Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

عوامل و ریشه‌های گرایش شیعه به تقیه

در میان فرق و مذاهب اسلامی، شیعیان بیش از پیروان سایر مذاهب به التزام به تقیه، شهرت یافته‌اند.

تاريخ شيعه نشان دهنده اين حقيقت تلخ است كه پيوسته از طرف حكومت‌هاى ستمكار در جهان اسلام كه طرفدار مذاهب غير شيعى بوده‌اند، تحت فشار بوده و مورد انواع شكنجه‌ها و ظلم و ستم‌ها قرار گرفته‌اند. اين وضعيت در دوران امامان معصوم (عليهم السّلام) كه حكومت‌هاى اموى و عباسى بر اريكه قدرت سياسى قرار داشتند، بسيار شديد و هولناک بود. هرگونه آزادى سياسى و اجتماعى از شيعيان سلب شده بود و در مواردى حتى ارتباط با خاندان علوى بزرگ‌ترين جرم سياسى به شمار مى‌رفت. بديهى است در چنين شرايطى حفظ تشيّع، جز با به‌كارگيرى انواع تقيّه امكان‌پذير نبود.

با توجّه به اين شرايط مى‌توان به واقع‌نگرى، دورانديشى و روش و منش حكيمانه امامان معصوم و اهل بيت پیامبر (عليهم السّلام) پى‌برد. آنان با به كارگيرى چنين شيوه خيرخواهانه و مصلحت انديشانه‌ای، توانستند حقايق دين را براى مردم بيان نموده، با تحريف‌هاى معنوى كه به عمد يا سهو توسط افرادى در آيين اسلام مى‌شد، به گونه‌اى شايسته و استوار مبارزه كنند. ایشان توانستند مذهب تشيّع را (گرچه با تحمّل مشقّت‌ها و پرداختن هزينه‌هاى سنگين بوده باشد)، حفظ كنند.

كسانى كه تقيّه را بر مذهب شيعه عيب مى‌شمارند، اگر با ديده انصاف به حقايق تاريخى بنگرند و از روی تعصّب، لجاج و فتنه‌انگيزى ميان مسلمانان با این امر برخورد نکنند، در قضاوت و داورى خود تجديد نظر خواهند كرد و بر حقانيت شیعه در اين مسئله؛ مانند سایر مسايل دينى، اذعان خواهند نمود. در حقيقت، اگر بنا است در اين‌باره كسى مورد ملامت و نكوهش قرار گيرد، اين حكومت‌هاى جابر اموى و عباسى و ديگر حكومت‌هاى ستمكار در دنياى اسلام هستند كه بايد مورد ملامت و نكوهش واقع شوند. حكومت‌هايى كه با کمال تأسف خود را پيرو و طرفدار مذهب اهل سنّت مى‌دانستند، اما در عین حال بدترين ظلم و ستم‌ها را در حق شيعه اعمال مى‌كردند. همچنين بايد آن دسته از علماى اهل سنّت مورد ملامت و نكوهش واقع شوند، كه بر مباح بودن جان و مال و عرض شيعيان فتوا داده و حكومت‌ها را بر اعمال شكنجه و قتل و غارت شيعيان ترغيب مى‌كردند.[1]

پس با توجه به مطالب فوق می‌توان گفت: برخی از علت‌های گرایش شیعه به تقیه را باید فشارهای گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و …، بر شیعیان دانست.

نمونه های تحت فشار قرار گرفتن شیعه از جانب مخالفان، در تاریخ بسیار زیاد است. در اینجا برای تأیید مطلب به روایتی از امام باقر (علیه السلام) اشاره می شود:

ابن ابى الحديد معتزلی در شرح نهج البلاغه خود می نگارد: «از امام محمّد باقر (عليه السّلام) روايت شده به بعضى از ياران خود فرمود: اى فلانى! چه ظلم و ستم ها كه از قريش به ما رسيد! چه مصيبت و سختى كه شيعيان و دوستان ما از اين مردم كشيدند! پيامبر خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) در حالى از دنيا رفت كه خبر داد: «ما از اين مردم به مقام خلافت سزاوارتر هستيم». ولى گروه قريش عليه ما اجتماع نموده، حق را از حق‏دار گرفتند.

قريش دليل و برهان هاى ما را به رخ انصار كشيدند. قريش هر كدام پس از ديگرى اين موضوع را متداول داشتند تا اينكه به ما بازگشت. آنگاه بيعت ما را شكسته، بيرق جنگ را در مقابل ما برافراشتند و صاحب مقام خلافت؛ يعنى حضرت اميرالمؤمنین (علیه السلام) همچنان دچار سختى شديد بود، تا اينكه كشته شد.

سپس با پسرش حسن (علیه السلام) عهد و بيعت شد. آنگاه وى را تنها نهاده تا تسليم شد. پس از آن اهل عراق بر او حمله كرده تا اين‌كه خنجر به پهلويش زده شد و لشكرش را غارت نمودند و خلخال‏هاى مادران فرزندان او ربوده شد. پس از اين جريان بود كه امام حسن (علیه السلام) با معاويه صلح و سازش كرده، خون خويشتن و اهل خود را حفظ نمود و این در حالی بود که آنان تعدادشان بسیار قليل و اندک بود.

پس از امام حسن (علیه السلام)، بيست و چهار هزار (24000) نفر از اهل عراق با امام حسين (علیه السلام) بيعت كردند و آنان نسبت به آن حضرت عهدشكنى نمودند، در حالى كه بيعت امام حسين (علیه السلام) بر گردن ايشان بود، بر آن حضرت خروج كرده، او را كشتند.

سپس ما اهل بيت دائماً مظلوم، تبعيد، غرق محنت، محروم، مقتول و خوفناک می باشيم، خون ما و دوستان در امان نخواهد بود. ولى دروغگويان و منكِران حق، به وسيله دروغ و انكارى كه دارند، در هر شهرى نزد دوستان خود و قاضيان تبهكار و گماشتگان بد رفتار، تقرب پيدا مى‏كنند. اخبار و احاديث جعلى و ساختگى براى آنان نقل مى‏نمايند. سخنانی در باره ما مى‏گويند كه ما نگفته و انجام نداده‏ايم، تا ما را مورد غضب مردم قرار دهند.

اين اعمال اكثرا پس از شهادت امام حسن (عليه السّلام)، در زمان معاويه انجام مى‏شد؛ لذا شيعيان ما در هر شهرى كه بودند كشته مى‏شدند. چه دست و پاها كه قطع مى‏شد!! هر كسى محبت ما را ياد آور و متوجه ما می گرديد؛ يا زندانى می شد، يا مال او را به يغما مى‏بردند، يا خانه‏اش را خراب می كردند.

پس از اين جريان بود كه بلاء و گرفتارى همچنان شديد و زياد مى‏شد تا زمان عبيد اللَّه بن زياد كه قاتل امام حسين (عليه السّلام) بود. سپس حجاج بن يوسف روى كار آمد و همه آنان را كشت و ايشان را به هر نحوه گمان و تهمت می‌گرفت. حتى كار به جائى رسيده بود كه كسى را كه زنديق و كافر می گفتند، نزد حجاج محبوب‏تر بود از اين‌كه بگويند: شيعه على (علیه السلام) است …».[2]

نکته آخر اینکه موارد تقیه در بین شیعیان بسیار زیاد بوده و هست که در اینجا به یک مورد اشاره می شود:

شیخ مفید می نویسد: «محمد بن فضل نقل می کند: ميان اصحاب ما در باره مسح پاها در وضوء اختلاف شد كه آيا آن را از انگشتان تا بلندى مفصل بايد كشيد يا بر عكس؟ پس على‏ بن‏ يقطين‏ نامه ای به حضرت موسى بن جعفر (عليهما السّلام) نوشت كه قربانت گردم اصحاب ما در باره مسح پاها اختلاف كرده‏اند، اگر صلاح بدانيد به خط شريف خود تكليف مرا در كيفيت وضو ساختن مرقوم فرمائيد تا ان شاء اللَّه تعالى بر طبق آن رفتار كنم؟

حضرت در پاسخ نامه او مرقوم فرمود: آنچه در باره اختلاف در وضو نوشته بودى، فهميدم و آنچه من به تو در اين باره دستور می دهم، اين است: (ابتداء) سه بار آب در دهان بگردان بعد سه بار آب در بينى بكش بعد سه بار روى خود را بشوى و آب را به لابلاى موهاى صورتت برسان. سپس دستان خود را از سر انگشتان تا مرفق بشوى و همه سر را مسح كن بعد از آن، رو و داخل گوش‌هايت را دست بكش و پاهاى خود را تا بلندى مفصل سه بار بشوى.

پس بدان به‌جز آنچه نوشتم، به كيفيت ديگرى وضو را انجام ندهى و از اين دستور تخلف نكنى!

هنگامی که نامه امام (عليه السّلام) به على بن يقطين رسيد، از آنچه آن حضرت مرقوم فرموده بود که خلاف نظر و عقیده شیعه در باب وضو گرفتن بود، در شگفت شد. اما با خود گفت: مولا و آقاى من به آنچه دستور داده داناتر است و من نيز فرمانبردار او هستم.

لذا هم‌چنان كه حضرت دستور فرموده بود، وضو می ساخت و با همه شيعه به دلیل امتثال دستور آن بزرگوار در اين باره مخالفت می كرد.

تا اينكه پيش هارون الرشید عباسی از على بن يقطين سعايت و بدگوئى كرده، به او گفتند: او مردى دارای مذهب رافضيان (شیعیان) است که با تو مخالف است. هارون به برخى از نزديكان خود گفت: در باره على بن يقطين نزد من زياد حرف می زنند و او را متهم به مخالفت با ما و ميل به سوى مذهب رافضيان كرده‏اند. از طرفی من در انجام خدمتش نسبت به خود، تقصير و كوتاهى نديده‏ام و بارها او را آزمايش كرده و نشانه ای از اين تهمت ها كه به او می زنند، در او نديده‏ام.

حال می خواهم به وسيله ای به گونه ای سر از كار او درآورم كه خود او هم متوجه نشود كه مجبور شود از من پرهيز كرده، تقيه نمايد. به او گفتند: اى امير المؤمنين! رافضيان در مسئله وضو با اهل سنت اختلاف دارند. اينها سبک وضو گرفته و پاها را نمى‏شويند، پس طوری که متوجه نشود از كيفيت وضو گرفتنش او را آزمايش كن.

هارون گفت: آرى اين راهى است كه از اين طریق مذهب او آشكار می شود. سپس مدتى او را به حال خود واگذاشت، آنگاه او را به كارى در خانه خود واداشت تا اين‌كه هنگام نماز شد. على بن يقطين معمولا در اطاقى خلوت براى وضو و نماز می رفت، پس هارون وقت نماز پشت ديوارى ايستاد، طورى كه على بن يقطين را می ديد، ولى على بن يقطين او را نمی ديد. پس آب براى وضو خواست و سه بار آب در دهان گردانده، سه بار در بينى كشيد، سه بار روى خود را شسته و آب را به لابلاى موهاى صورت رساند و از سر انگشتان تا مرفق را سه بار شست و همه سرش را مسح كرد و گوش ها را دست كشيد و پاهاى خود را سه بار شست. این در حالی بود که هارون در تمام اين احوال او را نگاه می كرد.

هارون وقتی ديد على بن يقطين چنين كرد، نتوانست خوددارى کند؛ لذا نزد على بن يقطين رفت و خود را نشان داده و گفت: اى على بن يقطين هر كس بپندارد تو رافضى هستى دروغگو است. از آن پس وضع او در پيش هارون نيكو شد.

پس از اين جريان بدون هیچ‌گونه سابقه (نامه‏نگارى از طرف على بن يقطين)، نامه ای از حضرت موسى بن جعفر (عليهما السّلام) به او رسيد كه اى على بن يقطين از اين ساعت به بعد همان طور که خداوند دستور فرموده وضو بگير …».[3]

[1]. با استفاده از سایت ویکی شیعه و پایگاه امام علی (علیه السلام).

[2]. ابن ابی الحديد، عبد الحميد بن هبه الله، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، محقق / مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل‏، ج 11، ص 43 ‏.

[3]. مفيد، محمد بن نعمان، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 227.‏