کپی شد
عقل و گسترۀ فعالیت آن
بر اساس دلایل عقلی و نقلی، حوزه فعالیت و كارآمدی عقل در گستره مخلوقات، پدیدههای عالم طبیعت، قوانین حاکم بر آن، احكام شرع و شناخت خدا به طور اجمال است.
در حوزه شناخت احكام هم، به عقل اعتماد میشود. در علم فقه، عقل به عنوان یكی از دلایل شناخت احكام در كنار سنت و قرآن قرار دارد. در علم اصول نیز در باب حسن و قبح عقلی ثابت است كه لزوم اطاعت اوامر و نواهی شارع به حكم عقل است.[1]
لازم به ذکر است که در اسلام در دو حوزه عقاید (اصول) و احکام (فروعات)، بعضی از احکام و مسائل، فوق عقل وجود دارد که عقل گرچه مخالفتی با آنها ندارد، اما به کنه آنها نمی رسد و نمی تواند آنها را درک کند؛ مانند مناطات احکام و یا مباحث مربوط به جزئیات معاد.
علامه طباطبائی در جواب پرسش “هانری کاربن” فرانسوی كه پرسید در صورت پیدایش اختلاف و تعارض میان عقل و كتاب و سنت و شرع چه میكنید؟ فرمود: به این دلیل كه كتاب (قرآن) صریحاً نظر عقل را امضا و تصدیق نموده و به آن حجیت داده است، هرگز اختلاف نظر میان آنها پیدا نخواهد شد.[2]
عقل و فطرت انسان، مانند مخزنی است كه تمام حقایق و واقعیتها در آن وجود دارد؛ لذا پیامبران هر آنچه را كه میگویند مطابق عقل و منطق است. در اصول فقه اصطلاحی قاعده ای به نام قاعده ملازمه وجود دارد، كه میگوید: “كل ما حكم به العقل حكم به الشرع”،[3] هر چیزی را كه عقل حكم میكند، شرع هم به آن حكم میكند. عكس آن هم صحیح است؛ یعنی “كل ما حكم به الشرع حكم به العقل” هر چه را شرع حكم میكند، عقل هم حكم میكند؛ لذا یكی از مبانی احكام شرع، عقل است.
بنابراین، احكام پیامبران و شارع بر خلاف عقل نیست، آنچه را كه آنان میگویند همان مرتكزات عقل است كه در اثر القائات شیاطین، انسانها از آنها غفلت كردهاند. پیامبران آمدند تا مرتكزات و دفائن عقول مردم را به آنان یادآوری كنند.
نتیجه آن كه؛ شرع و عقل با هم هماهنگ و توأمند و در شرع اسلام گستره بسیار وسیعی برای حوزه عملکرد عقل قرار داده شده است و از نگاه شهید مطهری (ره)، جایگاه تعقل و تفكر در اسلام تا بدان حد بالا و والا است كه خداوند در قرآن، حتی در یک آیه هم بندگان خود را امر به نفهمیدن و یا راهی را كوركورانه پیمودن، نكرده است.[4]
[1]. ملكی اصفهانی، مجتبی، فرهنگ اصطلاحات اصول، ج 2، ص 279.
[2]. كديور، محسن، دفتر عقل، ص 115.
[3]. سبزواری، سيد عبدالاعلی، تهذيب الاصول، ج 1، ص 145؛ مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، ج 1، ص 217.
[4]. نفيسی، شادی، عقل گرايی در تفاسير قرن چهاردهم، ص 194 و 195.