی، فرخ خان را دشنام داده گفت: تا آتشی بر افروختند و آهن پاره‌ای چند در میان، تافته کرده و بر او داغ نهادند و گوشت بدن او را با مقراض تکه تکه کردند. آن گاه سر فرخ خان و … را از تن جدا کرده به میان لشکرگاه انداخت و حکم داد تا جسد ایشان را به آتش سوزاندند.

چون خبر قتل فرخ خان و جلادت[6] بابیه به عرض پادشاه رسید، شاهنشاه ایران حکم فرمود: بابا بیک یاور، توپخانه با هیجده عراده (یا ارابه) توپ روانه زنجان شود. بعد از ورود بابابیک یاور به زنجان، تمامی لشکر از چهار جانب، خانه‌ ملا محمد علی را محاصره کردند، آن گاه یورش برده و مواضع بابی ها را فتح نمودند… بعد این فتح، لشکر ملا محمد علی ضعیف شد. جمعی از اصحاب ملا محمد علی از جانب دروازه‌ قزوین راه فرار پیش گرفته، به طارم گریختند و از آن‌جا به دیزج زنجان رفتند. مردم دیزج متحد شده، آنها را گرفته به زنجان آوردند… پس از این واقعه، کار بر ملا محمد علی تنگ شد، سلاح جنگ پوشیده به اتفاق کسان خود مبارزت می‌نمود. در این واقعه، حاجی احمد شانه ساز و حاجی عبدالله خباز که به امید حکومت مصر و حجاز بودند، به زخم گلوله از پای در آمدند. در این اثنا تفنگی باز شد که گلوله‌ آن بر بازوی ملا محمد علی آمد. اصحاب او، وی را از خاک بر گرفته، به خانه برده جراحت او را از کسان خود پوشیده داشتند و همچنان به کار مقاتلت و مبارزت استوار بودند. ملا محمد علی پس از یک هفته‌ گفت: من بدین زخم هلاک می‌شوم. شما بعد از من پریشان خاطر مباشید و با دشمن جنگ کنید که پس از چهل روز زنده خواهم شد. لاجرم بعد از مردن، او را با جامه‌ای که در برداشت، به خاک سپردند و شمشیر او را در کنار او نهادند و چند نفر دیگر که مجروح بودند نیز بمردند. بعضی که از جانب ملا محمد علی هر یک ملقب به لقبی بودند، مکتوبی به مجدالدوله و امیر تومان نوشتند که اگر ما را امان دهید، دست از جنگ کشیده و به لشکرگاه شما آییم. مجدالدوله اگر چه آنها را وعده داد، ولی چون در شریعت، قتل آن جماعت واجب بود، فریب دادن ایشان و نقض پیمان را عیبی نشمرد و آن جماعت را اطمینان داده به لشکرگاه آورد. آنها گفتند: ملا محمد علی مرده و جسد او را در سرای او به خاک سپردند. مجدالدوله و امیر تومان و سران سپاه، آسوده خاطر به سرای او رفتند و جسد او را از خاک برآورده، ریسمان به پایش بستند و دور کوچه و بازار گردانیدند و اموالی که از مردم به غارت آورده و در سرای او پنهان کرده بودند غنیمت لشکر گشت. پس از سه روز شیپور حاضر باش زده ،سربازان صف کشیده و صد نفر از جماعت بابیه را با نیزه کشتند و چند نفر دیگر را به دهانه خمپاره بسته آتش زدند. مجدالدوله بعد از این واقعه چند نفر از خاصان و بازماندگان ملا محمد علی را دستگیر کرده، به دار الخلافه آمد و آنها را به حکم شاهنشاه به قتل رساند… .[7]

[1]. نجفى، سيد محمد باقر، بهائيان‏، ص 561.

[2]. روز آخر ماه قمری که در شام آن هلال در آسمان دیده شود؛ آخر ماه قمری. ر.ک: فرهنگ لغت عمید، سایت واژه یاب.

[3]. چنان‌که اکنون قریب به این طریقه، سیره‌ شیخیه است و تحقیق آن از رساله‌ سیاح و احقاق الحق و شرح آثار الباقیه از تصانیف مصنف است، نیک واضح است. ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسين نوايي، فتنه باب، ص 61.

[4]. وزارتخانه (در قدیم). دفتر محاسبه. دولت. اداره (قدیم). خزانه داری .ر.ک: فرهنگ فارسی معین، سایت واژه یاب.

[5]. لغتی فرانسوی است، و به معنای افسری است که در خدمت افسر عالی رتبه باشد. آژان، مأمور پلیس .ر.ک: فرهنگ فارسی معین، سایت واژه یاب.

[6]. صلابت، نیرومندی، چابکی، دلیری. ر.ک: فرهنگ لغت عمید، سایت واژه یاب.

[7]. فتنه باب، با تلخیص، ص 61 – 74.