کپی شد
فرقه بابیه
فهرست
چکیده مقاله فرقه بابیه
فرقه بابیه، به گروهی اطلاق میشود که از آیین و مرام سید علیمحمد باب؛ بنیانگذار و مؤسس آن، پیروی میکنند. وجه نامگذاری فرقه بابیه به این نام؛ آن است که علی محمد در سال 1260 قمری، در سن 25 سالگی و در شهر شیراز، در زمان سلطنت محمد شاه قاجار (پدر ناصرالدین شاه)، ادعای بابیت کرد و گفت: من باب و نایب خاص امام زمان (علیه السلام) و از ناحیه آن حضرت مأمور هستم؛ ازاینرو، وی را میرزا علی محمد باب، و پیروانش را بابی، میخوانند.
منشأ و زمینهساز تشکیل فرقه بابیه، فرقه شیخیه بودهاست؛ به همین جهت روش معرفتی این فرقه نیز، متأثر از مکتب شیخیه است.
علی محمد باب، ابتدا ادعای بابیت نمود، سپس به ادعاهایی؛ نظیر قائمیت، رسالت و الوهیت دست زد.
در آغاز امر هیجده تن به او ایمان آوردند که نزد بابیان به حروف «حیّ» مشهور شده، هر کدام در نقطهای به تبلیغ مسلک بابیگری پرداخته، جمعی را به آیین او در آوردند. خود باب نیز ابتدا در شیراز دعوت خود را آغاز نمود، سپس به مکه رفته و در آنجا دعوای مهدویت خود را آشکار ساخت. آن گاه به بوشهر و از آن جا به شیراز بازگشت. فعالیت باب و بابیان، علمای شیعه و نیز حکومت قاجار را نگران ساخت؛ ازاینرو به دستور حکومت، علی محمد باب ابتدا در شیراز، سپس در اصفهان، آنگاه در ماکو و بعد در قلعه چهریق ارومیه بازداشت شد. در ایامی که باب در زندان به سر میبرد، عدهای به هواخواهی از او در گوشه و كنار كشور (با تحریكات دستهای خارجی) شروع به اغتشاش كردند، و وقایع و فتنه های بزرگی؛ نظیر ترور مخالفان (مانند شهید ثالث)، واقعه بَدَشت، جنگ قلعه طبرسی مازندران، شورش نیریز فارس و فاجعه زنجان را به وجود آوردند.
باب به جهت ادعاهایش، در دو مرحله یکی در شیراز و دیگری در تبریز در معرض مناظره عالمان و دانشمندان، قرار گرفته و بعد از مغلوب شدن، برای رهایی از تنبیه و عقوبت و به حسب ظاهر و برای فریب افکار عمومی، اقدام به توبه نمود، ولی هر بار توبه خود را شکسته و به فعالیت ها و ادعاهای خود ادامه داد.
سرانجام به پیشنهاد امیرکبیر و با دستور ناصرالدین شاه، باب را که مسبب اصلی این همه فتنه ها بود، به تبریز آورده و قبل از ظهر روز چهارشنبه 28 شعبان (یا سهشنبه 27 شعبان) سال 1266 هجری در سن 31 سالگی، همراه محمدعلی زنوزی (یكی از مریدان باب كه در تبریز به او گرویده بود)، در میدان تبریز اعدام كردند.
درباره علل پیدایش فرقه بابیه می توان به این عوامل اشاره کرد:
ریاضت های غیر شرعی باب، تحریک استعمار روسیه تزار و انگلیس، نوع اعتقاد شاه قاجار، و سوء استفاده باب از موضوع مهدویت.
میرزا علیمحمد باب در ابتداء آیین شیعه را آیین صحیح و متین میدانست، ولی کمکم به سبب عواملی که ذکر شد، عقائد شیعه؛ مانند قائمیت امام زمان (علیه السلام)، خاتمیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، معاد، الوهیت پروردگار عالم، و احکام دینی را مورد انتقاد قرار داده و عقاید و احکامی جدید که خود آنها را بافته بود عرضه نمود.
فرقه بابیه دارای دستاوردها، و پیامدهایی است که مهمترین آنها عبارت است از: فرقههای نشأت گرفته از بابیگری و تألیفاتی که باب و دیگر پیروان بابیه داشتهاند.
در میان کتابهای سید علیمحمد باب، مهم ترین و معروف ترین آنها كتاب «بيان» عربی و فارسی است که کتاب اصلی وی و حاوی احکام و دستورهای او است و عقاید و احکام فرقه بابیه، مبتنى بر آن است. او کتاب بیان را به ۳۶۱ باب (۱۹ واحد و هر واحد ۱۹ باب) یا به اصطلاح خودش، عدد «کلّ شی» بخش کرده است. باب در نوشتن بیان هر چه مىتوانسته قدرت علمى و فکرى خود را به کار برده و خواسته است اثری جدید و دستورهاى تازه و قوانین جدیدى را بیاورد، ولی کتاب پر از اغلاط محتوایی و لفظى است و بافندگى عجیبى در آن دیده مى شود که بهراستى هر بینندهاى که کمترین اطلاع به فنون لغت عرب و فارسی داشته باشد، به ساخته بودن آن از ناحیه فردى کم اطلاع و کم سواد پى مى برد؛ به همین جهت تناقضات متعددی در آن مشاهده می شود. البته او نتوانست بیان را که نخست آن را به 19 واحد در 19 باب تنظیم کرده بود به پایان برساند؛ از این رو وصیت کرد که بقیّه را جانشینش؛ میرزا یحیى صبح ازل تکمیل کند.
باب، کتاب بیان را ناسخ قرآن و آیین اسلام قلمداد نموده، و دوره آغاز ادعای خود تا انجام آن را قیامت اسلام میپندارد.
بعد از علی محمد باب، برخی از مهمترین افراد فرقه بابیه عبارتند از: ملّا حسین بشرویه (معروف به باب الباب)، طاهره قرة العین، محمد علی بارفروشی (معروف به قدّوس)، حسینعلی نوری (معروف به بهاء الله و مؤسس فرقه ضاله بهائیه)، یحیی صبح ازل، میرزا جانی کاشانی، ملا محمد علی حجت، سید یحیی دارابی و ملا شیخ علی ترشیزی.
با توجه به انشعابات و تقسیمات در فرقه بابیه و تقسیم آن به فرقی؛ مانند ازلیه و بهائیه، در حال حاضر، این فرقه پیروانی ندارد، و عمده پیروان این جریان، مربوط به بهائی ها است.
وجه نامگذاری فرقه بابیه
وجه نامگذاری فرقه بابیه به این نام؛ به جهت انتساب پیروان آن به «سید علی محمد باب»، بنیانگذار این فرقه است. میرزا علی محمد، در شب جمعه 5 جمادی الاولی سال 1260 هجری قمری، در سن 25 سالگی و در شهر شیراز، در زمان سلطنت محمد شاه قاجار (پدر ناصرالدین شاه)، ادعای بابیت کرد و گفت: من باب و نایب خاص امام زمان (علیه السلام) و از ناحیه آن حضرت مأمور هستم؛ از این رو، وی را میرزا علی محمد باب، و پیروانش را بابی، می خوانند.[1]
سیر تحول و تطور تاریخی فرقه بابیه
فرقه بابيه؛ پيروان سيد على محمد شيرازى (1236- 1266 ق) معروف به «سید باب» اند. این فرقه، مراحل تطور تاریخی را طی کرده که در ادامه به آنها اشاره می شود:
الف. شیخیه زمینه ساز بابیه
منشأ و زمینه شکلگیری فرقه بابیه، فرقه شیخیه بوده است.[2] در تاریخ زندگی سید علی محمد باب آمده: وی در کودکى به مکتب شیخ عابد رفت و در آنجا خواندن و نوشتن آموخت. شیخ عابد، از شاگردان شیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى بود[3] و از همان دوران، سید على محمد را با نام رؤساى شیخیه (احسائى و رشتى) آشنا کرد، به طورى که وقتی سید على محمد در سنین جوانی به کربلا رفت، در درس سید کاظم رشتى حاضر شد.[4] وی در مدتى که نزد سید کاظم رشتى شاگردى مىکرد، با مسائل عرفانى و تفسیر و تأویل آیات و احادیث و مسائل فقهى به روش شیخیه آشنا شد و از آراى شیخ احسائى آگاهى یافت.[5] به علاوه به هنگام اقامت در کربلا، از درس ملا صادق مقدس خراسانى که او نیز مذهب شیخى داشت، بهره گرفت و چندى نزد وى بعضى از کتب ادبى متداول آن ایام را خواند.[6]
پس از درگذشت سید کاظم رشتى، مریدان و شاگردان وى جانشینى براى او مىجستند که به قول ایشان مصداق «شیعه کامل» یا «رکن رابع» (شیخیه) باشد و در این باره میان چند تن از شاگردان سید کاظم رقابت افتاد و سید على محمد نیز در این رقابت شرکت کرد. وی برای پیروزی در این رقابت، پاى از جانشینى سید رشتى فراتر نهاد و خود را «باب» امام دوازدهم شیعیان؛ یعنى واسطه میان امام و مردم، شمرد. ادعاى على محمد چون شگفتآورتر از دعاوى سایر رقیبان بود، واکنش بزرگترى یافت و نظر گروهى از شیخی ها را به سوى وى جلب کرد.
ب. اظهار دعوت و گرویدن پیروان
سید علی محمد در سال 1260، در خانه خود در شيراز، نخستين بار دعوت خويش را به «ملا حسين بشرويه»؛ از شاگردان احسایی و رشتی، اظهار کرد و او به وى گرويد و از طرف باب ملقب به «باب الباب» شد. از همان سال، تا مدت پنج ماه و اندی، هجده تن از علماى شيخيه به سيد على محمد باب گرويدند که به حروف «حىّ» معروف شدند.[7] (اصطلاح حروف حی، ساخته سید باب است و طبق بازی اعداد و حساب حروف كه در نزد باب و پیروانش اهمیت فراوانی دارد، «حی» مساوی است با 18 (ح: 8، ی: 10) یعنی هیجده نفر. این هجده نفر با خود باب، 19 نفر میشوند، که در اصطلاح بابی ها «واحد اول» گفته می شود).[8]
ج: ادعاهای باب:
باب نخست مىگفت: من باب امام زمان (علیه السلام) هستم و مردم براى پى بردن به اسرار و حقايق بزرگ و مقدس ازلى و ابدى بايد به ناچار از اين باب بگذرند و به حقيقت برسند، پس بايد به من ايمان بياورند تا به آن اسرار دست يابند.
وی در نوشتههاى خويش، خود را باب، ذکر[9] و ذات حروف سبعه (به جهت اين که على محمد داراى هفت حرف است) مىخواند.
البته ادعاى سيد على محمد از نظر شيخیه چندان تازگى و غرابت نداشت، ولی او گامى فراتر نهاده بعد از مدتى ادعا کرد که وى همان قائم موعود است، و از آن پس خود را «قائم، مهدى، و نقطه» ناميد. گويا اين ادعا در دو سال و نيم آخر عمر او بوده است. تاريخ اين ادعاى جديد، به تصريح ميرزا جانى؛ صاحب کتاب «نقطه الکاف»، در صفر سال 1264 هجرى تا شعبان 1266 هجرى که در قريه چهريق ارومیه زندانى بود، مىباشد.[10]
وى پس از مدتى گامى فراتر نهاد، و ادعای رسالت کرد و گفت: خداى تعالى کتاب «بيان» را بر من نازل فرموده است و اين سخن که گفت: «الرَّحْمنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ، عَلَّمَهُ الْبَيانَ»، اشاره به من است و انسان، «على محمد» و «بيان» همان کتاب است که بر او نازل شده است.
ميرزا عليمحمد باب بعد از ادعاي قائميت و نبوت، متوجه شد که اين ادعاها با ادعاي قبليش (بابيت و مأموريت از طرف امام زمان علیه السلام) سازگار نيست؛ لذا درصدد برآمد که گفتار و ادعاها و نوشتههاي سابق را توجيه و تأويل کند؛ از اين رو عنوان قائم و مهدي را که در سرلوحه نوشتهها و بافتههايش قرار داده بود، تبديل به يک کلمه جامع و کلي، ولي مبهم «من يظهره الله» (کسي که خدا او را ظاهر ميکند) کرد و گفت: «من يظهره الله» بعد از عدد غياث (1511 سال) يا مستغاث (2001 سال) خواهد آمد،[11] اما بعد از او ديگران از اين لفظ مبهم سوء استفاده کرده و ادعا کردند: ما همان کسي هستيم که عليمحمد باب به ظهور آنها بشارت داده است. «میرزا حسينعلي نوری معروف به بهاء الله» که خيلي زيرک و مرموز بود، از اين عنوان استفاده کرده و گفت: من همان «من يظهره الله» هستم؛ يعني همانم که عليمحمد باب از ظهور او خبر داده است، کتاب بيان منوط به امضاي من است و من مرام عليمحمد را نسخ کردم. به این ادعای او دو اشکال عمده وارد شد: یکی این که طبق گفته باب، «من يظهره الله» بايد بعد از 1511 یا 2001 سال دیگر بیاید، دیگر آن که طبق وصيت باب، جانشين باب، «ميرزا يحيي صبح ازل» بود، در اين صورت با زنده بودن ميرزا يحيي، چگونه ميرزا حسينعلي خود را «من يظهره الله» خواند؟! و گفت: «ميرزا يحيي بايد از من پيروي كند!»؟.[12] .[13]
باب سرانجام ادعاهای خود را به ادعای ربوبیت و حلول الوهیت در خود پایان داد.[14]
د. برخورد با باب
سيد على محمد پس از ادعاى بابيّت، از طرف حاکم شيراز؛ حسين خان؛ ملقب به نظام الدّوله، بازداشت شد و او را در محضر علما چوب زدند و در منزل خویش تحت نظر بود، با این وصف به فعالیت های خود ادامه می داد ، تا آن که با شیوع وبا در شیراز، حسین خان به وی امر کرد که شهر را ترک کند. او نیز به همراه خانواده و بعضی از اصحاب خود به طرف اصفهان حرکت کرد.[15] در اصفهان مورد استقبال منوچهر خان معتمد الدوله؛ والى اصفهان که در اصل گرجى بود، قرار گرفت. منوچهر خان، عمارت سر پوشيدهاى را که مخصوص حکومت و مشهور به «عمارت خورشيد» بود، براى مسکن او معين کرد.
اقامتش در اصفهان شش ماه[16] و به قول «ادوارد براون» يک سال بود. معتمد الدوله تا هنگام مرگ خويش، على محمد را که ظاهرا دلش براى او سوخته بود، از گزند دشمنانش حفظ مىکرد. پس از مرگ معتمد الدوله، برادرزاده او؛ گرگين خان از طرف دولت تهران به جاى عموى خود به حکومت اصفهان منصوب شد.
وى براى تقرب به دولت و اطاعت از امر حاج ميرزا آقاسى صدر اعظم، باب را تحت الحفظ به تهران فرستاد. صدر اعظم براى جلوگيرى از پيشامدهاى احتمالى، دستور داد سيّد را از پشت دروازه تهران گذرانيده به آذربايجان بردند و نخست در قلعه ماکو (1363 ق) و سپس در اروميه در قلعه چهريق زندانى کردند (1264 ق). بعد از آن او را به تبريز آورده و در حضور ناصر الدين ميرزا وليعهد، علماى آن شهر با او مناظره کردند و پس از چوب کارى، وى توبه نمود و توبه نامهای را خطاب به ناصر الدين ميرزا وليعهد نوشت.[17]
ه. سرانجام باب و بابیه
پس از درگذشت محمد شاه قاجار، شورش هايى به حمايت از باب از سوی پیروانش به طور پياپى در مازندران و زنجان روى داد. ميرزا تقى خان امير کبير؛ صدر اعظم ناصر الدين شاه برای ریشه کردن فتنه باب، دستور داد که علی محمد را از قلعه چهريق به تبريز آورده و به قتل برسانند. سرانجام او را در 27 یا 28 شعبان 1266 ق، در آن شهر به دار آويخته و تيرباران کردند.[18]
پس از کشته شدن على محمد و سوء قصد بابيان به ناصر الدين شاه، جانشين باب را که ميرزا يحيى نورى، ملقب به «صبح ازل» بود (1246 – 1330 ق) با برادرش ميرزا حسين على معروف به «بهاء اللّه» و عدهاى از بابيان به عراق تبعيد کردند. در آنجا بين دو برادر اختلاف افتاد و ميرزا حسين على از اطاعت برادرش صبح ازل خارج شد و بين پيروان آن دو برادر جنگ و ستيز در گرفت. دولت عثمانى که در آن روزگار، عراق و فلسطين و قبرس را در تصرف داشت، بين آن دو برادر جدايى افکند و صبح ازل را به قبرس و برادرش ميرزا حسين على را به عکا تبعيد کرد.
بابيان به طرفدارى صبح ازل پرداخته و معروف به «ازلى» شدند، ولى بهائيان به ميرزا حسين على بهاءاللّه گرويده و «بهايى» گرديدند و از دين اسلام خارج شدند.[19]
بنیانگذار فرقه بابیه
بنیانگذار فرقه بابیه، سید على محمد باب است. وی در روز اول ماه محرم سال 1235 هجری قمری مطابق با بیستم اکتبر 1819 میلادی (در عصر سلطنت فتحعلی شاه) در شیراز متولد شد. پدرش سید محمدرضا شیرازی که به خاطر شغل بزازی، او را سید محمدرضا بزاز میگفتند، در ایام کودکی سید علیمحمد از دنیا رفت. از آن پس، سید علیمحمد تحت کفالت و سرپرستی مادرش فاطمهبگم و دایی خود به نام سید علی درآمد. وی در کودکی توسط دایی خود به مکتب شیخ محمد عابد که در محله قهوه اولیاء (بیت العباس فعلی) شیراز واقع بود، فرستاده شد. او سالیانی نزد شیخ محمد عابد درس خواند و قدر مسلم، نوشتن و خواندن و قسمتی از ادبیات فارسی و عربی را در این مکتب آموخت. گرچه پیروان باب اصرار دارند که سید علیمحمد را درس نخوانده معرفی کنند تا به اصطلاح، او را «اُمّی» قلمداد کرده و با این ادعا بتوانند معجزه بودن سخنان و کلماتی را که از زبان او جاری شده ثابت نمایند، و همه را آیات و وحی خدا بدانند، ولی مدارکی که از کتب خود آنها در دست است،[20] نشان میدهد که وی مدتی به مکتب برای تحصیل و درس خواندن رفته است.[21]
سید علیمحمد در سنین بلوغ به همراه دایی خود، به بندر بوشهر براى تجارت رفت. در آن جا چند سالی به سر برده، لکن خیلی به کار تجارت علاقه نشان نمی داد و به بعضی از اوراد، اذکار و ریاضات سخت مشغول بود، به گونهای که به سید ذکر معروف شده بود. سپس در سن بیست و دو سالگی به شیراز بازگشت و با دختری علویه به نام «خدیجه بگم» ازدواج و از او صاحب فرزند پسری به نام «سید احمد» شد که در همان سن شیرخوارگی از دار دنیا رفت. پس از آن به کربلا و عتبات سفر کرد.[22] وی در مدت اقامتش در کربلا نزد سید کاظم رشتى؛ پیشوای شیخیه، شاگردى نمود.[23]
سید کاظم رشتی که از شاگردان شیخ احمد احسایی بود، معتقد بود: باید در هر زمانی یک نفر میان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مردم، باب و واسطه فیض روحانی باشد. این گونه عقاید توجه سید علی محمد را به او جلب کرد، و از مریدان خاص وی گردید، و شاید از همانجا بود که فکر ادعای بابیت در ذهن او راه یافت.
سید علی محمد پس از سفر کربلا، به بوشهر به محل تجارت خود بازگشت و به ذکر و عبادت و نوشتن بعضی رسائل، خطبه ها و ادعیه مشغول شد تا آن که در سال 1259 ق، سید کاظم رشتی وفات یافت. در این هنگام علی محمد از بوشهر به شیراز رفت.[24]
وی در سال 1260 ق، در شیراز در سن 25 سالگی، نخست ادعای ذِکریت[25] و بعد ادعای بابیت؛ یعنی باب علوم و معارف خدا و راه اتصال به مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و سپس ادعای مهدویت نمود و به تدریج ادعای نبوت و شارعیت کرد و مدعی وحی و دین جدید گردید، و بالاخره این ادعا را به ادعای نهایی ربوبیت و حلول الوهیت در خود پایان داد.[26]
سرگذشت سید باب پس از دعوی بابیت
در آغاز امر هیجده تن از شاگردان سید کاظم رشتی که نزد بابیان به حروف حی (به ابجد: ح 8، ی 10) مشهورند، به باب ایمان آوردند، و هر کدام در نقطهای به تبلیغ مسلک بابیگری پرداخته، جمعی را به آیین او در آوردند. خود باب نیز در ماه شوال همان سال (1260ق) به همراه دایی خود و قدوس (محمد علی بار فروش) به مکه رفته و در آنجا دعوای مهدویت خود را آشکار ساخت. سپس به بوشهر بازگشت و در آنجا اقامت گزید. فعالیت بابیان، علمای شیعه و نیز حکومت قاجار را نگران ساخت؛ از این رو به دستور حکمران فارس؛ میرزا حسین خان نظام الدولة تبریزی، باب را از بوشهر به شیراز منتقل کردند، ولی او دست از فعالیتهای تبلیغی خود برنداشت؛ لذا به دستور حاکم شیراز، مجلس مناظرهای بین او و علمای شیعه ترتیب داده شد، و او از عقاید خود اظهار ندامت کرد. وی را به مسجد بردند و او در جمع مردم، دعاوی خود را تکذیب و از آنها استغفار کرد،[27] اما پس از چندی، بار دیگر همان ادعا را تکرار و تبلیغ میکرد؛ از این رو، او را دستگیر و زندانی کردند، و پس از مدتی از شیراز به اصفهان منتقل گردید و از آنجا وی را به آذربایجان برده، در قلعه چهریق -نزدیک ماکو- زندانی کردند (1263 ق).[28]
با این كه باب در زندان به سر میبرد، عدهای به هواخواهی از او در گوشه و كنار كشور (با تحریكات دستهای خارجی) شروع به اغتشاش كردند، تا این كه محمدشاه قاجار و حاج میرزا آقاسی (صدر اعظم وقت) برای فرونشاندن این اغتشاشات تدابیری به كار بردند؛ از جمله نامهای برای ناصرالدین میرزا (كه در آن وقت ولیعهد بود و در تبریز سكونت داشت) نوشتند، و او را از اغواهای علیمحمد باب آگاه كرده و پیشنهاد كردند كه او را از قلعه چهریق به تبریز آورده و علمای شهر با او به گفتگو بنشینند. ناصرالدین میرزا، علیمحمد باب را از زندان چهریق به تبریز طلبید، و مجلسی مهم تشكیل داد، علمای تبریز در آن مجلس، باب را محكوم كردند. وقتی ناصرالدین میرزا (ولیعهد) از اراجیف و بافندگیها و تهی بودن سخنان باب به طور كامل آگاه گردید، سخت از لجاجت او ناراحت شد و دستور داد كتک سختی به او زدند، و باب در برابر افكار عمومی كه بر ضدش برخاسته بود، توبهنامهای خطاب به ناصرالدین میرزا ولیعهد نوشت و در آن اعتراف كرد كه او را مطلقا علمی نیست كه منوط به ادعایی باشد و طلب عفو نمود.
پس از این جریانها، بار دیگر میرزا علیمحمد باب را به زندان چهریق برگرداندند، تا آن که محمد شاه (پدر ناصرالدین شاه) در سال 1264 ق از دنیا رفت و ناصرالدین شاه به جای او به سلطنت نشست، ولی هر روز آشوبهایی (مانند افتضاح بَدَشت[29]) از سوی پیروان باب در نقاط مختلف كشور صورت میگرفت كه قطعا دست استعمار به آشوب و اغتشاش دامن میزد. تا این كه میرزا تقیخان امیركبیر (صدراعظم وقت كشور)، به ناصرالدین شاه گفت: «تا زمانی كه باب و اطرافیانش زندهاند، هر روز گوشهای از كشور دچار اغتشاش خواهد بود، باید آنها را از میان برداشت»، ناصرالدین شاه با پیشنهاد امیركبیر موافقت كرد. حسبالامر او، علیمحمد باب و چند نفر از یارانش را از قلعه چهریق به تبریز آورده و محبوس ساختند و پس از سه روز حكم اعدام باب صادر شد، و سرانجام او را قبل از ظهر روز چهارشنبه 28 شعبان (یا سهشنبه 27 شعبان) سال 1266 هجری در سن 31 سالگی، همراه محمدعلی زنوزی (یكی از مریدان باب كه در تبریز به او گرویده بود)، در میدان تبریز اعدام كردند.[30]
اعتضاد السلطنه در کتاب «فتنه باب» مىنویسد:
روز دوشنبه 27 شهر شعبان (سنه 1266) جماعتی از سربازان فوج بهادران را كه از نصاری (مسیحیها) بودند، حكم دادند تا او را (باب را) با ملا محمد علی، هدف گلوله سازند. سربازان، چون بسیار فتنه اصحاب باب را در بلدان و امصار (شهرها) شنیده بودند، با آنكه نصاری (مسیحی) بودند، از قتل او كراهتی داشتند و تفنگهای خود را طوری انداختند (شلیک کردند) كه او را آسیبی نرسد. در این اثنا ملا محمد علی (زنوزی)، جراحتی یافته روی خود را به باب كرده و گفت: «از من راضی شدی؟» و بعد از این مقتول شد (کشته شد). در این واقعه از قضا گلوله به ریسمانی آمد كه بدان، دست باب را بسته بودند. ریسمان گسیخته و باب رها شد، راه فرار در پیش گرفت و خود را به حجره یكی از سربازان انداخت و این گریختن او از باطن شریعت بود؛ زیرا كه چون گلوله به ریسمان آمد و او رها گشت، اگر سینه خود را گشاده میداشت و فریاد بر میآورد كه ای گروه سربازان و مردمان آیا كرامت مرا ندیدید كه از هزار گلوله یكی بر من نیامد، (ممکن بود عدهای فریب بخورند و او را بر حق بدانند، ولی) خدا خواست تا حق را از باطل معلوم كند و این شک و ریب از میان مردم رفع شود. بالجمله چون سربازان گریختن او را دیدند، دانستند كه او را قدر و منزلتی نباشد. پس فوج بهادران با دل قوی و خاطر آسوده، بدان حجره رفته او را گرفته بستند و هدف گلولهاش ساختند و جسد او را چند روز در میان شهر به هر طرف میكشیدند، آنگاه در بیرون دروازه انداختند و طعمه سباع (درندگان) شد.[31]
البته راجع به جسد او اختلاف است. عدهای می گویند: جسدش را در خندق شهر انداختند تا طعمه حیوانات گردد، ولى بعضى بر آنند که شبانه به وسیله سلیمان خان صائینقلعهاى ربوده شد و آن را در صندوقى نهاده به تهران آوردند، و در امامزاده معصوم (علیه السلام) نزدیک رباط کریم به خاک سپردند. ازلى ها[32] معتقدند که: جسد در همان امامزاده معصوم (علیه السلام) باقی است، اما بهائیان[33] برآنند که جسد را از آنجا به مسجد «ما شاء اللّه»؛ نزدیک چشمه على بردند و از آنجا به تهران آوردند و پس از آنکه در خانههاى بابیان نوبت به نوبت، به صورت امانت می گشت، پس از هجده سال به امر بهاءاللّه به «عکا»[34] برده و در دامنه کوه «کرمل»[35] به خاک سپردند و آنجا را «مقام اعلى» خواندند.[36]
علل پیدایش فرقه بابیه
درباره علل پیدایش فرقه بابیه می توان به عوامل زیر اشاره کرد:
ریاضتهای غیر شرعی باب، تحریک استعمار روسیه تزار و انگلیس، نوع اعتقاد شاه قاجار، و سوء استفاده باب از موضوع مهدویت.
ریاضتهای غیر شرعی، شروع انحراف باب
یکی از علل پیدایش فرقه بابیه و ادعاها و انحرافات علی محمد باب، تحمل ریاضتهای سخت و غیر شرعی توسط او است. در این باره مطالب زیادی از نویسندگان بابی و بهایی موجود است که به دو مورد از آنها اکتفا میکنیم:
در کتاب هشت بهشت؛ نوشته میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی (دامادهای صبح ازل) که هر دو بابی و ازلی بودند، میخوانیم:
«در شرایطی که گرمای بوشهر، آب کوزه را جوش میآورد، سیدعلی محمد در کمال لطافت و نزاکت ظاهری از صبح تا غروب در بام خانه ایستاده در برابر آفتاب، به خواندن زیارت عاشورا، ادعیه، مناجات، اوراد و اذکار مشغول بود».[37]
در تاریخ نبیل، نوشته نبیل زرندی آمده است: «حضرت باب، غالب اوقات در بوشهر به تجارت مشغول بودند و با آن که هوا در نهایت درجه حرارت بود، هنگام روز چند ساعت بالای پشت بام منزل تشریف میبردند و به نماز مشغول بودند. آفتاب در نهایت حرارت میتابید و لکن هیکل مبارک قلباً به محبوب واقعی متوجّه و بدون آن که اهمّیتی به شدّت گرما بدهند، به مناجات و نماز مشغول بودند. دنیا و هر چه در آن موجود بود همه را فراموش فرموده، از هنگام فجر تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر به عبادت می پرداختند. پیوسته به طرف تهران، به قرص آفتاب تابان توجّه داشته، با کمال فرح و سرور، تحیت می گفتند و این معنا رمزی از طلوع شمس حقیقت بود که بر عالمیان پرتو افکن گردید. حضرت باب در هنگام طلوع آفتاب به قرص شمس نظر میفرمودند و مانند عاشقی به معشوق خود، به او
توجّه کرده، با لسان قلب با نیّر اعظم به راز و نیاز می پرداختند، گویی نیّر اعظم را واسطه می ساختند که مراتب شوق و اشتیاق حضرتش را به حضرت محبوب مستور برساند. نظر به این معنا بود که هیکل مبارک به شمس متوجّه بود، ولی مردم نادان و غافل چنان میپنداشتند که آن حضرت آفتاب پرست هستند و نیر اعظم را ستایش می کنند، با آن که توجّه به شمس ظاهر، رمز از توجّه حضرتش به شمس جمال محبوب مستور بود».[38]
همچنین توجه او به علوم غریبه و آلودگی او به مصرف حشیش و بعضی ادویهجات تند، تعادل روانی او را به هم زده و از او فردی متوهم ساخت، به نحوی که اکثر علما به روانپریشی او گواهی دادند.[39]
حاصل این که ریاضتهای غیر شرعی باب سبب شد که وی تعادل روحی و اعتدال مزاج خود را از دست داده، دچار غرور و تکبر شود و عطش قدرت و ریاست طلبی در او رشد کند؛ به همین جهت دچار انحراف اعتقادی شده و سرانجام به کفر، ارتداد و تشکیل یک فرقه انحرافی کشیده شد.[40]
نقش استعمار در پیدایش فرقه بابیه
در پیدایش فرقه بابیه، رد پای استعمار و عوامل آنها مشاهده می شود. پس از رویداد تاریخی جنبش معروف تنباکو و پیروزی مردم به رهبری مرجع بزرگ جهان تشیع؛ حضرت آیتالله سید میرزا حسن شیرازی، توجه قدرتهای استعماری زمان، به کاربرد و کارایی مذهب و عالمان مذهبی، سخت مشغول شد؛ به همین جهت، از آن پس، شکافافکنی و دامنزدن به اختلافات مذهبی و مسلکی، قومی و نژادی، مرزی و سایر تضادهای موجود در میان جهان اسلام، توسط دولتهای نیرومند استعمارگر، با به کارگیری جاسوسان و عوامل مختلف در این راه، و طبق نقشه و برنامههای پیشبینی شده، در رأس اهداف آنان قرار گرفت تا از این فرایند در جهت برآوردن منافع مورد نظر خویش، نهایت بهرهبرداری را بنمایند. از جمله برنامههای شیطانی استعمار در مقابله با مسلمانان، مذهبسازی و مقابله با دین به وسیله دین بوده است. استعمار، به ویژه روسیه تزار و انگلیس در موجودیت، تقویت و ترویج فرقه بابیه، نقش اساسی داشته اند.[41]
استعمار روسیه و فرقه بابیه
روسیه تزار[42]، از باب و پیروان وی و آیین بابیت حمایتهای خاصی می نمود. روسیه تزار، هم در اصل پیدایش این فرقه توسط جاسوسانش، و هم در حفظ و حراست از باب و پیروانش، و هم در نشر آیین بابیت، نقش ویژه ای داشته که در ادامه به بعضی از این فعالیتها اشاره می شود.
نقش دالگورکی در ایجاد فرقه بابیه
«کینیاز دالگورکی»؛ دیپلمات، سناتور و جاسوس روسی است، که از سوی پادشاهی روسیه تزار در کشور ایران و سپس عراق، مشغول به کار بوده و موفق شده بود، در بین شیعیان ایران و عراق، فرقه ضاله بابیت و بهائیت را بنیان گذارد. در این نوشتار، به گوشهای از خاطرات این جاسوس زبردست،[43] در ایجاد فرقه بابیه پرداخته می شود:
«دالکورگی» در خاطرات خود میگوید:
در ژانویه ۱۸۳۴ میلادی (برابر با دیماه ۱۲۱۲ شمسی) به عنوان مترجمِ سفارت روس، وارد تهران شدم. برای تکمیل زبان فارسی، به زبان عربی محتاج بودم؛ بدین منظور توسط منشی سفارت با شخصی به نام «شیخ محمد» که از طلبههای مازندرانی بود، آشنا شدم و با پرداخت ماهیانه یک تومان به ایشان، جامع المقدمات، نصاب الصبیان، علم قرائت و تاریخ ایران را نزد او فرا گرفتم، تا این که آمادگی فراگیری فقه و اصول نیز در من پیدا شد.
وی میگوید: بعد از این که توانستم، خودم را در دل «شیخ محمد» جا بزنم، تظاهر به «اسلام آوردن» کردم و به دست او علی الظاهر مسلمان شدم و او نیز برادرزاده خود را که سرپرست او بود، به عقد من درآورد. شیخ محمد تلاش کرد، تا تمام علم خود را یکجا به من بیاموزد؛ لذا کتابهای مطوّل، شمسیّه، تحریر اقلیدس، خلاصة الحساب، شفای بوعلی سینا، شرح نفیس، قوانین در علم اصول و نیز هر چه از علم منطق و کلام میدانست، به من آموخت، تا این که موفق شدم، در طیّ چهار سال یک مجتهد کوچک و خوشگفتار شوم.
وی در ادامه میگوید: وقتی رابطه من با شیخ محمد بسیار نزدیک شد، ایشان بعضی شبها، مرا نزد استاد خود «حکیم احمد گیلانی» میبرد و من در حلقات درس او نیز شرکت میکردم، که البته ایشان به اسلام آوردن من ایمان نداشت. در آن جلسات متوجه شدم «میرزا آقا خان نوری» که از اهالی «نور» در استان مازندران بود، به همراه بستگانش؛ یعنی «میرزا رضا قلی، میرزا حسینعلی بهاء و برادرش یحیی» نیز از مریدان سرسخت حکیم گیلانی بودند. وقتی با «حسینعلی بهاء و برادرش یحیی» صمیمی گشتم، آنها مرا از اخبار و اسرار و خبرهای حکومتی مطلع میکردند و من نیز در عوض، وسایل مورد نیاز آنها را فراهم میکردم، تا این که از طریق «حسینعلی بهاء» مطلع شدم، نخست وزیر به خانه «حکیم احمد گیلانی» آمده است. فوراً خود را به خانه حکیم رساندم و سخنان آنها را پنهانی گوش کردم و متوجه شدم، که آنها سعی در کنار زدن «محمدشاه» دارند. به هر شکلی که بود، این خبر را به گوش «محمدشاه» رساندم و خود را از مقربان او کردم. نخست وزیر توسط «محمدشاه»، و حکیم احمد گیلانی -با تحریک و سکههای من- توسط شاگرد و مریدش «حسینعلی بهاء»، به قتل رسانده شدند. بعد از این حکایت، «محمدشاه» میرزا آقا خان نوری را که از دوستان ما و مریدان حکیم بود، به عنوان وزیر جنگ منصوب کرد.
از آنجا که اوضاع سیاسی عتبات عالیات، که مرکز سیاست ایران و هند بود، مهمتر بود و من تصمیم داشتم، آنجا را در اختیار خود بگیرم؛ لذا به بهانه فراگیری فقه و اصول و رسیدن به درجه اجتهاد و با اجازه امپراتوری روس، در لباس روحانیت و با نام مستعار «شیخ عیسی لنکرانی» و با حقوق کافی وارد عراق شدم و خانه مناسبی را اجاره کردم و در درس «سید کاظم رشتی» شرکت کردم. من با دقت مشغول درس خواندن شدم و بعد از مدتی مورد توجه استاد قرار گرفتم و طلبههای شیخی نیز بسیار برای من احترام قائل می شدند.
در کنار خانه من، خانه «سید علی محمد شیرازی» بود، که وضع مالی او نسبت به دیگر طلبهها بهتر بود. او اهل قلیان، بسیار باهوش، بیقید و در عین حال فرصت طلب و سست اعتقاد بود و به طلسم، دعا، ریاضت، جفر و مانند آن عقیده داشت.
سید علی محمد، شبهای جمعه بر سر قلیان خود «حشیش» میگذاشت و مصرف میکرد و به من تعارف نمیکرد و معتقد بود به واسطه مصرف آن، مطالب دقیق و اسرار برایش آشکار و هنگام مطالعه، بینهایت دقیق میشود. او به سبب مصرف حشیش «بیحال، بیرغبت نسبت به درس و پرخنده» شده و به دلیل ریاضتهای نابجا «حالت تکبر، ریاست و جاهطلبی» پیدا کرده بود؛ لذا تصمیم گرفتم، علاوه بر تفرقهای که شیخیه در عالم تشیع ایجاد کرده بودند، انشعاب و تفرقه دیگری در عالم تشیع و به دست او قرار دهم؛ لذا او را بسیار احترام میگذاشتم و با «جناب سید» او را خطاب قرار میدادم. شبی از شبها که سید، قلیان حشیش کشیده بود و حالش مناسب نبود، فرصت را مناسب دیدم تا انشعابی تازه در تشیع ایجاد کنم؛ لذا با حال خشوع و خضوع به او گفتم: «صاحب الامر بر من لطف و مرحمت بفرما! بر من پوشیده نیست که تو اویی و او تویی». او در ابتدا به شدت انکار میکرد، که «مهدی موعود» است؛ اما از آنجا که وی مهره مناسبی برای این هدف بود، آن قدر در گوش او خواندم و به وی تلقین کردم، تا به این کار تمایل پیدا کرد. روزی از او خواستم، تفسیری برای سوره «نبأ» بنویسد، او نیز قلیان حشیشی کشید و با سرعت شروع به نوشتن تفسیر کرد. در این بین، او را تحریک میکردم، که در نوشتههایش، خود را «باب علم» معرفی کند و من نیز مطالب او را اصلاح و بعض از آنها را خط میزدم و سید که حال مطالعه دوباره آنها را نداشت، از چشم او مخفی میماند.
من از سید خواستم، تا قیام کند و خود را «مهدی موعود» معرفی کند و من با تمام توان مالی و سیاسی از او حمایت میکنم. او گرچه در ابتدا از ابراز آن ترس و وحشت داشت، اما من با دادن مشروب به او و با تحریکات زیاد، او را به این کار متمایل کردم. سید بعد از تشویقهای مکرر من، به بصره و از آنجا به ایران بازگشت و ادعای خود را مبنی بر «بابیت» علنی کرد و من هم فوراً در عتبات، شایع کردم که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، که همان علیمحمد شیرازی بوده و مردم او را نمیشناختند، قیام کرده است.
من بعد از مدتی به مقام سفارت روس در ایران رسیدم و بعد از این بود، که ارتباطم با «حسینعلی میرزا و برادرش یحیی» بیشتر شد و همیشه در صدد بودم مکانی را برای ایام عزاداری در ایران برپا کنم، تا در سایه آن به اهداف خود برسم. سید علیمحمد، بعد از ابراز «بابیت» دستگیر و زندانی شد و سپس از شیراز اخراج و به سمت اصفهان، سپس تهران و بعد ماکو روانه شد و خانواده و خویشان وی، از اولین کسانی بودند، که با او مخالفت کردند. من به همراه «حسینعلی میرزا و برادرش یحیی» در کشور سروصدا به پا کردیم، که حکومت، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دستگیر کرده است. بعد از مدتی احساس کردیم، وجود سید برای ما خطرناک شده است و امکان دارد، همه چیز را لو دهد؛ لذا با طرح توطئهای زمینه اعدام او را فراهم کردیم، تا این که او را در تبریز اعدام کردند.
بعد از ترور نافرجام ناصرالدین شاه، حسینعلی بهاء به جرم «بابی بودن» دستگیر و زندانی شد، اما با حمایتهای من آزاد و به سمت بغداد روانه شد. من از او خواستم که در بغداد، برادرش؛ میرزا یحیی، را در پس پرده گذاشته، وی را به عنوان «من یظهره الله» بخواند و نگذارد با کسی طرف مکالمه شود و خودش متولی امور او شود، و مبلغ زیادی به آنها پول دادم شاید بتوانم کاری صورت دهم، اما از آنجا که «حسینعلی بهاء»، پیرمرد، و از علم و اطلاع کافی برخوردار نبود، نتوانست هدف مرا عملی سازد.
دالگورکی در خاطرات خود اعتراف میکند، برای این که بتوانند، پیروان بابیت را افزایش دهند، افرادی را که جایی برای سکونت نداشتند یا آواره بودند، جمع و با دادن کمک مالی آنها را جذب بابیت میکردند. البته آنها از روشهای دیگری نیز استفاده میکردند. وضع بر همین منوال بود، تا این که به تحریک دولت انگلیس، بین دو برادر، یعنی حسینعلی بهاء و میرزا یحیی، بر سر جانشینی باب، اختلاف افتاد و میرزا یحیی به قبرس رفت و خود را «صبح ازل» معرفی کرد و حسینعلی بهاء به عکا رفت و خود را «بهاءالله» معرفی کرد.
وی در ادامه می نویسد: از آن جا که رقیب ما؛ یعنی دولت انگلیس، سعی داشت «میرزا یحیی» را، که داشت اسرار ما را فاش میکرد و تمام زحمات ما را به باد میداد، به عنوان جانشین باب معرفی کند، ما هم تصمیم گرفتیم «بابیت» را به «بهائیت» تبدیل کنیم و بهاءالله، خود را «من یظهره الله» معرفی کرد. در آخر، دالکورگی مینویسد: «در دین اسلام اختلافات جدیدی ایجاد نمودم، تا ببینم آنها خود با این دکان و دین جدید چه خواهند کرد».[44]
بعد از این بود که با تبلیغات فراوان و با شیوههای مختلف، پیروان بهائی در ایران و سایر بلاد، افزایش پیدا کردند و اینگونه آئین بابیت و سپس بهائیت، به دست یک جاسوس در ایران و دیگر کشورها ایجاد شد، که تا به امروز هم، اثرات سوء آن مشاهده میشود.[45]
حمایتهای منوچهرخان گرجی از باب
یکی از ابعاد حمایت روسیه تزار از محمد علی باب، حمایت های حاکم اصفهان؛ «منوچهرخان گرجی؛ معروف به معتمد الدوله» از باب است. منوچهرخان که در اصل اهل تفلیس و از اهالی روسیه بود و در یک خانواده مسیحی به دنیا آمده بود، در دوره سلطنت فتحعلی شاه به دربار ایران راه یافت، و در سال 1242 هجری به نصب ایشک آقاسی[46] و لقب معتمدالدوله مفتخر شد، وی در دوره محمد شاه در پستهای حساسی در فارس، اصفهان، کرمانشاه و… مشغول خدمت بود، تا سرانجام حاکم و استاندار اصفهان گردید.[47]
در شرح حال علیمحمد باب آمده است:
وی هنگامی که در شیراز به سبب ادعاهایش محبوس گشت، برای رهایی، به حسب ظاهر توبه کرد و رها شد، ولی تحت نظر حاکم شیراز بود. با این وصف در پنهانی به کارهای خود مشغول بود و به دنبال فرصتی برای فرار می گشت، تا آن که شیوع بیماری وبا در شیراز باعث شد تا بحث درباره فتنه باب فراموش شود. او از این فرصت استفاده کرده، به اصفهان آمد. در اصفهان مورد استقبال گرم حاکم آن؛ «منوچهرخان گرجی؛ معروف به معتمد الدوله» واقع شد. علیمحمد باب در خفا با این شخص ارتباط داشت، و با این که منوچهرخان او را ندیده بود، عاشق جمالش شده بود، حالا این عشق و این ارتباط از کجا سرچشمه گرفته؟، با توجه به زادگاه اصلی آقای منوچهرخان که روسیه تزاری بود، جواب روشن است.[48]
دالگورکی؛ جاسوس روسی میگوید: «باری هر یک از وزرا و امرای دولتی و حکمرانان ولایات که مناسبات آنها با ما خوب بود، صاحب شغل خوب میشدند، حکومت فارس که با فیروز میرزا بود، به منوچهرخان معتمدالدوله واگذار و پیشکاری فارس به عهده او شد…».[49] «همین که به من اطلاع رسید که (باب) وارد اصفهان شده، یک نامه دوستانه به معتمدالدوله حکمران اصفهان نوشتم و سفارش سید را نمودم که او از دوستان من و دارای کرامت است، از او نگهداری شود. الحق معتمدالدوله، چندی از او خوب نگهداری کرد».[50]
در کتاب تاریخ نبیل زرندی آمده است: «معتمدالدوله چنان تحت تأثیر استماع آیات علیمحمد باب واقع شد که در محضر باب با صدای بلند گفت: من تاکنون دیانت اسلام را قلبا معتقد نبودم و اقرار جازم به صحت اسلام نداشتم، بیانات این جوان مرا قلبا به تصدیق اسلام واداشت. الحمدلله به این موهبت رسیدم».[51]
از جمله «من تاکنون دیانت اسلام را قلبا معتقد نبودم»، میتوان به دست آورد که او از نظر عقیده در چه وضعی بوده است. رضا قلیخان مؤلف روضة الصفا که مدتها با معتمدالدوله محشور بوده مینویسد:
«معتمدالدوله با او (باب) مدارا میکرد و به او گمانها داشت و پنهانی او را حرمت میکرد.».[52]
معتمدالدوله، در اصفهان، از باب بسیار پذیرائی کرد و همه رقم امکانات را تحت اختیارش گذاشت، ولی در ربیعالاول سال 1262 بود که از دنیا رفت. مرگ او برای علیمحمد باب، عزای بزرگی بود. کینیاز دالگورکی در این باره مینویسد: «از بدبختی سید (باب)، معتمدالدوله مرحوم شد. سید بیچاره را گرفتند و به تهران روانه کردند، من هم به وسیله میرزا حسینعلی و میرزا یحیی (کسانی که بعدا ادعای جانشینی او را کردند) و چند نفر دیگر در تهران، هو و جنجال به راه انداختیم که «صاحب الامر» را گرفتهاند؛ لذا دولت، او را روانه رباط کریم نموده و از آن جا به طرف قزوین و یکسره به تبریز و از آنجا به ماکو بردند، ولی دوستان من آنچه ممکن بود تلاش کردند و جنجال به راه انداختند».[53]
اینک این سؤال نیز مطرح میشود که چرا علیمحمد باب را به ماکو (سرحد روسیه) تبعید کردند؟! چه دستهای مرموزی دستاندر کار بود که او را به آنجا (که در دسترس روس بود) روانه سازد؟!… و سپس به چهریق؟![54]
تحرکات استعمار روسیه بعد از اعدام باب
با اوج گیری فعالیتهای فرقه بابیه و ایجاد آشوبهایی در کشور، امیرکبیر؛ صدر اعظم و نخست وزیر ناصرالدین شاه، که مردی بیدار و شجاع و استعمار شکن بود، و از همه جا اطلاع داشت، ناصرالدین شاه را واداشت تا ریشه این فتنهها و آشوبها؛ یعنی محمد علی باب را در تبریز اعدام نمایند. بعد از اعدام باب، استعمار به تلاش خود ادامه داد، و برای آن که اسلحه برنده و تیزی به دست هواخواهان باب بدهد و آنها را برای آشوبهای بعدی، تحریک نماید، کنسول روس را با عکاس چیرهدستی فرستاد تا از جسد به ظاهر تأثربرانگیز و مهیج (البته به نظر بابیان) علیمحمد باب و دستیارش محمدعلی زنوزی که پس از اعدام، در کنار خندقی افتاده بودند، عکس برداشتند، چنان که در مقاله سیاح، نوشته شده: «روز ثانی، قنسول روس با نقاش حاضر شد و نقش آن دو جسد را به وضعی که در خندق افتاده بود، برداشت».[55] در کتاب تاریخ نبیل زرندی نیز به این مطلب تصریح شده است!.[56]
در اینجا این سؤال مطرح میشود که عکسبرداری از جسد باب، آن هم از ناحیه مأموران دولت خارجی برای چه بود؟ جز این که این مطلب نشان میدهد که استعمار روس با این کار میخواست نغمه استعماری دیگری را ساز کند؟… مدرک زنده دیگر در مورد ارتباط روس با بابیان، این که روس تماسهای مرموز با سید حسین یزدی؛ منشی مخصوص باب داشته است، سید حسین کسی است که وقتی او را با باب به طرف اعدام روانه میکردند، از باب بیزاری جست و حتی آب دهان به روی باب انداخت، و در نتیجه آزاد شد، ولی بعدا به حزب بهائی پیوست، یکی از دلایل روابط مرموز این شخص با سفارت روسیه، نوشته میرزا جانی در کتاب نقطة الکاف است. وی مینویسد: «پادشاه روس فرستاده بود به نزد ایلچی تبریز[57] که شرح احوالات حضرت (باب) را معلوم نما و به جهت من ارسال دار. همین که این خبر رسید، (موقعی بود که) آن حضرت را شهید نموده بودند. جناب آقا سید حسین؛ محرر حضرت را که در تبریز حبس بود، به مجلس خود خواستند و از احوالات آن حضرت و علامات ایشان مستفسر (جویا) بودند».[58]
نقش روسیه تزار در حفظ پیروان باب
از مدارک روشن و متعدد از کتب بابیان و بهائیان استفاده میشود که سفارت روس و مأموران روسی تا سر حد امکان در حفظ و حراست پیروان باب میکوشیدند. در اینجا به چند نمونه اشاره می شود:
1- آیتی در کتاب الکواکب الدریة میگوید: «وقتی که ایشان (حسینعلی بهاء) در «درجز» از قرای مازندران تشریف داشته، در آنجا مستخدمان و سرحدداران دولت روس، ارادتی شایان به حضرتش یافته، اراده کردند که آن حضرت را از دست مأموران ایرانی گرفته و یا فرار داده به روسیه ببرند، ولی آن حضرت قبول نکرده و بعد خبر وفات محمد شاه رسید و «دریا بیگی روس» اظهار سرور! کرده و سبب نجات حضرت بهاءالله شد».[59]
2- میرزا جانی در نقطه الکاف، مینویسد: «شنیدم از جمله تقصیراتی که پادشاه روس بر امیر (امیر زنجان) گرفته و سبب عزل او شد، یکی همین قتل این سلسله مظلوم است. خلاصه بعد از آن ایلچی روس و ایلچی روم به دیدن جناب حجت آمدند…».[60]
3- میرزا حسن نوری برادر حسینعلی بهاء و صبح ازل، منشی سفارت روس بود!.[61]
4- بهاء و عائلهاش را دولت روس به بغداد فرستادند.[62]
استعمار انگلیس و فرقه بابیه
از آنجا که استعمار با ایجاد اختلاف و آشوب در میان ملل مختلف و مسلمانان بهرهبرداری میکند و این روش همه استعمارگران است و فرقی نمیکند که استعمار روس باشد، یا انگلیس، یا فرانسه، یا آمریکا و…، بعضی نوشتهاند: در جریان «باب»، انگلیس نیز علیمحمد باب و پیروانش را در راه مقاصد شومشان کمک و تقویت میکرد.
علیاصغر شمیم در کتاب ایران در دوره سلطنت قاجار مینویسد: «عمال زیرک حکومت «هند انگلیس»، -که در پی چنان بهانه هایی براي برپا کردن آشوب در ایران بودند- سید (باب) را وسیله تبلیغات سیاسی خود قرار داده، تا حدی که امکان داشت مردم سادهلوح و طماع را به عنوان مرید دور او گرد آوردند و باب بعضی از مریدان چربزبان خود را به شیراز فرستاد و شروع به تبلیغات دینی نمود و در آن شهر نیز عمال انگلیسی، در پرده، به مقاصد باب کمک کردند»،[63] وی در ادامه مینویسد: «اندکی بعد (از دستگیر شدن باب)، هواداران باب با پولهای گزافی که از طرف عمال کمپانی هند در اختیار آنان گذاشته شده بود، منوچهر خان معتمدالدوله؛ حکمران اصفهان را به استخلاص باب واداشتند».[64]
«لرد کرزن» سیاستمدار مشهور انگلیسی میگوید: «صبح ازل (یحیی) وقتی که در قبرس سکنی داشت مقرری خاص از حکومت انگلستان دریافت مینمود، و در عین حال روسها هم از او حمایت میکردند… و به تدریج که بهائیان دست و پای در بعضی از نقاط جهان باز کردند، بعدا به جانب آمریکائیان روی آوردند و با گسترش دامنه بهائیت در آمریکا، در این سرزمین به فعالیت پرداخته و از انگلیس روی برتافتند».[65]
نوع اعتقاد شاه قاجار و صدر اعظم وی
یکی از عواملی که باعث شد علی محمد شیرازی جرأت پیدا کند عقیدهاش را ابراز نماید و فرقه بابیه را تأسیس کند، تأثیرپذیری محمدشاه قاجار از عقاید صوفیها بود. محمدشاه، تحت تأثیر میرزا آقاسی، استاد و صدراعظم خود به عقاید صوفیانه و خرافی وی روی آورد؛ به گونهای که به عقیده حامد الگار،[66] اخلاص بیچون و چرای محمدشاه به میرزا آقاسی، جایی برای گفتگو از مرجع مذهبی باقی نگذاشت.[67] این گرایش صوفیانه و افکار خرافی شاه و دولت و فاصله گرفتن دستگاه سیاسی از علماء و متشرعان اصولی، زمینه را برای ابراز عقیده علیمحمد شیرازی که منشعب از صوفیه بود فراهم کرد. بر این اساس بود که او به خود جرأت داد ماجرای درگیریاش با علمای شیراز را به امید اثر بر شاه، برای وی بنویسد و رسالهای که در زندان ماکو نوشته بود به حاجیمیرزا آقاسی صدراعظم شاه تقدیم نماید.[68]
سوء استفاده باب از موضوع مهدویت
در شکل گیری فرقه بابیه، سوء استفاده باب از موضوع مهدویت بسیار پررنگ است. البته این سوء استفاده از زمان وی شروع نشده بود، پیش از وی نیز افرادی به ادعاهای کاذب در این باره اقدام کرده بودند، لکن او با وجود زمینه هایی که در خودش و در مردم جامعهاش در آن عصر به وجود آمده بود، ابتدا ادعای بابیت، و سپس ادعای مهدویت کرد. در ادامه به بیان زمینههای ادعاهای باب درباره مهدویت پرداخته می شود:
اول: اعتقاد به رکن رابع شیخیه
از آن جا که علی محمد باب، چه در سنین کودکی در محضر شیخ عابد براى آموختن مقدمات کتابت و قرائت، و چه در سنین جوانی در درس سید کاظم رشتی برای اکتساب معارف دينى، تلمذ نموده، سخت تحت تأثیر عقاید شيخيه؛ به ویژه مسئله «رکن رابع»، و انجام رياضت و ذکر و اوراد به طريقه شيخيه، بوده است.
بيانات و رفتارهاى ابهامآميز پیشوایان شیخیه؛ شيخ احمد احسایی و سيد کاظم رشتى، مجالى مساعد براى على محمدشيرازى به شمار مىآمد تا با اتکاء و اثبات مقام بابيّت براى شيخ و سيد، و مفتوح شدن چنين بابى (به دست آنان) پس از غيبت کبراى امام، جرأت ادعاى بابيت را در خود بيابد. بدين منوال که على محمد شيرازى پس از دعواى قائميت، شيخ و سيد را مبشّر خود مىخواند و از اين طريق پيوستگى خود را با زمينههاى شيخى امرى ناگسسته تلقى مىکرد.[69]
«حاج ميرزا جانى کاشانى»،[70] نقطه نظر بابيه را در مورد «شيخ احمد» و «سيد کاظم» تحت عنوان: «مأموريت شيخ احمد احسائى، از قبل حجت براى تمهيد طريق»، به تفصيل مورد بحث قرار داده است که لازم است به بعضی از آنها اشاره شود:
1- «همين که نهصد و پنجاه سال از اول غيبت صغرى گذشت، آن سلطان فضال (امام زمان علیه السلام)، مرحوم شيخ احمد زين الدين الاحسائى را از ميان شيعيان خود برگزيده و ديده دل آن صفوه اخيار (برگزیده نیکان) را به نور معارف و فضائل خويش و آباء و اجداد طاهرين خود (سلام اللَّه عليهم اجمعين) روشن فرموده. از اينجا بود که آن برگزيده موحدين (شیخ احمد احسایی)، مىفرمودند: «سمعت عن الحجة کذا و کذا».[71]
2- «خلاصه، مأمورش فرمودند به جذبات غيبى که اى فراش کارخانه محبت، هنگام ظهور شمس عدل ما نزديک گرديده و ديده معرفت منتظران ظهور حضرت ما در احتجاب، و (چشم) ضعفا از احباب در خواب است و لهذا تو را مأمور نموديم که سير در بلدهاى مسلمين نموده و اظهار علم توحيد حقه و بيان معارف در شأن ولايت ما را نما…».[72]
3- «در علم حکمت و سائر علوم، کتبها نوشته و حضرت ايشان (شیخ احمد احسایی)، باب امام (عليه السلام) بودند. باب مخصوص آثارى نه نصى…».[73]
4- «در واقع خود مىدانستند که مخصوص گرديده از قبل حجت (عليه السلام)، و لکن به جهت عدم قابليت خلق، تصريح به مقام بابيت نفرمودند و به کنايات و اشارات لطيفه مطلب خود را به خلق القا مىفرمودند…».[74]
5- «خلاصه بعد از آن که ارتحال روح مروحش به عالم قدس نزدیک گردیده، مرآت جمال و ارض اشراق کمالاتش را که سيد سند و نور احمد المعروف عند القوم، به حاجى سيد کاظم (رشتی) بوده، وصى و قائممقام خود فرموده و عالم فانى را وداع گفتند…».[75]
6- «خلاصه به برکت آن دو باب اعظم و آن نورين القمرين و کوکبين الدريين (احسایی و رشتی)، نفوس بسيارى، عارف به علم توحيد و معرفت به مظاهر حق گرديده، و طبايع ايشان، نضجى (رشد و تکاملی) به هم رسانيده تا آن که قابل قبول طلوع شمس حقيقت از مغرب ولايت گردند».[76]
7- «مرحوم سيد (کاظم رشتی) اعلى اللَّه مقامه در اواخر عمر خود مکرر از قريب شدن اجل (مرگ) خويش خبر مىدادند و اصحاب آن بزرگوار آه و ناله مىنمودند و عرض مىکردند که اى مولاى ما، نباشد روزى که شما نباشيد و ما حيات داشته باشيم. آن عالى مقدار مىفرمودند که آيا راضى نمىشويد که من بروم و حق ظاهر گردد؟ عرض می کردند: یا سیدی حق بعد از شما کیست؟ و چگونه حضرت ایشان را بشناسیم؟…».[77]
8- «هر چند اصرار نمودند که علامت واضحى در حق ظهور بعد خود ذکر فرمايند، قبول نفرمودند، ولى به کنايات بسيارى، از آثار آن نيّر اعظم را بيان فرمودند و در نوشتجات خود ذکر مىکردند؛ من جمله در «شرح قصيده»، بيانات شافى کافى در حقيقت بابيت نمودهاند، و در رساله «حجة البالغة» در علامات نائب امام (عليه السلام)، موازينى ذکر فرمودهاند که در حق احدى از اهل زمان به جز مدعى بعد از ايشان که شمس طالع از ارض فارس (على محمد شيرازى) بوده باشد صدق نمىآيد…».[78]
9- «بعد از آن که نجم وجود آن سيد بزرگوار غروب نمود، بعضى از اصحاب با صدق و وفاى آن سرور، نظر به فرمايش آن نير اعظم در مسجد کوفه، به مدت يک اربعين معتکف گرديده و ابواب «ما تشتهى الانفس» را بر روى خود بسته و روى طلب بر خاک عجز و نياز گزارده و دست الحاح به درگاه موجد کلّ فلاح بر آورده و به لسان سرّ و جهر در پيشگاه فضل حضرت رب المتعال عارض گرديده که بارالها ما گم شدگان در وادى طلبيم و از لسان محبوب موعود به ظهور محبوبيم …».[79]
10- «تير دعاى با صدق و اخلاص نقطهانداز پرده دعوت، به اجابت رسيده و در عالم اشراق به تجلى معرفت جمال غيبى آن شمس وحدت، مرآت فؤادش متجلى گرديده و بيت طلوعش را که کعبه حقيقت بوده عارف شده و لهذا قدم طلب در سبيل وصالش گذارده و به سوى کشور شيراز (شهر محمد علی باب)، جان افزا شتابيده …».[80]
ميرزا جانى کاشانى در ترسيم چنين سيرى، محققان را متقاعد مىکند که شيخيه در بطن خود، مستقيماً زمينه ظهور مدعيان بابيت و حتى قائميت را فراهم ساخته بود و بدين لحاظ، على محمد شيرازى، مىبايست تمام همّ خود را مصروف اثبات دعاوى خود، براساس رفتار و گفتارهاى شيخ و سيد، کند.[81]
دوم: رویگردانی مردم از حکومت مرکزی
بین کشور ایران و روس دو دوره جنگ و درگیری رخ داده است؛ دوره اول در سال ۱۲۱۹ هـ ق (۱۸۰۳ م) شروع و در سال ۱۲۲۷ هـ ق (۱۸۱۳ م) با انعقاد معاهده گلستان به پایان رسید و دوره دوم در سال ۱۲۴۱ هـ. ق شروع و در سال ۱۲۴۳ هـ. ق (۱۸۲۸ م) با انعقاد معاهده ترکمنچای خاتمه یافت. در این جنگها علیرغم تلاش و کوشش بیامان ملت ایران در حفاظت از کشور، به علت عدم تأمین و پشتیبانی به موقع حکومت و اتکا به نیروهای خارجی، ایران با شکست مواجه شد و با عقد قراردادهای گلستان و ترکمنچای، بخشهای وسیعی از خاک ایران؛ از جمله باکو، شیروان، قرهباغ، ایروان، نخجوان و… به روسها واگذار گردید. آثار تخریبی این شکست در سرنوشت ایران و ایرانی به شیوههای مختلف تا سالیان دراز باقی ماند و این روحیه شکستخورده و ناامیدی از حکومت وقت، زمینهای را فراهم نمود تا برخی از مردم به نیرویی فراتر از نیروی نظامی متمایل گردند و شرایط برای پیروی از مدعیان ارتباط با بابیت، با عنوان منجی عالم بشریت فراهم گردد.
سوم: وضعیت اسفبار اقتصادی
اکثر مورخان از دوره قاجار به عنوان یکی از سیاهترین دورههای کشور ایران یاد کرده و اتفاق نظر دارند که پس از دوران فتحعلیشاه و باز شدن پای خارجیان به ایران، وضعیت مردم بسیار نابسامان شد، کشاورزی بیرونق گردید، زمینهای آباد و مستعد در دست زمین داران و حکام محلی قرار گرفت که دستنشانده حکومت مرکزی بودند و فقر و قحطی و بیماری به اوج خود رسید. دکتر یوسف فضایی در کتاب «تحقیق در تاریخ فلسفه شیخیگری، بابیگری، بهائیگری و کسروی گری» در تشریح چگونگی به وجود آمدن این فرقهها چنین آورده است: وضع اقتصادی و کشاورزی ناسالم و محدود دوره قاجاریه، مبتنی بر کشاورزی سنتی و رابطه ارباب رعیتی و نظام فئودالیزم قرون وسطایی بود که هر شهر و ناحیهای، بایستی از نظر ارزاق خود را تأمین میکرد… دهقانان و زحمت کشان که تولیدکننده اقتصادی بودند هیچگونه تأمین اقتصادی و اجتماعی نداشته و در نتیجه، در فلاکت و تیرهروزی و ناامیدی به سر میبردند و افق آرزوهایشان تیره بود و تن و روحشان در انتظار ظهور نجاتدهندهای خدایی بود.[82]
چهارم: وضعیت نابسامان امنیتی اجتماعی
در دوره قاجار، مردم از لحاظ اجتماعی زیر نظر دولت و حکومت قرار داشتند و حکومت هیچگونه حقی برای مردم قائل نبود. به عقیده محمدرضا فشاهی، مخارج سنگین دربار قرون وسطایی قاجار بر دوش روستائیان، پیشهوران و قشرهای پایین شهری قرار داشت. مأموران حکومت برای مخارج خود و افرادشان در مناطقی که تحت اختیارشان بود، مالیاتی به نام «تفاوت عمل» دریافت میکردند. افراد قشون و پیک های دولتی به زور در خانههای روستاییان اقامت میکردند و علاوه بر مخارج خود و چهارپایانشان، اهل خانه را مجبور به خدمت میکردند و در صورت کمترین مقاومتی، آنها را با قنداق تفنگ و چماق مجروح میکردند.[83] ناامنی سیاسی اجتماعی و ظلم و ستمهای دولت باعث شد تا مردم از دولت فاصله بگیرند. در این گیرودار تقابل دولت و ملت، انتقاد از دولت و تحریک مردم به مقابله با ظلم، آن هم با ادعای بابیت امام زمان (علیه السلام) (که بر اساس روایات اهل بیت (علیهم السلام) و اعتقادات اسلامی، زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد) نظر گروهی از پیروان شیخیه و برخی دیگر از مردم را به سوی علیمحمد شیرازی که ادعای بابیت میکرد، معطوف نمود.[84]
روش معرفتی فرقه بابیه
آن چه که از مجموع زندگی علی محمد باب و تاریخ بابیه بر می آید، این است که روش معرفتی این فرقه، توجه به امور باطنی و عرفانی متأثر از مکتب شیخیه است. به تصريح «فاضل مازندرانى» در توصیف باب: «(وی) در محضر سيد رشتى، مسائل عرفانى و تفسير و تأويل احاديث و آيات از طريق اثنا عشرى و عرفانهاى مربوط به شيخ احسائى را بسيار شنيدند، و به فقه امامى از روش آنان ورود نمودند، و چنانچه از آثارشان مستفاد مىگردد در مطالب و مآرب شيخ و سيد، بيش از همه امور ديگر وارد شدند و به آن مكتب نزديکتر بودند».[85]
على محمد شيرازى در سال 1257 قمری که به شیراز بازگشت و به وقت فرصت، مطالعه کتب دینى را فراموش نمىکرد، معترف است كه: «و لقد طالعت سنابرق جعفر العلوى و شاهدت بواطن آياتها…؛ کتاب سنابرق، اثر سید جعفر علوى (مشهور به کشفى)[86] را خواندم و باطن آیاتش را مشاهده کردم».[87]
او وقتی نسبت به آثار کشفی این گونه است، نسبت به شيخ احمد و سيد كاظم، با چه توجهى مىنگريسته است.[88]
عقاید و احکام فرقه بابیه
عقاید و مبانی نظری فرقه بابیه و احکام آن، مبتنى بر كتاب «بيان» است كه به نحو اجمال به آنها اشاره می شود.[89]
دیدگاه فرقه بابیه درباره امام مهدى (علیه السلام)
میرزا علیمحمد باب در ابتدا به وجود موعود غائب، حضرت ولیعصر (علیه السلام) معتقد بوده و آن حضرت را تصدیق مینمود.[90] وی در موارد متعدد از نوشتههای خود،[91] به وجود و حیات مقدس حضرت ولیعصر امام زمان؛ حجة بن الحسن (علیهما السلام) اقرار کرده است؛ به عنوان نمونه:
در صحیفه عدلیه، صفحه 40، مینویسد: «و اشهد لاوصیاء محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بعده علی (علیهالسلام)، ثم بعد علی، الحسن ثم بعد الحسن، الحسین ثم بعد الحسین، علی ثم بعد علی، محمد ثم بعد محمد، جعفر ثم بعد جعفر، موسی، ثم بعد موسی، علی ثم بعد علی، محمد ثم بعد محمد، علی ثم بعد علی، الحسن ثم بعد الحسن، صاحب العصر حجتک و بقیتک (صلواتک علیهم اجمعین)».[92]
باب در سوره 58 کتاب احسن القصص، خطاب به امام زمان (علیه السلام) میگوید: «یا بقیة الله قد افدیت بکلی لک و رضیت السب فی سبیلک و ما تمنیت الا القتل فی محبتک؛[93] ای بقیه خدا امام زمان (علیهالسلام)، همه وجودم را فدای تو کردم، راضی شدم که در راه تو به من فحش و ناسزا بگویند، و آرزویی جز مرگ در راه محبت تو ندارم».
و در سوره 76 میگوید: «قل ان الله فاطر السماوات و الارض من عنده حجته القائم المنتظر و انه هو الحق و انی انا عبد من عباده؛ بگو خداوند آفریننده آسمانها و زمین است، حجت او قائم منتظر از طرف او است، او بر حق است و من بندهای از بندگان او (حجت و قائم) هستم».[94]
ادعای بابیت
سال 1259 هجری قمری بود که سید کاظم رشتی؛ سر سلسله شیخیه پس از شیخ احمد احسائی، از دنیا رفت، ولی برای خود جانشینی معین نکرد. شیخیه مذهب را دارای چهار رکن میدانستند: توحید، نبوت، امامت و رکن رابع، منظورشان از «رکن رابع»، شیعه خالص و خاص بود و معتقد بودند که رکن رابع، رابط میان امام و مردم است.[95] شاگردان و طرفداران سید کاظم رشتی برای یافتن «رکن رابع» که جانشین سید کاظم شود درصدد برآمدند، پس از چندی عدهای «حاج کریمخان کرمانی» را انتخاب کردند که بعدها از رقبا و دشمنان سرسخت سید علیمحمد باب به شمار آمد، بعضی دیگران را انتخاب کردند و گروهی متحیر بودند، تا این که میرزا علیمحمد، شب جمعه 5 جمادیالاولی سال 1260 هجری قمری در سن 25 سالگی در زمان سلطنت محمد شاه قاجار (پدر ناصرالدین شاه) ادعای بابیت کرد، و گفت: من باب و نایب خاص امام زمان (علیهالسلام) و از ناحیه آن حضرت مأمور هستم، و در این موقع غیر از ادعای بابیت هیچ ادعای دیگری نکرد.[96]
شواهد و مدارک بسیاری در دست است که میرزا علیمحمد خود را در این زمان به عنوان باب معرفی نمود به طوری که لقب «باب» برای او شهرت یافت و او را مبشر ظهور (حضرت مهدی (علیهالسلام) و نقطه اولی میخواندند.
از جمله از شواهد ادعای بابیت او این که اشراق خاوری در کتاب تلخیص تاریخ نبیل، مینویسد: «باب در مراجعت از مکه به بوشهر رفت و در آن جا رسالهای به حضرت قدوس ملا علیمحمد بار فروشی (بابلی) داد که آن را به شیراز ببرد. از جمله آن دستورها این بود: بر اهل ایمان واجب است که در اذان نماز جمعه بگویند «اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیة الله؛ یعنی شهادت میدهم که علیمحمد،[97] باب امام زمان (علیه السلام) است».[98]
مرحوم آیتی (آواره) در کتاب الکواکب الدریة مینویسد: در ابتدای طلوع، عموما از کلمه باب چنین استنباط میشد که مراد از باب کسی است که واسطه بین آن حجت موعود (حضرت ولیعصر (علیه السلام) و خلق است.[99]
ادعای مهدویت و قائمیت
طبق مدارک متعدد، میرزا علیمحمد از سال 1260 هجری قمری در 25 سالگی تا سال 1264، تنها ادعای بابیت کرد، و در اواخر سال 1264 ادعای قائمیت نمود، یعنی اظهار داشت که من همان حضرت قائم و مهدی و امام زمان هستم.
میرزا جانی بابی در کتاب نقطة الکاف، شرحی در این باره دارد که خلاصه آن این است: «سید باب چون تبعید[100] شد ادعای قائمیت کرد»[101] نیز وی مینویسد: «سنه پنجم (1265 ق)، نقطه قائمیت در هیکل حضرت ذکر، ظاهر شد و سماء مشیت گردید».[102] او همچنین می گوید: نشانههای «حجت و امام منتظر» که سیدکاظم رشتی بیان کرده، همه بر علی محمد راست میآید و وی در آغاز مرتبه بابیت مخصوصه آثاری داشت و در ۱۲۶۰ ق خود را قائم و حجت خواند و بابیت را به ملاحسین بشرویهای تفویض کرد.[103]
ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ به اصطلاح عالم بزرگ بهائیان) در کتاب کشف الغطا، مینویسد: «باب در ماکو پرده از روی کار برداشت و نداء قائمیت و ربوبیت و شارعیت داد».[104]
آیتی در کتاب الکواکب الدریه مینویسد: «مشهور است که (باب) در نزد خانه کعبه داعیه خود را علنی نموده بدین نغمه بدیعه تغنی نمود: «ایها الناس انا القائم الذی کنتم به تنتظرون؛ ای مردم من همان قائمی هستم که انتظار او را میکشیدید».[105]
فاضل مازندرانی در کتاب ظهور الحق، میگوید: سید باب به ملا عبدالخالق یزدی مینویسد: «انا القائم الذی کنتم بظهوره تنتظرون؛ من قائمی هستم که در انتظار ظهورش هستید».[106]
اشراق خاوری در کتاب تلخیص تاریخ نبیل، مینویسد: «در شب دوم پس از وصول (باب) به تبریز، حضرت باب، جناب عظیم (ملا علی ترشیزی خراسانی که از مقربان باب بود و حتی در مسافرتها و تبعیدها از باب جدا نمیشد) را احضار فرمودند، و علنا در نزد او به قائمیت اظهار نمودند، عظیم چون این ادعا را شنید در قبول متردد شد، حضرت باب به او فرمودند: من فردا در محضر ولیعهد (ناصرالدین میرزا) و در حضور علماء و اعیان، ادعای خود را علنی خواهم کرد… عظیم گفت من آن شب تا صبح نخوابیدم، سرانجام پس از فکر و تأمل به قائمیت او ایمان آوردم، چون باب چنین دید گفت: «ببین امر چقدر مهم است که امثال عظیمها به شک میافتند».[107]
وی در ادامه می نگارد: (در مجلس ولیعهد ناصرالدین میرزا)، نظام العلماء[108] از حضرت باب سؤال کرد شما چه ادّعائی دارید؟ حضرت باب سه مرتبه فرمودند: من همان قائم موعودی هستم که هزار سال است منتظر ظهور او هستید و چون اسم او را می شنوید از جای خود قیام می کنید و مشتاق لقای او هستید و عجّل اللّه فرجه بر زبان می رانید. به راستی می گویم بر اهل شرق و غرب اطاعت من واجب است.[109]
گلپایگانی در الفرائد می گوید: باب، قائم موعود است که حق (جلجلاله) در قرآن مجید به ظهور مبارکش اعلام و اخبار فرموده و حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) به ورود مسعودش بشارت داده و این که ظهور قائم موعود، ظهور مقام ربوبیت و شارعیت است نه ظهور مقام وصایت و تابعیت.[110]
دیدگاه فرقه بابیه درباره نبوت
علی محمد باب در بعضی از تعابیرش، آیین مقدس اسلام را آیینی جاودانه و پیامبر ارجمندش را خاتم پیامبران به شمار می آورد، چنان که می نویسد:
«…ان کنتم آمنتم بمحمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) و خاتم النبیین و کتابه الفرقان الذی لا یأتیه الباطل…؛[111] …اگر ایمان آورده اید به محمد (صلی الله علیه و آله)؛ فرستاده خدا و خاتم انبیاء و به کتاب فرقان که هرگز باطل در آن راه نمی یابد…».
در عبارت دیگری می گوید: «لما اتی الله بمحمد (صلی الله علیه و آله) نبیه، قد قضی فی علمه بأن یختم النبوة یومئذ؛[112] چون خدا پیامبرش محمد (صلی الله علیه و آله) را آورد، در علم الهی گذشت که نبوت را در آن روز به پایان رساند».
همچنین در کتاب بیان، باب دوم از واحد اول می نویسد:
ملخص این باب آن که رجوع محمد (صلی الله علیه و آله) و مظاهر نفس او به دنیا شد و ایشان اول عبادی بودند که بین یدیالله در یوم قیامت حاضر شدند و اقرار به وحدانیت او نموده، آیات باب او را به کل رسانیدند و خداوند به وعدهای که فرموده بود در قرآن «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ»[113] ایشان را ائمه گردانید و به همان دلیل که نبوت محمد (صلی الله علیه و آله) از قبل ثابت است، به همان، رجوع ایشان به دنیا عندالله و عند اولی العلم ظاهر است و آن دلیل، آیات الله است که ما علی الارض (آن چه که در زمین است) از اتیان به مثل آنها عاجز می باشند…».[114]
ادعای نبوت و کتاب جدید
باب بعد از ادعای بابیت و قائمیت، دست به ادعای جدید نبوت زده و درباره خود می گوید:
«… ظهور نقطه بیان[115] (علی محمد باب) همان به عینه ظهور محمد (صلی الله علیه و آله) است در رجع آن…».[116] بلکه بالاتر: «نقطه بیان، بعینه، ظهور نقطه فرقان است به نحو اشرف، بل در کل مرایای قرآنیه او است که ظاهر است، ولی از علوّ ظهور است که محتجب شده و از علوّ نور است که مختفی مانده».[117]
وی در قسمتی از کتاب بیان[118] ابتدا می گوید:
«ملخص این باب آن که خداوند عالم عزشأنه در هر کور (دوره)، به آن چه اعلی علو اهل آن کور تفاخر می نمایند، حجت را نازل می فرماید، چنان چه در زمان نزول قرآن، افتخار کل به فصاحت کلام بود؛ از این جهت خداوند قرآن را به اعلی علو فصاحت نازل فرمود و او را معجزه رسول الله (صلی الله علیه و آله) قرار داد و در قرآن، خداوند اثبات حقیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و دین اسلام را نفرموده الا به آیات که اعظم بینات است و دلیل بر اعظمیت آن، آن که کل، به حروف هجائیه تکلم می کنند و خداوند عالم، کلمات قرآنیه را به شأنی نازل فرموده که اگر ما علی الارض جمع شوند و بخواهند آیه در مقابل آیات قرآن بیاورند، نمی توانند و کل عاجز می شوند…».[119]
ولی در کمال تعجب بعد از جملاتی خود را صاحب دوره جدید نبوت و صاحب کتاب جدید معرفی کرده و همانند قرآن دست به تحدّی و مبارز طلبی زده می گوید:
«… و شبهه نیست که در کور نقطه بیان (دوره علی محمد باب)، افتخار اولوا الالباب به علم توحید و دقایق معرفت و شئونات ممتنعه نزد اهل ولایت بوده؛ از این جهت خداوند عالم حجت او را مثل حجت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در نفس آیات قرار داده و در علو توحید و سمو تجرید، کلماتی از لسان او جاری فرموده که هر ذا روح توحیدی نزد او خاشع شده… و اگر کل ما علی الارض جمع شوند نمی توانند آیه ای به مثل آیاتی که خداوند از لسان او جاری فرموده اتیان نمایند و هر ذی روحی که تصور کند، به یقین مشاهده می کند که این آیات شأن بشر نیست، بلکه مخصوص خداوند واحد احد است که بر لسان هر کس که خواسته جاری فرموده … و هرگاه این امری بود که از قوه بشر ظاهر می شد، از حین نزول قرآن تا حین نزول «بیان» که هزار و دویست و هفتاد سال گذشت، باید کسی به آیهای اتیان کرده باشد، با وجودی که کل با علو قدرت خود خواستند که اطفاء کلمة الله را نمایند، ولی کل عاجز شده و نتوانستند…».[120]
در تفسیر سوره یوسف می گوید: قل يا اهل الارض لو اجتمعتم علی ان تعملوا حرفاً بمثل حرفٍ من عملی لن تستطيعوا بمثل شيئ منه و انّ اللّه كان علی كلّ شيئ شهيدا؛ به اهل زمین بگو، اگر همه جمع شوید بر این که
حرفی به مانند حرف من بیاورید نخواهید توانست و خداوند بر هر چیزی شاهد و گواه است».[121]
دیدگاه فرقه بابیه درباره توحید
توحید از منظر بابیه مبتنى بر کتاب «بیان» است که فقراتی از این کتاب به طور اجمال مطرح می شود:
«بسم الله الامنع الاقدس. تسبیح و تقدیس بساط قدس عز مجد سلطانی را لایق که لم یزل و لایزال به وجود کینونت ذات خود بوده و هست و لم یزل و لایزال به علو ازلیت خود متعالی از ادراک کل شئ بوده و هست. خلق نفرموده آیه عرفان خود را در هیچ شئ الا به عجز کل شئ از عرفان او، و تجلی نفرموده به شیئی الا به نفس او، اذ لم یزل متعالی بوده از اقتران به شیئی…».[122]
«…نیست از برای او عِدلی و نه کفوی و نه شبهی و نه قرینی و نه مثالی، بل متفرد بوده و هست به ملیک الوهیت خود و متعزز بوده و هست به سلطان ربوبیت خود…».[123]
«… او است اول و آخر، و او است ظاهر و باطن، و او است خالق و رازق، و او است قادر و عالم، و او است سامع و ناظر، و او است قاهر و قائم، و او است مُحیی و ممیت، و او است مقتدر و ممتنع، و او است متعالی و مرتفع…».[124]
«او است اول من یؤمن به «من یظهره اللّه»[125] و او است اول مَن آمن بِه مَن ظهر، و او است شئ واحد که خلق کل شئ به خلق او می شود و …».[126]
«…منظم فرموده خلق کل شئ را به عدد کل شئ، به اوامری که نازل فرموده از ساحت قدس خود و مُشرق ساخته از شمس جود خود تا آن که کل شئ به ذکر کل شئ در ذکر کل شئ متکمل در کمال گشته از برای ظهور قیامت اخری، تا آن که جزا دهد هر شئ را جزای کل شئ…».[127]
ادعای ربوبیت و الوهیت باب
باب با این که عباراتی در تصریح به توحید پروردگار دارد، و خداوند را خالق و غنی دانسته و او را معبود می داند، لکن پس از ادعاهای بابیگری، مهدویت و نبوت، با توجه به شماره حروف نام خود و کلمه «رب»، خود را «رب الاعلی» نامیده و ادعای ربوبیت و الوهیت نموده،[128] در بعضی موارد، این الوهیت و ربوبیت را به «من یظهره الله» نسبت می دهد. اکنون به شواهدی از ادعاهای او در باب توحید اشاره می شود:
- در «لوح هیکل الدین» آورده است: «شهدالله انه لا اله الا هو الملک ذوالملاکین و ان علیّ قبل نبیل ذات الله و کینونته».[129]
ترجمه عبارت وی چنین است: خدا گواهی داد که معبودی جز وی نیست، او پادشاه و دارای پادشاهیها است و علی پیش از نبیل،[130] ذات خدا و هستی او است.
در این عبارت شگفت، دو غلط آشکار دیده می شود: یکی واژه «الملاکین» است که ظاهراً علی محمد آن را جمع «مُلک» به معنای پادشاهی پنداشته با آن که چنین جمع غریبی در زبان عرب دیده نمی شود و جمع «مُلک» در زبان عربی به صورت املاک و ملوک می آید. دیگر آن که به جای «انّ علیّ» که غلط فاحشی است، باید «انّ علیّاً» می گفت.[131]
- وی در بخشی از کتاب بیان می گوید: «معرفت این کلمه (کلمه لا اله الا الله حقاحقا) منوط است به معرفت نقطه بیان (علی محمد باب) که خدا وی را دارای حروف هفت گانه (تعداد حروف علی محمد) قرار داده، و هر کس یقین کند که این حروف هفت گانه (یا نقطه بیان)، نقطه قرآن است در آخرش، و نقطه بیان است در اولش، و این که آن، همان مشیت اولیه پروردگار است که قائم به نفس است و هر چیزی به امر او خلق می شود و قائم به او است، به توحید ربش شهادت داده…».[132]
این عبارات باب، سراسر تناقض است؛ زیرا در عین حال که به توحید الهی تصریح می کند، ولی خود را خالق هر چیزی، و هر شیئی را قائم به خود معرفی می کند.
وی بعد از چند سطر می گوید: «كل شئ راجع به این شئ واحد میگردد و كل شئ به این شئ واحد خلق میشود، و این شئ واحد در قیامت بعد[133] نیست، الا نفس «من یظهره الله» الذی ینطق فی كُلّ شأن: اننی انا الله الا انا رب كل شییء و ان مادونی خلقی، ان یا خلقی ایای فاعبدون».[134]
باب، در این عبارات آشفته و مهمل و مبهم، خدایی و ربوبیت و معبود بودن را به «من یظهره الله» نسبت می دهد که من یظهره الله گفتارش این است: من خدا هستم و جز من خدایی نیست و من پروردگار همه پدیدهها هستم، و غیر من هر چه هست آفریده من است، ای مخلوقات من مرا پرستش كنید.
- در متن وصیتنامه علیمحمد باب در مورد یحیی صبح ازل آمده:
«الله اكبر تكبیرا كبیرا، هذا كتاب من عندالله المهیمن القیوم الی الله المهیمن القیوم. قل كل من الله مبدئون، قل كل الی الله یعودون، هذا كتاب من علی قبل نبیل ذكر الله للعالمین الی من یعدل اسمه اسم الوحید ذكر الله للعالمین، قل كل من نقطة البیان لیبدئون ان یا اسم الوحید فاحفظ ما نزل فی البیان و أمر به فانك لصراط حق عظیم؛[135] یعنی: «خدا از همه چیز بزرگتر است، این نامهای است از طرف خدای مهیمن و قیوم به سوی خدای مهیمن و قیوم، بگو همه از خدا آغاز شدهاند و همه به سوی خدا بازگشت میكنند، این نامهای است از علی قبل از نبیل (یعنی از طرف علیمحمد) كه ذكر خدا برای جهانیان است به سوی كسی كه نامش مطابق با نام وحید[136] است (یعنی به سوی یحیی صبح ازل)، بگو همه از نقطه بیان آغاز میشوند ای نام وحید! حفظ كن آنچه را كه در بیان نازل شد، و به آن امر كن، پس تو در راه حق بزرگ هستی».[137]
از این وصیتنامه استفاده میشود كه دو خدا در عالم موجود است: خدای اول خود میرزا علیمحمد و خدای دوم میرزا یحیی صبح ازل!.[138]
- میرزا حسینعلی بهاء در پاسخ مخالفان مقام خدایی باب می گوید: «همه اهل آسمان ها و زمین بدانند که ما با تمام وجود فریاد می زنیم که باب همان «رب الاعلی» و «رب الامم» می باشد».[139]
- ابوالفضل گلپایگانی؛ بزرگترین مبلغ و نویسنده مهمترین کتاب استدلالی در تاریخ بهائیت؛ یعنی «الفرائد»، در کتاب خود در مورد علی محمد شیرازی مینویسد:
مثلاً همین شبهه ای که جناب شیخ[140] در اوّل رسالۀ خود بر سبیل سؤال مرقوم داشته اند که «مقام جناب باب، مقام نبوّت است یا امامت؟»، البتّه نگارنده آن را از هزار نفس مسموع داشته؛ زیرا نظر به عقیدۀ جماعت شیعۀ اثنی عشریّه که رتبۀ نبوّت و امامت را قسیم یکدیگر می دانند، سؤال از این مسئله را به گمان واهی خود، اعظم وسیلۀ افحام (ساکت کردن) اهل ایمان می پندارند و در اوّل مناظرت از اهل بهاء به این عبارت استفسار می نمایند که «مقام باب چه مقامی است، مقام نبوّت است و یا مقام امامت؟» به گمان این که اگر اهل ایمان گویند: «نبوّت»، اعتراض کنند که به صریح کلمه «خاتم النّبیین» و حدیث «لا نبیَّ بعدی» این ادّعا واضح البطلان است، و اگر گویند: «امامت»، ایراد نمایند که به حکم نصوص صریحه، رتبۀ امامت در دوازده امام (علیهم السلام) محصور است. علاوه بر این که امام قادر بر تشریع شریعت جدیده نباشد و شریعت اسلامیّه هرگز منسوخ نگردد.
غافل ]از آن[ که مقام قائم موعود به حکم آیۀ مبارکۀ «… أَو یَأتِیَ رَبُّکَ أَو یَأتِیَ بَعضُ آیاتِ رَبُّکَ یَومَ یَأتِی بَعضُ آیاتِ رَبُّکَ…»[141] و آیۀ مبارکۀ «وَ جَاءَ ربُّکَ وَ المَلَکُ صَفّاً…»[142] و کثیر من امثالها، «مقام ربوبیّت» منصوصه در قرآن است و یوم ظهور مبارکش، یوم الربّ موعود در کلّ ادیان و مقام ربوبیّت، مقام اصالت است نه نیابت و رتبۀ شارعیّت است نه تابعیّت.[143]
- ابوالفضل گلپایگانی در كشف الغطاء، مینویسد: «باب در ماكو پرده برداشت و ندای قائمیت و «ربوبیت» و شارعیت سرداد».[144]
- در تاریخ حضرت صدرالصدور آمده:
«ای مقبل إلی الله و منقطع إلی الله، مقام مظاهر قبل، نبوت کبری بوده و مقام حضرت اعلی (سیّد باب)، الوهیت شهودی و مقام جمال اقدس اقدم (میرزاحسینعلی نوری)، احدیّت ذات هویت وجودی و رتبه این عبد، عبودیّت محضه صرفه بحته حقیقی، و هیچ تفسیر و تأویلی ندارد».[145]
دیدگاه فرقه بابیه درباره معاد
معاد از نظر اسلام؛ یعنی پس از فانی شدن دنیا، بازگشت همه به سوی خدا است، و سرانجام، همه انسانها در روزی بهنام روز قیامت برای حساب آورده میشوند و از همه آنها در مورد اعمالشان در دنیا، بازخواست میگردد، در آن روز که – به فرموده قرآن – طول آن پنجاه هزار سال است.[146] و این زمین و آسمانها به زمین و آسمان دیگری تبدیل میگردد و طرح نوینی در وضع جهان ریخته میشود.[147] به حساب و کتاب اعمال تمام انسانها رسیدگی میگردد و بهشتیها به بهشت و دوزخیان به دوزخ روانه میشوند، چنان که آیات بیشماری از قرآن بر این مطلب صراحت دارند.[148]
ولی میرزا علیمحمد باب منکر قیامت به این معنا است. وی معتقد است، منظور از قیامت: از وقت ظهور شجره حقیقت در هر زمان به هر اسم، تا هنگام غروب و افول آن است و قیامت نیز روزی مانند امروز است که خورشید در آن طلوع و غروب می کند.
وی در کتاب بیان باب هفتم از واحد دوم، می گوید:
«ملخص این باب آن که مراد از یوم قیامت، یوم ظهور شجره حقیقت است و مشاهده نمی شود که احدی از شیعه، یوم قیامت را فهمیده باشد، بلکه همه موهوما امری را توهم نموده که عندالله حقیقت ندارد و آن چه عندالله و عند عرف اهل حقیقت مقصود از یوم قیامت است، این است که از وقت ظهور شجره حقیقت در هر زمان به هر اسم، الی حین غروب آن، یوم قیامت است؛ مثلا از یوم بعثت عیسی (علیه السلام) تا یوم عروج آن، قیامت موسی (علیه السلام) بود که ظهور الله در آن زمان ظاهر بود به ظهور آن حقیقت که جزا داد هر کس مؤمن به موسی (علیه السلام) بود به قول خود، و هر کس مؤمن نبود جزا داد به قول خود؛ زیرا که «ما شهد الله» در آن زمان، ما شهد الله فی الانجیل بود، و بعد از یوم بعثت رسول الله (صلی الله علیه و آله) تا یوم عروج آن، قیامت عیسی (علیه السلام) بود که شجره حقیقت ظاهر شده در هیکل محمدیه (صلی الله علیه و آله) و جزا داد هر کس که مؤمن به عیسی (علیه السلام) بود و عذاب فرمود هر کس که مؤمن به آن نبود، و از حین ظهور شجره بیان (علی محمد باب) الی ما یغرب، قیامت رسول الله (صلی الله علیه و آله) هست که در قرآن خداوند وعده فرموده که اول آن بعد از دو ساعت و یازده دقیقه از شب پنجم جمادی الاولی سنه هزار و دویست و شصت که سنه هزار و دویست و هفتاد بعثت می شود، اول یوم قیامت قرآن بود و الی غروب شجره حقیقت، قیامت قرآن است… و قیامت بیان در ظهور «من یظهره الله» است… ».[149]
در باب نهم از واحد هشتم می نویسد: «… یوم قیامت یومى است مثل امروز، شمس طالع می گردد و غارب، چه بسا وقتى كه قیامت بر پا می شود در آن ارضى كه قیامت بر پا می شود خود اهل آن مطّلع نمی شوند، چون كه اگر بشوند تصدیق نمی كنند؛ از این جهت بایشان نمی گویند…».[150]
باب و حقیقت مرگ
باب معتقد است که موت دارای اطلاقاتی است یکی از اینها همین موتی است که در نزد عرف، روح انسان قبض می شود، ولی حقیقت موت عبارت است از این که در حین ظهور شجره توحید که مراتب خمسه (لااله الاهو، لااله الاانا، لااله الاالله، لااله الاانت، لااله الاالذی کل به موقنون) مراتب او است، همه میت شوند به این که نفی نفی نمایند و اثبات اثبات.[151]
این عبارات مبهم و غامض می نماید؛ به همین جهت در ادامه، وی ابتدا این مطلب را جزو اسرار شمرده، سپس مطلب را به «من یظهره الله» ربط می دهد که هر کس که مشیت او مشیت من یظهره الله باشد، حقیقت مرگ را ادراک می کند، همچنان که اگر کسی مشیت او مشیت نقطه بیان (علی محمد باب) شد، حقیقت مرگ را درک کرد.[152]
باب و حقیقت سایر مسایل معاد
باب در ابواب بعدی، عقیده خود پیرامون حقیقت قبر،[153] سؤال ملائکه در قبر،[154] بعث و برانگیخته شدن،[155] صراط،[156] حقیقت میزان،[157] حساب،[158] کتاب،[159] بهشت،[160] جهنم،[161] بیان کرده و طبق معمول، همه را به نحوی به خود و به کتاب بیان و به من یظهره الله، ربط داده و تطبیق می نماید.
وی در باب یازدهم از واحد هشتم به صراحت ذکر می کند: از اول ظهور بیان (علی محمد باب)، هر نفسی که در این زمان قبض روح شود، خداوند به وسیله ملائکه موکل قبض، قابض روح او است و اگر مطابق آن چه که در کتاب بیان است، عمل و اطاعت کرده باشد داخل بهشت می شود و اگر در غیر حال ایمان به کتاب بیان قبض روح شود، حتی اگر عمل ثقلین (جن و انس) را هم انجام داده باشد، نفعی به حالش ندارد و اگر بعد از مرگ او نیز خیراتی برای او شود به حالش سودمند نیست، مگر آن که به خداوند و آیات او ایمان آورد و محبوب خود را به آن چه که در کتاب بیان نازل فرموده، اطاعت نماید، در این صورت رحمت الهی او را فرا گرفته و در بهشت، جاودانه می شود.[162]
احكام فرقه بابیه
مقدمه
بیشتر احکام فرقه بابیه مبتنی بر عدد نوزده است. نظر به این كه در اوایل امر علیمحمد باب، 18 نفر از شیخیه دور وی را گرفتند، و توسط آنها كمكم امر باب قوت گرفت، علیمحمد به طور جدی فداكاری آنها را از یاد نبرد، آنها را حروف «حی» (كه به حساب ابجد 18 است) نامید و با خودش 19 نفر شدند و این عدد 19 به نظر باب و بابیان به حدی قداست یافت که بسیاری از احكام بابیه، بر اساس این عدد شکل گرفت. باب، كتاب «بیان» خود را بر 19 واحد و هر واحد را 19 باب قرار داد. او حتی عدد هر سال را به عدد «كل شیء» (كه به حساب ابجد 361 میباشد) قرار داده و هر سال را عبارت از 19 ماه و هر ماه را 19 روز دانسته است.[163]
بعضی از احکام بابیه
- نماز:
در باب 19 از واحد 7 کتاب بیان آمده است: اول نمازی که وضع شد، نماز ظهر بود و کل آن (کل نمازها)، به عدد واحد (عدد 19) وضع شد تا آن که هر یکی باب جنتی باشد در اطاعت حق… در سه رکعت از اول نماز، توحید ذات را قصد کن، در چهار رکعت بعد، توحید صفات، در شش رکعت بعد توحید افعال، و در شش رکعت بعد توحید عبادت و… .[164]
در بخشی دیگر از این کتاب آمده: نماز جماعت حرام است جز در نماز میت که مؤمنان باید اجتماع کنند، اما قصد فرادا نمایند.[165] نماز با عبا جایز است به نحوی که دستها جز سر انگشتان پیدا نباشد. نماز با لباس پشمینه محبوب نبوده و نیست مگر در حال اضطرار.[166]
- روزه:
در باب 18 از واحد 8 می نویسد: روزه ۱۹ روز از آخر هر سال است.[167]
- غسل میت:
غسل میت یک مرتبه واجب و تا سه و یا پنج مرتبه هم جایز است. غسل را اشخاص با تقوا انجام دهند. ابتدا سر را غسل داده و بگویند: «یا فرد»، سپس شکم را و بگویند «یا حیّ»، آن گاه سمت راست را و بگویند «یا قیوم»، بعد، سمت چپ را و بگویند «یا حکم»، سپس پای راست را و بگویند: «یا عدل»، و در نهایت، پای چپ را و بگویند «یا قدوس». با کافور و سدر غسل داده و از آب سرد یا گرم، آن گونه که شایسته میت در زمان حیاتش در هر فصل بوده، استفاده نمایند. بعد از غسل دادن، میت را با گلاب یا عطر خوشبوی دیگری معطر نمایند. باید به دست راست میت مَرد، انگشترى كه بر نگین آن این جمله از بیان نقش شده، بگذارند: «و لله ما فی السموات و الارض و ما بینهما و کان الله بکل شئ علیما»، و اگر زن است این جمله از بیان نقش شود: «و لله ملک السموات و الارض و ما بینهما و کان الله علی کل شئ قدیرا». با 5 پارچه از حریر تا پنبه، کفن نمایند و بر آن بیش از 19 اسم ننویسند. قدری تربت (خاک کربلا) با او دفن نمودن باعث می شود که بعد از مرگ حزنی نبیند.[168] جسد اموات را در بلور یا سنگ های صیقل داده شده، قرار دهید و همراه با انگشتر عقیق دفن نمایید.[169]
- سخن گفتن مرد با زن، به قدری که در ظهور ثمر کفایت کند جایز است و اگر از 28 کلمه تجاوز نکند به تقوا نزدیک تر است، و اگر این مقدار مفید نبود، بیش از آن هم اذن داده شده است.[170]
- در واحد 7، باب 18، می گوید: «هر گاه كسی شخصی را عمدا محزون كرد، باید 19 مثقال طلا به او بدهد و اگر نمی تواند، نوزده مثقال نقره بدهد، و اگر به این هم توانایی ندارد، 19 بار استغفار نماید».[171]
- در باب 5 از واحد 9 می نویسد: هر شخصی باید 19 روز به نقطه (علی محمد باب) هنگام رجعتش خدمت کند و هر گاه به او اذنی داد بر اساس اذن او عمل نماید.[172]
- تبعیض موی سر برای پسرها و گرفتن موی صورت به جهت قوت آن و ظاهر شدن حسن صورت، و گرفتن موی سبیل در هر حال، جایز است.[173]
- استفاده از تریاق[174] و مسکرات و مطلق دواها حرام است و در مواقع ضرورت، از آلاء و نعمت های طیبه استفاده شود.[175]
- در باب پانزدهم از واحد هشتم آمده: بر هر كس از پیروان باب واجب است كه برای طلب اولاد ازدواج كند، اما اگر از یک طرف مانعی برای بچه دار شدن بود، طرف دیگر می تواند با یکی از مؤمنان به باب همراه شده و با او ازدواج نماید.[176]
- در باب چهارم از واحد هشتم آمده: هر چیزی بهترین آن متعلق به نقطه (یعنی خود باب) و متوسط آن متعلق به حروف حی (هیجده تن یاران باب)، و پستترین آن برای بقیه مردم است.[177]
- در باب 8 از واحد 5 می گوید: هر بابی باید آیات کتاب بیان را خوانده و از 19 آیه کمتر نخواند، و اگر نتوانست، از طلوع تا طلوع، 19 بار بگوید: «الله الله ربی و لا اشرک بالله ربی احدا».[178] جالب آن است که در باب 14 از واحد 8 می گوید: اگر کسی تواند هر روز و شب، هفتصد آیه از بیان تلاوت نماید، و اگر نتواند، هفتصد مرتبه «الله اظهر» بگوید.[179]
- احتراز از سگ و شبه آن، یا از سِنّوره (گربه ماده)، لازم نیست و اگر موی تری از آنها به شما رسید لازم نیست اجتناب نمایید، البته اگر خواستید نظافت و لطافت را رعایت نموده و از نزدیکی به آنها پرهیز نمایید جایز است، ولی واجب نیست.[180]
- در واحد 6، باب 11، در تأدیب فرزند می گوید: طفل قبل از سن 5 سالگی، با زبان تأدیب شود و بر او حزنی واقع نسازند. بعد از بلوغ، بیشتر از 5 ضربه خفیف نزنند آن هم نه بر گوشت، بلکه بستری حائل کنند و بر قسمت های پایین وَقر[181] نزنند، و اگر از پنج ضربه بیشتر شود، تا 19 روز نزدیکی بر او حلال نیست، و اگر زن نداشته باشد باید 19 مثقال طلا به آن بچه، دیه بدهد.[182]
- بر هر شخصی واجب است برای وارث خود 19 ورقه كاغذ لطیف و 19 انگشتری كه بر آنها اسمی از اسماء خدا منقوش شده باقی گذارد!، و وارثان میت عبارتند از: پدر، مادر، همسر، فرزند، برادر، خواهر و… .[183]
- در خرید و فروش رضایت طرفین کافی است، هر چنذ به اشاره یا خود عمل خرید و فروش باشد. تنزیل در معامله (نزول خواری) و کم و زیاد به سبب مهلت (ربا خواری) جایز است.[184]
- هرگاه از پیروان، کسی به سلطنت رسید، احدی را غیر از مؤمنان به بیان، روی زمین نگذارند. در زمان ظهور «من یظهره الله» نیز همین طور، غیر مؤمن به او باقی گذارده نشود، مگر کسانی که تجارت کلیه دارند و مردم از وجود آنها منتفع می شوند.[185]
- باب ادعا می نماید که در کتاب «بیان» همه چیز وجود دارد: از آیات، مناجات، تفاسیر، علوم حکمیه، جوابهای فارسی، به نحوی که احدی محتاج به غیر آن نیست؛ لذا تعلیم و تعلم کتابی غیر از بیان جایز نیست. علومی؛ مانند اصول، منطق، قواعد فقهیه و حکمیه، علم لغات غیرمستعمله فایده ای ندارد. از صرف و نحو هم به مقداری که فاعل و مرفوع و مانند آن شناخته شود جایز است، از زبان فارسی به مقداری که کتاب بیان فهمیده شود اخذ شود، و اگر کسی مشغول به اینها (علوم نهی شده) شود خداوند او را نمی بخشد.[186]
فرقه بابیه و تشیع
میرزا علیمحمد باب در ابتداء هرگز به عقائد شیعه و احکام آن انتقاد نگرفت و آیین شیعه را آیین صحیح و متین میدانست، ولی کمکم به سبب عواملی که ذکر شد؛ مانند وضعیت بغرنج دوره قاجار و تسلط کامل مهرههای کثیف انگلیس و روس، و با کمک نخست وزیر درویش مسلک محمد شاه قاجار؛ میرزا آقاسی که فرد مرموز و مشکوکی بود، به راهی بیبازگشت سوق داده شد.[187]
آیتی در این باره مینویسد: «باب در ابتداء ابدا عقاید شیعه را تنقید (نقد) نمیفرمود، بلکه تمجید مینمود و میفرمود: عقاید آن حزب صحیح و متین است و حتی وجود موعود غائب را تصدیق نموده، ]ولی[ اخیرا معلوم شد که در این گونه کلمات، حقایق و معانی دیگر را ودیعه نهاده. اساسا شریعت اسلامیه و رسالت نبویه و امامت تمام ائمه (علیهم السلام) را جدا و صمیما معتقد بوده، ولی در غیبت شخص معلوم و حیات بشری او، از باب مماشات و مدارات و حکمت سخن رانده، متدرجا (به تدریج) نفوس مستعده را به خود متوجه و نزدیک همی ساخت و شیئا فشیئا (به تدریج) با کمال ملایمت و مدارات، اشخاص را برای ظهور مقامات آتیه (بابیت، قائمیت، رسالت و الوهیت) تربیت همی نمود».[188]
توبه نامه علیمحمد باب
علی محمد باب در طول عمر خود ادعاهایی؛ همچون ادعای بابیت، ذکریت، قائمیت، نبوت و الوهیت داشته است. وی وقتی با واکنش تند و شدید علما، حکومت و مردم مسلمان مواجه می شود، برای رهایی از تنبیه و عقوبت و به حسب ظاهر و برای فریب افکار عمومی، اقدام به توبه می نماید. دو توبه از وی در طول ادعاهایش نقل شده که در ذیل به آنها اشاره می شود:
الف. توبه سید علیمحمد در شیراز
به ادعای بابیان و بهائیان، سید علیمحمد باب در ماه شوال 1260 (یعنی پنج ماه پس از ادعای بابیت در شیراز) با دایی خود رهسپار مکه شد، در این راه وقایعی را ذکر میکنند که جز بافتنیها و موهومات چیز دیگری نیست. آیتی در الکواکب الدریة مینویسد: «مشهور است که (باب) در نزد خانه کعبه داعیه خود را علنی نموده، بدین نغمه بدیعه تغنی نمود: «ایها الناس انا القائم الذی کنتم به تنتظرون؛ ای مردم من همان قائمی هستم که انتظار او را میکشیدید»،[189] ولی آیا چنین مطلبی با آن شرایط و اجتماع مسلمانان در مکه و حکومت اهل تسنن و… صحت دارد یا نه؟ خوانندگان قضاوت کنند!! و اصلا از لحاظ تواریخ اسلامی هیچ گونه دلیلی که حاکی از مسافرت وی به مکه باشد در دست نیست. به هر حال (چنین وانمود شد) که سید باب پس از مسافرت به مکه، به بوشهر بازگشت.
اشراق خاوری در کتاب تلخیص تاریخ نبیل مینویسد: «باب در مراجعت از مکه در بوشهر چند روزی اقامت کرد، دستورهایی به قدوس (محمدعلی بارفروشی [بابلی] یکی از گروندگان به باب) در رسالهای به نام «خصایل سبعه» داد که آن را به شیراز ببرد که از جمله آن دستورها این بود، بر اهل ایمان واجب است در اذان نماز جمعه، جمله «اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیة الله» را اضافه کنند[190] و چون در بوشهر عدهای دور او را گرفتند و فساد به پا کردند، میرزا حسینخان نظامالدوله تبریزی حاکم فارس، مأمورینی را گماشت تا میرزا علیمحمد باب را تحت الحفظ به شیراز آوردند. او را در شیراز محبوس کردند، و سپس مجلسی با حضور علماء و دانشمندان تشکیل یافت، میرزا علیمحمد باب در آن مجلس مورد حمله علمی دانشمندان و علمای محقق شیراز قرار گرفت، سرانجام سید علیمحمد در مسجد وکیل در حضور امام جمعه شیراز و علما و جمعیت، ادعاهای خود را پس گرفت و اظهار توبه نمود.
اشراق خاوری در ادامه مینویسد: حضرت باب در حضور امام جمعه رو به جمعیت کرد و گفت: «لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند، لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند، لعنت بر کسی که بگوید من منکر وحدانیت خدا هستم، لعنت خدا بر کسی که مرا منکر نبوت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بداند، لعنت خدا بر کسی که مرا منکر انبیاء الهی (علیهم السلام) بداند، لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امیرالمؤمنین و سایر ائمه اطهار (علیهمالسلام) بداند».[191]
و به این ترتیب با اظهار توبه خود، از چنگ مأموران حاکم رهایی یافت و قول داد دیگر دوباره جار و جنجال به پا نکند، آن گاه به خانه خود رفت، و تحت نظر و کنترل حاکم شیراز قرار گرفت، ولی در پنهانی به کارهای خود مشغول بود و به دعوت خود ادامه می داد.[192]
ب. توبه باب در تبریز
علی محمد باب با این که به سبب ادعاهایش در قلعه چهریق در زندان به سر میبرد، عدهای به هواخواهی از او در گوشه و کنار کشور (با تحریکات دستهای خارجی) شروع به اغتشاش کردند، تا این که محمد شاه قاجار و حاج میرزا آقاسی (صدر اعظم وقت) برای فرونشاندن این اغتشاشات تدابیری به کار بردند؛ از جمله نامهای برای ناصرالدین میرزا (که در آن وقت ولیعهد بود و در تبریز سکونت داشت) نوشتند، و او را از اغواهای باب آگاه کرده و پیشنهاد دادند که او را از قلعه چهریق به تبریز آورده تا علمای شهر با او به گفتگو بنشینند. ناصرالدین میرزا، علیمحمد باب را از زندان چهریق به تبریز طلبید، و مجلسی مهم تشکیل داد، علمای تبریز در آن مجلس، باب را محکوم کردند. ناصرالدین میرزا (ولیعهد)، وقتی از اراجیف و بافتنیها و تهی بودن سخنان باب به طور کامل آگاه گردید، سخت از لجاجت او ناراحت شد و دستور داد کتک سختی به او زدند. در این هنگام باب در برابر افکار عمومی که بر ضدش برخاسته بود، توبهنامهای خطاب به ناصرالدین میرزا ولیعهد نوشت و در آن اعتراف کرد که او را مطلقا علمی نیست که منوط به ادعایی باشد و طلب عفو نمود.
متن توبهنامه باب در محفظه کتابخانه مجلس شورا نگهداری شده و «ادوارد براون»؛ مستشرق انگلیسی در کتاب «مواد تحقیق درباره مذهب باب»، عین توبهنامه را از نسخه اصل، عکسبرداری کرده و منتشر ساخته است.[193]
متن توبه نامه علی محمد باب
«فداک روحی، الحمدلله کما هو اهله و مستحقه، که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه عباد خود شامل گردانیده. شهدالله من عنده که این بنده ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است، ولی چون قلبم موفق به توحید خداوند جلّ ذکره و نبوت رسول او (صلی الله علیه و آله) و ولایت اهل ولایت او (علیهم السلام) است و لسانم مقرّ بر کل «ما نزل من عندالله» است، امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواستهام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلمم جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد، استغفرالله ربی و اتوب الیه من اَن ینسب الیّ الامر، و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجت الله (علیه السلام) را محض ادعای مبطل و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر، مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنانست که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند».[194]
بدینسان سیّد علی محمّد از دعاوی خود بازگشت، ولی توبه او، صوری و ظاهری بود چنانکه پیش از این، در شیراز نیز بر فراز منبر و در برابر مردم، نیابت و بابیّت خود را انکار نمود، امّا چیزی نگذشت که ادّعاهای بالاتری را به میان آورد و از پیامبری و رسالت خویش سخن گفت.[195]
دستاوردها، آثار و تألیفات فرقه بابیه
فرقه بابیه دارای دستاوردها، آثار و تألیفاتی است که در ذیل به آنها، اشاره می شود:
الف. فرقههای نشأت گرفته از بابیگری
از بدو پیدایش فرقه بابیه، فرقه هایی از آن نشأت گرفته اند که هر یک برای خود ادعای خاصی دارند و دیگری را تخطئه مینمایند که عبارتند از: ازلی (پیروان یحیی صبح ازل)، بیانی (کسانی که کتاب بیان را مبنا قرار داده بودند)، دیانیها (پیروان میرزا اسد الله دیان)، مرآتی، بهائی (پیروان حسین علی نوری که فرقههای دیگر را تحت تأثیر قرار داد)، قدوسیها (پیروان محمد علی قدوس)، قرةالعینیها (پیروان قرةالعین)، ثابتین، ناقضین، سهرابی، طرفداران چارلز میس ریمی، جمشیدی (پیروان جمشید معانی، ملقب به سماءالله)، و عیانیها (که دریافت خاصی از بابیگری داشتند)؛[196]
ب. تألیفات
- سید علی محمد باب:
- تفسیر سوره یوسف یا احسن القصص: نخستین تألیف باب، کتابی در تفسیر سوره یوسف است که بابیان آن را «قیوم الأسماء» میخوانند.
- «بیان»: مشهورترین کتاب باب به عربی و فارسی است. نزد بابیان این کتاب به صورت کتاب وحی و شریعت و احکام آسمانی تلقی میشود.
- الواح خط، یا مجموعه الواح (خطاب به علما و سلاطین)، شامل 20 لوح، به خط علیمحمد باب و سید حسین یزدی؛ کاتب باب.
- کتاب «صحیفه بین الحرمین» که بین مکه و مدینه نوشته شده است.
- پنج شأن.
- دلائل السّبعة، در دو قسمت عربی و فارسی (قسمت اول 14 صفحه، قسمت دوم 72 صفحه کوچک).
- صحیفه عدلیه.
- نه جزوه در تفسیر سوره بقره، حمد، توحید، قدر، عصر، کوثر و…
- کتاب الرّوح.
- زیارت جامعه، محتوی دو زیارت که با خواندن آنها ائمه اطهار (علیهم السلام) زیارت میشوند.
- رسالة للثمرة.[197]
آثار باب، غالباً به زبان عربی و مملو از اغلاط صرفی و نحوی است.
نکته قابل توجه اینکه، هر چند اصلیترین کتاب باب، «بیان» است، ولی به همه آثار وی نیز «بیان» اطلاق میشود، چنانکه در کتاب بیان فارسی مذکور است: «ملخص این باب آن که کل آثار نقطه، مسمی به بیان است، ولی این اسم به حقیقت اولیه، مختص به آیات (مطالب کتاب بیان) است، و بعد در مقام مناجات به حقیقت ثانویه ذکر میشود، و بعد در مقام تفاسیر به حقیقت ثالثیه، و بعد در مقام صور علمیه به حقیقت رابعیه، و بعد در مقام کلمات فارسیه به حقیقت خامسیه، اطلاق میشود».[198]
- یحیی صبح ازل
باب نخست کتاب بیان را به 19 واحد در 19 باب، تنظیم کرده بود، اما نتوانست آن را به پایان برساند؛ از این رو وصیت کرد که بقیّه را جانشینش؛ میرزا یحیى صبح ازل تکمیل کند،[199] اما آیا میرزا یحیى، بیان را تکمیل کرده یا نه؟ به گفته مسیو نیکلا: به طورى که میرزا یحیى صبح ازل به من اظهار کرد، این کار را انجام داده است، اگر چه چنین کارى به نظر من غیر ممکن است.[200]
- محمد علی بارفروشی (قدّوس)
نقل شده محمدعلی بارفروشی از نخستین گروندگان به علی محمد باب، هزار بیت (بیست هزار بیت[201]) در شرح «الله الصمد» نوشته است.[202]
- میرزا جانی کاشانی
میرزا جانی کاشانی از پیروان پر و پا قرص سید علیمحمد باب بود، و کتابی به نام «نقطة الکاف» در تاریخ ظهور باب و وقایع هشت سال اول از تاریخ بابیه نوشت. مستشرق شهیر؛ ادوارد براون انگلیسی، مقدمه مفصلی بر این کتاب نوشته و خود به طبع و نشر آن پرداخته است، این کتاب در 362 صفحه که 66 صفحهاش مقدمه ادوارد براون است در سال 1328 هجری قمری در لیدن هلند به طبع رسیده است. تناقضات و بافتنیها و مهملات این کتاب بیشمار است.[203]
- میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی
کتاب «هشت بهشت»، نوشته میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی (داماد صبح ازل)؛ دو تن از ازلیان است که در فلسفه احکام آیین بیان و شرح حال عدهای از فضلا و قدمای بابیه و چگونگی انقسام بابیان به ازلی و بهایی و رد بهاییان نوشته شده، و از مآخذ کتب نفیسی است که ادوارد برون؛ مستشرق انگلیسی درباره بابیه تألیف نموده است. این کتاب، همچنین دارای نقدی کلامی- تاریخی، بر دعوت استقلالی میرزا حسینعلی نوری (سردسته بهاییان) است که با ادبیاتی سخت به نگارش در آمده است.[204]
علت نامگذاری کتاب به هشت بهشت، وجود هشت بابی است که در آن گردآوری شدهاست. هشت باب از این قرارند: باب اول: در حقوق الهیه، باب دوم: در تهذیب اخلاق، باب سوم: در تدبیر و حکمت منزل، باب چهارم: در حقوق مدنیه، باب پنجم: در حقوق و نوامیس عامّه، باب ششم: در حقوق ملکوتیه، باب هفتم: در احوال قیامت و دلائل ظهور قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله)، باب هشتم: در وقایع قیامت و ظهور نقطه بیان و اصحاب او.[205]
و. عبدالحمید اشراق خاورى
وی که از بابیان است، دو کتاب دارد: یکی به نام «مطالع الأنوار»؛ ترجمه و تلخیص تاریخ منسوب به نبیل زرندى[206] و دیگری «رحیق مختوم».
معرفی کتاب «بیان» فرقه بابیه
در میان کتابهای سید علیمحمد باب، کتاب اصلی وی که محتوی احکام و دستورها و مهمترین کتب او میباشد، کتاب «بیان عربی و فارسی» است. او کتاب بیان را به ۳۶۱ باب (۱۹ واحد و هر واحد ۱۹ باب) یا به اصطلاح، عدد «کلّ شی»[207] بخش کردهاست که در همین منوال در مقدمه کتاب گفته است:
«و به عین یقین نظر کن که ابواب دین بیان مترتب گشته به عدد کلّ شی، و در ظل هر بابی ملائکه سماوات و ارض و مابینهما به اذن الله مسبحند و مکبر و مقدسند و ممجد و عالمند و معظم، و کل در یوم ظهورالله که ظهور نقطه بیان است در آخرت راجع به او خواهند شد و هرگاه به عدد کلشئ از نفوس ممتعنه راجع به او شوند، ثمره کلشئ نزد او ظاهر گشته…».[208]
کتاب بیان فارسی تا آخر باب دهم از واحد نهم، و کتاب بیان عربی تا باب نوزدهم از واحد یازدهم است. بهاییان معتقدند علت اتمام نیافتن ۳۶۱ باب بیان فارسی و هم چنین بیان عربی، نشان دادن نزدیکی ظهور «من یظهره الله»، موعود کتاب بیان است.[209]
باب در نوشتن «بیان» هر چه مى توانست قدرت علمى و فکرى خود را به کار برده و خواسته است کتاب جدید و دستورهاى تازه و قوانین جدیدى را بیاورد، ولی نتوانست آن را که نخست به 19 واحد در 19 باب تنظیم کرده بود به پایان برساند؛ از این رو وصیت کرد که بقیّه را جانشینش؛ میرزا یحیى صبح ازل تکمیل کند.[210]
در آیین باب می نویسد: کتاب بیان دو جلد است: یکی بیان عربی و دیگری بیان فارسی است که تفسیر کتاب عربی است و در ماکو نوشته شده، ولی موفّق به اتمام آن نشده است. بیان اصولاً باید نوزده واحد و هر واحدی 19 باب باشد، ولی بیان عربی فقط شامل 11 واحد است و بیان فارسی تا باب دهم از واحد نهم می باشد.[211]
تا به حال شنیده نشده که پیغمبرى از آسمان، کتاب ناقصى بیاورد و تکمیل آن را به وصى خود یا پیغمبر دیگر واگذارد، و عجیب تر این است که پیغمبر دیگر هم (بهاء) به جاى تکمیل، آن را باطل و منسوخ کند!
اما آیا میرزا یحیى، بیان را تکمیل کرده یا نه؟ «مسیو نیکلا» در این باره می گوید: به طورى که میرزا یحیى صبح ازل به من اظهار کرد، این کار را انجام داده است، اگر چه چنین کارى به نظر من غیر ممکن است.[212]
کتاب بیان فارسی، بزرگ ترین اثر تشریعی باب است، و لکن پیش از آن که مجموعهای از قواعد و اصول حقوقی و جزایی دیانت بابی محسوب گردد، کتاب مدح «من یظهره الله» است. «من یظهره الله»، لقب موعود دیانت بابی است. عنوان «من یظهره الله» و عناوین مشابه آن بیش از دویست و هشتاد بار در متن بیان فارسی آمده است. نزدیکی ظهور موعود بیان، بارها به تصریح و تلویح در این کتاب حتی در باب مستغاث (باب دهم از واحد هفتم) تأکید شده است.[213]
در کتاب بیان فارسی از عظمت و جلال حضرت الوهیت، و امتناع عرفان ذات ربوبیت، مقام ولایت مشیت اولیه در هر ظهور، استمرار ابدی نزول وحی الهی در ادوار مختلف، قائمیت و مظهریت و مبشریت باب، قرب ظهور من یظهره الله موعود، معنای مصطلحاتی؛ چون قیامت، نار، جنت، معاد، رجعت، صراط، میزان، ساعت، یوم، دینونت، موت و حیات در یوم آخرت، اصول عالیه اخلاقیه؛ چون عفت، عصمت، تقوی، وفا، امانت، محبت به خلق و بسیاری از قواعد عبادتی، حقوقی و جزایی سخن به میان رفته است.
شوقی افندی در کتاب گادپاسزبای در توصیف کتاب بیان فارسی، آن را گنجینهای دانسته است که در مرتبه اول به توصیف و تمجید موعود بیان پرداخته است و آن را مجموعهای از سنن و احکامی که برای هدایت مستمر نسلهای بعد باشد، ندانسته است و به نوعی این تفسیر را که کتاب بیان در تمامی مطالب خود، نزدیکی ظهور موعود خود را بشارت میدهد، تأیید میکند.[214]
کتاب بیان پر از اغلاط محتوایی و لفظى است، و مطالب عجیبى در آن دیده مى شود که به راستى هر بیننده اى که کمترین اطلاع به فنون لغت عرب دارد، به ساخته بودن آن از ناحیه فردى کم اطلاع و بى سواد پى مى برد. سبک تألیف او مخلوطی از عربی و فارسی است، و عربی نویسی او غالبا با موازین نحو و دستور زبان مطابقت ندارد.
الرتاق…»
این بیان نیست گنگ و دنگست این، این که دُر نیست قلوه سنگ است این
این که گوید که پر ز تدلیلست، نى همه پوچ و جمله تخییلست.[215]
تناقضات در گفتار و نوشتههای باب
مقدمه
یکی از نشانههای صدق هر کلامی، وحدت رویه، یکرنگ بودن و عدم اختلاف در آن است. پریشانگویی، اختلاف در گفتار و سخنان متناقض، دلیل بیپایگی و دروغپردازی است؛ از این رو در دادگاهها، کسانی که مختلف و پریشان و متناقض سخن میگویند، زود محکوم میگردند. در قرآن مجید میخوانیم «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً ؛[216] آيا درباره قرآن نمىانديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىيافتند». قرآن در این آیه، یکی از نشانههای صدق خود را، «عدم اختلاف» دانسته است، و تدبر و تفکر در اینباره را میزان شناخت کتاب صحیح از غیرصحیح قرار داده است.
از نظر عقلی نیز، این راه منطقیترین راه برای تشخیص صدق و کذب کتابهایی است که ادعای آسمانی بودن آنها شده است. همین بررسی در آیات قرآن از نظرات مختلف اصولی، عقیدتی، فرعی، تاریخی، علمی، فلسفی و… شده است و هیچ گونه اختلاف و تناقضی در آن یافت نشده و این خود، دلیل استوار و خللناپذیر درستی و صدق قرآن کریم است. اینک به طور اختصار از همین راه اصیل و منطقی وارد شده و مرام و کتابهای باب را مورد بررسی قرار میدهیم.
تناقضات در گفتار و نوشتههای باب
هر کسی که زندگی میرزا علیمحمد باب را بررسی کند به روشنی درمییابد که وی در گفتار خود مطالب متناقض و مختلف بسیاری دارد. اگر او مثلا پیامبر بود: نمیبایست گفتار او این چنین پر از تناقضگویی باشد. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از همان کودکی خود، همیشه در صراط مستقیم عدالت، امانت، درستی، وفاء، صدق رفتار و گفتار قدم برداشته، و از چهل سالگی تا پایان زندگی خویش اظهار می کرد که من همان بنده فقیر و ذلیل پروردگار جهانم، الا این که مأموریت رسالت و ابلاغ وحی الهی به من محول شده: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِد…؛ بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما (امتيازم اين است كه) به من وحى مىشود كه تنها معبودتان معبود يگانه است…»،[217] و در تمام عمر شریفش یکسان و بدون تناقض سخن فرمود.
ولی میرزا علیمحمد باب، در شیراز در مکتب شیخ عابد درس می خواند، در بوشهر به تجارت و تسخیرات و ریاضات (غیر شرعی) می پردازد، در نجف نزد سید کاظم رشتی تحصیل می کند، سپس مجددا به بوشهر و شیراز برگشته، ادعای ذکریت، بابیت، رکنیت و نیابت میکند، بعد یک مرتبه امّی و بی سواد شده و ادعای مهدویت و قائمیت می کند و می گوید: من خود امام منتظر و مهدی موعود شما هستم، سپس ادعای پیامبری و نبوت کرده و کتاب بیان را با آن مهملات و سخنان پوچ تألیف کرده و قرآن مجید را منسوخ اعلام می کند، در خلال کلمات خود، ادعای ربوبیت و الوهیت می کند، سپس در تبریز از گفته های خویش توبه کرده و به خط خود توبه نامه را امضاء می کند و از ترس تنبیه، از همه ادعاهای گذشته خود دست بر می دارد.[218]
زمانی کتاب احسن القصص را مینویسد، و در آن ادعای بابیت میکند، بعد که ادعای قائمیت مینماید و این ادعایش را مطابق نوشتههای احسن القصص خود نمیبیند، فتوا می دهد که احسن القصص را بشویند و از بین ببرند، ولی خوشبختانه این دستور عملی نشد و کتاب احسن القصص باقی ماند.[219]
با مقایسه کردن دقیق بین کتابها و نوشتههای او، موضوع اختلافگویی و تناقض و پریشانگویی او آشکار میشود. مثلا او در کتاب احسن القصص خود، سوره 102 صریحا میگوید: عدد ماهها 12 است که چهار ماه آنها از ماههای حرام است، ولی در کتاب بیان، واحد 5، باب سوم میگوید: عدد ماهها 19 است، و هر ماهی 19 روز میباشد و جمع ایام سال به عدد «کل شیء» است که به حساب ابجد 361 روز میشود.[220]
نیز در کتاب احسن القصص و صحیفه عدلیه (ص 5) خاتمیت و آخرین پیغمبر بودن پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را تصریح میکند، ولی در کتابهای بعد، خود را پیامبر قلمداد کرده و کتاب بیان را ناسخ آیین اسلام قلمداد مینماید، و دوره آغاز ادعای خود تا انجام آن را قیامت اسلام میپندارد.[221]
در احسن القصص، سوره 48 می گوید: انّ هذا الدین عندالله سرّ دین محمد فاسرعوا الی الجنة و الرضوان؛ این دین نزد خدا، باطن و سر دین محمد (صلی الله علیه و آله) است (و روی این لحاظ در همین کتاب گفته های او طبق قوانین اسلام است) پس سرعت کنید به سوی بهشت و رضوان اکبر. در مقابل این اظهار و این تمایل، پس از چند سال که شروع به تألیف کتاب بیان می کند، به اندازهای اسلام و آثار اسلام را طرح و طرد می کند که حتی اموال و دارایی مسلمانان را نیز مباح می داند. در باب خامس از واحد خامس می گوید: در این ظهور، حلال نیست بر مؤمنین به حق آن چه مایُنسب به ایشان است، الا آن که داخل در ایمان گردند که آن وقت حلال می گردد.
در باب عاشر از واحد رابع به اندازهای بر نوشته های خود و بر مقام خویشتن مغرور گشته که خود را از علوم متداول بی نیاز دیده و رعایت قواعد ادب، منطق، اصول و فقه را لازم ندانسته و می گوید: چه احتیاج است او را به این شؤون و حال آن که خداوند به او قدرتی عطا فرموده و نطقی که اگر کاتب سریعی در منتهای سرعت بنویسد، در دو شب و روز که فصل ننماید، مقابل یک قرآن از آن معدن کلام ظاهر می گردد که اگر اولوا الافکار ما علی الارض جمع شوند، قدرت بر فهم یک آیه از آن را ندارند، چگونه بر اتیان یا بر تکلم و عرفان؟ این است موهبت الهی در حق من یشاء کیف یشاء بما یشاء لمایشاء.
در این کلام، وی ادعاهایی نموده:
- احتیاجی به علوم متداوله ندارد.
- در دو شبانه روز نظیر یک قرآن می نویسد.
- متفکران جهان نمی توانند یک آیه از آن را بفهمند.
باب در این سخنان، به خیال خود، خویش را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مقایسه نموده، و قرآن مجید آسمانی را نظیر کتاب بیان خود دانسته، و روی این عقیده خام و باطل گفته: من می توانم نظیر قرآن را در دو شبانه روز بنویسم، در حالی که اولا قرآن نوشتنی و گفتنی نبوده، و جمع و تألیف و ترکیب آن از اختیار و عهده بشر خارج است. قرآن کتابی آسمانی است که الفاظ و محتوای، از جانب خداوند متعال و توسط فرشته وحی بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نازل شده است.
ثانیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به تصریح قرآن کریم و به شهادت تاریخ، امّی و مکتب نرفته بود،[222] و حال آن که وی مکتب رفته و درس خوانده بود.
ثالثا این چگونه کتابی آسمانی و از جانب خدا است که ابتدا آن را بر نوزده واحد تربیت می دهد، ولی به جز 9 یا 11 واحد را نمی نویسد و تکمیل آن را به عهده یحیی صبح ازل می گذارد!!! علاوه بر آن که کتابش مملو از غلط ها و اشتباهات ادبی است و بسیار مغلق و پیچیده است. قرآن کریم، چه به صورت دفعی و چه به صورت تدریجی، در زمان حیات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و بر اساس قواعد عربی نازل شد، و همچنین قابل فهم و استفاده برای همگان است، چه عامی و چه دانشمند و باسواد. خداوند سبحان در این باره میفرماید: و ما قرآن را براى تذكّر آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكّر شود؟.[223]
اینها شواهدی است بر این که نوشتههای باب ساخته و پرداخته افکار خام خود او است و ادعاهای او از اساس باطل است.[224]
فعالیتها و حضور اجتماعی، سیاسی فرقه بابیه
فعالیتها و حضور اجتماعی سیاسی فرقه بابیه را می توان این گونه بیان کرد:
دستگیری على محمد شيرازى و انتقال وی به زندان ماكو و چهريق، و پراكندگى بابيان در مازندران، خراسان، قزوين و زنجان، باعث شد، آنان به فکر تدارک و تهيه مقدمات مبارزه بر عليه حكومت مركزى، به بهانه رهایى على محمد شيرازى از زندان بیفتند. چنين موقعيتى براى بابيان، زمانى به وقوع پيوسته بود كه محيط سياسى و اجتماعى ايران، بيش از هر زمان ديگر، آشفته و مردمانش پريشان خاطر بودند.
از یک سو بيمارى مزمن محمد شاه قاجار و انعكاس اضطراب و تزلزل شئون سلطنت وى، بر اثر منازعات و دعاوى خانواده قاجار، بر سر تخت و تاج قاجاريه، آن هم در ميان مردم كوچه و بازار، و رواج عدم اطاعت وزراء وقت از صدر اعظم سست عنصر؛ میرزا آقاسی، و تعهد آنها در ايجاد مشكلات و كارشكنى در امر اصلاحات، و كوشش براى تصاحب مقام صدر اعظمى، زمينههاى عدم ثبات سياسى و اجتماعى را موجب گرديده بود.
از سوی دیگر با مرگ محمد شاه قاجار در 1264 ش، آغاز سلطنت ناصرالدين شاه، مصادف شد با شورش مردم خراسان بر شاهزاده حمزه ميرزا و شورش محمد خان بيگلر بيگى و دعوت حسن خان سالار به مشهد و در نتيجه محاصره مشهد، و منازعات بسيار گسترده و خونين كه ميان آنان و حسام السلطنه بوجود آمد. اين اوضاع مزيدى ديگر بر آشفتگى هر چه بيشتر محيط اجتماعى و سياسى ايران شده بود.
از سوی سوم، قيام و عصيان مردم افغان، و حمايت انگلستان از تجزيه مناطق افغان نشين، كه پس از دو سال جنگ با نيروهاى اعزامى ايران، موجب شد لشكر 60 هزار نفرى در اثر تهديدهاى انگلستان در مناطق ساحلى خليج فارس پراكنده و بازگشت نمایند، همه و همه دست به دست هم داده، حيطه نفوذ سفارتخانههاى روس، انگليس و فرانسه را دو چندان و موقعيت آنها را در رتق و فتق امور سياسى مملكت بيش از بيش تحكيم بخشيده بود.[225]
چنین اوضاع و احوالی مقدمات جرأت وجسارت بابيان را براى رهایى بخشيدن على محمد شيرازى و تصاحب قدرت، بيش از پيش آماده و گسترش داد و باعث شد آنان به اقداماتی؛ مانند ترور مخالفان؛ نظیر «شهید ثالث»؛ وقایع شرمآوری؛ نظیر واقعه «بَدَشت شاهرود»؛ و ایجاد بلوا و آشوبهای داخلی؛ نظیر جنگ قلعه شیخ طبرسی در مازندران، دست بزنند.[226]
فرقه بابیه و ترور مخالفان
فرقه بابیه به علت افکار انحرافی و اقدامات شوم خود، مخالفانی در سطح شاه، صدر اعظم، عالمان دینی و مردم داشت. یکی از اقدامات فرقه بابیه علیه مخالفان خود، از میان برداشتن آنان بوده است.
در کتاب «ایران در دوره سلطنت قاجار» آمده: «اندکی بعد از گرفتار شدن باب، در دوران پادشاهی ناصر الدین شاه، شورشهای سخت به وسیله طرفداران باب به ظهور رسید و توطئههایی برای قتل شاه و صدراعظم ایران به وسیله بابیان چیده شد. آنگاه در پاورقی می افزاید: «سرپرسی سایکس» زیر عنوان توطئه و شورش بابیان، می نویسد: یک توطئه برای قتل امیرنظام (میرزا تقی خان امیرکبیر) تشکیل شد، ولی کشف شد و توطئه کنندگان دستگیر شده به قتل رسیدند».[227]
یکی از محققان دراینباره می نویسد: پس از غائله زنجان (توسط فرقه بابیه)،[228] امیر كبیر، چند نفر از سرجنبانان آنان را اعدام كرد، چند تن دیگر را به زندان فرستاد. عده ای را نیز تبعید کرد…، اما (بابیان) بیكار ننشستند و پنهانى فعالیتى داشتند، تا زمانى كه اختلالى ایجاد نمىكردند، كسى را با آنان چندان كارى نبود. البته كینه امیر را در دل داشتند. کینه ای که در نوشته های همکیشان آنان، و بهائی و بهائی زادگان در ایران و آمریکا، هنوز منعکس است. (تا این كه) بابیان توطئه کشتن شاه (ناصرالدین شاه)،[229] امیر (کبیر) و امام جمعه تهران[230] را چیدند، ولی امیر پرده از روی آن برداشت.[231]
در این نوشتار به توطئه قتل شهید ثالث و ناصرالدین شاه اشاره می شود.
فرقه بابیه و ترور شهید ثالث
یکی از اقدامات فرقه بابیه ترور عالم برجسته و شجاع شیعه؛ «مرحوم ملا محمد تقی قزوینی برغانی، معروف به شهید ثالث»، است. مرحوم ملا محمد تقی قزوینی برغانی، از مشاهیر علمای شیعه در قرن سیزدهم و سرشناسترین دانشمند خاندان برغانی است. در عصر شهید ثالث، جنبشهای فکری و جریانات انحرافی متعددی در حال شکلگیری و گسترش بود که تأسیس و رشد آنها، موجب انحراف فکری و عقیدتی مردم از عقاید ناب شیعی بود. عمدهترین مکاتب انحرافی و مذاهب استعماری عصر وی، عبارت بودند از: وهابیت، شیخیه، و بابیه.
شهید ثالث نقش ممتازی در مبارزه با شیخیه و بابیه داشت. وی پس از مذاکره و مباحثه با «شیخ احمد احسائی»؛ سرسلسله شیخیه، حکم به تکفیر ایشان صادر فرمود. این حکم، که بازتاب فراوانی در بین حوزههای علمیه و حتی مردم داشت و همچنین افشاگری های شهید بر علیه عقاید شیخیه، باعث شد تا شیخیان و شاگردان سید کاظم رشتی، کینه او را به دل گرفته و قتل او را بر خود فرض شرعی و وظیفه مذهبی تلقی کنند.
همچنین شهید ثالث در مقابل فرقه بابیه اقدامات مؤثری انجام داد که یکی از آنها، برپایی جلسات سخنرانی بود. وی در منابر و مجالس، به افشاگری عناصر فاسد بابیه پرداخته و عقاید غیر اسلامی آنان را با دلیل و برهان، باطل کرد. مرحوم ملا محمد تقی برغانی مانع بزرگی بر سر راه بابیه بود؛ زیرا در رفع غائله آنها، کوشش و تلاش پیگیر داشت؛ به همین جهت آنان به این فکر افتادند که وی را از سر راه بردارند و نقشه قتل را شخصی به نام «قرة العین»، طراحی نمود.
طاهره قرةالعین[232] زنی است که نقشی کلیدی و برجسته در حوادث فرقه بابیه دارد. او دختر ملا محمد صالح مجتهد قزوینی و برادر زاده و عروس ملا محمد تقی قزوینی برغانی (شهید ثالث) است و تحت تأثیر عموی کوچکش ملا علی که از گروه شیخیه به شمار میرفت و در نزد شیخ احمد احسائی تلمذ نموده بود، از پیروان شیخیه و بعدا در زمره پیروان باب قرار گرفت و با این که موفق به دیدن باب نشد، ولی جزو حروف حی (18 نفر اولیه مؤمنان به باب) قرار گرفت.[233]
وی از آیین اسلام روی برتافته و آیین باب را تبلیغ می کرد. ملا محمد تقی؛ شهید ثالث، گذشته از بدنامی و رسوایی ارتداد برادر زاده، نمیتوانست توهین و حمله او را به دیانت مقدس اسلام تحمل کند و نسبت به این وضع، سخت اعتراض میکرد و چون شیخ احمد احسائی، سید کاظم رشتی و اخیرا سید باب را مسبب این اغتشاش و هیاهو میدانست، بر سر منبر، بدانان سخت حمله میکرد، ولی از اظهار سب و لعن خودداری مینمود. یک علت دیگر برخورد شدید ملا محمد تقی با قرة العین هم این بود که هر چه با او به زبان کتاب خدا و احادیث محاجه کرد، برادرزاده گمراه زیر بار نرفت و حتی حاضر نشد دوباره با شوهر خویش؛ ملا محمد (فرزند شهید ثالث) زندگانی کند؛ بدین عنوان که گفت: وی شیعیان کامل (شیخ احمد، سید کاظم و سید باب) را لعن میکند، پس کافر است و من طاهرهام و میان ما، صلح و آشتی امکان پذیر نیست. به هر حال ملا محمد تقی همچنان بر سر منبر حمله به بابیه میکرد، تا آن که بابیه قصد قتل وی را نمودند. با این که بابیه سعی دارند قرة العین را از تهمت قتل ملا محمد تقی مبرّی بدانند و در این باره توجیهاتی میکنند، ولی مدارک متقن تاریخی ثابت میکند که قتل آن مرد روحانی به امر و اطلاع وی بوده است.[234]
قرة العین، اجرای نقشه قتل را به دست «میرزا صالح شیرازی»، از متعصبان مذهب شیخیه و از معتقدان پا بر جای باب سپرد.[235] وی در هنگام سحر، وقتی که ملا محمد تقی بر سر سجاده نشسته بود، او را با سر نیزهای مجروح کرد و زخمی شدید بر دهان او زد، به طوری که زبان وی شکافته شد. تا دو روز، روحانی پیرمرد با وجود آنکه سخت تشنه میشد، نمیتوانست به علت زخم زبان و دهان، آب بنوشد. تا این که با وضع فجیعی بدرود حیات گفت.[236]
در کتاب قصص العلماء آمده: در سال 1264 ق، شبی بعد از نصف شب، مرحوم ملا محمدتقی که مرجع تقلید در قزوین بود، برای خواندن نماز شب به مسجد رفت، مسجد خلوت بود، در حال سجده که به خواندن مناجات خمسة عشر اشتغال داشت، ناگهان چند نفر بابی به مسجد ریختند، نخستین بار نیزهای به پشت گردن او فروبردند، و سپس نیزهای به دهان او فرو کردند و سپس هشت زخم دیگر به بدن او وارد آوردند و فرار کردند، او برای رعایت نجس نشدن مسجد، به هر زحمتی بود خود را به درِ مسجد رساند و بیهوش شد، مردم باخبر شدند، او را به خانهاش بردند و پس از دو روز شهید شد. قبر او در بیرون مرقد مطهر امامزاده حسین (علیهالسلام) در قزوین به عنوان قبر شهید ثالث، معروف و ملجأ حاجتمندان است.[237]
پس از چنین اقدامی از جانب قرة العین و بابیه در قزوین، و انتشار آن در اکناف و اطراف، موجی از تنفر و نفرت به پا خاست و با وجود آنکه مرحوم شهید ثالث، در آخرین لحظات واپسین حیات، قاتل خود را بخشیده بود، شهر قزوین از غضب و شدت تنفر، فروکشی نداشت.
زعیم الدوله، در این خصوص می نویسد: «مردم شهر هیجان کردند، مسلمانان به موج در آمدند، قیامت مسلمین بر پا شد، و عموم مردم برای کارزار و جهاد در راه خدا مهیا شدند. فریاد می کشیدند: «الغوث الغوث؛ الجهاد الجهاد» و چون پیمانه جمعیت پر شد، و سیل آن تمام بلندی ها را فرا گرفت…»،[238] حکام مسئول، بنا به اوامر صادره از مرکز، و نظر به چنین اوضاعی در قزوین، در امور مداخله کردند؛ قاتل و همکاران او را که از بابیان بودند، به همراه قرة العین دستگیر، و محبوس نمودند. با پیگیری ملامحمد (فرزند شهید ثالث) و مردم، عده ای از مسببان مجازات شدند، ولی قاتل اصلی فرار کرد و قرة العین نیز محبوس گشت.
«میرزا حسینعلی نوری[239] در تهران، چون از واقعه قزوین، و دستگیری قرة العین آگاه گردید، به تصریح کتاب «مطالع الانوار: تاریخ نبیل زرندی»،[240] مقدمات فرار قرة العین را فراهم نمود و به این منظور میرزا هادی از طایفه فرهادی قزوین را، به یاری قرة العین فرستاد. او نیز به کمک زنان خانواده خود توانست قرة العین را از خانه حاکم ربوده، مخفیانه به اتفاق نوکری به نام «قلی»، به تهران آورد. این کاروان کوچک برای آنکه به چنگال مأموران حکومتی نیفتد، از راهی غیر عادی خود را به قریه «اندرمان»، نزدیک حضرت عبدالعظیم رسانید. از این نقطه، «قلی» برای اعلام ورود طاهره، به خانه میرزا حسینعلی رفت و او شبانه به اندرمان رفته، قرة العین را همراه برادر خود موسی، به خانهای که برای او تهیّه کرده بود فرستاد. چند روز پس از این واقعه، سران بابیه به طرف خراسان روانه شدند و در ناحیه بدشت شاهرود متوقف شدند…».[241]
فرقه بابیه و ترور ناصرالدین شاه
پیروان باب که در رأس آنها میرزا یحیی صبح ازل و حسینعلی بهاء قرار داشتند، به دلیل صدور حکم اعدام باب توسط ناصرالدین شاه، دشمن سرسخت وی بودند؛ به همین جهت به فکر توطئهچینی بر ضد شاه افتادند.[242] به طوری که از کتاب «کواکب الدریه» عبدالحسین آیتی استفاده میشود:
شش نفر از بابیهای متعصب که از آن جمله ملا صادق ترک بود، در نیاوران شمیران به طرف ناصرالدین شاه تیراندازی کردند و بعد با قمه و غداره به شاه حمله برده و او را مجروح نمودند، ولی موفق به قتل وی نشدند. ناصرالدین شاه بعد از این واقعه درصدد دستگیری و نابودی بابیها برآمد.[243]
توطئه در روز بیستم شوال سال 1268 هجری واقع شد،[244] پس از این واقعه و سوء قصد، چهل نفر از معاریف بابیه که یکی از آنها حسینعلی بهاء بود، شدیدا مورد تعقیب قرار گرفتند، سرانجام آن چهل نفر را دستگیر کردند و 28 نفر آنها را با اعمال شاقه به قتل رساندند، بقیه را به زندان محکوم کرده، و پس از مدتی آنها را آزاد ساختند.[245] آیتی می نویسد: مشهور آن است که در یک شب، هشتاد نفر را کشتند و شبانه و مخفیانه اجساد ایشان را به بیرون شهر منتقل نموده، در چاهی افکندند.[246]
قرةالعین و چند نفر دیگر که در جریان قتل، دستگیر شده بودند، و در زندان به سر میبردند، با پیش آمدن این واقعه، آنها نیز محکوم به قتل شده و اعدام شدند. میرزا یحیی در این هنگام در نور مازندران به سر میبرد، به محض این که خبر دستگیر شدن و اعدام بابیان به او رسید، به لباس درویشی درآمد و با عصا و کشکول، پس از پیمودن مراحلی به بغداد فرار کرد. حسینعلی بهاء نیز با دستیاری سفارت روس و نقشههای مرموز و حساب شده، پس از چهار ماه زندان، روز اول ربیعالاول سال 1269، از زندان نجات یافته و به صورت تبعید رهسپار بغداد گردید.[247]
فرقه بابیه و قضیه بَدَشت
شاید مهمترین اجتماع بابیان پس از دستگیری علی محمد باب و انتقال او به قلعه چهریق، اجتماع بَدَشت[248] در سال 1264 ش بوده است.[249]
پس از قتل شهید ثالث توسط بابی ها و فراری دادن قرة العین که به اتهام قتل، زندانی شده بود، وی و بابیهای تهران و شهرستانهای دیگر؛ از جمله حسینعلی بهاء و یحیی صبح ازل و… به طرف خراسان رهسپار شدند، ولی در منطقه بدشت شاهرود با عدهای دیگر از بابیها که از ترس مردم مشهد از مشهد فرار کرده بودند ملاقات نمودند، سپس واقعه بدشت پیش آمد.[250]
این اجتماع بابیها به عنوان جشن برای اعلام نسخ شریعت اسلام و استقلال شریعت «بیان»،[251] و همچنین تصمیم گیری برای آزاد نمودن باب، برپا شده بود.[252] در این اجتماع از بابی ها، هرزگیها و بیعفتیهایی بروز کرد که قلم از نگارش آن شرم دارد. کار به جایی رسید که بعضی از سادهلوحان که به راستی علیمحمد باب را امام زمان میدانستند، با دیدن این مناظر رسوایی، بریدند و دیگر برنگشتند. گردانندگان رسوایی بدشت که در رأس قرار داشتند، سه نفر بودند: 1- میرزا حسینعلی بهاء، 2- محمدعلی قدوس بارفروشی (اهل بابل)،[253] 3- قرةالعین.
اشراق خاوری ماجرای بدشت را نقل میکند که به طور خلاصه چنین است:
«در نزدیکی شاهرود امروز، بدشت معلوم و مشهور است… باری جمال مبارک (حسینعلی)، جمعی از اصحاب را که بالغ بر 81 نفر بودند مهمان کرده بودند، و آن انجمن برای دو منظور تشکیل شده بود، یکی این که برای استخلاص حضرت اعلی (علیمحمد باب) از حبس ماکو مشورت کنند و دیگر آن که بنا بود، استقلال شرع بیان (سید علیمحمد) و نسخ شرع سابق (اسلام) ابلاغ شود… سرانجام استقلال شرع بیان و نسخ شریعت ابلاغ شد[254] … تمام جمعیت در دوره توقفشان[255] در بَدَشت، مهمان بهاءالله… بودهاند، هر یک از اصحاب بدشت به اسم تازهای موسوم شدند، از جمله خود هیکل مبارک (حسینعلی) به اسم بهاءالله، بارفروش ملقب به قُدّوس،… باری در ایام اجتماع یاران در بدشت، هر روز یکی از تقالید قدیمه القاء میشد، یاران نمیدانستند که این تعبیرات از طرف کیست؟… معدودی هم در آن ایام به مقام حضرت بهاءالله عارف بودند و میدانستند که او مصدر جمیع این تعبیرات است… ناگهان حضرت طاهره (قرةالعین) بدون حجاب با آرایش و زینت به مجلس ورود فرمودند، حاضران که چنین دیدند، دچار وحشت شدید گشتند، همه حیران ایستاده بودند؛ زیرا آن چه را که منتظر نبودند میدیدند…؛ زیرا معتقد بودند که حضرت طاهره، مظهر حضرت فاطمه (علیها السلام) است و آن بزرگوار را رمز عفت، عصمت و طهارت میشمردند.
عبدالخالق اصفهانی دستمال را در مقابل صورت گرفت و از مقابل حضرت طاهره فرار کرد، و فریاد زنان دور شد و چند نفر دیگر هم از این امتحان بیرون آمدند و از امر تبری کرده و به عقیده سابق خود برگشتند… از اجتماع یاران در بدشت، مقصود اصلی که اعلان استقلال امر مبارک بود حاصل گردید».[256]
عبدالبهاء (عباس افندی) مینویسد: «و جناب طاهره، انّی انا الله (من همان خدا هستم) را در بدشت تا عنان آسمان به اعلی الندا بلند نمود و همچنین بعضی احباء در بدشت».[257]
در کتاب «فتنه باب»، قضیه بدشت با تفصیل بیشتری بیان شده است:
«چند روز پس از این واقعه (ترور شهید ثالث و فرار قرة العین به تهران)، سران بابیه به طرف خراسان روانه شده و در ناحیه بدشت متوقف گردیدند. از خراسان هم ملا محمد علی قدوس به آنجا رسید. این عده به دو اردو تقسیم شدند: یک دسته تحت ریاست ملا محمد علی بار فروشی ملقب به قدوس، دسته دیگر به ریاست قرة العین و میرزا حسینعلی نوری… .
در این ناحیه کاروان بابیه که جز سه چهار نفر، بقیه از مقصد و علت حرکتش بی اطلاع بودند، متوقف شد. سه نفر پیشوای آنان، هر یک در باغی سکونت گزیدند و سایرین نیز در زیر چادرها مستقر شدند. اجتماع بدشت برای دو منظور بود: یکی نجات باب از زندان ماکو، دیگر تعیین تکلیف بابیه با دین اسلام و اعلام جدایی و مخالفت صریح با دیانت حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله). راجع به نجات باب، چون مسافران زیاد از آذربایجان به تهران میآمدند، به خصوص که بابیه خود به ماکو، سفرهای مکرر میکردند و من جمله ملا حسین بشرویه پس از دیدار با باب، وضع سخت او را به اطلاع یاران خود رسانده بود، بابیه تصمیم به نجات او گرفتند. نتیجه تصمیمات بزرگان بابیه در بدشت این شد که به هر قیمتی هست باب را از ماکو یا به قول سید علی محمد، «ارض باسط» برهانند و ترتیب کار را چنین نهادند که دُعاة و مبلغان (بابیه را) به اطراف بفرستند تا کلیه مؤمنان به باب را تشویق به مسافرت ماکو نموده و پس از آن که اجتماع به اندازه کافی قدرت یافت، از شاه درخواست عفو باب نمایند و اگر شاه مخالفت کرد با حمله به سربازخانه و قراولان، سید علی محمد را از زندان خارج کنند و در مقابل دولت بایستند و چنانچه دولت سخت گرفت و نتوانستند ایستادگی نمایند به خاک روسیه پناه برند. در اخذ این تصمیم، قرة العین بیش از دیگران اصرار داشت و این پیشنهاد اثر فکری او بود که به کمک فصاحت و شور مخصوصی به سایران قبولاند.
اما موضوع دوم به این سادگی نبود. قرة العین زنی بود که میخواست هر گونه قید و بندی را از دوش خود بردارد؛ به همین جهت، با آن که در مقابل مردم، در ابتدا نسبت به کلیه ظواهر شرع مقدس اسلام تظاهر میکرد، ولی باطنا از قیود و رسومی که هر آیینی از داشتن آن ناگزیر است دلتنگ بود… وی اصرار داشت که آنچه اسلام آورده در هنگام ظهور باب، مُلغی و منسوخ است و چون باب قائم است و قائم حق دارد در مذهب تصرف نماید، پس شریعت اسلام از ظهور قائم دیگر منسوخ است و چون قائم هنوز احکام و تکالیف جدید را مدون و تکمیل نکرده است، زمان، زمان فترت است و کلیه تکالیف از گردن مردمان ساقط است.
از سه نفر رؤسای بدشت، میرزا حسینعلی، عقاید قرة العین را تأیید میکرد و ملا محمد علی بار فروشی هر چند که خود نیز چنین میخواست، ولی جرأت ابراز این معنی را نداشت. بالاخره افسون آن زن عجیب بر ریا و تظاهر ملا محمد علی غلبه کرد و او نیز در برابر حسن و فصاحت و وجاهت وی سپر انداخت. پس از آن که در قسمت نهایی امر، موافقت حاصل شد، پیدا کردن راه عملی این منظور سخت مشکل مینمود. قرة العین خود مشکل را حل نمود، بدین معنا که پیشنهاد کرد:
من روزی در هنگام موعظه روزانه، بی حجاب خود را به مردم مینمایانم. امر از دو حال خارج نیست: یا خواهند پذیرفت که فهو المطلوب یا جمعی که در حال تزلزلند (به اصطلاح آنها یعنی هنوز نوری اندک از عقل و دیانت اسلام روح آنها را روشن داشته) اعتراض خواهند نمود و برای شکایت نزد قدوس که در آن روز نباید در مجلس حاضر باشد خواهند رفت. وی ایشان را به سخنان گرم و نرم، ولی دو پهلو و موجب شک، چند روز نگه خواهد داشت و چون به موجب مذهب اسلام، زنان مرتده (برخلاف مردان که مستحق اعدامند) باید با نصیحت و دلالت و موعظه به راه راست هدایت شوند، قدوس مرا مرتده اعلام خواهد کرد و روزی با من مباحثه خواهد نمود و من در این مباحثه وی را مجاب خواهم کرد تا مردم قانع شوند، به خصوص که تا آن وقت شور و حرارت اولیه از بین رفته و چشم و گوش آنان پر شده است. این نقشه شیطانی به اتفاق آراء تصویب شد و قرة العین برای اجراء آن آماده شد. در روز معین، بابیه به طریق مألوف برای شنیدن سخنان قرة العین حاضر شدند. چه معمول این بود که هر روز یکی برای آن گروه موعظه کند. قرة العین که در آن روز بهترین لباس خود را در بَر کرده و صورت گندمگون و حسن خداداد خود را به کمک مَشاطه (آرایشگر) به بهترین طرزی آراسته بود، حسب المعمول در پشت پرده قرار گرفت و شروع به سخن نمود و فصاحت عجیب و حرارت کلمات، به خصوص اضطراب وی در برابر کار فوق العادهای که میخواست انجام دهد، تأثیر کلام وی را به حد اعلی رسانده بود. بدیهی است که سخنان او از چه مقوله بود. وی گفت:
«…ای اصحاب، این روزگار از ایام فترت شمرده میشود. امروز تکالیف شرعیه یکباره ساقط است و این صوم و صلوة کاری بیهوده است. آنگاه که میرزا علی محمد باب، اقالیم سبعه (سرزمین های هفت گانه) را فرو گیرد و این ادیان مختلف را یکی کند، تازه شریعتی خواهد آورد و قرآن خویش را در میان امت، ودیعتی خواهد نهاد. هر تکلیف که از نو بیاورد، بر خلق روی زمین واجب خواهد گشت، پس، زحمت بیهوده بر خویش روا ندارید و زنان خود را در مضاجعت، طریق مشارکت بسپارید و در اموال یکدیگر شریک و سهیم باشید که در این امور شما را عقابی و عذابی نخواهد بود».
در میان همین بحث پر حرارت، به اشاره قرة العین پرده به یک سو افتاد و قرة العین همچون زنان پریروی افسانهای در برابر کسانی که منتظر همه چیز بودند جز این منظره، ظاهر شد. اثر این عمل شدید بود. چه عدهای دستان خود را بر صورت گرفته صدا به اعتراض برداشتند و عدهای از آن محل فرار کردند و تنها چند نفری خیره خیره به حسن و جمال وی نظر دوخته بودند. قرة العین برای جلب قلوب، چند قدمی در میان صفوف آنان رفت، ولی این کار نتیجهای نداد و بالاخره میرزا حسینعلی، عبای خود را بر دوش او انداخته، وی را از صحنه بیرون برد. کسانی که قدری باهوش بودند و هنوز ایمانی در دل داشتند، به زودی حس کردند که این مقدمات برای چه نتایجی است و از همان لحظه خود را کنار کشیده و کیش جدید را ترک گفتند، ولی عدهای دیگر به صورت اعتراض به نزد قدوس رفتند و قضایا را برای او بیان نمودند. قدوس اظهار تعجب کرده گفت «اگر چنین است که شما میگوئید قرة العین مرتد شده است. اما شاید هم مقصود بزرگتری داشته باشد. قدوس در عین آن که مطابق عقیده و سلیقه معترضان صحبت کرد، با کلمات دو پهلو و جملههایی یکی به نعل و یکی به میخ، در دل معترضان شک و شبهه ایجاد نمود. مثلا راجع به کیفیت حجاب گفت: «هر چند که جنبه عرفی حجاب بیشتر از جنبه شرعی آن است، ولی بالاخره لازم میباشد، اما شما باید بدانید که در صدر اسلام هم، زنان، بی حجاب بودند تا وقتی که یکی از اعراب بی ادب نسبت به عایشه؛ زوجه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اسائه ادبی کرد، از همان لحظه آیه حجاب نازل شد. با این همه به این کیفیت امروز حجاب معمول نبوده، در قرآن هم فقط راجع به زنان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است. با این همه، وجود چادر لازم است؛ چه گذشته از آنکه سنتی شده است، حافظ عفت و ناموس زنان ما است، گو این که محققا اگر رسم بر غیر از این جاری شده بود، مردان با آن خو میگرفتند و چنین سختگیری نمیکردند. اما در مورد نسخ قرآن و رفع تکالیف و وضع شریعت جدید هیچ کس جرأت اظهار چنین مطالبی را ندارد. تنها مهدی (علیه السلام)، باید آنچه را منظور قرآن است برای ما تشریح کند».
بدین ترتیب قدوس با معترضان کنار میآمد و در ضمن هم، گوش آنان را به بدعت جدید پر میکرد و در دل پاک و ساده آنان ایجاد شبهه مینمود. در خلال این چند روز، قرة العین، کسانی را که نسبت بدو وفادار مانده و عمل او را عین مصلحت تمییز داده بودند، به دور خود جمع کرده، آئین یا بهتر بگویم بدعت جدید را برای ایشان توضیح میداد. در ضمن هم ملا محمد علی قدوس، وی را کافر خواند. روزی قدوس در محضر درس معمولی خود نشسته بود که دو نفر جوان از یاران قرة العین از در وارد شدند و گفتند: «… میفرماید که شما بی آنکه جسارت بحث و مکالمه داشته باشید، از ما بدگویی کردهاید. این رسم نیست. با ما مباحثه کنید. در این صورت هر که مغلوب شد از غالب اطاعت کرده از گفتار خود باز خواهد گشت. قدوس گفت: این زن از دین خارج شده و من مایل نیستم او را ملاقات کنم یا با وی بحثی نمایم. آن دو مرد گفتند: این جواب مأموریت ما نیست. ما مأموریم که شما را به لطف و خوشی نزد ایشان ببریم و اگر نیایید سر شما را خواهیم برد، یا این که شما ما را بکشید. از این سه صورت کار بیرون نیست. قدوس رو به اصحاب خود کرده گفت: رأی، رأی شما است، هر چه بگویید مطیعم. مریدان پس از یک بحث شدید، مباحثه را بر ریختن خون ترجیح دادند و قدوس به نزد قرةالعین رفت و صحنه ساختگی قبلی تشکیل شد و قرة العین شروع به سخن کرد و ثابت کرد که مطابق اخبار و احادیث، مهدی (علیه السلام) باید حقایق را به مردم بیاموزد و در مقابل او، عمل و قوانین کلیه انبیاء سلف (گذشته)، بی ارزش است. قدوس بر طبق نقشه قبلی، مجاب شده اقرار کرد که گفتار و کردار قرة العین صواب بوده و از گفتار سابق خود نسبت بدو معذرت خواست و کلیه اصحاب او بی آن که بدانند این صحنهها، تماما ساختگی و مطابق نقشه بوده، سر اطاعت نهادند و بدعت جدید را پذیرفتند.
وقتی کلیه افراد مجتمع در بدشت، آئین اباحی جدید را پذیرفتند، زن و مرد در یکدیگر افتادند و افسانه «باغ اپیکور» را لباس حقیقت پوشاندند و به اندازهای افتضاح کردند که حتی مورخ متدین بابی؛ حاجی میرزا جانی نتوانسته است آن را ندیده بگیرد و با آن که به تأویلات و تفسیرات دور و دراز از آیات و اخبار و لفاظی و جمله پردازی، خواسته آن را نیکو جلوه دهد، ولی نتوانسته است و چون در همان زمان، افتضاح این امر به شیاع (شهرت) رسیده بود، حاجی میرزا جانی اصرار میکند که این مطالب مهمل است و اگر هم بوده به علتی بوده … ». [258]
کار افتضاح به جایی رسید که فاضل مازندرانی مینویسد: «ملا حسین بشرویهای (از نخستین پیروان باب) که حلقه اخلاص حضرت قدوس (محمدعلی بابلی) در گوش داشت، در بدشت حاضر نبود، همین که واقعات مذکوره به سمعش رسید، گفت: «اگر من در بدشت بودم، اصحاب آنجا را با شمشیر کیفر مینمودم».[259]
بالاخره ساکنان بدشت تحمل این وضع زشت شنیع را نکرده، از های و هوی ایشان و از شور و سرورشان خسته شدند و شب هنگام بر آنان حمله بردند. به این جهت، بابیه که 22 روز در آن ناحیه، تمام قوانین مذهبی و عفت و ناموس اخلاقی را زیر پا گذاشته بودند، از بدشت خارج شدند، ولی خبر افتضاح همه جا پیچیده بود. چنان که حاجی میرزا جانی میگوید: «خبر کیفیت بدشت، قدری راست و قدری دروغ در آن صفحات مازندران شهرت یافته، هر کجا که حضرات میرفتند، ایشان را به رسوایی هر چه تمامتر بیرون میکردند».[260]
سرانجام پس از پایان واقعه بدشت، بابیان، حسینعلی بهاء، قدوس، طاهره (قرةالعین) و خادمه وی به «نور» مازندران، عزیمت کردند.[261]
ایجاد بلوا، آشوب و جنگهای داخلی
یکی از اقدامات، فعالیتها و حضور اجتماعی سیاسی فرقه بابیه، شورشها و جنگهای داخلی بود که سه شورش و جنگ داخلی آنها به قرار زیر است:
جنگ قلعه شیخ طبرسی در مازندران، شورش نی ریز فارس، و جنگ داخلی در زنجان.
این سه جنگ و شورش، آسیبهای جانی و مالی فراوانی را به وجود آورد و موجب کشته شدن هزاران نفر گردید. جالب آن است که هر سه جنگ با اعتقاد به بابیت و قائمیت علی محمد باب انجام شد و کشته شدگان بابی با اعتقاد به زمینهسازی برای ظهور امام زمان (عجلاللهتعالی) میجنگیدند و در مناطق نبرد طبق احکام اسلام عمل میکردند و توسط فرماندهان خود نماز جماعت میخواندند. آنان به واسطه آنکه نایب امام زمان (عجلاللهتعالی) آنها را به جهاد دعوت کرده، وارد کارزار شده بودند. مورخان نوشتهاند:
«ملاحسین بشرویه امامت جماعت جنگجویان بابی را به عهده داشت و مثل بابیه نماز جماعت را حرام نمیدانست و سایرین نیز اعتقاد به منسوخ شدن اسلام نداشتند».
دورانی که باب زندانی بود، افزون بر جنگهای داخلی، بابیه غرق در فساد اخلاقی و سایر مفاسد نظیر ترور، سرقت و … شده بودند؛ زیرا رهبری آنان عملاً در دست اجانب و جاسوسان دولت استعماری روسیه بود و این اقدامات آنها زمینه تسلط کامل دشمنان این مرز و بوم را فراهم می کرد.[262]
جنگ قلعه شیخ طبرسی در مازندران
همزمان با وقایع قزوین و بدشت، به رهبری قرّة العین، میرزا حسینعلی نوری و محمد علی بارفروشی، از جانب بابیان مشهد به رهبری دومين شخص بابيه؛ «ملا حسین بشرویهای»، نیز وقایعی در شرف وقوع بود که منجر به اجتماع بابیان از بدشت، مشهد و مازندران، در نور و بارفروش (بابل) گردید، و نهایتاً به وقایع خونین و خشونت آمیز قلعه شیخ طبرسی منتهی گردید.[263]
ملا حسین بشرویهای که از اهالی بلاد خراسان و از شاگردان سید کاظم رشتی بود، از نخستین کسانی است که به بابیت سید علیمحمد معتقد شد و در این راه تلاش فراوانی کرد و به عنوان «باب الباب» معرفی شد. او در مشهد مردم را به مرام بابیت فرامیخواند، و جمعی را به دور خود جمع کرده، با حیلههای مختلف، شهر به شهر میگشت و از مرام باطل بابیت تبلیغ میکرد… .[264]
ملا حسین بشرویهای که به دستور محمد علی باب به خراسان رفته بود، پس از استقرار در مشهد، نامه هایی به تهران، قزوین و بارفروش نگاشته، قرّةالعین و محمد علی بارفروشی را به خراسان دعوت کرده بود؛ ولی آنان در جهت اجرای این دعوت، در بدشت شاهرود توقف کرده و فاجعه بدشتیان را به وجود آوردند. پس از پاشیدگی اجتماع بدشت، عدهای در انتظار دستور ملا حسین بشرویهای، در مناطق مختلف خراسان و مازندران صبر و استقامت گزیدند.[265]
«علی محمد شیرزای»، با توجه به خبرهایی که از اقدامات بابیان مازندران و مرگ قریب الوقوع محمد شاه قاجار و حرکت ولیعهد از تبریز به تهران شنیده بود، با پیامی به «ملا حسین بشرویهای» وی را به حرکت و قیام امر می نماید.
نقل شده: ملا حسین هنوز در مشهد بودند، که شخصی از جانب باب به مشهد وارد شد و عمامه باب را که مخصوص ملا حسین داده بود، به ایشان داد و گفت: حضرت اعلی به شما فرمودند که این عمامه سبز را بر سر خود بگذارید، و رایت (پرچم) سیاه را در مقابل و پیشاپیش مرکب خود بر افراشته، برای مساعدت و همراهی با جناب قدوس (محمد علی بارفروشی) به جزیرة الخضراء (مازندران) توجه کنید، و از این به بعد به نام جدید «سید علی» خوانده خواهید شد. ملا حسین چون پیام را از آن قاصد شنید، به فوریت امر را انجام داد و یک فرسخ از شهر دور شده، عمامه وی بر سر گذاشت. عَلَم سیاه را بر افراشت، پیروان خویش را جمع کرد و بر اسب سوار شده، همه به جانب جزیرة الخضراء عزیمت نمودند. عدّه همراهان وی، دويست و دو نفر بودند که همه با کمال شجاعت و دليری با وی همراه شدند. وقوع اين مطلب مهمّ تاريخی در روز نوزدهم شعبان سال هزار و دويست و شصت و چهار هجری بود.[266]
او با پيروان خود به مازندران آمد و در آنجا متحير بود که چه کند و به کجا رود؛ زيرا از خراسان توسط علما و مردم رانده شده بود، و در مازندران از ترس سعيد العلماء[267] که فرقه ضاله بابیان را از بابل بیرون کرده و پراکنده ساخته بود، حیران و سرگردان همراه پیروانش در بیابانهای آن منطقه، روزی یک فرسخ یا نیمفرسخ راه میپیمود، مریدانش میگفتند: او در انتظار امری به سر میبرد، و او نیز به اطرافیانش میگفت: منتظر چیزی هستم، تا این که در همین ایام که سال 1264 ق بود، خبر فوت محمد شاه (پدر ناصرالدین شاه) رسید، ملا حسین بشرویه گفت: من منتظر همین خبر بودم، فرصت هرج و مرج آن عصر و ضعف قدرت حکومت مرکزی، باعث شد که بشرویه بیشترین استفاده را از این آب گلآلود برای ماهی گرفتن نماید. وی به پیروانش میگفت: «سید علیمحمد امام زمان است و ما از یاران او هستیم و به زودی فتح و پیروزی نصیب ما میشود… داستان ما داستان کربلا است، و من با 72 نفر در مازندران شهید میشویم، هر کسی میل به شهادت ندارد برگردد. ما وقتی که وارد مازندران شدیم راه نجاتی برای ما نیست و من با 72 نفر در آنجا شهید خواهیم شد، و من با هفتاد و دو نفر از ظهر کوفه که پشت بارفروش (بابل) است خروج خواهیم نمود».[268]
او با این بافتنیها بابل را کربلا خواند و خود را از شهدای آن، که پس از شهادت، رجعت میکنند. آنچه مسلم است، فوت محمد شاه قاجار، فرصتی خاص برای همه گروههای کوشا برای رسیدن به قدرت به شمار می آید، تا از این دوره فترت، باری گرفته و دهانی شیرین کنند.
کوتاه سخن آن که او همراه 230 نفر به سوی بابل حرکت کردند. مردم آن دیار به آنها حمله نموده، سی نفر از آنها گریختند، دویست نفر ماندند، این دویست نفر به قتل و غارت پرداختند و به صغیر و کبیر رحم نمینمودند. همه تلاش آنها این بود که به عالم ربانی و بزرگ آیتالله سعید العلماء (رحمهالله) که نقش اصلی برای بسیج مردم و بیرون نمودن آنها را داشت، دست یابند و او را بکشند، ولی ناکام ماندند. کار به جایی رسید که اهل شهر بابل آنها را در محاصره قرار داده و آنها به کاروانسرایی در سبزه میدان پناه بردند، و در برابر هجوم جمعیت شهر، به سختی وحشت نمودند. سرانجام بابی ها با عباس قلیخان؛ حاکم لاریجان مذاکره نموده و از او خواستند که به آنها راه دهد تا از شهر خارج شوند، مشروط به این که دست از قتل و غارت بردارند. عباس قلیخان موافقت کرد، حسین بشرویه با پیروان خود، از بابل بیرون رفتند.
بشرویه و پیروانش در جستجوی پناهگاهی بودند، و سرانجام به قلعه شیخ طبرسی (نزدیک قائم شهر) وارد شده و آنجا را فتح کرده و برای خود پناهگاه قرار دادند. در این میان محمدعلی بارفروشی (بابلی) معروف به قدوس از سران بابی، خود با را به قلعه طبرسی رسانید، بابیان از او استقبال گرمی کردند. این بار بشرویه (به جای سید علیمحمد باب معدوم)، محمدعلی قدوس را محور قرار داد، او را امام زمان خواند و پیروانش را به ایمان آوردن به او دعوت کرد.
قدوس وقتی که وارد قلعه شد، پیاده کنار قبر شیخ طبرسی رفت و دستش را به ضریح آن قبر نهاد و بر آن تکیه داد و گفت: «بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین»،[269] و با خواندن این آیه خواست اعلام کند که من همان امام زمان هستم که هنگام ظهور بر کعبه تکیه میکند و این آیه را میخواند![270]
اصحاب قلعه، با تلاشهای بشرویه، قلعه طبرسی را بازسازی کردند، و هر روز به اطراف حمله کرده و به غارت و چپاول اموال مردم میپرداختند و آنها را به قلعه آورده و ذخیره مینمودند. «میرزا جانی کاشانی»؛ مورخ بابیه مینویسد: در جنگ طبرسی، بابیه به روستایی در کنار قلعه حمله کردند و 130 نفر را کشتند و ما بقی اهالی فرار کردند و بابیه با این پیروزی روستا را خراب کرده و تمام آذوقه و امکانات روستا را به تصرف خود درآوردند.[271]
در همین میان مهدی قلیخان از تهران مأمور سرکوبی آنها شد و عباسقلیخان لاریجانی و دیگران را به کمک گرفت و بین لشکر دولتی و اهل قلعه، جنگهای سختی رخ داد، سرانجام بشرویه هدف تیر عباسقلیخان قرار گرفته و به هلاکت رسید، او هنگام مرگ 36 سال داشت. پس از مرگ او، محمدعلی بارفروشی (بابلی) معروف به قدوس، برادر او «حسن بشرویه» را جانشین او و فرمانده نمود، و القاب برادرش را به او عطا کرد و پیروانش را به اطاعت از او فراخواند، ولی طولی نکشید که حسن بشرویه نیز به دست قشون دولتی و مردمی، به هلاکت رسید.
پس از کشته شدن ملا حسین بشرویه ای (و برادرش)، اهل قلعه مقاومت خود را از دست داده، و کارشان بسیار تنگ و سخت شد و در فکر چارهجویی بودند، و در این میان «مهدی قلیخان میرزا» اعلام کرد: «هر کس توبه کند در امان است». بابیان از این پیشنهاد خوشحال شده، در ظاهر توبه کردند و جان خود را از خطر مرگ نجات دادند، قدوس و یارانش نیز از قلعه بیرون آمده و به اردو رفتند و توبه کردند، ولی سران لشگر دولت و مردم، دریافتند که توبه اینها از روی اجبار و اضطرار است، و ممکن است آنها پراکنده شده، هر کدام در جایی مشغول تبلیغ و اغوا گردند؛ از این رو همه آنها -جز قدوس و دو سه نفر دیگر – را کشتند. سپس قدوس و آن دو سه نفر را به بابل آوردند، سرانجام قدوس نیز در بابل اعدام شد و به این ترتیب غائله بابیان در مازندران پایان یافت.[272]
علمای بابل از جمله سعید العلماء فتوای اعدام قدوس و همراهانش را صادر کردند، و گفتند توبه آنها قبول نیست. براساس این فتوا همه را در میدان سبزه میدان بابل اعدام نمودند.[273]
این جنگ، اولین جنگ داخلی بابیه بود که 9 ماه طول کشید و با تدبیر و قاطعیت امیرکبیر در رجب 1265 هجری قمری، و با شکست بابیان پایان یافت. در جنگ قلعه طبرسی، پشتیبانی و کمک روسیه به وسیله خاندان جاسوس نوری؛ از جمله میرزا آقاخان و میرزا حسینعلی نوری به بابیه میرسید.
شورش نی ریز فارس
پس از واقعه قلعه طبرسی، دومین جنگ داخلی بابیه به سفارش دولت استعماری روسیه، توسط «سید یحیی دارابی» در نیریز فارس به وقوع پیوست. دارابى كه از جانب على محمد شيرازى مأمور شده بود، در يزد و نیريز، مدافع بابيت وى شود، پس از وقايع قلعه شيخ طبرسى، خونش به جوش آمده و دست به فتنه و شورش جدیدی زد. این واقعه در زمانی رخ داد که على محمد شيرازى در «چهريق» زندانی بود و در واپسين روزهاى حياتش به سر مىبرد. او به خاطر جبران فاجعه قلعه طبرسی، به برپاشدن فتنهها و اعمال خشونتهاى ديگر مىانديشيد، تا شايد رهائيش از بند، امكانى يابد. پس از، از دست دادن ملا حسين بشرويه و قدوس و حبس قرة العين و بسيارى از حروف حى ديگر، حال نوبت به بهرهبردارى از يحيى دارابى و موقعيت و نفوذ او رسيده بود.[274]
در کتاب فتنه باب آمده است:
سید یحیی پسر آقا سید جعفر دارابجردی، یکی از خلفا و جانشینان باب بوده و خود را ملقب به «کشاف» نموده بود. پدرش سید جعفر به سبک عرفا رفتار میکرد و در تفسیر آیات و تأویل احادیث با فقهای عصر نوعی بینونت و جدایی داشت. او از کرامات دم میزد و میگفت: در فلان سفر با خضر همسفر بودم و هفتاد بطن قرآن را کشف نمودم. (ولی) چون حالت کهولت و شیخوخیت داشت و پا از جاده شریعت خارج نمیگذاشت، بدین کلمات، علمای عصر او متعرض وی نمیشدند، اما پسر او سید یحیی که در کسب علوم و طلب مال و جاه، می خواست به مقامات رفیعه ارتقاء جوید، از خدمت پدر به دارالخلافه (تهران) سفر کرد، و روزی چند با امنای دولت راه رفت و در پایان امر به جانب میرزا علی محمد باب شتافت و از داعیان (و مبلغان) شریعت او گشت.[275]
او بار دیگر به دارالخلافه آمد و چون رونقی در کار خود نیافت، از آنجا به جانب یزد رفت. بعد از ورود به یزد اظهار دعوت نموده، کاری از پیش نبرد؛ لذا آهنگ فارس کرد. در فسای فارس، مردم را به مذهب باب دعوت کرد. اهل آنجا تفصیل ماجرا را به نصیرالملک میرزا فضل الله علی آبادی؛[276] که در آن وقت وزارت فارس را بر عهده داشت، اطلاع دادند که سید یحیی بدین بلده (سرزمین) آمده و از اغوا و گمراهی مردم دقیقهای فروگزار نمی کند. نصیرالملک شرحی (نامهای) به سید یحیی نگاشت و او را به شیراز خواست. سید یحیی در جواب نوشت: به من آنچه نسبت دادهاند کذب و بهتان است و من نزد تو خواهم آمد.
چند روزی گذشت تا این که از فسا به نصیرالملک خبر دادند که پانصد مرد از جان گذشته با سید یحیی همداستان شده و عن قریب، فتنهای بزرگ برپا خواهد شد. نصیرالملک مجددا شخصی را نزد وی فرستاد. وقتی که فرستاده وی رسید، سید یحیی از فسا به نیریز میرفت و فرستاده نصیرالملک را وقعی (ارج و احترامی) ننهاد. مردم نیریز، رسیدن سید یحیی را به فال نیک گرفتند و از دَرِ عقیدت و ارادت به او گرویدند.[277] سید یحیی با سیصد نفر از اصحاب خود، در قلعه خرابهای که نزدیک نیریز بود، فرود آمد و در آنجا به آباد نمودن قلعه و استواری برج و بارو پرداخته و صورت حال را به نصیر الملک نوشت.
نصیرالملک برای بار سوم به سید یحیی نوشت که دست از فتنه و فساد و خونریزی بندگان خدا بردارد و به شیراز بیاید. او نیز در جواب نوشت که «جماعتی دست به نافرمانی دولت گشودهاند، دور نیست که چون ایشان را به حال خود گذارم، فتنه بر پا کنند و مرا آسیب رسانند، چند نفری را بفرست تا بتوانند مرا سالم به شیراز رسانند»، ولی بعد از آنکه فرستاده نصیرالملک رسید، او را برگرداند، در همان شب آماده جنگ شده، حکم نمود که بر سر زینالعابدین خان (حاکم نیریز) شبیخون آورند. اصحاب او فریادکنان و صیحه زنان با شمشیرهای کشیده به نیریز حمله کرده، علی عسکرخان، برادر بزرگ زین العابدین خان را با جماعتی از اعیان و بزرگان به قتل رساندند. زین العابدین خان در آن گیر و دار فرار کرد و آنان اموال وی و برادرش علی عسکر خان را به غارت بردند.
مردم نیریز همه پس از وقوع این سانحه دل به عقیدت و ارادت سید یحیی نهادند. چون آن واقعه به عرض نصرة الدوله فیروز میرزا که در آن وقت صاحب اختیار فارس بود رسید، لشکری با توپ و قورخانه (اسلحه خانه)، روانه نی ریز نمود. سید یحیی، در کنار قلعه خود با اصحاب با تیغهای کشیده، آماده جنگ شده گفت: خاطر جمع باشید که از لشکر کاری ساخته نیست و دهان توپ و تفنگ به سوی ما گشاده نگردد، بلکه گلوله توپ و تفنگ به فرمان من باشد و به سرِ لشکر ایشان رود و تمامی را هلاک سازد. درین سخن بودند که از دور لشکر پدیدار شد. توپی به چادر سید یحیی انداختند. چادر بر سر سید یحیی فرود آمد و از آن جا گذشته، یک نفر را در کنار چادر هلاک ساخت. معلوم شد که گلوله توپ به فرمان سید یحیی نیست. سید یحیی چون توپ را به فرمان خود نیافت به میان قلعه شتافت و به محارست از خود پرداخت. مصطفی قلی خان سرتیپ قراگزلو خواست به رسل و رسائل (فرستاده ها و نامه ها) این جنگ و جوش را بخواباند و کار به مصالحت انجامد، مفید نیفتاد. سید یحیی کلماتی چند بر کاغذ پارهها نوشته، از گردن اصحاب خویش بیاویخت و گفت: با این ادعیه، شماها را از بلاهای زمینی و آسمانی آفتی نباشد. آنگاه سیصد نفر از آن جماعت را برای شبیخون آماده کرده، آنان صیحه زنان روی به لشکرگاه نهادند و از نیمه شب تا سپیده صبح جنگ کردند. لشکر مصطفی قلی خان حمله نمودند. یک صد و پنجاه نفر از یاران سید یحیی کشته شدند. آنان کشتگان خود را بر داشته به قلعه خود رفتند و برایشان معلوم شد که آن کاغذ پارهها فایدتی ندارد و سپر گلوله و تفنگ نشود. مردم چون کذب و حیلت سید یحیی را معاینه دیدند، یک یک و دو دو فرار کرده به خانههای خویش رفتند و چون سه روز از این واقعه گذشت، یک بار دیگر اصحاب سید یحیی برای شبیخون تا کنار لشکرگاه یورش بردند، لشکر با گلوله توپ و تفنگ آنها را از پیش راندند و پشت به جنگ و روی به قلعه نهادند.
از سوی دیگر، نصرة الدوله، «ولی خان سیلاخوری» را با سپاهی که تحت فرمان او بود به مدد لشکر نی ریز فرستاد. قبل از رسیدن ولی خان، سید یحیی چون در عقاید اصحاب خود فتور و سستی دیده بود، و از این طرف هم مصطفی قلی خان به جهت صلح و آتش بس، ابواب فرستادهها و نامهها را گشوده بود، قبول نمود که تسلیم شود؛ به همین جهت معدودی از اصحاب خود را که باقی مانده بودند متفرق ساخته، آسوده خاطر به منزل مصطفی قلی خان رفت. مصطفی قلی خان از وی احترام نموده گفت: بهتر آن است که امشب به خانهای که در شهر نی ریز داری رفته، آسوده شوی تا مردم این را دیده و یکباره دست از جنگ و جوش باز دارند. سید یحیی قبول کرده با یک نفر از کسان مصطفی قلی خان به جانب خانه خود رفت. در بین راه، پسرهای عسکر خان و جمعی دیگر که در قلعه سید یحیی محبوس بوده و رها شده بودند، بر سر او ریخته او را کشتند. پس از قتل وی نیز، دو پسرش را با سی تن از اصحاب او دستگیر کرده، با غل و زنجیر به شیراز فرستادند. نصرة الدوله پسرهای او را به جهت سیاست عفو نمود، (ولی) اصحاب وی را به معرض هلاکت در آورده، جهان را از وجود ایشان پاک ساخت.[278]
فرقه بابیه و فاجعه زنجان
فاجعه زنجان در سال 1266 هجری قمری، پس از فاجعه قلعه شیخ طبرسی مازندران، از مهمترین وقایع خونین و پروندههای سیاه تاریخ بابیه محسوب می شود.
گرداننده اصلی این واقعه «ملا محمد علی زنجانی» ملقب به «حجت»، فرزند «آخوند ملا عبدالرحیم» است که پس از طی تحصیلاتی در کربلا و شرکت در درس مرحوم «شریف العلمای مازندرانی»، به ایران بازگشت و در زنجان اقامت گزید. در زنجان، به علت صدور فتواهایی از او، اختلاف و نزاعی بین او و علمای زنجان روی داد، که منجر به خروج او از زنجان و اقامت در تهران گردید.[279]
در کتاب فتنه باب آمده است:
ملا محمد علی زنجانی از شاگردان شریف العلمای مازندرانی بوده و در خدمت او بعضی از مسائل فقه و اصول را اخذ کرده، خود را از فحول مجتهدان می شمرد و از آن جا (کربلا) به زنجان رفته رحل اقامت انداخت. چون مردی معروف نبود، به گفتن ترهاتی چند (حرفهای بیهوده و سست)، خواست خود را معروف سازد؛ به عنوان نمونه:
بدین حدیث متمسک شده که «شهر الرمضان لا ینقص ابدا؛ ماه رمضان هیچگاه کم نمی شود» و در این باب کتابی برای پادشاه مغفور (محمد شاه) در سال 1259 نوشته و آن را «ریحانة الصدور» نام نهاد و بدین جهت بعضی از عوام به دور او گرد آمدند. وی اگر چه در شب سلخ،[280] رؤیت هلال میکرد، باز هر سال، ماه رمضان را سی روز میشمرد و روز عید فطر را روزه میگرفت.[281] همچنین سجده کردن بر بلور صافی را جایز میدانست و منی را پاک میشمرد و از این گونه فتاوا فراوان داشت که ذکر آن موجب تطویل است.
علمای آن بلد (زنجان)، صورت عقاید او را به پادشاه نوشته و دفع او را به قانون شرع واجب شمردند. شاه او را به دار الخلافه (تهران) احضار فرموده، مقرر شد که دیگر به زنجان نرود. از آن طرف، میرزا علی محمد باب با ملا محمد علی زنجانی ابواب مودت و موالات گشوده و با یکدیگر مکاتیب و نامه هایی چند نگاشتند. مدتی بدین منوال روزگار گذرانیدند تا آن که شاه از دار دنیا رفت و شاهنشاه جهان (ناصرالدین شاه)، بر تخت سلطنت جلوس نمود. ملا محمد علی، سفر زنجان را فرصت شمرده، عبا و مندیل را به قبا و کلاه سرباز تبدیل نموده به زنجان فرار کرد. مردم زنجان از بزرگ و کوچک، او را تا یک منزل استقبال کرده، به تشریفات ورود او قربانیها نمودند. بالجمله چون او از طلاب و علما محسوب میشد، کارپردازان دولت، دیگر از فرار او مؤاخذه نکردند.
او بعد از ورود به زنجان، یکی از داعیان باب گشت و طریقه او را که منافی قوانین شریعت بود، رواج داد و مردم را به شراکت در اموال و ازواج یکدیگر فتوا میداد و میگفت: چون هنوز باب بر تمامی این جهان دست نیافته است، از ایام فترت حساب میشود، هیچ تکلیفی بر مردم نیست و خدای تعالی به هیچ گناهی کسی را عقوبت نفرماید. وی شعار خود را «الله اکبر» قرار داده و در عوض سلام، الله اکبر میگفت. بعضی از مردم زنجان سخنان او را قبول کرده به متابعت و همراهی با او متعهد شدند. در زمانی قلیل، قریب به پانزده هزار نفر به دور او جمع شدند. چون این واقعه به عرض شاهنشاه رسید، وی با مشورت با میرزا تقی خان امیر نظام (امیرکبیر)، «مجدالدوله امیر اصلان خان» را که به حکومت زنجان مأمور بود، حکم داد تا ملا محمد علی را دست بسته به دار الخلافه فرستد. بعد از رسیدن این حکم، ملا محمد علی مطلع شده در حفظ و حراست خویش اهتمام نموده، هر وقت میخواست به مسجد برود با جمعیتی تمام میرفت. روزی چنان اتفاق افتاد که یکی از پیروان ملا محمد علی با عمال دیوان[282] منازعه کرد و مجدالدوله حکم به حبس او نمود. ملا محمد علی پیغام داد که این مرد از بستگان من است. امیر اصلانخان گفت: حمایت این گونه مردمان مفسد شریر، جایز نباشد. ملا محمد علی خشمناک شده حکم داد تا محبوس را به عُنف بیاورند (به زور و درشتی آزاد نمایند). چون امیر اصلان خان آگاه شد، آماده جنگ گردید. پس کسانی که با ملا محمد علی بودند سلاح جنگ پوشیدند و آنهایی را که از مذهب وی بیزار بودند، نهب (غارت) و تاراج و از شهر اخراج نمودند. خانه و بازارها را غارت کرده و آتش زدند و بر دور خود سنگری ساختند. ملا محمد علی کسان خود را، به نوید حکومت مملکت و ایالت ولایتی امید میداد و همگی را شادکام نگه می داشت.
از طرفین آماده جنگ شدند. روز جمعه پنجم ماه رجب (سال 1266، جنگ آغاز شد و) چهل نفر از طرفین مجروح شدند… روز دیگر ملا محمد علی زنجانی، میرزا رضای سردار و میر صالح سرهنگ خود را با لشکری مأمور به تسخیر قلعه علی مراد خان نمود و این قلعه در میان شهر زنجان، مأمنی محکم بود. به قوت یورش، آن قلعه را مفتوح ساخته و سنگری سخت بستند. بعد از فتح قلعه مزبور، ملا محمد علی دل قوی کرد و میر صالح سرهنگ را فرمان داد که مجدالدوله امیر اصلان را کشته یا دست بسته حاضر سازد. او را با جماعتی از مردان قهرمان، حکم یورش داد. میرصالح و همراهانش، صبح یکشنبه بر سر خانه مجدالدوله حمله بردند. از آن طرف مجدالدوله و یارانش در مقام مدافعه بر آمدند. جنگی سخت روی داد. ناگاه عبدالله بیک، میر صالح سرهنگ را به ضرب گلوله از پای در آورد و به جماعت بابیه وهن و سستی روی داده، بی نیل مرام (بدون رسیدن به مقصود) مراجعت کردند. در این جنگ بیست نفر از یاران مجدالدوله مجروح گشته، روزی چند از مقاتله دست کشیدند…
از سوی دیگر، از دار الخلافه تهران، میرزا تقی خان امیر نظام، محمد آقای حاجی یوسف خان؛ سرهنگ فوج ناصریه و قاسم بیک؛ تفنگدار خاصه را روانه زنجان نمود و حکم داد که هرگاه ملا محمد علی و کسانش را پس از روزی چند با قید و بند روانه دارالخلافه نسازند، مورد هزار گونه توبیخ خواهند بود. روز بیست و پنجم رمضان، سپاه منصور با جماعتی از مردم زنجان به جنگ آمدند و از بامداد تا هنگام نماز دیگر، هر دو لشکر جنگ مینمودند. از جماعت بابیه تعدادی به قتل رسیدند و از لشکریان نیز، نزدیک پنجاه نفر کشته شدند. بالاخره ملا محمد علی از کسان خود استنباط ضعفی نموده، ناچار شد حکم داد تا بازار زنجان را آتش زدند. لشکریان چون حال را بدین گونه دیدند، خاصه مردم زنجان، از جنگ دست کشیده، مشغول خاموش کردن آتش شدند و جماعت بابیه مراجعت کرده از نو به تهیه لشکر و سنگر پرداختند… . (از جانب دولت) محمد خان امیر تومان خواست به رفق و مدارا رفتار کند و فتنه را بنشاند تا خونها ریخته نگردد. چند روزی از درِ صلح وارد شد و با ملا محمد علی ابواب رسل و رسائل (فرستادن نماینده و نامه) باز کرد و چندان که نصیحت گفت، هیچ مفید نیفتاد.
در آن وقت، سردار کل عساکر منصوره؛ عزیزخان که در آن وقت آجودان باشی[283] و به سفارت ایران و تهنیت ورود ولیعهد دولت روسیه مأمور بود، با میرزا حسن خان وزیر نظام؛ برادر میرزا تقی خان امیر نظام که از تبریز به تهران میآمد وارد زنجان شده، خواستند این مقاتله را به مصالحه پایان دهند. لاجرم چند نفر از کسان ملا محمد علی را که در لشکرگاه محبوس بودند، رها ساختند و ملا محمد علی را به پیغامهای نرم بنواختند، فائدهای نبخشید. باز آتش حرب مشتعل شد…
عدهای از سپاهیان دولتی به همراه فرماندهشان؛ سرتیپ فرخ خان؛ پسر یحیی خان تبریزی به اسارت بابیها درآمدند. همگی را زنده نزد ملا محمد علی برده، آنگاه سرهای سواران را بریده و در پیش روی او افکندند. ملا محمد علی، فرخ خان را دشنام داده گفت: تا آتشی بر افروختند و آهن پارهای چند در میان، تافته کرده و بر او داغ نهادند و گوشت بدن او را با مقراض تکه تکه کردند. آن گاه سر فرخ خان و … را از تن جدا کرده به میان لشکرگاه انداخت و حکم داد تا جسد ایشان را به آتش سوزاندند.
چون خبر قتل فرخ خان و جلادت[284] بابیه به عرض پادشاه رسید، شاهنشاه ایران حکم فرمود: بابا بیک یاور، توپخانه با هیجده عراده (یا ارابه) توپ روانه زنجان شود. بعد از ورود بابابیک یاور به زنجان، تمامی لشکر از چهار جانب، خانه ملا محمد علی را محاصره کردند، آن گاه یورش برده و مواضع بابی ها را فتح نمودند… بعد این فتح، لشکر ملا محمد علی ضعیف شد. جمعی از اصحاب ملا محمد علی از جانب دروازه قزوین راه فرار پیش گرفته، به طارم گریختند و از آنجا به دیزج زنجان رفتند. مردم دیزج متحد شده، آنها را گرفته به زنجان آوردند… پس از این واقعه، کار بر ملا محمد علی تنگ شد، سلاح جنگ پوشیده به اتفاق کسان خود مبارزت مینمود. در این واقعه، حاجی احمد شانه ساز و حاجی عبدالله خباز که به امید حکومت مصر و حجاز بودند، به زخم گلوله از پای در آمدند. در این اثنا تفنگی باز شد که گلوله آن بر بازوی ملا محمد علی آمد. اصحاب او، وی را از خاک بر گرفته، به خانه برده جراحت او را از کسان خود پوشیده داشتند و همچنان به کار مقاتلت و مبارزت استوار بودند. ملا محمد علی پس از یک هفته گفت: من بدین زخم هلاک میشوم. شما بعد از من پریشان خاطر مباشید و با دشمن جنگ کنید که پس از چهل روز زنده خواهم شد. لاجرم بعد از مردن، او را با جامهای که در برداشت، به خاک سپردند و شمشیر او را در کنار او نهادند و چند نفر دیگر که مجروح بودند نیز بمردند. بعضی که از جانب ملا محمد علی هر یک ملقب به لقبی بودند، مکتوبی به مجدالدوله و امیر تومان نوشتند که اگر ما را امان دهید، دست از جنگ کشیده و به لشکرگاه شما آییم. مجدالدوله اگر چه آنها را وعده داد، ولی چون در شریعت، قتل آن جماعت واجب بود، فریب دادن ایشان و نقض پیمان را عیبی نشمرد و آن جماعت را اطمینان داده به لشکرگاه آورد. آنها گفتند: ملا محمد علی مرده و جسد او را در سرای او به خاک سپردند. مجدالدوله و امیر تومان و سران سپاه، آسوده خاطر به سرای او رفتند و جسد او را از خاک برآورده، ریسمان به پایش بستند و دور کوچه و بازار گردانیدند و اموالی که از مردم به غارت آورده و در سرای او پنهان کرده بودند غنیمت لشکر گشت. پس از سه روز شیپور حاضر باش زده ،سربازان صف کشیده و صد نفر از جماعت بابیه را با نیزه کشتند و چند نفر دیگر را به دهانه خمپاره بسته آتش زدند. مجدالدوله بعد از این واقعه چند نفر از خاصان و بازماندگان ملا محمد علی را دستگیر کرده، به دار الخلافه آمد و آنها را به حکم شاهنشاه به قتل رساند… .[285]
مهمترین افراد فرقه بابیه
مهمترین افراد فرقه بابیه عبارتند از:
- علی محمد باب؛ پیشوا و بنیانگذار فرقه بابیه
- مؤمنان اوّلیه به باب که به حروف حیّ[286] موسوم شدند. بنا بر نقل تاریخ نبیل زرندی، این عده عبارتند از:
2.1 ملّا حسین بشرویه: نخستین شخصی که به باب ایمان آورد و به عنوان «باب الباب» و «اول من آمن»[287] ملقب گشت.
2.2 میرزا محمّد حسن برادر باب الباب
2.3 میرزا محمّد باقر همشیره زادهاش[288]
2.4 ملّا علی بسطامی (مبلغ باب در عراق)
2.5 ملّا خدا بخش قوچانی ملقّب به ملّا علی
2.6 ملّا حسن بجستانی[289]
2.7 سید حسین یزدی (او منشی و نویسنده باب بود و در زندان ماكو و چهریق همه جا باب را همراهی كرد، اما در تبریز به روی باب تف انداخت و توبه كرده، از مرگ نجات یافت. ولی بار دیگر در تهران، در سوء قصد شوال 1268 جزو بابیه دستگیر شده به قتل رسید. پدر او هم به نام سید احمد، بابی بود و برادر او محمد علی هم در قلعه طبرسی بود و گلوله توپ سر او را از بدن جدا نمود).[290]
2.8 میرزا محمّد روضه خوان یزدی
2.9 سید بصیر هندی
2.10 ملّا محمود خوئی
2.11 ملّا جلیل ارومی
2.12 ملّا احمد ابدال مراغهای
2.13 ملّا باقر تبریزی (مبلغ باب در ایران و تبریز)
2.14 ملّا یوسف اردبیلی
2.15 میرزا هادی پسر ملّا عبد الوهّاب قزوینی
2.16 میرزا محمّد علی قزوینی
2.17 طاهره قرة العین
قرةالعین نامش «زرینتاج» یا «فاطمه»، کُنیه اش، «امسلمه» و لقبش «زکیه» است.[291] او دختر ملا محمد صالح مجتهد قزوینی؛ برادر ملا محمد تقی قزوینی برغانی (شهید ثالث) است و در شهر قزوین، در سال 1230 یا 1231ق متولد شده است.[292] زرینتاج نزد پدرش ملا صالح و عمویش ملا محمدتقی قزوینی مشغول تحصیل گردید. پدرش در رد و اثبات طریقه شیخ احسایی و سید کاظم رشتی ساکت بود، ولی عمویش حاجی ملا تقی مخالف بود. در مقابل، عموی کوچکش ملا علی که از گروه شیخیه به شمار میرفت و در نزد شیخ احمد احسائی تلمذ نموده بود، همیشه وی را به پیروی این راه تحریص و تشویق مینمود. او نیز طریقه عمویش؛ حاجی ملا علی را گرفته، به مطالعه کتب شیخ و سید پرداخت، تا آنجا که آنان را تقدیس نموده و عالمتر و باتقواتر از سایر علما می دانست. این گرایش به حدی رسید که باب ارسال نامه و مراسلات بین زرینتاج و سید کاظم رشتی باز شد، و وی مطالب مشکل علمی خود را از او سؤال می کرد. در تاریخ نبیل زرندی آمده: قرة العین از شدّت علاقه به ایشان (سید کاظم)، رسالهای در اثبات تعالیم شیخ و ردّ بر منکران آن نگاشته و به حضور سید کاظم رشتی فرستاد. جناب سید پس از مشاهده آن تألیف، مراسلهیی با کمال رقّت و لطف به او نگاشت و در عنوان رساله چنین نوشت: «یا قرّة العین و روح الفؤاد»، از آن وقت، مشارٌ الیها (زرین تاج)، به قرّة العین معروف شد.[293]
این زن با پسرعموی خود؛ ملا محمد امام جمعه (پسر ملا محمدتقی شهید) ازدواج کرد و از او دارای 2 یا 3 فرزند شد، ولی شوهرداری و بچهداری برای او قید و زنجیری بود، طولی نکشید که در سال 1259ق (در سن حدود 29 سالگی) شوهر، فرزندان و خانه خود را ترک کرده، و به عنوان این که به محضر استادش سید کاظم رشتی برسد به سوی کربلا روانه شد، ولی وقتی به کربلا رسید، با خبر مرگ سید کاظم روبرو شد. در آنجا با همسر و شاگردان سید کاظم رشتی تماس داشت، و به نقل آیتی: حوزه درس سید رشتی را تصرف کرده و از پشت پرده به طلاب درس می داد.[294] وی مدتی در کربلا ماند، تا آنکه توسط ملا حسین بشرویهای از ظهور میرزا علیمحمد باب با خبر شد و به وی نامه نوشت. باب نیز وی را پذیرفت و او را جزو حروف حی (18 نفر اولیه مؤمنان به باب) قرار داد. او تنها کسی است که هم غائبانه جزو حروف حی شده و هم بالاخره سید علی محمد را ندیده است.[295]
از این پس، قرة العین مبلغ باب و مرام وی گشت، تا آن که مورد اعتراض مردم مؤمن کربلا قرار گرفت و والی عراق برای آن که فتنه ای پیش نیاید وی را به بغداد تبعید کرد. او در بغداد نیز از شیوه و طریقه خویش دست نکشید، بلکه
علاوه بر تبلیغ بابیت، برخلاف نص صریح قرآن کریم به حجاب هم عقیده نداشت. در ایام اقامت در بغداد، هر چند در برابر مردم از پس پرده گفتگو میکرد، ولی در میان مریدان خاص خود مقید به حجاب نبود، و بی آنکه روی خود را بپوشاند در برابر آنان ظاهر میشد و به بحث و مشاجره میپرداخت. عدهای از معتقدان باب که هنوز نفهمیده بودند که غرض چیست و هنوز نور اسلام از قلب آنان به کلی زائل نشده بود به این کار اعتراض کردند. قرة العین به احادیث و بعضی اقوال که ستر وجه و کفین (پوشاندن صورت و کف دست ها) لازم نیست، استشهاد نمود، اما چون نتوانست اعتراض صحیح آنان را جواب دهد، قرار بر این شد که از سید علی محمد دراینباره پرسشی شود. بنابراین نامهای به همراه یکی از محارم سید کاظم به نزد سید علی محمد فرستادند. باب در پاسخ پس از آن که مخالفان قرة العین را «متزلزل» خوانده بود، راجع به قرة العین نوشت: «… و اعلم انها امرأة صدیقة عالمة عاملة طاهرة؛ بدان که او زنی راستگو، دانشمند، اهل عمل و پاک است»، بدین ترتیب، هم اقدام او را تأیید کرد و هم از آن به بعد، کلمه «طاهره» لقب وی قرار گرفت. هر چند که بر اثر این توقیع (نامه)، عده زیادی از اطاعت باب سر پیچیده و بساط جدید را که مخالف مذهب اسلام بود ترک کردند، ولی موقعیت این زن در نزد کسانی که هنوز در مرحله اطاعت باب بودند بالا رفت. در طی اقامت بغداد همچنان که گفته شد، طاهره از بحث و تبلیغ دست بر نداشت و علمای اهل سنت و تشیع را به مجادله، بلکه به مباهله خواند و اجمالا سر و صدای مردم و علما را در آورد، تا آنجا که به امر سلطان عثمانی وی را از عراق به ایران تبعید کردند.[296]
قرةالعین وارد ایران شد و هر جا که وارد می شد، -مانند کرمانشاه و همدان- فتنه و آشوبی برپا می کرد، وقتی به قزوین وارد شد، با اعتراض شدید عموی خود؛ ملا محمد تقی قزوینی برغانی مواجه شد. ملا محمد تقی، هم سران شیخیه و هم بابیه را مورد حمله قرار داد؛ به همین جهت بابیان قصد قتل وی را نمودند. با این که بابیه سعی دارند قرة العین را از تهمت قتل ملا محمد تقی مبرّا بدانند و در این باره توجیهاتی میکنند، ولی مدارک متقن تاریخی ثابت میکند که قتل آن مرد روحانی به امر و اطلاع وی بوده است.[297]
قرة العین بعد از مشارکت در قتل شهید ثالث، در افتضاح بدشت و حوادث پس از آن نیز نقش داشت، تا آن که در جریان سوء قصد به ناصرالدین شاه، جزو بابیانی بود که به دستور شاه دستگیر شده و اعدام گردید.[298]
2.18 محمد علی بارفروشی؛ معروف به «قدّوس».[299]
قبلا شهر بابل را «بارفروش» مینامیدند، در آنجا شخصی به نام محمدعلی بارفروشی که بعدها به قدوس معروف گردید، به حمایت از بابیان برخاست، او از نخستین کسانی است که بابیت سید علیمحمد باب را پذیرفت، و برای پیشرفت مرام باطل او، تلاشهای بسیار کرد. او میخواست مردم مازندران (همشهریهای خود) را نیز به بابیگری گرایش دهد. قدوس در ماجرای افتضاح بدشت شرکت داشت. در جریان قلعه طبرسی به ملا حسین بشرویهای و همراهانش پیوست، بشرویه او را بعد از سید علیمحمد، امام زمان خواند. وی پس از کشته شدن بشرویه، دستگیر و به فتوای علمای بابل، از جمله «سعیدالعلماء» اعدام شد.[300]
- حسینعلی نوری معروف به بهاء الله:
وی هر چند به عنوان مؤسس فرقه بهائیت معروف است، لکن قبل از آن به عنوان یکی از مریدان باب و آیین او بوده است… بنا به گفته آیتی در الکواکب الدریة، وی در سن بیست و هفت سالگی (حدود سال 1260 هجری) به باب ایمان آورد[301] و در سلک اصحاب او درآمد و شروع به تبلیغ و ترویج مرام بابیت کرد، البته دست استعمار از ناحیه مزدوران روسیه تزار، همواره او را کمک و راهنمایی میکردند. یکی از قراین دخالت مأموران روسی در زندگی او این است که بلواها و فتنههایی که به وجود آمده؛ مانند آشوب خراسان، بلوای بابل، فتنه قلعه طبرس، انقلاب محمدعلی حجت در زنجان، آشوب یزد، نی ریز و واقعه بدشت، از زمان ایمان آوردن او به بعد بوده است!.[302]
- یحیی صبح ازل:
وی برادر حسینعلی بهاء است.[303] پدرشان میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ نوری بود. در همان زمانی که علیمحمد باب زنده بود، از مریدان پر و پا قرص باب، همین دو برادر بودند، ولی علیمحمد باب، چون میرزا یحیی را (با این که از نظر سن کوچکتر از حسینعلی بهاء بود) دلباختهتر، دید و چنین دریافت که میرزا یحیی از روی صداقت طبع به او ایمان آورده، او را به القاب صبح ازل، مرآت، شهره و وحید مفتخر ساخت و او را به عنوان جانشینی خود تعیین کرد. ناگفته نماند که نفوذ و تلاشهای قرةالعین هم که علاقه بیشتری به صبح ازل داشت، در این موضوع مؤثر بوده است؛ زیرا میرزا یحیی از همه جوانتر بود. چه آن که طبق نوشته «ادوارد براون»، پس از کشته شدن علیمحمد باب، میرزا یحیی نوزده سال بیشتر نداشت.[304] کوتاه سخن آن که: همه بابیان حتی خود حسینعلی بهاء، صبح ازل (میرزا یحیی) را به عنوان جانشینی از علیمحمد باب شناختند؛ زیرا علیمحمد باب، طبق وصیتش او را جانشین خود قرار داده بود و برای تکمیل کتاب بیان، سفارش کرده بود که او تکمیل کند… پیروان علیمحمد باب (فرقه ضاله بابیان) در هر کجا که به سر میبردند، متوجه میرزا یحیی شدند، حتی خود حسینعلی که خیلی زیرکتر و سیّاستر از برادرش میرزا یحیی بود، در ظاهر، حدود 18 سال جزو پیروان برادرش به شمار میآمد (و در حدود 14 سال با او مخالفت نکرد)…، ولی سرانجام آتش کدورت بین دو برادر (میرزا یحیی و میرزا حسینعلی) شعلهور شد، و به همدیگر نسبتهای ناروایی دادند، سرچشمه تمام نزاعها نیز ریاست بود…؛ به همین جهت بین پیروان میرزا یحیی و میرزا حسینعلی، جدایی و دو دستگی حاصل شد، دسته اول به نام ازلیه و دسته دوم به عنوان بهائیه خوانده شدند. اختلاف وقتی به اوج شدت رسید که حسینعلی در سال 1289 (سال چهارم اقامتش در اَدرَنه[305])، ادعای مقام «من یظهره اللهی» کرد. حکومت عثمانی که ناظر کشمکش و نزاع این دو گروه بود، چارهای ندید جز این که آنها را از همدیگر جدا کرده، و از آنجا تبعید سازد، بنا به نوشته عبدالحسین آیتی (آواره)، حسینعلی را با 73 نفر از پیروانش به شهر «عکا» (از شهرهای فعلی اسرائیل) و میرزا یحیی صبح ازل را با سی نفر از پیروانش به قبرس تبعید کردند…[306] سرانجام بازیگریهای میرزا یحیی صبح ازل؛ جانشین باب هم با مرگ وی در تبعیدگاه قبرس به پایان رسید و برادرش حسینعلی بهاء، بیمزاحم در شهر عکا با کمال آزادی (گر چه به ظاهر در زندان و تحت نظر) هر لحظه ادعایی کرده و فرقه ضاله بهائیه را به وجود آورد.[307]
- میرزا جانی کاشانی
میرزا جانی کاشانی از پیروان سید علیمحمد باب و صاحب کتابی به نام «نقطة الکاف» است. وی به قدری به سید علیمحمد باب دلبسته بود که مینویسند: وقتی سید علیمحمد باب را در سال 1263، از اصفهان، از راه کاشان به تهران میبردند، حاج میرزا جانی و برادرش حاجى ميرزا اسمعيل ذبيح، با دادن مبلغ گزافی رشوه، باب را در کاشان دو شبانه روز مهمان خود کردند. در شورش مازندران و محاصره قلعه شيخ طبرسى در سال 1264، حاجى ميرزا جانى به همراهى حسينعلى ميرزا (بهاء الله) و صبح ازل و چند تن ديگر از مريدان بابيه به مازندران رفته، سعی نمودند كه خود را به اصحاب قلعه ملحق سازند، ولى موفق نشده، در آمل محبوس گرديدند. وی پس از استخلاص از حبس، به عنوان يكى از مخلصان درجه اول بابيه، در ماجراهاى بابيه، نقشى اساسى ايفاء نمود. تا آنكه پس از ماجراى ترور ناصر الدين شاه، و دستگيرى عدهاى از بابيان، كه از جمله آنان ميرزا جانى كاشانى بود، در سال 1268 قمری، اعدام گرديد.[308]
- ملا محمد علی حجت؛ عامل بلوای زنجان
- سید یحیی دارابی؛ ملقب به وحید، عامل فتنه یزد و نی ریز[309]
- ملا شیخ علی ترشیزی
ملا شیخ علی، یكی از خلفای باب بود كه از سوی وی به حضرت عظیم ملقب شده بود.[310] وی از شاگردان خاص سید كاظم رشتی بود كه قبل از قتل باب، در تهران در سال 1267 هجری، توطئه قتل ناصرالدین شاه را چید و پیروان خود را در خانه حاجی سلیمان خان؛[311] پسر یحیی خان تبریزی كه او نیز با ملا شیخ علی در این فتنه همداستان بود جای داد و حاجی سلیمان خان، اسلحه و آلات خروج به جهت این طایفه ضاله آماده می كرد و سرانجام وی و همدستانش توسط مأموران دولتی به هلاکت رسیدند.[312]
- ملاسعید زرکنابادی[313]
- ملا عبدالخالق یزدی؛ وی یکی از شاگردان شیخ احمد احسائی و از یاران باب در مشهد بود. او در توحید خانه صحن مقدس (امام رضا علیه السلام)، صاحب محراب و منبر بود و در بالای منبر سخنانی چند مخالف شرع گفته بود. ملا عبدالخالق می گفت: من از این راه (بابیت) بر نگردم مگر آنكه علمای بلد با من مناظره نمایند. مردم چون این كلمات بشنیدند او را از نماز جماعت منع نمودند و (از سوی حاکم مشهد) حكم شد که از خانه خود بیرون نیاید.[314]
میزان جمعیت و پراکندگی فرقه بابیه در جهان
با توجه به انشعابات و تقسیمات در فرقه بابیه و تقسیم آن به فرقی؛ مانند ازلیه و بهاییه، در حال حاضر، این فرقه پیروانی ندارد، و عمده پیروان این جریان، مربوط به بهائی ها است.[315]
کتابنامه مقاله فرقه بابیه
- قرآن کریم.
- نهج البلاغه؛ گردآورنده: سید رضی؛ مصحح: صبحی صالح؛ انتشارات هجرت، چاپ اول، قم، 1414 ق.
- آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ هفتم، تهران، 1362 ش.
- اشراق خاورى، عبدالحمید، رحیق مختوم، لجنه ملی نشر آثار امری، تهران، 1324 ش.
- اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ناشر: بابک، چاپ اول، بی جا، 1351 ش.
- آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، مطبعة السعادة، قاهره، 1342 ق.
- آیتی (آواره)، عبدالحسین، کشف الحیل (نسخه الکترونیکی).
- باب، علی محمد، بیان فارسی.
- باب، علی محمد، منتخبات آیات از آثار حضرت نقطۀ اولی، عزّ اسمه الأعلی.
- تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، بی نا، بی جا، بی تا.
- حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در نهضت مشروطیت، ترجمه: سری، ابوالقاسم، توسن، تهران، 1359 ش.
- حسینی طباطبایی، مصطفی، ماجرای باب و بهاء پژوهشی نو و مستند درباره بهایی گری، انتشارات روزنه، چاپ سوم، تهران، 1380 ش.
- دالگورکی، کینیاز، تاریخ کینیاز دالگورکی، به کوشش: مرعشی، سید ابوالقاسم، کتابفروشی حافظ، تهران، بی تا.
- دکتر مصطفوی، حسن، محاکمه و بررسی در عقاید و احکام و آداب و تاریخ باب و بهاء، مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، تهران، بی تا.
- ربانی گلپایگانی، علی، مسلک بابیه و بهائیه به طور اجمال (نسخه الکترونیکی)، مؤسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان، قم، 1387 ش.
- رستگار، نصرالله، تاریخ حضرت صدر الصّدور، تهران، سنه 104 بدیع (سال بهایی ها).
- زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاریخ نبیل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحمید، ترجمه مقدمه و مؤخره و پاورقی ها: ک.ف، مؤسسه چاپ و انتشارات مرآت، چاپ چهارم، هندوستان، 2010م (166 بدیع).
- زعیمالدوله تبریزی، محمدمهدی، مفتاح بابالابواب یا تاریخ باب و بهاء، ترجمه: فرید گلپایگانی، حسن، با مقدمه و شرح حال مؤلف: آقاچرندابی تبریزی، عباسقلی، تبریز، ۱۳۳۳ق.
- سایت واژه یاب، فرهنگ لغت عمید.
- شمیم، علی اصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار (قرن سیزدهم و نیمه اول قرن چهاردهم)، ناشر چاپی: بهزاد، ناشر دیجیتالی: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، تهران، 1387 ش.
- فاضل مازندرانی، میرزا اسدالله، اسرار الآثار خصوصی، مؤسسه ملی مطبوعات امری، نسخه الکترونیکی.
- فاضل مازندرانی، میرزا اسدالله، ظهور الحق، به اهتمام: شفیع پور، عادل، بی نا، بی جا، بی تا.
- کرمانی میرزا آقاخان و روحی، شیخ احمد، هشت بهشت (نسخه الکترونیکی).
- گلپایگانی، ابوالفضل محمد بن محمد رضا، الفرائد، مؤسسه ملی مطبوعات امری آلمان، آلمان، ۲۰۰۱ م.
- نورى، میرزا حسین؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ تحقیق: گروه پژوهش مؤسسه آل البیت علیهم السلام؛ مؤسسه آل البیت علیهم السلام، چاپ اول، بیروت، 1408ق.
- محمد حسینی، نصرت الله،حضرت باب، ناشر: مؤسسه معارف بهائی، بی جا، بی تا.
- محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، انتشارات ناصر، چاپ دوم، قم، 1386 ش.
- مشکور، محمد جواد؛ فرهنگ فرق اسلامى؛ آستان قدس رضوى، چاپ دوم، مشهد، 1372 ش.
- میرخواند، خواندمیر، هدایت؛ روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء، تحشیه و تصحیح: کیان فر، جمشید، اساطیر، تهران، 1380 ش.
- میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، چاپ بریل، لیدن هلند، 1328 ق/1910م.
- نجفى، سید محمد باقر، بهائیان، نشر مشعر، چاپ اول، تهران، 1383 ش.
[1]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 39 و 45.
[2]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، به کوشش: ادوارد برون، مقدمه فارسی، ص 9 و 10.
[3]. ر.ک: زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخيص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 54.
[4]. ر.ک: فاضل مازندرانى، ظهور الحق، ج 3، ص 97.
[5]. ر.ک: فاضل مازندرانى، اسرار الآثار خصوصى، حرف الف، ص 192 و 193.
[6]. همان، حرف ر- ق، ص 370.
[7]. آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 38 – 43.
[8]. ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 113 و 117. واحد به حساب حروف ابجد، مساوی 19 است.
[9]. یعنی آشنای به ذکر (قرآن) و مفسر آن. وی کتابی به نام «احسن القصص» در تفسیر سوره یوسف نوشت و این کتاب را به 111 سوره تقسیم نمود. ر.ک: محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 148.
[10]. نقطة الکاف، به کوشش: ادوارد برون، مقدمه فارسی، ص 10.
[11]. باب، علی محمد، بیان فارسی، واحد سوم، باب پانزدهم.
[12]. ر.ک: بابی گری و بهایی گری، ص 66، 67، 188.
[13]. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، ص 88 و 89.
[14]. ربانی گلپایگانی، علی، مسلک بابيه و بهائيه به طور اجمال (نسخه الکترونیکی).
[15]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 44 – 46 و 66- 68.
[16]. همان، ص 75.
[17]. فرهنگ فرق اسلامى، ص 89 و 90.
[18]. همان، ص 90 و 91.
[19]. همان، ص 91.
[20]. به عنوان نمونه ر.ک: زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاریخ نبیل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحمید، ص 54؛ فاضل مازندرانى، اسرار الآثار خصوصى، حرف الف، ص 192 و 193.
[21]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 39 و 40.
[22]. آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 34 – 37.
[23]. ر.ک: فاضل مازندرانى، اسرار الآثار خصوصى، حرف الف، ص 192 و 193. آیتی در کتاب خود اصرار دارد که باب یکی دو جلسه بیشتر با رشتی ملاقات نداشته است. ر.ک: الکواکب الدریة، ج 1، ص 36 و 37) و میرزا جانی کاشانی نیز می گوید: این که معروف شده آن جناب به درس مرحوم سید حاضر می شدند به عنوان تلمذ، صحت ندارد، ولی مدت سه ماهی که در کربلا بودند، گاه گاهی به مجلس موعظه آن مرحوم تشریف می آوردند. ر.ک: میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 70 (110)، ولی همان طور که بیان شد این تلاش ها برای امّی جلوه دادن باب است و با گفتار فاضل مازندرانی در اسرار الآثار و اشراق خاوری در مطالع الانوار و تحقیق محققان در فرقه بابیه منافات دارد.
[24]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 37؛ ربانی گلپایگانی، علی، مسلک بابیه و بهائیه به طور اجمال (نسخه الکترونیکی).
[25]. یعنی آشنای به ذکر (قرآن) و مفسر آن. وی کتابی به نام «احسن القصص» در تفسیر سوره یوسف نوشت و این کتاب را به 111 سوره تقسیم نمود. ر.ک: بابی گری و بهایی گری، ص 148.
[26]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 39؛ مسلک بابیه و بهائیه به طور اجمال (نسخه الکترونیکی).
[27]. مطالع الانوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحمید، ص 118 – 120؛ بابی گری و بهایی گری، ص 47 و 48.
[28]. مسلک بابیه و بهائیه به طور اجمال (نسخه الکترونیکی).
[29]. بدشت محلی نزدیک شاهرود است. عدهای از پیروان میرزا علیمحمد باب (در آن وقتی كه باب در زندان ماكو و چهریق به سر میبرد) در آن جا به عنوان جشن برای نسخ شدن اسلام، استقلال شرع «بیان» و تصمیم گیری برای آزادی باب، اجتماع كرده بودند، در این اجتماع هرزگیها و بیعفتیهایی بروز كرد كه قلم از نگارش آن شرم دارد. گردانندگان رسوایی بدشت كه در رأس قرار داشتند، سه نفر بودند: میرزا حسینعلی بهاء ؛محمدعلی قدوس بارفروشی (اهل بابل)؛ و قرةالعین. ر.ک: بابی گری و بهایی گری، ص 63.
[30]. بابی گری و بهایی گری، ص 51 – 53.
[31]. اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 32 و 33.
[32]. پیروان یحیی صبح ازل.
[33]. پیروان حسینعلی بهاء.
[34]. عکا (در عبری: עכו) (در انگلیسی: Acre یا Akko)، نام شهری بندری در استان شمالی اسرائیل است که جمعیت آن در سال ۲۰۰۶م، ۴۶۰۰۰ نفر و مساحت آن ۱۳٬۵۳۳ کیلومتر مربع بوده است. ر.ک: ویکی پدیا.
[35]. کوه کِرمِل به رشته کوههای ساحلی اطلاق می شود که در امتداد شمال اسرائیل، از دریای مدیترانه به سمت جنوب شرقی این کشور امتداد یافته اند. تعدادی از شهرهای مهم اسرائیل در این دامنهها قرار گرفته اند، که مهمترین آنها، شهر حیفا، سومین شهر بزرگ اسرائیل می باشد، که در شیب شمالی کوه کرمل واقع شده است. ر.ک: ویکی پدیا.
[36]. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، ص 91.
[37]. کرمانی، میرزا آقاخان و روحی، شیخ احمد، هشت بهشت، ص 277.
[38]. ر.ک: زرندی، محمد، مطالع الانوار (تلخيص تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخيص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 58.
[39]. تدینی، سید حبیبالله، واکاوی فرقهگرایی (5)، بابیگری گام دوم در شکلگیری بهاییت، سایت تحلیلی برهان.
[40]. ر.ک: پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب.
[41]. ر.ک: عوامل پیدایش بابیت و بهائیت، پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب.
[42]. روسیه قبل از شوروی سابق. تزار /tezār/ (اسم) [فرانسوی: tsar و tzar] ‹تسار› عنوان پادشاهان سابق روسیه بود که تا انقلاب اکتبر در آن کشور سلطنت میکردند. ر.ک: سایت واژه یاب، فرهنگ فارسی عمید.
[43]. این خاطرات در کتاب «تاریخ کینیاز دالگورکی» به چاپ رسیده و توسط اتحاد جماهیر شوروی سابق، در مجله «الشرق»، برای اولین بار منتشر شده است.
[44]. دالگورکی، کینیاز، تاریخ کینیاز دالگورکی، به کوشش: مرعشی، سید ابوالقاسم، ص 5 – 44.
[45]. ر.ک: پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب.
[46]. اصطلاحی ترکی، مرکب از ایشک (ایشیک)؛ به معنای فضای دروازه و آقاسی به معنای سردار، است، و به معانی: «داروغۀ دیوانخانه»، «حاجب دربار پادشاه»، و «وزیر دربار و رئیس تشریفات دربار و مٲمور نظم و ترتیب مجلس پادشاه، در دورۀ صفویه»، آمده است. ر.ک: سایت واژه یاب.
[47]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 96 و 97.
[48]. بابی گری و بهایی گری، ص 48 و 49 و 97.
[49]. دالگورکی، کینیاز، تاریخ کینیاز دالگورکی، ص 22.
[50]. همان، ص 40.
[51]. زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخيص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 156.
[52]. بابی گری و بهایی گری، ص 97، به نقل از: روضة الصفا، ج 10، ص 311.
[53]. همان.
[54]. بابی گری و بهایی گری، ص 98.
[55]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 99، به نقل از: مقاله شخصی سیاح، ص 63
[56]. مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخيص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 431 و 432.
[57]. سفیر روس در تبریز.
[58]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 172 (ص 267).
[59]. آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 284.
[60]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 149 و 150 (ص 233 و 234).
[61]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 104.
[62]. همان، به نقل از عباس افندی در مقاله سیاح.
[63]. شمیم، علی اصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار (قرن سیزدهم و نیمه اول قرن چهاردهم)، ص 139.
[64]. همان، ص 140.
[65]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 106، به نقل از «لرد کرزن» سیاستمدار مشهور انگلیسی، در کتاب «ایران و قضیه ایران».
[66]. حامد الگار، به انگلیسی (Hamid Algar)، متولد (۱۹۴۰ م، ۱۳۱۹ ش) در انگلستان، استاد مطالعات اسلامی و زبان فارسی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا است. زمینه تخصصی الگار، تاریخ تشیع در ایران (مخصوصاً قرنهای ۱۹ و ۲۰ میلادی) و تصوف (مخصوصاً نقشبندیه و پیشرفت آن در آسیای میانه، هندوستان، کردستان، ترکیه و بالکان) است. الگار بعدها به دین اسلام و سپس به مذهب تشیع گرویدهاست. وی همچنین آثاری از متفکران سیاسی شیعه؛ از جمله کتاب ولایت فقیه اثر امام خمینی و آثاری از علی شریعتی، مرتضی مطهری، سید محمود طالقانی را به انگلیسی ترجمه کرد. مهمترین اثر او کتاب دین و دولت در ایران: نقش علما در دوره قاجار است که پایان نامه دکتری او است. نوشتههای او به زبانهای مختلف دنیا ترجمه و منتشر شده است. در جلساتی در قم و مشهد از وی تجلیل شده است. ر.ک: ویکی شیعه.
[67]. حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در نهضت مشروطیت، ترجمه: سری، ابوالقاسم، ص ۱۵۵.
[68]. میرخواند، خواندمیر، هدایت؛ روضة الصفا فی سیرة الانبیاء و الملوک و الخلفاء، تحشیه و تصحیح: کیان فر، جمشید، ج ۱، ص ۳۱۱.
روضة الصفا فی سیرة الأنبیاء و الملوک و الخلفاء از مشهورترین کتب تاریخ عمومی به زبان فارسی است که آن را محمّد بن خاوند شاه؛ معروف به میرخواند (837 – 903 ق) به رشته تحریر در آورده است. میرخواند در این کتاب از حوادث تاریخ جهان، از آغاز آفرینش تا روزگار خود؛ یعنی دوران حکومت سلطان حسین بایقرا (842 – 911 ق) سخن گفته است و چون دست اجل او را از اتمام این اثر باز داشت، نوه دختری اش؛ غیاث الدین خواند میر (880 – 942 ق) به تکمیل کار جدّ خویش اهتمام ورزید و کار او را از شرح تاریخ زندگانی سلطان حسین بایقرا تا حوادث تاریخی سال 929 ق ادامه داد. پس از خواند میر نیز، رضا قلی خان هدایت (1215 – 1288 ق) تکملهای بر روضة الصفا با عنوان روضة الصفای ناصری نگاشت و حوادث تاریخی را از آغاز حکومت صفویه تا سال 1270 ق؛ یعنی هفتمین سال پادشاهی ناصرالدین شاه (1247 1313 ق)، شرح داد.
[69]. نجفى، سيد محمد باقر، بهائيان، ص 157 و 158.
[70]. حاجى ميرزا جانى كاشانى از مريدان على محمد شيرازى و صاحب کتاب «نقطة الکاف». ر.ک: میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 29 و 30 مقدمه.
[71]. همان، متن کتاب، ص 63.
[72]. همان.
[73]. همان.
[74]. همان.
[75]. همان.
[76]. همان، ص 64.
[77]. همان، ص 65.
[78]. همان، ص 65 و 66.
[79]. همان، ص 66 و 67.
[80]. همان، ص 67.
[81]. بهائيان، ص 157.
[82]. فضایی، یوسف، تحقیق در تاریخ فلسفه شیخیگری و…، ص ۸3 و ۸4.
[83]. فشاهی، محمدرضا، واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال، ص ۳۱
[84]. برگرفته از: عوامل پیدایش بابیت و بهائیت، پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب.
[85]. فاضل مازندرانی، میرزا اسدالله، اسرار الآثار خصوصى (نسخه الکترونیکی)، حرف الف، ص 192 و 193.
[86]. سيد جعفر بن ابى اسحق كشفى، از علماى قرن سيزدهم، اديب نحوى، عارف فقيه اصولى، محدثمفسر و متكلم عظيم المنزله بوده است. كتاب: «سنابرق» از جمله آثار اوست. نام کامل این کتاب «سنابرق فى شرح البارق من الشرق» است و شرحى عرفانى و فلسفى بر «دعاى رجبيه» است كه در سال 1252 ق به نگارش در آمده است. مرحوم سيد جعفر كشفى در سال 1276 ق در گذشت.
[87]. اشراق خاورى، عبدالحميد، رحيق مختوم، ج 1، ص 489؛ فاضل مازندرانی، میرزا اسدالله، ظهور الحق، ج 3، ص 479.
[88]. نجفى، سيد محمد باقر، بهائيان، ص 161 و 162.
[89]. ر.ک: مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، ص 92 و 93.
[90]. آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 35.
[91]. به عنوان نمونه: تفسیر سوره بقره، صفحه 26 و 126 و تفسیر سوره کوثر صفحه 88 و 123 و صحیفه عدلیه صفحه 27 و 40 و الواح عکسی، صفحه 16 و بیان فارسی صفحه 58 سطر 3 و … .
[92]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 148 – 150. از این جا معلوم میشود که هر جا سید باب «بقیة الله» گفت، منظورش امام دوازدهم حضرت حجت (علیه السلام) است، نه «حسینعلی بهاء»، چنان که او ادعا کرده است.
[93]. منتخبات آيات از آثار حضرت نقطۀ اولی، عزّ اسمه الأعلی، مستخرجاتى از قيّوم الاسماء (تفسير سوره يوسف)، ص 39 از نسخه الکترونیکی.
[94]. ر.ک: دکتر مصطفوی، حسن، محاکمه و بررسی در عقاید و احکام و آداب و تاریخ باب و بهاء، ج 1، ص 45 و 46.
[95]. ابراهیمی، حاج ابوالقاسم خان، ترجمة فهرست كتب المشایخ العظام، شرح احوال علمای شیخیه و فهرست كتاب های ایشان، ص 81 و 82 و 75.
[96]. بابی گری و بهایی گری، ص 45.
[97]. علی قبل نبیل؛ یعنی علی محمد؛ زیرا به حساب ابجد، نبیل و محمد یکی اند.
[98]. زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 112.
[99]. بابی گری و بهایی گری، ص 45.
[100]. بنا به نقل فاضل مازندراني در ظهور الحق، صفحه 73، تبعيد باب به چهريق در اواخر سال 1264 بوده است.
[101]. ر.ک: میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، به کوشش: ادوارد برون، ص 252.
[102]. همان، ص 208، سطر 14.
[104]. نقطة الکاف، ص 341، سطر 20.
[105]. آیتی (آواره)، عبد الحسین، الکواکب الدریة، ص 43.
[106]. فاضل مازندرانی، میرزا اسدالله، ظهور الحق، به اهتمام: شفیع پور، عادل، ص 173.
[107]. مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 251.
[108]. معلم ناصرالدین میرزا ولیعهد.
[109]. مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 252 و 253.
[109]. بابی گری و بهایی گری، ص 45.
[110]. گلپایگانی، ابوالفضل محمد بن محمدرضا، الفرائد، ص ۴۰۲ و 401.
[111]. منتخبات آيات از آثار حضرت نقطۀ اولی، عزّ اسمه الأعلی، مستخرجاتى از قيّوم الاسماء (تفسير سوره يوسف)، ص 29 (نسخه الکترونیکی).
[112]. همان، مستخرجاتى از کتاب بيان فارسی، ص 113.
[113]. قصص، 5.
[114]. باب، علی محمد، بیان فارسی، ص 7.
[115]. باب در بخشی از کتاب «بیان» در توضیح «نقطه بیان» می گوید: «… کل حروف بسمله (بسم الله المنع الاقدس) به نقطه باء ]بر می گردد[ چنان چه در بدء (آغاز)، کل از نقطه طالع شده، و کل ]کتاب[ بیان، تفصیل نقطه و ظهور او در مرایا، و مَثَل او مثل شمس است… کل بیان ظهور نقطه است و نقطه مقام مشیت ظهور الله است و کل راجع می گردد به «من یظهره الله». بیان فارسی، ص 83.
[116]. همان، ص 7.
[117]. همان، ص 84.
[118]. همان، باب اول از واحد ثانی، در بیان معرفت حجت و دلیل.
[119]. کتاب بیان فارسی، ص 11.
[120]. همان، ص 12 و 13.
[121]. مستخرجاتى از قيّوم الاسماء (تفسير سوره يوسف)، ص 39.
[122]. بیان فارسی، ص 1.
[123]. همان.
[124]. همان، ص 1و 2.
[125]. «من یظهره الله» لقب موعود دیانت بابی است.
[126]. همان، ص 2.
[127]. همان، ص 3.
[128]. گلپایگانی، ابوالفضل محمد بن محمد رضا، الفرائد، ص ۴۰۲.
[129]. لوح هیکل الدین (که به همراه بیان عربی به چاپ رسیده)، ص 5. این مطلب در جلد اول کتاب رحیق مختوم صفحه 391 نیز نقل شده است.
[130]. نبیل به حساب ابجد مساوی با 92 است، چنانكه كلمه محمد نیز به حساب ابجد مساوی با 92 است، علی قبل از نبیل یعنی علی قبل از محمد؛ یعنی علی محمد باب.
[131]. ر.ک: حسینی طباطبایی، مصطفی، ماجرای باب و بهاء پژوهشی نو و مستند درباره بهایی گری، ص 48.
[132]. بیان فارسی، ص 4.
[133]. قیامت هر دینی به قول بابیها و بهائیها آمدن دین بعد است.
[134]. بیان فارسی، باب اول از واحد اول، ص 5.
[135]. این صورت وصیت را ادوارد بروان از متن خط علیمحمد باب استنساخ كرده و در كتاب نقطة الكاف منتشر نموده است. ر.ک: مقدمه نقطة الكاف، ط بریل در لیدن، سنه 1328 هجری، صفحه له.
[136]. وحید به حساب ابجد با 28 است، چنانكه كلمه یحیی (به استثنای الف آخرش) مساوی با 28 است، و منظور باب از وحید، همان یحیی صبح ازل است.
[137]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، به کوشش: ادوارد برون، مقدمه فارسی، ص 19 (له – لد).
[138]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 55 و 56
[139]. بهاء، میرزا حسینعلی، کتاب بدیع، ص 43 و 44؛ دکتر ح.م.ت، محاکمه و بررسی باب و بهاء، ص 82.
[140]. شیخ عبدالسلام؛ شیخ الاسلام تفلیس (قفقازیه)، در حدود سالهای ۱۳۱۳- ۱۳۱۴ ق، رساله ای در رد کتاب ایقان بهائیت می نویسد که ابوالفضل گلپایگانی کتاب فرائد را در پاسخ به آن می نگارد.
[141]. انعام، 158.
[142]. فجر، 22.
[143]. الفرائد، ص 19 و 20.
[144]. گلپایگانی، ابوالفضل محمد بن محمد رضا، کشف الغطاء، ص 341، سطر 20.
[145]. رستگار، نصرالله، تاریخ حضرت صدر الصّدور، ص 207.
[146]. معارج، 4.
[147]. ابراهیم، 48.
[148]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 190 و 191.
[149]. باب، علی محمد، بیان فارسی، باب 7 از واحد 2، ص 30 و 31 (نسخه الکترونیکی).
[150]. همان، باب 9 از واحد 8، ص 276.
[151]. همان، باب 8 از واحد 2، ص 33. در شرح اصطلاحان کتاب بیان که در پایان آن آمده، منظور از نفی، اشاره به «لااله و غیرمؤمن به بیان»، و مراد از نفی نفی، «اجتناب از دون مؤمن» ذکر شده، و منظور از اثبات، «اشاره به الا الله و مؤمن به بیان» و منظور از اثبات اثبات، «ایمان و اطاعت مجلّی حقیقت و دستورات او» مطرح شده است.
[152]. همان، ص 33 و 34.
[153]. همان، باب 9 از واحد 2، ص 40.
[154]. همان، باب 10 از واحد 2، ص 45.
[155]. همان، باب 11 از واحد 2، ص 46.
[156]. همان، باب 12 از واحد 2، ص 47 و 48.
[157]. همان، باب 13 از واحد 2، ص 49 و 50.
[158]. همان، باب 14 از واحد 2، ص 51.
[159]. همان، باب 15 از واحد 2، ص 53 و 54.
[160]. همان، باب 16 از واحد 2، ص 56.
[161]. همان، باب 17 از واحد 2، ص 65.
[162]. همان، باب 11 از واحد 8، ص 279 و 280.
[163]. باب، علی محمد، بیان فارسی (نسخه الکترونیکی)، باب 3 از واحد 5، ص 148 و 149.
[164]. همان، ص 253 و 256.
[165]. همان، باب 9 از واحد 9، ص 310.
[166]. همان، ص 276.
[167]. همان، ص 293.
[168]. همان، باب 11 از واحد 8، ص 278 و 279.
[169]. همان، باب 12 از واحد 5، ص 164 و 165.
[170]. همان، باب 10 از واحد 8، ص 277 و 278.
[171]. همان، ص 250 و 251.
[172]. همان، ص 305.
[173]. همان، باب 8 از واحد 8، ص 275 و 276.
[174]. ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته؛ پادزهر؛ پازهر؛ داروی ضد زهر؛ تریاک. ر.ک: سایت واژه یاب، فرهنگ لغت عمید، ذیل این واژه.
[175]. بیان فارسی، باب 8 از واحد 9، ص 310.
[176]. همان، ص 285.
[177]. همان، ص 269.
[178]. همان، ص 157 – 159.
[179]. همان، ص 282.
[180]. همان، باب اول از واحد 10، ص 327 و 328.
[181]. در اصطلاح نامه کتاب بیان تعریف شده به: بستن گوش تا صدا را نشنوند.
[182]. همان، ص 205 و 206.
[183]. همان، باب 2 از واحد 8، ص 260.
[184]. همان، باب 18 از واحد 5، ص 174.
[185]. همان، باب 16 از واحد 7، ص 248 و 249.
[186]. همان، باب 10 از واحد 4، ص 128.
[187]. تدینی، سید حبیب الله، واکاوی فرقهگرایی (5)، بابیگری گام دوم در شکلگیری بهاییت، سایت تحلیلی برهان.
[188]. آیتی (آواره)، عبد الحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 35.
[189]. آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ص 43.
[190]. زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 112.
[191]. همان، ص 132.
[192]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 47 و 48.
[193]. همان، ص 51 و 52.
[194]. ر.ک: ابوالفضل گلپایگانی، کشف الغطاء، ص ۲۰۴ ـ ۲۰۵؛ آیتی (آواره)، عبدالحسین، کشف الحیل (نسخه الکترونیکی).
[196]. ر.ک: محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 70. شرح اين ماجرا در كتاب «پرنس دالگوركي»، از مرتضی – احمد – آ، ص 80 تا 85 آمده است، آنها به بيش از بيست فرقه رسيدهاند. همچنین ر.ک: تدینی، سید حبیب الله، تحلیلی از چهار مرحله بابیگری، پایگاه تحلیلی تبیینی برهان.
[197]. ر.ک: دکتر مصطفوی، حسن، محاکمه و بررسی در عقاید و احکام و آداب و تاریخ باب و بهاء، ج 2 و 3؛ محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 164؛ ربانی گلپایگانی، علی، مسلک بابيه و بهائيه به طور اجمال.
[198]. باب، علی محمد، بیان فارسی، باب 17 از واحد 3، ص 100 و 101.
[199]. باب، علی محمد، رساله للثمرة، صفحه 8، سطر 1.
[200]. محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج 1، ص 178، به نقل از مسیو نیکلا، مذاهب ملل متمدّنه، ص 30.
[201]. ر.ک: میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 89.
[202]. ر.ک: آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 43.
[203]. بابی گری و بهایی گری، ص 81.
[204]. کرمانی میرزا آقاخان و روحی، شیخ احمد، هشت بهشت (نسخه الکترونیکی).
[205]. همان.
[206]. استاد محیط طباطبایی تحقیق ارزنده ای درباره تاریخ نبیل زرندی دارند که برای آگاهی بیشتر ر.ک: تاریخ نو پدید نبیل زرندی، نويسنده: استاد محیط طباطبائی، سایت راسخون.
[207]. «کل شئ» به حروف ابجد، 361 می شود.
[208]. کتاب بیان فارسی، ص 3 و 4.
[209]. محمد حسینی، نصرت الله، حضرت باب، ص ۸۷۱.
[210]. رساله للثمرة، صفحه 8، سطر 1.
[211]. آئین باب، پاورقی، ص 10.
[212]. مذاهب ملل متمدّنه، ص 30.
[213]. حضرت باب، ص ۸۷2.
[214]. اقدس، ص 179.
[215]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهائی گری، ص 165.
[216]. نساء، 82.
[217]. کهف، 110.
[218]. دکتر مصطفوی، حسن، محاکمه و بررسی در عقاید و احکام و آداب و تاریخ باب و بهاء، ج 1، ص 206 و 207.
[219]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 172 و 173.
[220]. کتاب بیان فارسی، ص 148 و 149.
[221]. بابی گری و بهایی گری، ص 173.
[222]. جمعه، 2.
[223]. قمر، 17، 22، 32، 40.
[224]. ر.ک: محاکمه و بررسی در عقاید و احکام و آداب و تاریخ باب و بهاء، ج 1، ص 208 و 209.
[225]. نجفى، سيد محمد باقر، بهائيان، ص 511 و 512.
[226]. ر.ک: تدینی، سید حبیب الله، تحلیلی از چهار مرحله بابیگری، پایگاه تحلیلی تبیینی برهان.
[227]. شمیم، علی اصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار (قرن سیزدهم و نیمه اول قرن چهاردهم)، ص 140.
[228]. در مطالب آینده به آن اشاره خواهد شد.
[229]. چون او دستور اعدام باب را داده بود.
[230]. میرزا ابوالقاسم تهرانی (۱۲۱۵-۱۲۷1) امام جمعه تهران در عصر فتحعلیشاه، محمدشاه و ناصرالدینشاه.
پدرش میرزا محمد صدرالعلماء اصفهانی و از خاندان خاتون آبادی بود. جدش، میرمحمدصالح خاتون آبادی، در عهد صفویه منصب امام جمعه ئی اصفهان را داشت و داماد محمدباقر مجلسی بود. میرزا ابوالقاسم، پس از درگذشت عمو و پدرزنش، آقا محمدمهدی امام جمعه (نخستین امامجمعه تهران) به دستور محمد شاه به امامت جمعه تهران و تولیت مسجد شاه گمارده شد. میر سید ابوالقاسم امام جمعه دارای خصائلی نیکو بود و همه کس او را محترم داشته و از او به خوبی یاد می کردند. او از روحانیان بانفوذ عصر خود بود و در سن 56 سالگی در تهران درگذشت. آرامگاه او در جنوب شهر تهران به سر قبر آقا معروف است. ر.ک: دانشنامه نماز جمعه http://jomepedia.ir؛ ویکی پدیا https://fa.wikipedia.org/wiki.
[231]. ر.ک: آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، ص 451.
[232]. زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 61 و 64.
[233]. ر.ک: آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 61 و 62؛ اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 170.
[234]. همان، ص 174 و 175.
[235]. قرة العین با آن كه همسر و فرزند داشت، ترک همسر نموده و در ایام ریاست بابیان و مجلس آرائى شیخیان قزوین، به تجرد زندگى مىكرد و به گفته صاحب كتاب «تاریخ قدیم» (نقطه الكاف) حاضر به صلح با شوهر خود نشد. نقل شده او در مجالس درس قزوین روبند از رخسار خویش بر مىگرفت و با چهرهاى سیمین و لبخندى نمكین به تدریس مىپرداخت و مباحث دشوار را با قصاید دلربا مىآمیخت؛ لذا برخى از شیخیان و بابیان، به او سر سپرده بودند. در این میان یكى از بابیان به نام «میرزا صالح شیرازى» بیش از همه، به قرة العین دل سپرده بود. مؤلف كتاب «تاریخ قدیم» (مشهور به نقطة الكاف)، اذعان مىدارد: «ملا صالح گفته بود اى دختر، هر گاه تو خودت ادعاى بابیت مىنمودى، مرا گوارا بود تسلیم امر ترا نمودن و اى كاش تو پسر بودى تا مرا فخر بر عالمیان مىبود. چه كنم كه تو با این فضیلت تابع این جوان شیرازى (محمد علی باب) شدهاى». ر.ک: نجفى، سید محمد باقر، بهائیان، ص 514 – 516.
[236]. فتنه باب، ص 175 و 176.
[237]. تنکابنی، میرزا محمد، قصص العلماء، ص 140 و 141.
[238]. زعیمالدوله تبریزی، محمدمهدی، مفتاح بابالابواب یا تاریخ باب و بهاء، ترجمه: فرید گلپایگانی، حسن، مقدمه و شرح حال مؤلف: آقاچرندابی تبریزی، عباسقلی، ص 117 و 118.
[239]. معروف به بهاء الله. وی ابتدا از بابیان بود، ولی بعد از باب، ادعای «من یظهره اللهی» کرد و فرقه ضاله بهائیت را بنا نهاد.
[240]. مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 229.
[241]. فتنه باب، ص 177 و 178.
[242]. البته دستهای مرموز استعمار که چشم طمع به این کشور دوخته بود، در این مسیر آنها را کمک میکرد.
[243]. آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 313 – 316.
[244]. نجفى، سيد محمد باقر، بهائيان، ص 584.
[245]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، به کوشش: ادوارد برون، مقدمه فارسی، ص 21 (لح – لز).
[246]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 316.
[247]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 57 و 58.
[248]. بدشت ناحیه ای است محدود از شمال به کوههای بسطام و دامنه کلاته، از مشرق به خیر آباد، از طرف جنوب به قریه سعید آباد، و از طرف مغرب به باغ زندان و شاهرود. آثار و خرابههایی از کاروانسراها و آب انبارهای شاه عباسی در آن دیده میشود و چون در قدیم محل عبور و مرور قافلهها و مسافران خراسان و تهران و مازندران بوده، اهمیت بیشتری داشته، ولی پس از احداث جاده اتومبیل رو که از یک کیلومتری آن میگذرد اهمیت سابق خود را از دست داده است. مسافتش تا شاهرود هفت کیلومتر و دارای آب و هوائی معتدل و زمینی حاصل خیز است. با این همه اکنون بیش از ششصد نفر جمعیت ندارد». بدشت از نظر تقسیمات کشوری، اکنون جزو دهستان زیر استاق از توابع شاهرود است. ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 179.
[249]. آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 127.
[250]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 80.
[251]. کتاب بیان علی محمد باب.
[252]. ر.ک: الکواکب الدریة، ج 1، ص 127 – 131.
[253]. در آن عصر نام بابل، بار فروش بوده است.
[254]. به اصطلاح بهائیان قیامت کبری پدید آمد، زیرا آنها روز نسخ دین سابق و اعلام دین جدید را روز قیامت کبری میخوانند.
[255]. که 22 روز بوده است.
[256]. بابی گری و بهایی گری، ص 63 و 64، به نقل از کتاب قاموس توقیع منیع مبارک، ص 501.
[257]. همان، ص 78 به نقل از مکاتیب عباس افندی، ج 2، ص 254.
[258]. اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 179 – 190.
[259]. بابی گری و بهایی گری، ص 64 و 65، به نقل از کتاب ظهور الحق، بخش سوم، ص 110.
[260]. فتنه باب، ص 179 – 190.
[261]. ر.ک: زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص ۲39 و ۲40؛ بابی گری و بهایی گری، ص 65.
[262]. ر.ک: تدینی، سید حبیب الله، کارشناس ارشد ادیان و فرق، پایگاه تحلیلی تبیینی برهان.
[263]. نجفى، سید محمد باقر، بهائیان، ص 531.
[264]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 82.
[265]. بهائیان، ص 533.
[266]. زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 260 و 261.
[267]. سعید العلماء از بزرگان علما، و اكابر فقها بود، و در میان بزرگان علم و فقهای مشهور عصر خود شهرت داشت، و به عنوان سعید العلماء مازندرانی بارفروشی (بابلی) شناخته میشد، او همدرس علمای بزرگی؛ همچون مولا آقا دربندی، سید شفیع جاپلقی، و شیخ مرتضی انصاری (صاحب رسائل و مكاسب) و فقها و علمای دیگر بود، و از شاگردان برجسته شریف العلماء مازندرانی و غیر او به حساب میآمد. این عالم بزرگ در سال 1270 ه.ق در 83 سالگی در بابل رحلت كرد، مرقد شریفش در شهر بابل در بقعهای قرار دارد. نكته قابل توجه در زندگی این مرد خدا، این كه او به خاطر نهی از منكر و دفاع از حریم اسلام و جلوگیری از فرقه ضاله بابیگری، حوزه علمیه نجف را ترک كرده و به بابل مراجعت كرد، او انجام وظیفه را از رسیدن به مقام مرجعیت ترجیح داد، با ایثار و نفسكشی، از محیط بزرگ علم و فقاهت دست كشید و به محیط كوچک بارفروش (بابل) آمد، چرا كه شنیده بود بابیها با حمایت استعمار روس تزاری، رخنه كرده میخواهند مردم مازندران را اغوا كنند. وی نقش به سزایی در قلع و قمع بابیان، و پاكسازی مازندران از وجود پلید آنها داشت.
[268]. بابی گری و بهایی گری، ص 83.
[269]. هود، 86.
[270]. بابی گری و بهایی گری، ص 84 و 85، به نقل از جمال ابهی، ص 92.
[271]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 103.
[272]. بابی گری و بهایی گری، ص 85، به نقل از جمال ابهی، ص 92.
[273]. همان.
[274]. نجفى، سید محمد باقر، بهائیان، ص 555 و 556.
[275]. بنا به عقیده بابیه، پس از جار و جنجالی که باب در شیراز برپا کرد، محمد شاه، سید یحیی را که از افراد مورد اطمینانش بود برای تحقیق موضوع به شیراز فرستاد و برای طی راه اسبی خاص بدو بخشید. سید یحیی در شیراز به باب گروید و توسط لطفعلی بیک پیشخدمت، مراتب را به محمد شاه اطلاع داد. سپس برای دعوت مردم، به بدعت جدید، به بروجرد، اصفهان، یزد، طهران، خراسان و قزوین رفت و برای ملاقات با باب به ماکو سفر کرد و در مراجعت از این سفر با قرة العین و سایر بابیه آشنا شد. حرکت او به شیراز برای تحقیق موضوع در امر بابیه، سال 1260 ق، و خروج او در مرتبه آخر از تهران برای بر افروختن آتش فتنه نی ریز در سال 1265 بود. ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسين نوايي، فتنه باب، پاورقی شماره 82.
[276]. در آن موقع بهرام میرزا معز الدوله، از حکومت فارس معزول و شاهزاده نصرةالدوله فیروز میرزا به جای او منصوب شده بود، اما چون هنوز حاکم جدید به شیراز نرسیده بود، در غیاب وی میرزا فضل الله علی آبادی زمام حکومت را به دست داشت.
[277]. به نظر یکی از محققان، این عقیدت و ارادت مردم «نیریز» دو دلیل اساسى داشت:
اولًا: یحیى دارابى فرزند مرحوم سید جعفر کشفى دارابى، از اکابر علماى امامیه بود که مدتها در نی ریز به امورات مذهبى مردم همت و سعى وافى داشته است. از این روى بازگشت وى را بنا به آن سوابق موجود و بىتوجه به تحولات و تغییراتى که یحیى دارابى، پس از خروج از نی ریز، در ارتباط با غائله بابیه دیده و داشته است، توانست پس از ورود به نی ریز، به گفته مرحوم «رضاقلیخان هدایت»: «خلایق را برگرد خود جمع نمود و از «باب» بابى چند مفصل بیان کرد و عوام را بفریفت …».
ثانیاً: همانطور که تواریخ عصر قاجار معترف و متذکر آن شدهاند: اقدامات یحیى دارابى در زمانى صورت تحقق به خود مىگرفت که: «رعایاى نی ریز از «حاجى زینالعابدین خان بن محمد حسینخان نیریزى» حاکم خود خاطرى رنجیده داشتند. و او را از نی ریز بیرون کرده بودند و از او خوفى کرده اعتصام به دامن عزیزى مىخواستند.
به این دو دلیل، چون سید (یحیى دارابى) در رسید، به حکم سابقه معرفت، مقدمش را گرامى داشته و وجودش را مغتنم پنداشته سر بر خط ارادتش نهادند. ر.ک: بهائیان، ص 557 و 558.
[278]. فتنه باب، ص 75 – 79.
[279]. نجفى، سيد محمد باقر، بهائيان، ص 561.
[280]. روز آخر ماه قمری که در شام آن هلال در آسمان دیده شود؛ آخر ماه قمری. ر.ک: فرهنگ لغت عمید، سایت واژه یاب.
[281]. چنانکه اکنون قریب به این طریقه، سیره شیخیه است و تحقیق آن از رساله سیاح و احقاق الحق و شرح آثار الباقیه از تصانیف مصنف است، نیک واضح است. ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسين نوايي، فتنه باب، ص 61.
[282]. وزارتخانه (در قدیم). دفتر محاسبه. دولت. اداره (قدیم). خزانه داری .ر.ک: فرهنگ فارسی معین، سایت واژه یاب.
[283]. لغتی فرانسوی است، و به معنای افسری است که در خدمت افسر عالی رتبه باشد. آژان، مأمور پلیس .ر.ک: فرهنگ فارسی معین، سایت واژه یاب.
[284]. صلابت، نیرومندی، چابکی، دلیری. ر.ک: فرهنگ لغت عمید، سایت واژه یاب.
[285]. فتنه باب، با تلخیص، ص 61 – 74.
[286]. اصطلاح حروف حی، ساخته سید باب است و طبق بازی اعداد و حساب حروف كه در نزد باب و پیروانش اهمیت فراوانی دارد، «حی» مساوی است با 18 (ح: 8، ی: 10) یعنی هیجده نفر. این هجده نفر یا به اصطلاح حروف حی (مساوی 18) با خود باب میشود 19 یعنی واحد اول. ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 113 و 117.
[287]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 68.
[288]. در بعضی از کتاب ها، این شخص به عنوان پسر دایی ملاحسین بشرویه معرفی شده است. ر.ک: آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 232؛ فتنه باب، ص 114.
[289]. نقل شده: وی از سایرین عاقلتر و سعادتمندتر بود، زیرا به زودی از باب برگشت و توبه نمود و بار دیگر به ذیل عنایت اسلام متوسل گردید. ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 114.
[290]. همان، ص 114 و 115.
[291]. ر.ک: محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 77؛ اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص 166.
[292]. آیتی (آواره)، عبدالحسین، الکواکب الدریة، ج 1، ص 60.
[293]. زرندی، محمد، مطالع الانوار (تاريخ نبيل زرندى)، ترجمه و تلخیص: اشراق خاورى، عبدالحميد، ص 64.
[294]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 61.
[295]. ر.ک: همان، ص 61 و 62؛ فتنه باب، ص 170.
[296]. فتنه باب، ص 172 و 173.
[297]. همان، ص 174 و 175.
[298]. مطالع الانوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندى)، ص 518 – 522.
[299]. مطالع الانوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندى)، ص 61 و 62؛ الکواکب الدریة، ج 1، ص 231 و 232؛ فتنه باب، ص 113.
[300]. ر.ک: محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 84 و 85.
[301]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 257.
[302]. بابی گری و بهایی گری، ص 62 و 63.
[303]. بنا بر نقل ادوارد برون، این دو برادر ناتنی بودند؛ یعنی تنها از ناحیه پدر با یکدیگر برادر بودند. ر.ک: میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، به کوشش: ادوارد برون، مقدمه فارسی، ص 18 (لد – لج – لب).
[304]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف، به کوشش: ادوارد برون، مقدمه فارسی، ص 21 (لح – لز).
[305]. یکی از شهرهای تحت حکومت دولت عثمانی.
[306]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 382.
[307]. بابی گری و بهایی گری، ص 55 – 61.
[308]. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 29 و 30 مقدمه و 79 متن.
[309]. محمدی اشتهاردی، محمد، بابی گری و بهایی گری، ص 77.
[310]. رسم میرزا علی محمد باب بر این بود كه هر یك از مریدان خاص خود را لقبی میبخشید كه با نام او از حیث عدد مطابق باشد. چون «شیخ علی» با «عظیم» تطابق عددی دارد، وی را «عظیم» لقب داد… . «عظیم». ر.ک: اعتضاد السلطنه – عبدالحسین نوایی، فتنه باب، پاورقی شماره 88.
[311]. این شخص برادر همان فرخ خان است كه از طرف امیر كبیر مأمور سركوبی ملا محمد علی حجت در زنجان بود و ناجوانمردانه به دست بابیه کشته شد. سلیمان خان کسی بود كه بقایای جسد باب را از خندق كنار تبریز ربود. ر.ک: فتنه باب، پاورقی شماره 89.
[312]. ر.ک: فتنه باب، ص 80 – 84.
[313]. الکواکب الدریة، ج 1، ص 170.
[314]. فتنه باب، ص 36 و 37. میرزا جانی کاشانی، نقطة الکاف (نسخه الکترونیکی)، به کوشش: ادوارد برون، ص 64 و 65.
[315]. به عنوان نمونه ر.ک: شهبازی، عبدالله، جغرافیای جمعیتی بهائیان ایران، سایت حرف آخر.