کپی شد
علل پيدايش فرقههای اسلامی
تا زمانى كه پيامبر اكرم (ص) در ميان مسلمانان حضور داشتند، مسلمانان و لو در ظاهر، وحدت خويش را حفظ كرده و بر محور ايشان مىچرخيدند. پيامبر (ص) همان گونه كه در يوم الدار، حديث انذار را فرموده و پس از دعوت خويشان، امام على (ع) 13 ساله را وصّى و خليفۀ خويش تعيين و معرفى نموده بود، در هر موقعيت و فرصت مناسب ديگرى نيز بر اين امر تأكيد و ديگران را به تبعيت از ايشان (ع)دعوت مىنمود. تا اين كه در پايان حجة الوداع در 18 ذى الحجه سال 10 ه.ق در غدير خم رسماً على (ع) را امام و سرپرست و ولى مردم معرفى نمود و براى ايشان از مردم بيعت گرفته شد و ولايت او به عنوان متمم و مكمل دين و نعمت الاهى معرفى گرديد.[1] هنوز پيكر رسول اکرم (ص) بر زمين بود كه مسلمانان بر سر جانشینی آن حضرت دچار اختلاف شدند. پس مردم دو دسته شدند گروهى كه عمل اين عده را مخالف سفارشات پيامبر (ص) دانسته و آنها را به عنوان جانشين حقيقى پيامبر (ص) به رسميت نشناخته و اين كار ايشان را مذمت كردند، به “شيعيان” على بن ابي طالب (ع)شهرت يافتند و گروهى ديگر (بنا به عصبيت قومى و قبيلهاى) ظاهر را نگريسته و گفتند داماد پيامبر (ص) يا پدر زن او، براى ما فرقى ندارند! اكنون كه اينان به حكومت رسيدهاند، رسميت دارند و اطاعت از آنان لازم و عصيان و طغيان بر آنها حرام است. تا آن جا كه بعدها گفتند: چون حسين (ع) بر خليفه وقت! (يزيد اميرالمؤمنين)! شورش كرد، خونش هدر شد! و يزيد اشتباه كرد و از اجتهاد اشتباه خودش توبه نمود. از اين جا بود كه به دو گروه شيعه و سنى تقسيم شدند. پس از درگيرى معاويه و على (ع)، فرقۀ خوارج رخ نمودند و پس از حكومت بنى اميه و بنى مروان و درگيرى آنها با بنى عباس و بالاخره منقرض شدن آنها و باز شدن باب گفت و گو و تعليم و تعلّم و ترجمۀ كتب يونانى و عبرى به عربى و ورود يهود و نصارى و نفوذ آنها در دربار خلفا و جا افتادن آنها به عنوان عالم و محدث اسلامى! در ميان مردم، آرای مختلف به ميدان عرضه و تقاضا وارد شد، در حالى كه فشار حكام جائر، فرصت تبليغ و نشر صحيح دين را از فرزندان رسول (ص) سلب كرده و آنها را به انزوا كشانيده و جعل كنندگان احاديث را ميدان دار كرده بود.
از اين رو مردم دور افتاده از عصر رسالت و سيراب شدۀ از جرعههاى امويان، رو به تعاليم علماى دربار عباسى آوردند و آنها هم براى دوام حكومت خود، ميدان مذاهب و فرقه سازى را باز گذاشتند. اما باز ميدان دار تبليغ و تعليم و وعظ، شاگردانى از ائمه (ع) بودند كه خود را به دربار خلفا فروخته و به دنبال متاع دنيا، حظّ اخروى را پشت سر افكنده بودند، از اين رو سالهاى فراوانى اصلاً مذهب شيعه جعفرى (ع) حتى به عنوان يكى از مذاهب اسلامى هم در كنار ساير مذاهب شناخته نمىشد!
پيدايش اختلاف و تحزّب و تفرّق به 72 فرقه، حاصل عمل گروهى است كه در سقيفه جمع شده و از سپاه اسامه تخلف كرده و آن همه وصاياى پيامبر (ص) در مورد على (ع) و جريان غدير خم و بيعت خود با على (ع) را فراموش كرده و امت اسلام را از تعاليم ناب اسلامى تا حدود زيادى محروم كردند.
عدهاى خود را پيرو سنت رسول (ص) دانسته، اما در آغاز خلافت خويش، حدود اسلامى را تعطيل كرده و در برابر نصوص اجتهاد نمودند. برخى اعلام كردند كه “دو متعه در زمان رسول (ص) حلال بود من آن دو را حرام مىكنم: متعۀ نساء (ازدواج موقت) و متعۀ حج (حلّ بين عمره تمتع و حج تمتع)”[2]. و زمانى نگذشت كه “حى على خير العمل” را از اذان حذف كرده تا مردم به جاى نماز به جهاد با روم و ايران بروند! نماز مستحبى را به جماعت نهادند و بالاخره وضوى نبوى را تغيير دادند تا او هم از اين تغيير سنت بى بهره نماند! عدهاى هم به جاى سنت رسول (ص) به سنت خلفا گردن نهادند و براى تشخيص علويان و شيعيان، بر وضوى عثمانى اصرار كردند تا نسل على (ع) و زهرا (ع) و شيعيان آنها را منقرض نمايند. مردم شامات، بعد از فتح شدن شامات توسط مسلمانان، كسى جز امويان را به عنوان سمبل اسلام بر خود نديدند. معاويه براى آنها خليفۀ رسول اللَّه (ص) بود كه نيت او آن بود كه نامى از رسول الله (ص) نماند و اسم و رسمى از ذريۀ رسول (ص) و على (ع) و زهرا (س) در ميان نباشد، از اين رو سنت سيئۀ او؛ يعنى لعن و سب على (ع)! در خطبههاى نماز جمعه و ساير خطبههاى رسمى تا زمان عمر بن عبدالعزيز باقى ماند و تا آخر امامان هدايت در انزوا و حاشيه قرار داده شدند.
تنها در زمان درگيرى بنى اميه و بنى عباس و تظاهر بنى عباس به حمايت از آل على (ع)بود كه ميدان تبليغ و تعليم و تربيت براى بزرگانى چون امام باقر و امام صادق (ع) تا حدودى باز شد و احاديث نانوشته پيامبر اكرم (ص) با زبان ايشان بيان و تبيين و تفسير گرديد و بطون قرآن اظهار شد و گنجينۀ معارف ناب و احكام صريح و بليغ اسلامى عرضه گرديد و به اهتمام علمای شيعه و شاگردانشان به نسلهاى بعد منتقل شد، اما پس از استقرار عباسيان فشار بر ائمه (ع) شكل تازه گرفت. ايشان يا در زندان بودند يا در تبعيدگاه و يا در لشكرگاه و مجبور به تقيه! از سوى ديگر، بازار عياران علم و دانش و وعظ و خطابه رونق گرفت و هر كس عالم اسلام و محدّث و مجتهد معرفى شد و گروهى را پيرامون خود جمع كرد، تا آن جا كه كثرت آنها، خلفا را نيز به وحشت افكند. بدين جهت مذاهب رسمى را در چهار مذهب شافعى، حنبلى، مالكى و حنفى محدود كردند و دستور داده شد، ساير رسايل جمع و مسكوت شوند!
در ميان خلفا و كارگزاران آنها، گروههاى مختلف با انگيزههاى مختلف ديده مىشوند که به این مسئله دامن زدند:
1. كسانى كه نسبت به على (ع) و زهرا (س) كينه و حسادت داشتند و اين امر را به شكلهاى مختلفى هرچند ضعيف، در زمان رسول خدا (ص) نيز نشان مىدادند که منابع اهل سنت و شيعه، آنها را ثبت و ضبط نموده است.
2. كسانى كه اساساً براى كسب مقام و موقعيت و شهرت به اسلام گرويده و منتظر فرصت بودند، و پس از رحلت رسول (ص) كه على (ع) مشغول تجهيز جسد پيامبر (ص) بود، اين فرصت را يافتند.
3. كسانى كه در فتح مكه، از ترس جانشان ايمان آورده و هميشه به فكر تحريف و نابود ساختن اسلام بودند، و امويان از نسل آنهايند.
4. منافقانى از عرب و يهود كه در انديشۀ تحريف و انحراف دين و شكست مسلمانان بودند.
5. علماى يهود كه به دربار امويان راه يافته و به اسم مبلغ و خطيب و محدث اسلامى شهرت پيدا كرده وارد ميدان شدند.
6. جاهلان و واعظان و جعل كنندگان احاديث كه براى رسيدن به پُست و شهرت و مال بيشتر بر يكديگر سبقت مىگرفتند.
7. علما و صاحب نظران غير مسئول و غير متعهد كه قرآن و حديث را سرمايۀ كسب خود قرار داده و در پى شهرت و مقام، از اهل بيت رسالت كه اساتيد آنها بودند، فاصله گرفتند. بدون هيچ آگاهى از قرآن و سنت نبوى (ص) و اطلاع دقيق از پيچيدگىهاى ادبيات عرب به تفسير و تبيين دين و قرآن پرداختند و هر گروه، پيرو كسى و رأيى شد.
8. مردم ساده كه از امتحانات و حوادث، طرفى نبستند و غربال شدند و از امامان (ع) فاصله گرفتند، به عقايد ناصحيح مثل زنده بودن زيد بن على (ع) (كه مدتها جسدش بر دار ماند) و يا حيات اسماعيل بن جعفر (ع) (كه پدرش خود او را دفن نمود) دچار گشتند، و به امامت آنان قايل شدند.
9. و بالاخره تحريكات استكبار جهانى و صهيونيزم براى تفرق امت اسلامى و اضمحلال آنها با شيوع بابيت، بهاييت، وهابيت، طالبان و… .
از اين رو عوامل تفرق امت اسلامى را مىتوان به عوامل درونى و عوامل بيرونى تقسيم نمود. عوامل درونى؛ مانند: كينه و حسادت و بخل نسبت به اهل بيت (ع)[3] از جانب امويان و عباسيان و…، جهالت و سادگى مردم ، گرايش به كسب مقام و شهرت و اسم و رسم، و عوامل بيرونى؛ مانند: منع كتابت احاديث و سيره نبوى (ص) به مدت صد سال، عدم آشنايى به ادبيات عرب و بروز اختلاف قرائتها و برداشتها از قرآن، ورود احاديث جعلى فراوان به منابع اسلامى، جدايى از اهل بيت عصمت و طهارت كه عالمان به قرآن و غيباند، اجتهادها و استبداد در رأىها در برابر سنت نبوى (ص) توسط خلفا، حمايت خلفا از برخى فرق و مذاهب، به انزوا كشانيدن ائمه (ع) و شيعيان ايشان و در فشار قرار دادن آنها، ميداندار شدن برخى يهود و نصارا براى دين اسلام و اختناق حاكم بر مردم.
يقيناً هر کدام از اينها به نحوی در تحريف و تفرق در اسلام و مسلمین مؤثر بودند و ديگران نيز ناخواسته به آن كشانيده شده و به آن دامن زدهاند. آنچه مسلّم است از ميان راهها و آراى گوناگون جز يك راه مستقيم و حق بيشتر نيست و سايرين به همان اندازه كه با اين هماهنگ اند، از حقيقت بهره مندند اما وقتی با انحرافها و خطاها مخلوط گردند، باطل به حساب مىآيند.
شناخت راه صحيح و حق از طريق قرآن كريم كه به اعتقاد فريقين به اعجاز الاهى از هرگونه تحريف مصون مانده است و سنت نبوى (ص) صحيح و متواتر بين شيعه و سنى، امكان پذير است و سنت و سيرۀ امامان معصوم (ع) نيز در همين راستا قرار دارد.
منابع و مآخذ:
1. طباطبائى، محمد حسين، الميزان، ج 4، انتشارات اسلامى، قم، ص 365 – 364.
2. قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، كنزالدقائق، ج 4، مؤسسه طبع و نشر وزارت ارشاد، چاپ 1، 1411 ه.ق، تهران، ج 3، ص 417 و ج 4، ص 117.
3. موسوى، شرف الدين، ترجمه، امامى، محمد جعفر، حق جو و حق شناس، بنياد معارف اسلامى، چاپ 1، 1373 قم.
4. جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير تسنيم، ج 1، اسراء، چاپ 1، 1378، قم، ص 99 – 98.
5. جوادى آملى، عبداللَّه، قرآن در قرآن، اسراء، چاپ 2، 1378، قم، صص 350 – 315.
6. خسروپناه، عبدالحسين، كلام جديد، مركز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه قم، چاپ 1، 1379 قم، ص 239 – 150.
7. شهرستانى، سيد على، وضوى پيامبر، عروج انديشه، چاپ 1، 1377، مشهد.
8. اصغرى، سيد محمد، قياس و…، كيهان، چاپ 2، 1370 ، تهران.
9. قمى، شيخ عباس، تتمة المنتهى، پيام آزادى، چاپ 1، 1379 تهران.
10. تيجانى، محمد، اهل سنت واقعى، ج 1 و 2، بنياد معارف اسلامى، چاپ 3، 1374 ، قم.
11. نقوى، سيد محمد تقى، شرح و تفسير خطبه غدير، مركز تحقيقاتى فرهنگى جليل، چاپ 1، 1374 تهران.
[1] مائده، 3 و 67.
[2] ارشاد، شیخ مفید، ترجمه، رسولى محلاتى ج 1 164 فصل 50 ، جريان حجة الوداع و آمدن على (ع) از يمن به مكه معظمه و داستان غدير خم ….. ص : 158؛ روضه كافى، ترجمه، كمرهاى ج 1، 97 ،خطبه از امير المؤمنين(ع) ….. ص 94.
[3] فتح، 15؛ نساء، 63 – 49.