کپی شد
عوامل انحراف از صراط مستقیم
عوامل انحراف از صراط مستقیم به عوامل درونى و برونى تقسيم پذيرند. با تأكيد بر اين كه تأثيرپذيرى و شدت آن مهم ترين عامل است؛ يعنى تا زمانى كه عامل درونى و زمينه درونى مهيا نباشد، عامل بيرونى نمىتواند تأثيرگذار باشد. به عبارت ديگر، پيروى از عوامل بيرونى به دنبال پیروی از عوامل درونى انسان است. و با نگرشى ديگر، آن كس سبب گمراهى دگران مىشود كه خود دچار نوعى انحراف شده است و از درون گرفتار فساد نفس و تباهى گشته است، خواه اين گمراهى را، گمراهى بداند و خواه اين را سعادت خويش قلمداد نمايد و ديگران (اهل صراط مستقيم) را منحرف پندارد. (در جهل مركب باشد).
چنان كه خداوند متعال مىفرمايد: “… از كسى كه قلبش را از ياد خود، غافل كرده ايم و او تابع هواى خويش است و در اين امر زياده روى مىكند، تبعيت نكن و بگو: حق از جانب پروردگار من است هر كه مىخواهد بدان ايمان آورد و هر كه مىخواهد كافر شود؛ زيرا ما براى ظالمان آتشى مهيا نمودهايم…”[1] تبعيت و اطاعت از دیگران، تحت تأثير عامل برونى واقع شدن است و تلاش براى گمراهى دیگران برخاسته از انحراف درونى و تبعيت از هوا و هوس و آرزوها و زياده روى در اشباع اينها است.
اين كريمه، پيامبر (ص) و مؤمنان را از پيروى منحرفان، به سوى اطاعت فرامين الاهى فرا مىخواند و سپس با توصيف عذاب و ثواب، احساس جلب منفعت و دفع ضرر را در مخاطبان تحريك مىنمايد تا با عاقبت انديشى راه صحيح را انتخاب و اختيار نمايند. از اين رو روشن مىشود كه تا عامل درونى، تحريك نشود، انسان تحت عامل بيرونى نيز واقع نمىشود. اگر عقل و فطرت نورى داشته باشند و زمينه هدايت مهيا باشد، نفس متنبه گشته و به حق گرايش پيدا مىكند و تابع خدا و رسول (ص) و ولى(ع) مىشود، لكن اگر حرص و طمع و شهوات نقد دنيوى غالب آيند، به پيروى از درون، به لجبازى با اولياء الله (ع) و پيروى شيطان برون و خناسان پيرامونش مىپردازد، اما وقتى بيدار مىشود كه سودى برايش ندارد؛ زيرا در قيامت درخواست مىكند كه: “پروردگار ما! كسانى از جن و انس كه ما را گمراه كردند به ما بنمايان تا آنها را زير پاهايمان قرار داده تا از پست شدگان واقع شوند.”[2] در حالى كه در آن جا از شيطان جواب مىشنوند كه: “خداوند به شما وعده حق داد (و به آن عمل نمود) اما من به شما وعده دادم و تخلف كردم، در حالى كه من هيچ سلطنتى بر شما نداشتم، مگر اين كه شما را دعوت كردم، و شما (با سوء اختيار خود) از من تبعيت كرديد، پس مرا ملامت نكنيد و خودتان را ملامت كنيد، نه من دادرس شمايم و نه شما دادرس من. من قبل از اين نيز شرك شما را تأييد نكرده ام و خدا براى همه اينها كه ظالمند عذاب دردناكى مهيا كرده است.”[3] و پاسخ بزرگانشان نيز چنين است: “چه جزع و بىتابى كنيد و چه صبر كنيد براى ما فرقى نمىكند و ما و شما چاره اى جز تحمل عذاب خويش نداريم.!”[4]
براى علل انحراف انسان، مىتوان ترتيب ذيل را ترسيم نمود، به گونه اى كه هر يك از عوامل زمينه ساز تأثير عامل بعدى و به عبارت ديگر تأثير عامل بعدى نتيجه تأثير عامل قبلى باشد:
1. به ارث بردن صفات پست از پدر و مادر و تحت تأثير تربيت ناصحيح و محيط ناسالم و تبليغات سوء واقع شدن؛
2. جهل و شك و غفلت و گرفتار وسواس فكرى شدن و به دام شبهات و دسائس افتادن؛
3. ترك امر به معروف و نهى از منكر (و يا معكوس شدن اين دو) در ميان مسلمانان و سكوت خواص در برابر انحرافات فردى – اجتماعى و حكومتى امت اسلامى؛
4. انحراف دستگاه حاكم و علماى صاحب نفوذ و گسترش فقر و ظلم و بىعدالتى و خفقان در جامعه؛[5]
5. دنيا زدگى همراه با حرص و طمع و آرزوهاى دراز، و غفلت از مرگ و نظارت خداوند در دنيا و حساب او در آخرت؛ (ضعف ايمان و غرور به دنيا)
6. خود محورى و غرور و تكبر و لجبازى و عناد با خدا و رسول (ص) و ولى (ع)؛
7. نفوذ شيطان به مجارى ادراكى انسان و تسلط بر عقل و فطرت و عواطف و احساسات او؛
8. ضعف نفس و ضعف اراده؛
9. عدم صبر و استقامت لازم براى انجام واجبات و ترك محرمات؛
10. قساوت قلب در اثر گناه و مصرف مال حرام؛
11. فراموشى مقام و منزلت و جايگاه انسان در نظام آفرينش؛
12. دون همتى و قناعت به متاع پست دنيا و دلبستن به شهوات و اميال حيوانى و ارضاى بىحد و مرز آن؛
13. سقوط تدريجى و مشغول شدن به رفاه و خوش گذرانى و حيف و ميل بىحد و مرز نعمت هاى الاهى؛ (استدراج)
انسان تا هنگام مرگ توان اصلاح نفس و رفع و دفع اين عوامل را داراست. اگر در جوانى عزم بر اصلاح نمايد، بهتر از دوران پيرى است؛ زيرا در گذر زمان رذايل و عادات زشت ريشه دارتر مىشوند و قلع و قطع آنها بسى دشوارتر است؛ زيرا با اضافه شدن عوامل و پشت سر نهادن دركات بيشتر سقوط، خلاصى از آنها و بالا آمدن از آنها بسى صعب تر مىگردد، به گونه اى كه ممكن است در گامهاى اوليه، پوينده اصلاح را از حركت بياندازد و در نااميدى و يأس غرق نمايد، اما در همين لحظات است كه اگر هنوز گوش جان، نيم رمقى داشته باشد، نداى دلنواز وحى او را گرمى و حرارت بخشيده و به ادامه راه تشويق مىكند: “اى بندگان من! (كه در ستم) بر نفس خويش اسراف كردهايد، از رحمت “الله” نوميد مشويد، زيرا خداوند همه گناهان را مىآمرزد، زيرا او است آمرزنده مهربان. باز گرديد به سوى پروردگار خويش قبل از اين كه عذاب خدا برسد و ياورى نيابيد. و از اين بهترينها (قرآن) كه از جانب پروردگارتان براى شما نازل شده تبعيت كنيد، قبل از اين كه به صورت ناگهانى عذاب خدا شما را دريابد و شما ندانيد (چه كنيد؟) (مبادا روزى به خود آييد كه فايده نداشته باشد و حسرت زده) بگوييد: اى دريغ از اين همه كوتاهى در حق خدا و اين كه من همه را به مسخره گرفتم (و به وعده و وعيد خداوند وقعى ننهادم.) يا بگويى اگر خدا هدايتم مىكرد، متقى مىشدم يا وقتى كه عذاب را ببينى، بگويى اگر براى من بازگشتى (به دنيا) باشد، من از نيكوكاران مىشوم!…”[6]
در نتيجه، عوامل انحراف چه درونى باشند و چه برونى با عوامل هدايت درون و برون درگيرند و اين مقابله و تخاصم حق و باطل هيچ گاه تمام شدنى نيست. غلبه دادن اين عوامل بر آن يا آن بر اين، داخل اين جريان شدن يا وارد آن جريان شدن، در اين جريان در آخر ماندن يا به اين جريان پيوستن، از اين به در آمدن يا بر آن ثابت قدم ماندن، همه و همه وابسته به عزم و اراده و انتخاب و اختيار و عاقبت سنجى انسان است. لكن با توجه به رابطه ضرورى بين علت و معلول بايد بدانيم كه تا انحرافى واقع نشده، پيش گيرى آن و عدم ترتب آثار آن امرى سهل است، اما اگر انحرافى صورت گرفت، تحقق آثار آن امرى ضرورى است و لاأقل تا مدتى توفيقات را از انسان سلب مىكند و از بين بردن آثار آن چه بسا زمانبر و پر زحمت باشد. نيز اگر اين انحراف تا مرگ استمرار يابد، از ترتب عقاب آن گريزى نخواهد بود. پس تا فرصت باقى است به خود آييم و با راهكارهاى ايمانى – عملى به درمان انحرافات و محو آثار دنيوى و اخروى آنها بپردازيم.
از اين رو: “اى كسانى كه ايمان آوردهايد به فكر خودتان باشيد، اگر شما به هدايت درآييد، گمراهان توان ضرر رساندن (به سعادت نهايى) شما را ندارند، (زيرا) همه به سوى خدا باز مىگرديد، پس شما را به آنچه انجام دادهايد، آگاه مىنمايد.”[7] بر دين راستين خدا ثابت قدم بمانيد و توفيق آن را از راه اعتماد به نفس و توكل بر خدا و استعانت از او، و توسل به ائمه اطهار (ع) كسب كنيد! پس تسويف و تساهل و تسامح را كنار و وارد ميدان مبارزه با نفس شويد. تا نصرت و هدايت الله را تجربه نماييد. زيرا خود وعده نموده كه: “و ما كسانى را كه در راهمان تلاش كنند، به راههاى (مستقيم) خود هدايت مىكنيم، زيرا خداوند در معيت نيكوكاران است”.[8]
براى شروع كار از كلام گهربار امیر مؤمنان بهره مىجوييم و گوش جان را صفا و پرده قلب را جلا مىبخشيم:
“بدانيد كه بايد از صراط! عبور كنيد! گذرگاهى كه عبور از آن خطرناك است! با لغزشگاه هاى پرتكننده و پرتگاههاى وحشتزا و ترسهاى پياپى! (از اين رو) از خدا چون خردمندى بترسيد كه دل را به تفكر مشغول داشته و ترس از خدا بدنش را فرا گرفته و شب زندهدارى خواب از چشم او ربوده و به اميد ثواب، گرمى روز را با تشنگى گذرانده، با پارسايى شهوات را كشته و نام خدا بر زبانش جارى شده است. ترس از خدا را براى ايمن ماندن در قيامت پيش فرستاده، از تمام راه ها جز راه حق، چشم پوشيده و بهترين راهى كه انسان را به حق مىرساند، مىپيمايد. چيزى او را مغرور نساخته و مشكلات و شبهات او را نابينا نمىسازد. مژده بهشت و زندگى كردن در آسايش و نعمت سراى جاودان و ايمنترين روزها، او را خشنود ساخته است.
ايام زندگى را با شتاب در اطاعت پروردگار گذرانده و در فراهم آوردن خشنودى خدا با رغبت تلاش كرده، از زشتىها فرار كرده، امروز رعايت فردا را كرده و هم اكنون آينده خود را ديده است.
پس بهشت براى پاداش نيكوكاران سزاوار و جهنم براى كيفر بدكاران مناسب است و خدا براى انتقام گرفتن از ستمگران كفايت مىكند، و قرآن براى حجت آوردن و دشمنى كردن (با نافرمانان) كافى است.”[9]
منابع و مآخذ:
1. امام خمينى، آداب الصلوة.
2. جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير تسنيم، ج 1.
3. جوادى آملى، عبدالله، صورت و سيرت انسان در قرآن.
4. جوادى آملى، عبدالله، فطرت در قرآن، اسراء.
5. جوادى آملى، عبدالله، مبادى اخلاق در قرآن.
6. جوادى آملى، عبدالله، مراحل اخلاق در قرآن.
7. طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ج 1.
8. فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1.
9. قرآن كريم.
10. مصباح يزدى، محمد تقى، اخلاق در قرآن.
11. مصباح يزدى، محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى.
12. نهج البلاغه، ترجمه، محمد دشتى، فهرست موضوعى، واژه انحراف و انحطاط.
[1] كهف، 29 – 28.
[2] فصلت، 30.
[3] ابراهيم، 22 – 21.
[4] ابراهيم، 22 – 21.
[5] ر. ک. نمايه: علت رواج فساد در حكومتهاى اسلامى.
[6] زمر،53 – 58.
[7] مائده، 1.
[8] عنكبوت، 69.
[9] نهج البلاغه، ترجمه، محمد دشتى، خطبه 83، بند 36 – 42، ص 137؛ همان، حكمت 31، ص 629.