Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

فرقه بابیه و ترور شهید ثالث

یکی از اقدامات فرقه بابیه ترور عالم برجسته و شجاع شیعه؛ «مرحوم ملا محمد تقی قزوینی برغانی، معروف به شهید ثالث»، است. مرحوم ملا محمد تقی قزوینی برغانی، از مشاهیر علمای شیعه در قرن سیزدهم و سرشناس‌ترین دانشمند خاندان برغانی است. در عصر شهید ثالث، جنبش‌های فکری و جریانات انحرافی متعددی در حال شکل‌گیری و گسترش بود که تأسیس و رشد آنها، موجب انحراف فکری و عقیدتی مردم از عقاید ناب شیعی بود. عمده‌ترین مکاتب انحرافی و مذاهب استعماری عصر وی، عبارت بودند از: وهابیت، شیخیه، و بابیه.

شهید ثالث نقش ممتازی در مبارزه با شیخیه و بابیه داشت. وی پس از مذاکره و مباحثه با «شیخ احمد احسائی»؛ سرسلسله شیخیه، حکم به تکفیر ایشان صادر فرمود. این حکم، که بازتاب فراوانی در بین حوزه‌های علمیه و حتی مردم داشت و همچنین افشاگری های شهید بر علیه عقاید شیخیه، باعث شد تا شیخیان و شاگردان سید کاظم رشتی، کینه او را به دل گرفته و قتل او را بر خود فرض شرعی و وظیفه مذهبی تلقی کنند.

همچنین شهید ثالث در مقابل فرقه بابیه اقدامات مؤثری انجام داد که یکی از آنها، برپایی جلسات سخنرانی بود. وی در منابر و مجالس، به افشاگری عناصر فاسد بابیه پرداخته و عقاید غیر اسلامی آنان را با دلیل و برهان، باطل کرد. مرحوم ملا محمد تقی برغانی مانع بزرگی بر سر راه بابیه بود؛ زیرا در رفع غائله آنها، کوشش و تلاش پی‌گیر داشت؛ به همین جهت آنان به این فکر افتادند که وی را از سر راه بردارند و نقشه قتل را شخصی به نام «قرة العین»، طراحی نمود.

طاهره قرةالعین[1] زنی است که نقشی کلیدی و برجسته در حوادث فرقه بابیه دارد. او دختر ملا محمد صالح مجتهد قزوینی و برادر زاده و عروس ملا محمد تقی قزوینی برغانی (شهید ثالث) است و تحت تأثیر عموی کوچکش ملا علی که از گروه شیخیه به شمار می‌رفت و در نزد شیخ احمد احسائی تلمذ نموده بود، از پیروان شیخیه و بعدا در زمره پیروان باب قرار گرفت و با این که موفق به دیدن باب نشد، ولی جزو حروف حی (18 نفر اولیه مؤمنان به باب) قرار گرفت.[2]

وی از آیین اسلام روی برتافته و آیین باب را تبلیغ می کرد. ملا محمد تقی؛ شهید ثالث، گذشته از بدنامی و رسوایی ارتداد برادر زاده، نمی‌توانست توهین و حمله‌ او را به دیانت مقدس اسلام تحمل کند و نسبت به این وضع، سخت اعتراض می‌کرد و چون شیخ احمد احسائی، سید کاظم رشتی و اخیرا سید باب را مسبب این اغتشاش و هیاهو می‌دانست، بر سر منبر، بدانان سخت حمله می‌کرد، ولی از اظهار سب و لعن خودداری می‌نمود. یک علت دیگر برخورد شدید ملا محمد تقی با قرة العین هم این بود که هر چه با او به زبان کتاب خدا و احادیث محاجه کرد، برادرزاده‌ گمراه زیر بار نرفت و حتی حاضر نشد دوباره با شوهر خویش؛ ملا محمد (فرزند شهید ثالث) زندگانی کند؛ بدین عنوان که گفت: وی شیعیان کامل (شیخ احمد، سید کاظم و سید باب) را لعن می‌کند، پس کافر است و من طاهره‌ام و میان ما، صلح و آشتی امکان پذیر نیست. به هر حال ملا محمد تقی همچنان بر سر منبر حمله به بابیه می‌کرد، تا آن که بابیه قصد قتل وی را نمودند. با این که بابیه سعی دارند قرة العین را از تهمت قتل ملا محمد تقی مبرّی بدانند و در این باره توجیهاتی می‌کنند، ولی مدارک متقن تاریخی ثابت می‌کند که قتل آن مرد روحانی به امر و اطلاع وی بوده است.[3]

قرة العین، اجرای نقشه قتل را به دست «میرزا صالح شیرازی»، از متعصبان مذهب شیخیه و از معتقدان پا بر جای باب سپرد.[4]  وی در هنگام سحر، وقتی که ملا محمد تقی بر سر سجاده نشسته بود، او را با سر نیزه‌ای مجروح کرد و زخمی شدید بر دهان او زد، به طوری که زبان وی شکافته شد. تا دو روز، روحانی پیرمرد با وجود آن‌که سخت تشنه می‌شد، نمی‌توانست به علت زخم زبان و دهان، آب بنوشد. تا این که با وضع فجیعی بدرود حیات گفت.[5]

در کتاب قصص العلماء آمده: در سال 1264 ق، شبی بعد از نصف شب، مرحوم ملا محمدتقی که مرجع تقلید در قزوین بود، برای خواندن نماز شب به مسجد رفت، مسجد خلوت بود، در حال سجده که به خواندن مناجات خمسة عشر اشتغال داشت، ناگهان چند نفر بابی به مسجد ریختند، نخستین بار نیزه‌ای به پشت گردن او فروبردند، و سپس نیزه‌ای به دهان او فرو کردند و سپس هشت زخم دیگر به بدن او وارد آوردند و فرار کردند، او برای رعایت نجس نشدن مسجد، به هر زحمتی بود خود را به درِ مسجد رساند و بی‌هوش شد، مردم باخبر شدند، او را به خانه‌اش بردند و پس از دو روز شهید شد. قبر او در بیرون مرقد مطهر امام‌زاده حسین (علیه‌السلام) در قزوین به عنوان قبر شهید ثالث، معروف و ملجأ حاجتمندان است.[6]

پس از چنین اقدامی از جانب قرة العین و بابیه در قزوین، و انتشار آن در اکناف و اطراف، موجی از تنفر و نفرت به پا خاست و با وجود آن‌که مرحوم شهید ثالث، در آخرین لحظات واپسین حیات، قاتل خود را بخشیده بود، شهر قزوین از غضب و شدت تنفر، فروکشی نداشت.

زعیم الدوله، در این خصوص می نویسد: «مردم شهر هیجان کردند، مسلمانان به موج در آمدند، قیامت مسلمین بر پا شد، و عموم مردم برای کارزار و جهاد در راه خدا مهیا شدند. فریاد می کشیدند: «الغوث الغوث؛ الجهاد الجهاد» و چون پیمانه جمعیت پر شد، و سیل آن تمام بلندی ها را فرا گرفت…»،[7] حکام مسئول، بنا به اوامر صادره از مرکز، و نظر به چنین اوضاعی در قزوین، در امور مداخله کردند؛ قاتل و همکاران او را که از بابیان بودند، به همراه قرة العین دستگیر، و محبوس نمودند. با پی‌گیری ملامحمد (فرزند شهید ثالث) و مردم، عده ای از مسببان مجازات شدند، ولی قاتل اصلی فرار کرد و قرة العین نیز محبوس گشت.

«میرزا حسینعلی نوری[8] در تهران، چون از واقعه قزوین، و دستگیری قرة العین آگاه گردید، به تصریح کتاب «مطالع الانوار: تاریخ نبیل زرندی»،[9] مقدمات فرار قرة العین را فراهم نمود و به این منظور میرزا هادی از طایفه فرهادی قزوین را، به یاری قرة العین فرستاد. او نیز به کمک زنان خانواده خود توانست قرة العین را از خانه حاکم ربوده، مخفیانه به اتفاق نوکری به نام «قلی»، به تهران آورد. این کاروان کوچک برای آن‌که به چنگال مأموران حکومتی نیفتد، از راهی غیر عادی خود را به قریه «اندرمان»، نزدیک حضرت عبدالعظیم رسانید. از این نقطه، «قلی» برای اعلام ورود طاهره، به خانه میرزا حسینعلی رفت و او شبانه به اندرمان رفته، قرة العین را همراه برادر خود موسی، به خانه‌ای که برای او تهیّه کرده بود فرستاد. چند روز پس از این واقعه، سران بابیه به طرف خراسان روانه شدند و در ناحیه بدشت شاهرود متوقف شدند…».[10]

[1]. زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 61 و 64.

[2]. ر.ک: آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 61 و 62؛ اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 170.

[3]. همان، ص 174 و 175.

[4]. قرة العین با آن كه همسر و فرزند داشت، ترک همسر نموده و در ایام ریاست بابیان و مجلس آرائى شیخیان قزوین، به تجرد زندگى مى‏كرد و به گفته صاحب كتاب «تاریخ قدیم» (نقطه الكاف) حاضر به صلح با شوهر خود نشد. نقل شده او در مجالس درس قزوین روبند از رخسار خویش بر مى‏گرفت و با چهره‏اى سیمین و لبخندى نمكین به تدریس مى‏پرداخت و مباحث دشوار را با قصاید دلربا مى‏آمیخت؛ لذا برخى از شیخیان و بابیان، به او سر سپرده بودند. در این میان یكى از بابیان به نام «میرزا صالح شیرازى» بیش از همه، به قرة العین دل سپرده بود. مؤلف كتاب «تاریخ قدیم» (مشهور به نقطة الكاف)، اذعان مى‏دارد: «ملا صالح گفته بود اى دختر، هر گاه تو خودت ادعاى بابیت مى‏نمودى، مرا گوارا بود تسلیم امر ترا نمودن و اى كاش تو پسر بودى تا مرا فخر بر عالمیان مى‏بود. چه كنم كه تو با این فضیلت تابع این جوان شیرازى (محمد علی باب) شده‏اى». ر.ک: نجفى، سید محمد باقر، بهائیان‏، ص 514 – 516.

[5]. فتنه باب، ص 175 و 176.

[6]. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، ص 140 و 141.

[7]. زعیم‌الدوله تبریزی، محمدمهدی، مفتاح باب‌الابواب یا تاریخ باب و بهاء، ترجمه: فرید گلپایگانی، حسن، مقدمه و شرح حال مؤلف: آقاچرندابی تبریزی، عباسقلی، ص 117 و 118.

[8]. معروف به بهاء الله. وی ابتدا از بابیان بود، ولی بعد از باب، ادعای «من یظهره اللهی» کرد و فرقه ضاله بهائیت را بنا نهاد.

[9]. مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 229.

[10]. فتنه باب، ص 177 و 178.