searchicon

کپی شد

علل پیدایش مکتب تفکیک

تفکّر اسلامی، بسیاری از مواریث گرانباری را که فکر فلسفی در قلمرو عقاید و تفسیر برجای گذاشته بود، بر دوش خود تحمّل کرد و آماده پذیرش سلطه تفکّر فلسفی در مقولاتی شد که برای آنها دلیل صریح شرعی وجود نداشت؛ مفاهیمی مانند: عقول ده‏گانه، عقل فعّال. علاوه بر این نزاع‌هایی که محور آن فلاسفه و دیگران بودند نیز در میان بود که باعث تباهی تلاش‌های مسلمانان و رویگردانی آنان از اندیشه و رسالت‌های حقیقی‏شان شد، امّا مکتب عرفانی معتقد است که کشف و مشاهده، یگانه منابع کسب معارف و وصول به حقیقت است و آنچه که عارف مشاهده می‏کند، همان حقیقت است که علوم ظاهریّه از ادراک آن عاجز است. بنابراین شایسته است که نصوص شرعی به آنچه که با این مشاهدات موافق است تأویل، یا این که معتقد شویم فهم ظاهری این نصوص، بیانگر تمام حقیقت آن نیست.

این نظام معرفتی، تفسیرهای فراوان و معارف انبوهی را ایجاب می‏کند که انسان در مقابل آن‌چه بدان معتقد باشد و چه نباشد جز قبول تام و تمام، موضعی نمی‏تواند داشته باشد؛ زیرا از تحقیق درباره آن با شیوه‏های طبیعی، عاجز است.

به دلیل همین تداخل معرفت و تحمیل‌های آن و نیز نتایج آن از قبیل: تأویل‌هایی که مخلّ به آیات‏ قرآن کریم بود، اندیشه «تفکیک» سر برآورد؛ تفکیک میان قرآن، فلسفه و عرفان – به عنوان منبعی برای معرفت – و مرزبندی میان آنها. این اندیشه، تفکیک را ضرورتی علمی به حساب می‏آورد،[1] تا در نتیجه «حکمت قرآنی را با فلسفه یونانی و عرفان گرته یافته از مکاتب اسکندرانی و هندی در نیامیزند، تا بتوانیم نظر قرآن را خالص و به دور از تحوّل‌ها، تطوّرها، تأول‌ها و التقاط‌ها به دست آوریم … و همچنین به کسانی که خارج از اسلام هستند، نشان دهیم که نظام معرفتی قرآنی، کامل و شامل جمیع مسایل است و برای هر سؤال پاسخی دارد و نیازی به علوم خارج از دنیای اسلام را که بعد از 100 تا 200 و بلکه 300 سال پس از نزول وحی قرآنی، وارد دنیای اسلام شد، ندارد.[2]

 

[1]. حکیمی، محمّدرضا، مکتب تفکیک، ص 36.

[2]. همان، ص 75؛ برگرفته از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.