searchicon

کپی شد

عصمت

مفهوم و حقیقت عصمت

علامه طباطبايى مى‏فرمايد: منظور از “عصمت” وجود امرى است در انسان معصوم كه باعث حفظ او از وقوع در آنچه كه جايز نيست (مثل خطا و معصيت) مى‏شود.[1] البته از نظر ايشان، انبياى الاهى (و تمامى اوليا و هدايت شدگان خاص) داراى عصمت مطلق مى‏باشند و عصمت خطيئه (و خطا) مصاديق فراوانى را شامل مى‏شود كه مى‏تواند تمامى اقسام عصمت را در برگيرد، لكن به دليل اين كه فقط عصمت از گناهان مورد بحث قرار گرفته است، از پرداختن به تمام جوانب و اقسام عصمت خوددارى گرديده است و براى اطلاع افزون‏تر به كتاب‏هاى مربوط مراجعه گردد.[2] از نظر ايشان “عصمت” نتيجه‏ى علم معصوم به عواقب گناه مى‏باشد؛ يعنى علم و شعور معصومان به آثار گناهان به گونه‏اى است كه هيچ گاه مغلوب قواى ديگر انسانى نشده، بلكه مسلط بر آنان است.[3]

در مورد “عصمت” نظريه‏ى ديگرى وجود دارد كه مى‏گويد: “معصوم بر اثر بالا بودن مراتب شناخت خداوند متعال و دلباختگى نسبت به جمال و كمال حق به خود اجازه نمى‏دهد كه گامى بر خلاف رضاى او بردارد، و عشق و علاقه انسان به معبود و درك جمال و جلال او و آگاهى از نعمت‏هاى بى پايان او در حق وى، آنچنان در روحش خضوع و فروتنى به وجود مى‏آورد كه هرگز به فكر گناه نمى‏افتد چه رسد به اين كه مرتكب گناه شود”.[4]

حاصل اين دو نظريه اين است كه در وجود معصوم ملكه‏اى به وجود مى‏آيد كه پيوسته عصيان و تجرى و خلاف كارى را از زندگى طرد كرده و از گناه و لغزش، پاك و محفوظ نگاه مى‏دارد.

دلایل عصمت انبيا (ع) در قرآن

على رغم ادعاى عدم وجود آياتى كه دلالت بر عصمت كنند، آيات فراوانى وجود دارد كه بيانگر لزوم عصمت در انبياى الاهى مى‏باشد. در ذيل به برخى از آن‏ها اشاره مى‏گردد.

1. «واذا ابتلى ابراهيم ربُّه بكلمات فاتمهن. قال انى جاعلك للناس اماماً. قال: و من ذريتى. قال: لاينال عهدى الظالمين» و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود، و وى آن همه را به انجام رسانيد (خدا به او) فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم. )ابراهيم( پرسيد: از دودمانم )چطور(؟ فرمود: پيمان من به بيدادگران نمى‏رسد».[5]

با چشم پوشى از نكات و درس‏هايى كه در آيه وجود دارد، به اين مطلب بايد اشاره نمود كه در برابر آزمايش‏هاى مهمى كه حضرت ابراهيم (ع) با آن روبرو شد و از عهده‏ى همه‏ى آنان به خوبى برآمد، خداوند مقام «امامت» را كه پاداش مهمى بود، به ايشان عطا فرمود. و در مقابل درخواست آن حضرت در خصوص بخشش اين مقام به گروهى از دودمانش، فرمود: ظالمان به اين مقام دست نخواهند يافت. و كاملاً روشن است، كسى كه در حال ظلم باشد و يا دوره‏اى از عمر خويش را – هرچند در گذشته – در مسير اشتباه و انحراف و… سپرى كرده باشد، از مصاديق ظالم خواهد بود. از اين روى است كه فخر رازى در تفسير آيه‏ى فوق با بيان اين كه هر پيامبرى نيز امام است و اگر امام نمى‏تواند فاسق و گنهكار باشد، پيامبر به طريق اولى نمى‏تواند گنهكار باشد، مى‏گويد: خواه مراد از تعبير «عهدى» كه در آيه آمده، نبوت باشد و خواه امامت، در هر دو صورت، احدى از ظالمان به مقام نبوت و امامت نمى‏تواند برسد و پيامبر بايد معصوم باشد.[6]

البته در گفتار ايشان كمبودى احساس مى‏شود و هر پيامبرى را امام دانسته و حال آن كه امامت مرتبه‏اى فراتر از پيامبرى است و… كه پرداختن به آن مجال ديگرى را طلب مى‏نمايد، ولى اعتراف صريح او در زمينه‏ى دلالت آيه بر لزوم عصمت انبياء و امام قابل توجه است، خواه عصمت بعد از بعثت، يا قبل از آن.[7]

2. «و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عند فانتهوا و اتقوا اللَّه ان اللَّه شديد العقاب». آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد) و آنچه را از آن نهى كرده، خوددارى نماييد و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند شديد العقاب است.[8]

دقت در اين آيه نشان مى‏دهد منظور از «ماآتاكم الرسول» تمام اوامر پيامبر اكرم (ص) است زيرا نقطه‏ى مقابل آن، نواهى اوست (ومانهاكم عنه فانتهوا). به همين دليل بسيارى از مفسران تصريح كرده‏اند كه مفاد آيه «عام» است.[9]

طبق اين آيه بايد در برابر اوامر و نواهى پيامبر (ص) تسليم مطلق بود و تسليم و اطاعت بى قيد و شرط، جز در برابر معصوم ممكن نيست، زيرا در صورت خطا يا ارتكاب گناه يا معصيت، نه تنها بايد تسليم نبود، بلكه بايد تذكر داد و نهى كرد.

3. «من يطع الرسول فقد اطاع اللَّه و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظاً». كسى كه از پيامبر اطاعت كند، اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند، تو در برابر او مسئول نيستى.[10] اين آيه، مفهومى شبيه مفهوم آيه‏ى پيشين دارد و شايان ذكر است كه فخر رازى در تفسير خود اين آيه را از قوى‏ترين دليل‏هاى عصمت پيامبر اسلام (ص) در تمامى اوامر و نواهى و ابلاغ‏هاى او از سوى خداوند و افعال آن حضرت مى‏داند.[11]

آيات ديگرى نيز در موضوع عصمت انبيا كه به بيان ديگر ابعاد و كيفيت عصمت انبيا و امامان معصوم ‏(ع) مى‏پردازند وجود دارد كه از ذكر و بررسى جداگانه‏ى آنها خود دارى مى‏شود و تنها به نام سوره‏ها و شماره‏ى آيه‏هاى آنان اشاره مى‏گردد.

4. سوره‏ى نساء، آيه ی شصت و پنج؛ 5. سوره‏ى احزاب، آيه‏هاى بيست و يك، سى و دو؛ 6. سوره‏ى انعام، آيه‏ى نود؛ 7. سوره‏ى نجم، آيه‏هاى سه و چهار؛ 8. سوره‏ى زمر، آيه‏ى سى و هفت؛ 9. سوره‏ى يس، آيه‏ى شصت و دو؛ 10. سوره‏ى ص، آيه‏هاى چهل و پنج تا چهل و هفت – هشتاد و دو – هشتاد و سه؛ 11. سوره‏ى جن، آيه‏هاى بيست و شش تا بيست و هشت.

نتيجه: بنابر ادله‏ى عقلى عصمت انبيا – كه در اين نوشتار از آن‏ها صرف نظر گرديد – و آيات قرآن كريم و روايات امامان معصوم‏(ع) انبياى الاهى از مقام والاى عصمت برخوردارند.

عصمت انبیاء از دیدگاه  اهل سنت

برخی از طوائف اهل سنت (مثل حشویّه[12]، سلفی ها و بعضی از اهل حدیث) معتقدند که انبیاء تنها در دریافت و ابلاغ وحی معصوم می باشند و در بقیه حالات گناه کار و خطاکار هستند. و به آیاتی از قرآن مثل سورۀ طه آیۀ 121 و سورۀ یوسف آیات 109و110استناد می کنند.[13]

اما همه متکلمین اسلام، از شیعه و اهل سنت قائل به عصمت انبیاء در دریافت وحی و ابلاغ وحی و تبلیغ رسالت بوده و در این مرحله متفق القول هستند؛ مگر این که جایز بودن خطا در ابلاغ رسالت را از روی سهو و نسیان، به ابی بکر باقلانی نسبت داده اند[14] و دلایلی که در این مرحله می آورند تقریباً مثل هم است.[15]

از جمله کسانی ­که قائل به عدم عصمت پیامبران و به تبع آنها ائمه اطهار (ع) شده­اند سلفی­ ها (وهابی ها) می­ باشند که به اعتراف بزرگانشان عصمت را برای پیامبران قبول ندارند.

مثلاً ابن تیمیه از بزرگان اهل سنت در یکی از اقوالش ادعا کرده که هیچ کس معصوم نیست نه پیغمبر نه غیر پیغمبر[16] و بعد از آنکه عصمت پیامبر ثابت نشد عصمت هیچ کسی غیر از پیغمبر نیز ثابت نمی شود. وی می­ گوید: « بدرستی که از بعد رسول هیچ معصومی نیست و طاعت هیچ کسی بعد از پیغمبر در هیچ چیزی واجب نیست ».[17]

در این جا به جهت اختصار تنها به دو مورد از آیات اشاره می شود:

1- «سر انجام هر دو از آن درخت خوردند و عورتهايشان به ايشان نمودار شد و بنا كردند از برگهاى بهشت به خودشان بچسبانند، آدم نافرمانى پروردگار خويش كرد و از راه برفت».[18]

در اين آيه و آیات قبل از آن داستان داخل شدن آدم و همسرش در بهشت، و بيرون شدنشان به وسوسه‏اى از شيطان، و حكمى كه خداى تعالى در اين موقع راند كه دينى تشريع نموده،سعادت و شقاوت بنى نوع آدمى را منوط به پيروى هدايت او و اعراض از آن نموده بيان مى‏كند.

این آیه شریفه و آیات دیگری که درباره حضرت آدم (ع) و همسرش حوا، در قرآن کریم مبنی بر رانده شدن آنها از بهشت بیان شده، مهم ترین دلیلی است که برخی از اهل سنت دلیل بر نفی عصمت انبیاء در غیر وحی قرار داده و صدور معصیت را از رسل و انبیاء جایز دانسته اند.[19]

اما در ردّ این استدلال، پاسخ های محکم و قوی با توجه به آیات و روایات از طرف مفسرین و محققین بزرگ شیعه داده شده است[20] .

بررسی آياتى كه (بنابر ادعا) ظهور در عدم عصمت انبيا دارند

برخى تعبيرات در آيات قرآن كريم وجود دارد كه گاه گمان مى‏شود كه اين آيات ظهور در گناه و خطاى انبياى الاهى دارند! بعضى از گناهان و خطاهايى (به گمان عده‏اى) كه از آيات فهميده مى‏شود عبارت اند از: «عصيان آدم (ع)»[21] يا «فراموشى و استوار نبودن آدم بر سر پيمان‏ها»[22] يا «تقاضاى مغفرت از سوى حضرت نوح (ع)»[23] يا «دروغ گفتن حضرت ابراهيم (ع) در ماجراى انتساب بت شكنى به بت بزرگ»[24] و يا «اظهار بيمارى حضرت ابراهيم (ع) در موقعى كه ايشان سالم بود، ولى نمى‏خواست براى مراسم جشن، همراه بت پرست‏ها خارج شود»[25] و… .

از اين رو مناسب است كه اين پرسش مطرح گردد كه آيا با وجود چنين آيات، مى‏توان قايل به عصمت انبيا شد؟ و آيا با قبول اين كه بخشى از آيات قرآن كريم دلالت بر عصمت مى‏كنند، تضاد و پارادكسى ميان آيات وجود ندارد؟

پاسخ به اين سؤالات و نيز بررسى اجمالى بعضى از آيات را كه بيشتر مورد بحث و گفت و گو قرار گرفته‏اند، با دسته‏بندى آيات و نام هر يك از پيامبران الاهى پى مى‏گيريم.[26]

دسته‏ى اول: بررسى آياتى كه نسبت عصيان، دچار فريب و فتنه‏ى شيطان شدن و فراموشى پيمان را به انبيا مى‏دهند.

نمونه‏ى 1. سوره‏هاى: اعراف، 27 ؛ طه، 115، 117- 119، 121.

نام پيامبر: حضرت آدم (ع).

از مجموع بيانات و تفاسيرى كه درباره‏ى آيات فوق ارايه گرديده، به سه تفسير و پاسخ مى‏توان اشاره نمود.

أ: نهى آدم (ع)، نهى آزمايشى بوده است. با توجه به اين كه خداوند متعال آدم (ع) را براى اين آفريد كه حجت و جانشين او در زمين باشد و نه براى اقامت و ماندگارى جاويدان در بهشت، و بهشت دارتكليف نبود بلكه سراى آزمايش بود و معصيت آدم (ع) در بهشت بود نه در زمين. و هنگامى كه به زمين فرستاده شد و حجت و خليفه‏ى الاهى گرديد، مقام عصمت پيدا كرد و… و در حديثى از امام رضا (ع) به اين مطالب اشاره گرديده است.[27]

در نتيجه، اوامر و نواهى خداوند در بهشت تنها براى آشنا ساختن آدم (ع) به مسائل آينده در زمينه‏ى واجب و حرام بوده است. و آدم (ع) تنها يك فرمان آزمايشى را مخالفت نموده است نه يك امر واجب قطعى را.

ب: نهى آدم، نهى ارشادى بود. اوامر و نواهى‏اى كه متوجه انبيا بوده است از جمله آدم (ع)، جنبه‏ى ارشادى داشته، همانند امر و نهى طبيب كه به مريضِ خود دستور خوردن غذاى مخصوص مى‏دهد و يا از استفاده‏ى مواد مشخصى باز مى‏دارد. در اين گونه اوامر و نواهى، اطاعت نكردن مريض، تنها از دست رفتن مصالح مربوط به خود او را به دنبال خواهد داشت نه عصيان و مخالفت طبيب را. بنابراين، هرچند ممكن است درباره‏ى حضرت آدم (ع) تعبير به عصيان بشود ولى يقيناً عصيان فرمان واجب الاهى صورت نپذيرفته است.

شاهد و قرينه‏ى اين مطلب عبارت است از: آيات 117 تا 119سوره‏ى مباركه‏ى «طه» كه فرمود: «به آدم گفتيم كه اين شيطان، دشمن تو و همسرت مى‏باشد، مبادا شما را از بهشت (فوراً) بيرون كند كه در اين صورت به زحمت خواهى افتاد. تو در بهشت گرسنه نمى‏شوى و برهنه نخواهى شد و در آن تشنه نمى‏گردى و حرارت آفتاب آزارت نمى‏دهد».

از اين روى اگر آدم (ع) مخالفت با نهى ارشادى نمى‏كرد، مدت افزون ترى در بهشت اقامت مى‏گزيد. و يكى از معانى «غوايت» كه در ذيل آيات قبلى وجود دارد، باز داشتن انسان از رسيدن به مقصد و محروم شدن از مواهب و نعمت‏ها است.

ج: اطاعت نكردن حضرت آدم (ع)، ترك اولى بوده است. اين پاسخ و تفسير، طرفداران بيشترى داشته و نه تنها در اين جا، بلكه در تمام مواردى كه نسبت گناه به انبيا داده شده، راه گشا و توجيه كننده است. گناه و عصيان بر دو گونه است: مطلق و نسبى. منظور از گناه مطلق، گناهى است كه از هر شخصى صادر شود، گناه و عصيان محسوب مى‏گردد و هيچ گونه استثنايى در آن وجود ندارد، مانند خوردن اموال حرام، ظلم، زنا و دروغ. و مراد از گناه نسبى، گناهى است كه با توجه به مقام و شخصيت و معرفت و موقعيت اشخاص، عملى نامطلوب تلقى مى‏گردد. و چه بسا صادر شدن اين عمل از ديگرى نه تنها عيب نباشد، بلكه فضيلت هم محسوب گردد.[28] (حسنات الابرار سيئات المقربين).

شايان ذكر است كه كلمه‏ى «معصيت»، فقط شامل ترك واجبات نبوده و درباره‏ى «ترك مستحبات» نيز در روايات اسلامى ديده مي شود. از جمله در حديث معتبرى از حضرت امام باقر (ع) مى‏خوانيم كه:« نوافل يوميه (نمازهاى مستحبى روزانه) مستحب است و واجب نيست، كسى كه نماز واجب را ترك كند كافر است ولى كسى كه نافله‏ها را ترك كند كافر نيست و معصيت كرده».[29] و البته از نظر لغت نيز، «عصيان» به معناى هرگونه خارج شدن از دايره‏ى اطاعت است خواه در امر وجوبى يا مستحبى.[30]

نتيجه‏ى كلام اين كه: تمام تعبيراتى كه درباره‏ى عصيان، گناه (اثم)، و ذنب (پيامد سوء)، كه در مورد انبيا ديده مى‏شود، ناظر به همين ترك اولى (ترك كار بهتر) است.[31]

نمونه‏ى 2. قصص، 15.

نام پيامبر: حضرت موسی (ع)

پاسخ: حضرت موسى (ع) پس از مشاهده‏ى ظلم و زورگويى مرد فرعونى (قبطى) به يكى از بنى اسرائيل (سبطى) و عكس العملى كه در اين رابطه داشتند، فرمودند: «هذا من عمل الشيطان» اين كار از عمل شيطان بود. نكته مهم اين است كه اين عبارت، اشاره به اصل دعوا و مشاجره‏ى قبطى و سبطى است؛ يعنى اين نزاع كور و بى‏هدف شما دو نفر يك كار شيطانى بود.[32]

دسته‏ى دوم: آياتى كه نسبت ضلالت (گمراهى) بر انبيا مى‏دهد.

نمونه‏ى 1. شعراء، 20

نام پيامبر: حضرت موسى‏(ع)

پاسخ:

أ: تعبير به «ضالين» در آيه‏ى شريفه نياز به شناخت مفهوم لغوى اين واژه دارد.

1. اين كلمه از ماده‏ى «ضلال» است كه در اصل به معناى رها كردن راه مستقيم مى‏باشد و مفهوم گسترده‏اش منحصر در «گمراهى از دين حق» نيست. از اين رو اين تعبير در مورد شخصى مانند حضرت موسى (و بلكه ساير انبيا، در موارد گوناگون ديگر) مفهوم «ترك اولى» دارد. حضرت با كشتن آن مرد فرعونى، جان خود را به خطر انداخت، و راه سلامت را رها كرد و به مسير پر درد و سرى گام نهاد. و لذا بعد از آن حادثه نتوانست در مصر بماند و آواره‏ى بيابان شد تا اين كه به خدمت «شعيب» رسيد و نزد او پرورش يافت و آماده‏ى پذيرش مسؤليت رسالت گرديد.[33]، [34]

2. «ضلالت» در آيه به معناى دور افتادن از آگاهى از سرنوشت ورود آن حضرت در ماجراى نزاع است. (ناآگاهى) به عبارتى: من نمى‏دانستم كه آن ضربه سبب مرگ آن مرد مى‏شود و اين قتل، مصداق «قتل خطا» بوده نه عمد.[35] در نتيجه از عواقب كار، آگاهى نداشتم.[36]

ب: جواب ديگر اين كه، جمله‏ى «و انا من الضالين» از روى مماشات با فرعونيان گفته شده است. بدين معنا كه با فرض اين كه در آن موقع، من گمراه بودم ولى اينك خدا مرا هدايت كرده و با براهينِ قاطع به سوى شما فرستاده است.[37] مؤيد اين پاسخ، آيه‏ى 19 و     21 همین سوره است. چه اين كه در آيه‏ى اول، فرعون آن چنان از موضع قدرت صحبت مى‏كرد كه خطاب به حضرت موسى (ع) عرض مى‏كند «و انت من الكافرين». و در آيه‏ى دوم، حضرت تصريح مى‏فرمايد كه:…! حال چه مى‏گويى؟ به هر حال «فوهب لى ربى حكماً و جعلنى من المرسلين» الآن، رسولم و آنوقت به گمان تو گمراه!

نمونه‏ى 2. ضحى،6 – 8.

نام پيامبر: حضرت رسول اكرم ‏(ص)

منظور از «ضالّ»در اين جا، «گم شدن از نظر شخصيت در ميان قوم و جمعيت خويش» است. چنان كه در حديثى از حضرت امام على بن موسى الرضا (ع) مى‏خوانيم كه فرمودند: «و وجدك ضالّاً؛ أى لايعرفون فضلك فهداهم اليك». خداوند، تو را گم شده و ناشناخته در ميان قومى يافت كه مقام فضل تو را نمى‏دانستند، و او آنان را به سوى تو هدايت كرد.[38]

دسته‏ى سوم: آياتى كه در صدد اثبات فراموشى براى انبيااند

نمونه 1. انعام، 68

نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص)

پاسخ: گرچه ظاهراً، روى سخن در اين آيه به پيامبر اكرم (ص) است، اما در واقع، پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشى شدند و در جلسات آلوده به گناه و استهزاء كفار نسبت به مقدسات شركت كردند، به محض اين كه متوجه مسئله شدند بايد از آن جا برخيزند و بيرون روند؛ زيرا در آيه‏ى بعدآمده: «اگر افراد متقى (از روى فراموشى يا اجبار يا به قصد ارشاد) با آنها بنشينند، چيزى از حساب و گناه بر آنها نيست؛ ولى (اين هم‏نشينى بايد براى) متذكر ساختن كفار (نسبت به خدا و نبوت و معاد) باشد؛ آنهم به اين اميد كه شايد پرهيزكارى پيشه كنند».[39]

در نتيجه: روى سخن با افراد باتقوا و توده‏ى مسلمين است نه شخص پيامبر(ص) و در حقيقت اين تعابير، از باب ضرب المثل معروف « به در مى‏گويم كه ديوار گوش كند» است.[40]

دسته‏ى چهارم: آياتى كه ارتكاب خطا و تقاضاى مغفرت را اثبات مى‏كند

نمونه1. شعراء، 82

نام پيامبر: حضرت ابراهيم ‏(ع)

پاسخ: منظور از «خطيئتى»، همان ترك اولى است. البته، هر چند خطيئة از ماده‏ى خطا گرفته شده و در اصل به معناى لغزش‏هايى است كه از انسان سرمى‏زند، ولى تدريجاً توسعه‏ى معنايى پيدا كرده و به هر گناه عمدى و غير عمدى، ترك اولى و… اطلاق گرديد. به گونه‏اى كه اكثراً به همين معناى غير عمدى انصراف پيدا مى‏كند.[41] از اين رو، ترك اولى در موردحضرت ابراهيم ‏(ع) شامل تمام حالاتى است كه انسان را به نحوى از خدا غافل مى‏سازد؛ مانند پرداختن به كارهاى زندگى همچون خوردن و آشاميدن و… كه چون همين‏ها نيز موجب اندك غفلتى از خدا مى‏شود و اولياى إلاهى چنين وضعيتى را كمتر از گناه نمى‏دانند. (حسنات الابرار سيئات المقرّبين).[42]

دسته‏ى پنجم: آياتى كه بيانگر توبيخ و عتاب به انبيااند

نمونه 1. توبة، 43

نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص).

پاسخ: در اين آيه، نخست سخن از عفو است (خداوند تو را بخشيد) و بعد، عتاب مى‏شود: «چرا به آنها اجازه دادى، پيش از آن كه كسانى كه راست گفتند براى تو روشن شوند و دروغ گويان را بشناسى»؟!سخن در اجازه‏ى شركت ننمودن در جنگ است كه آن حضرت به گروهى از منافقين دادند.

اگر در محتواى آيه (صدر و ذيل آن) و ساير تعابير دقت شود، دانسته مى‏شود كه كلمه‏ى «عفو» و «عتاب» نسبت به حضرت براى بيان زشتى كار منافقان است. چنان كه گاه انسان به شخصى كه قصد ميانجيگرى در دعوا دارد، خطاب و عتاب مى‏كند كه چرا دست او را گرفتى و نگذاشتى سيلى بزند تا همه‏ى مردم، اين آدم سنگدل را بشناسند و رسوا شود؟! روشن است كه اين سخن در لباس عتاب و سرزنش به دوست خيرخواه، كنايه از بى‏رحمى و پستى ديگرى است.[43] حضرت امام رضا (ع) در تفسير اين آيه فرمودند: اين آيه از قبيل ضرب المثل معروف عرب است كه مى‏گويد: «به تومى‏گويم ولى همسايه بشنود»! خداوند نيز روى سخن را در اين آيه، پيامبرش كرده ولى منظور امت است.[44]

دسته‏ى ششم: آيات بيانگر وجود شك و ترديد در انبيا (ع)

نمونه 1 تا 5. سوره‏هاى: يونس 94؛ بقره 147؛ آل عمران 60؛ هود 17؛ سجده 23.

نام پيامبران: همه (ر.ك: هود 17)؛ مخصوصاً پيامبر اكرم (ص)

پاسخ: هرچند ظاهر اين آيات مى‏گويد: «اگر در قرآن و وحى شك دارى، از شك كنندگان مباش». ولى، أ: در هيچ كدام، به طور قطع و روشن وجود شك در پيامبران، بيان نگرديده است. مثلاً در سوره‏ى يونس، 94 آمده: «اگر در آنچه بسوى تو نازل كرده‏ايم شك دارى، پس…». كه در نتيجه، با تعبير «اگر» كه نوعى تعليق و عدم جزميت ا ست، سخن گفته شده. همان گونه كه انسان به دوستى كه بسيار نزديك به او مى‏باشد، مى‏گويد و چون مى‏خواهد او را مطمئن‏تر كند. بدون اين كه اذعان به شك و ترديدش داشته باشيد. مى‏گويد: «اگر شك دارى، برايت دليل مى‏آورم». و روشن است كه اين عبارات، بيش از آن كه ظهور در وجود شك و ترديد در او داشته باشد، نمايشگر موضع محكم گوينده ومختصر گويى و آمادگى او براى توضيح – در صورت نياز – است.

ب: در اين گونه موارد هر چند روى سخن با پيامبر است ولى منظور، توده‏ى مردم و مؤمنين‏اند (به در مى‏گوييم كه ديوار بشنود).

دسته‏ى هفتم: آياتى كه وعده‏ى مغفرت و بخشايش گناه انبيا داده.

نمونه 1. فتح، 2

نام پيامبر: حضرت رسول بزرگوار اسلام (ص)

پاسخ: هر چند آيه، دلالت بر بخشيده شدن ذنب پيامبر (كارهاى گذشته و آينده) دارد، اما:

أ: منظور از «ذنب»، همان ترك اولى است.

ب: در حديثى از حضرت امام رضا (ع) چنين آمده كه ايشان در پاسخ سؤال مأمون درباره‏ى اين كه چگونه اين آيه با عصمت سازگار است، فرمودند: هيچ كس نزد مشركان مكه گناهش بزرگتر از رسول خدا نبود! به خاطر اين كه آن‏ها سيصد و شصت بت مى‏پرستيدند و هنگامى كه پيامبر(ص) آن‏ها را به توحيد دعوت كرد بسيار بر آن‏ها گران آمد، و از روى تعجب گفتند: آيا او همه‏ى خدايان ما را به يك خدا تبديل كرده؟ چه چيز عجيبى است؟! ولى هنگامى كه خداوند مكه را براى پيامبرش فتح نمود، به او فرمود: «اى محمد! ما فتح آشكارى براى تو فراهم كرديم تا گناهان گذشته و آينده‏اى را كه نزد مشركين عرب، به خاطر دعوت به توحيد داشتى و دارى، ببخشد؛ چرا كه بعضى از مشركان ايمان آورده‏اند، و بعضى نيز از مكه خارج شدند، و آن‏ها كه باقى ماندند نمى‏توانستند توحيد را انكار كنند آنهم هنگامى كه مردم را به سوى آن مى‏خواندى». از اينرو گناهانى را كه مشركين به حضرت نسبت مى‏دادند، با اين فتح و پيروزى ناديده گرفته شد و از گناهكار شمردنش دست كشيدند.[45]

دسته‏ى هشتم: آياتى كه ظاهراً پيامبران را دروغ گو شمرده و نوع دروغ ها را هم بيان نموده است!

نمونه 1. انبيا، 62 و 63

نام پيامبر: حضرت ابراهيم ‏(ع)

پاسخ: آن حضرت صراحتاً نفرمود كه بت بزرگ اين كار را كرده، بلكه آن را در قالب يك جمله‏ى «شرطيه» درآوردند. توضيح اين جمله را با يك روايت از حضرت امام صادق‏(ع) پى‏مى‏گيريم. ايشان فرمودند: «نه بت بزرگ اين كار را كرده و نه ابراهيم دروغ گفته! چه اين كه ابراهيم گفت از آنها سؤال كنيد كه اگر آنها سخن بگويند، حتماً بزرگ آن‏ها اين كار را كرده، و اگر سخنى نگويند، بزرگ آن‏ها اين كار رانكرده؛ و در نتيجه، نه آن‏ها سخن گفتند و نه ابراهيم دروغ گفت».[46]

دسته‏ى نهم: آياتى كه پيامبر را قاتل دانسته است!

نمونه 1. شعراء، 14

نام پيامبر: حضرت موسى‏ (ع)

پاسخ: هرچند حضرت موسى (ع) با وارد شدن به نزاع دو نفر (فرعونى و بنى اسرائيلى) با ضربه‏اى مشت، بنى اسرائيل را كشت، اما:

أ: اين قتل عمدى نبوده و حضرت خواست به نوعى ظالم را به كناره‏گيرى بكشاند، اما ناگهان در اثر مشت ايشان، آن فرد به قتل رسيد.

ب: بايد توجه داشت كه اين قتل، به گونه‏اى قصاص جنايات و قتل‏هايى بود كه فرعونيان در حق بنى اسرائيلى‏ها روا داشتند. به شهادت قرآن، قوم خونريز فرعون، هيچ پسرى را زنده نمى‏گذاشتند. و به تعبير قرآن، «مفسد فى الارض» بودند. از اين رو حداقل احتمال جايز القتل بودن اين ظالم فرعونى كاملاً قابل قبول است.[47]

دسته‏ى دهم: آياتى كه نسبت شرك به انبيا (ع)‏مى‏دهد!

نمونه‏ى 1. انعام، 76 – 78

نام پيامبر: حضرت ابراهيم‏(ع)

پاسخ: گرچه آن حضرت با اشاره به ستاره و ماه و خورشيد و آسمان، آن‏ها را با «هذا ربى» گفتن به ربوبيت توصيف كرد، اما:

با توجه به آيه‏ى قبل و بعد، مشخص مى‏شود كه اين سخنان از موضع استدلال و گفت و گو بوده نه ابراز اعتقاد! ايشان با قرار گرفتن در برابر هر يك از اين گروه‏ها، نظر آن‏ها را بعنوان يك «فرضيه» پذيرفت، آن گاه با استدلال به نابودى و افول هر يك، لزوم بطلان آن‏ها را گوشزد كرد. و در واقع اين خود يكى از بهترين راه‏هايى است كه براى ابطال نظريات مخالفان پيموده مى‏شود بى‏آن كه حس تعصب و لجاجت آن‏ها تحريك گردد. به ويژه آن كه در آيه‏ى بعد مى‏فرمايند: «اى جمعيت! من از اين شريك‏هايى كه براى خدا قرار مى‏دهيد بيزارم».[48]

دسته‏ى يازدهم: آياتى كه دلالت بر ترسويى و خوف رسول از مردم دارد تا ترس از خدا!

نمونه 1. احزاب، 37

نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص)

پاسخ: على رغم گويايى تعبيرات قرآن (با اندك تأمل) باز روايتى را از حضرت امام سجاد (ع) نقل مى‏نماييم. اين حديث را مفسر معروف غير شيعه (قرطبى) نقل مى‏كند كه: به پيامبر (ص) وحى فرستاده شده كه زيد، همسرش «زينب» را طلاق خواهد داد و در نهايت حضرت نيز به خاطر حفظ عواطف انسانى و ساير حكمت‏ها با او ازدواج خواهد كرد.[49] از اين رو هنگامى كه زيد به خدمت پيامبر (ص) آمد و از اخلاق زينب و عدم اطاعت او شكايت دارد و اين كه مى‏خواهد وى را طلاق دهد؛ رسول الله (ص) او را نصيحت كرد و فرمود: از اين سخن بپرهيز و همسرت را نگهدار! اما در عين حال، حضرت يقين داشت كه سرانجام از يكديگر جدا خواهند شد و طبق وحى الاهى با زينب كه دختر عمه‏ى پيامبر (ص) هم بود ازدواج خواهد كرد. از اين رو تمام اين اطلاعات همان چيزى بود كه به تصريح قرآن، حضرت در دل مخفى داشت، ولى از طرفى هم نمى‏خواست او را امر به طلاق كند چون بيم داشت كه مردم به او خرده بگيرند كه چگونه راضى شده كه همسر جدا شده‏ى زيد كه اول غلامش بوده و سپس به فرزند خواندگى قبولش كرده را به ازدواج خود درآورد و از سويى، زيد را هم تشويق به طلاق كرده است! اين برخى از شايعاتى بود كه مى‏توانست در صورت اقدام آن حضرت به ازدواج با آن خانم، دامنگير مقام مقدسش بشود، ولى خداوند به خاطر همين نكته پيامبرش را مورد عتاب قرار داد كه چرا از مردم در خصوص چيزى كه مباح و جايز است ]ازدواج با همسر مطَلَّقه‏ى پسر خوانده[ در بيم و هراسى؟ و خداوند، رسولش را آگاه ساخت كه در هر حال، سزاوارتر است كه از او بيم داشته باشد.

شايان توجه است كه قرطبى مى‏افزايد: علماى ما مى‏گويند اين حديث، بهترين نظر و سخنى است كه در تفسير اين آيه گفته شده و تمام اهل تحقيق و مفسران و علماى برجسته آن را پذيرفته‏اند!… تا جايي كه «ترمذى» (محدث بزرگ) ضمن اشاره به اين حديث در «نوادر الوصول» چنين مى‏گويد: على ابن الحسين حضرت امام سجاد (ع) اين سخن را از خزانه‏ى علم آورده و اين گوهرى از جواهرات است و دُرّ گران قيمتى از دُرها.[50]

فلسفه و حكمتِ ذكر تعابير دو پهلو پيرامون پيامبران در قرآن

شايد پرسيده شود: درست است كه عصيان و گناه مفهوم وسيعى داشته و ترك مستحبات ترك اولى را شامل مى‏شود، ولى چه حكمتى داشته كه خداوند به طور مكرر در آيات قرآن مجيد اين تعابير را در مورد انبياى گرامى خود بكار برده است؟

پاسخ اين سؤال جالب در حديثى جالب‏تر آمده است! مردى نامسلمان (زنديق) از حضرت اميرمؤمنان على (ع) مى‏پرسد: چرا خداوند لغزش‏هاى پيامبران خود را آشكارا بيان كرده مانند «و عصى آدمُ ربه فغوى»؟ حضرت فرمودند: ذكر لغزش‏هاى انبيا و ساير چيزهايى كه خداوند در كتابش تبيين كرده از روشن‏ترين دلايل حكمت خداوند متعال و قدرت ظاهر او ست؛ زيرا مى‏دانست معجزات و دلايل انبيا چنان در دل امت‏ها بزرگ جلوه مى‏كند كه بعضى معتقد به الوهيت و خدايى آنها مى‏شوند همانند آنچه مسيحيان درباره‏ى عيسى ابن مريم گفته‏اند… از اين رو خداوند اين لغزش‏ها رامى شمارد تا همه بدانند آن‏ها كمالات و صفات الاهى را به طور مطلق و بى نهايت و كامل دارا نبودند و كسى فكر الوهيت آنها را در سر نپروراند.[51]

عصمت پیامبران و نسبت دزدی یوسف به برادرش

داستان حضرت یوسف (ع) یکی از داستان های زیبا و شگفت انگیز قرآن است. یکی از مراحل این داستان ماجرای نگه دا شتن بنیامین؛ برادر حضرت یوسف، توسط ایشان است. در این مرحله اتفاقاتی افتاد که از چند ناحیه قابل بررسی است.

1. چرا حضرت یوسف آن ظرف مخصوص را در بار بنیامین گذاشت و حکمت این کار چه بود؟

2. نسبت دزدی به چه کسی داده شد؟

3. این نسبت توسط چه کسی بیان شد؟

4. نسبت سرقت به بنیامین توسط چه کسانی داده شد و عکس العمل حضرت یوسف در مقابل آن چه بود؟

پاسخ سؤال اول: حضرت یوسف قصد داشت که برادر تنی اش را به طوری که دیگر برادران ناتنی وی آگاه نشوند نزد خود نگه دارد. از طرفی در آیین کنعانیان و قوم یعقوب (ع) چنین بود که اگر کسی سرقت می کرد باید برای مدتی در نظر صاحب مال، بوده و خدمت می کرد. حضرت یوسف با الهام ربانی، دست به نقشه ای برد. وی ظرف مخصوص گران قیمتی را که پیمانۀ آنان بود در بار برادرش بنیامین گذاشت تا با استفاده از قانونی که در میان آنان رایج بود، بتواند برادرش را مدتی پیش خود نگه دارد. خداوند می فرماید: “… اين گونه راه چاره را به يوسف ياد داديم! او هرگز نمى‏توانست برادرش را مطابق آيين پادشاه (مصر) بگيرد”.[52] طبق بعضى از روايات، بنیامین نیز از این نقشه آگاه بود، بلکه يوسف به برادرش بنيامين گفت: آيا دوست دارى نزد من بمانى، او گفت: بله؛ ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد؛ چرا كه به پدر قول داده‏اند و سوگند ياد كرده‏اند كه مرا به هر قيمتى كه هست با خود بازگردانند، يوسف گفت: غصه نخور من نقشه‏اى مى‏كشم كه آنها ناچار شوند تو را نزد من بگذارند، سپس هنگامى كه بارهاى غلات را براى برادران آماده ساخت، دستور داد پيمانه گران قيمت مخصوص را، درون بار برادرش بنيامين بگذارد.[53]‏ پس حکمت چنین کاری، هرگز اتهام زدن و متهم کردن کسی نبوده است.

پاسخ سؤال دوم: همان طور که در قرآن آمده است، حضرت یوسف (ع) فقط دستور داد که پیمانه را در بار برادرش بنیامین بگذارند و نسبت دزدی به کاروان داده شد، نه به شخص بنیامین. قرآن از این واقعه چنین یاد می کند: “هنگامى كه ساز و برگشان را برايشان فراهم ديد، جام [پادشاه‏] را در خورجين برادرش نهاد. آن گاه ندا دهنده‏اى ندا داد: كه اى كاروانيان، شما دزد هستيد”.[54] بنابراین در این داستان هرگز به بنیامین از طرف حضرت یوسف (ع)، نسبت دزدی داده نشده است.بله اگر چه بعد از بازرسی، انگشت اتهام به سمت بنیامین برده شد ولی همان طور که بیان شد و از تفسیر المیزان نیز استفاده می شود؛برادر یوسف از این کار با خبر بود،بنابراین بنیامین هیچ احساس تهمتی نمی کرد.[55]

پاسخ سؤال سوم: جالب است که بدانیم، نسبت دزدی که به کاروانیان داده شد، توسط شخصی غیر از حضرت یوسف (ع) بود. همان طور که در بالا ذکر شد، خداوند از آن شخص به عنوان ندا دهنده ای یاد می کند. پس اولاً: در قرآن نسبت دزدی به بنیامین داده نشد، بلکه به همۀ کاروانیان بود. ثانیاً: این نسبت توسط یکی از مأموران حکومتی که ظاهراً از اصل ماجرا بی خبر بود، به آنان داده شد.[56]

پاسخ سؤال چهارم: در دنبالۀ همین آیات وقتی برادران بنیامین ظرف مخصوص را در بار بنیامین می بینند، به او و حضرت یوسف (ع) نسبت دزدی می دهند که در این جا یوسف (ع) بسیار نار احت می شود و چون می خواهد اصل ماجرا فاش نشود تنها در درون خود به آنان و نسبت سرقتی که به بنیامین و خودش داده اند، اعتراض می کند. قرآن کریم این صحنه را به زیبایی ترسیم کرده و می فرماید: “(برادران) گفتند: اگر او دزدى كند (تعجب ندارد) برادرى از او نيز در گذشته دزدى كرده بود، پس يوسف آن سخن را در دل خود پنهان داشت و بر آنها آشكار نساخت (و با خود) گفت: شما در منزلت (انسانيت) بدتريد (كه انحطاط اخلاقى و صفت حسد داريد) و خداوند به آنچه توصيف مى‏كنيد داناتر است”.[57] یعنی نه تنها به بنیامین نسبت سرقت نمی دهد، بلکه زمانی که به او چنین نسبتی داده می شود بسیار ناراحت می شود.

در نتیجه؛ درست است که حضرت یوسف (ع) ظرف مخصوص را در بار برادرش گذاشت، ولی هرگز نه او و نه هیچ کس دیگر را متهم به دزدی نکرد. این مطالبی بود که با توجه به ظاهر آیات بیان کردیم. اما امکان طرح احتمال دیگری در بین است و آن خبر داشتن و تأیید سرقت کاروانیان توسط حضرت یوسف و یا حتی نسبت دادن جملۀ “ای کاروان شما دزد هستید.”[58] به حضرت یوسف(ع) است. بنابر این احتمال، پاسخ قانع کنندۀ آن از این قرار است:

آن چه از روایات این باب برداشت می شود آن است که: حضرت یوسف در این موضع، توریه کردند. توریه به این معنا است که شخص، با لفظی که می گوید، اراداۀ واقع و حقیقتی را دارد ولی طوری القاء می کند که مخاطب، برداشت خلاف واقع از آن مطلب داشته باشد.[59] اظهار چنین امری در مواقعی که ضرورتی اقتضاء کند یا مصلحتی پیش آید،اشکال ندارد.[60] توریه، به تصریح فقهاء از مصادیق کذب و دروغ نمی باشد.[61] در مورد حضرت یوسف نیز روایت می گوید:” به خدا قسم! یوسف هرگز دروغ نگفت”.[62] در روایت دیگر،امام صادق(ع) می فرماید:منظور یوسف از این که گفت: “شما سارق هستید”،سرقتی بود که برادرانش در سال های قبل انجام داده بودند،آنان با حیله و نیرنگ یوسف را از پدرش دزدیدند و به چاهی انداختند.[63] بنابراین؛ یوسف(ع) اگر چه مستقیم یا غیر مستقیم به آنان نسبت دزدی داد، ولی توریه کرد، و منظورش سرقتی غیر از دزدیده شدن ظرف مخصوص بوده است.

مطالعه نمایه های زیر می تواند در این موضوع مفید باشد:

كشته شدن نوجوان به دست حضرت خضر (ع)، سؤال 139 (سایت: 1457).

عصمت انبيا (ع) در قرآن، سؤال 129 (سایت: 1069).

عصمت پیامبر (ص) در غیر مورد وحی از دیدگاه اهل سنت

قبل از بیان اصل موضوع بیان این مقدمه لازم به نظر می رسد که، در مورد عصمت پیامبر در کتب اهل سنت؛ مانند تنزیه الانبیاء فخر رازی،[64] در چهار مورد بحث شده است:

1. آنچه مربوط به عقاید و اعتقادات پیامبر است. در این مورد همه مذاهب اسلام اتفاق نظر دارند که پیامبر در اعتقاد و عقیده خودش معصوم است و خطا نمی کند.

2. آنچه مربوط به شریعت و احکام و دستورات الاهی است. در این مورد هم اجماع همه مذاهب اسلامی این است که پیامبر (ص)خطا نمی کند نه به طور عمدی ونه به طور سهوی وعلت آن هم این است که اگر احتمال اشتباه وخطا در این مورد داده شود اعتماد به پیامبر از بین می رود؛ زیرا ما باید مطمئن شویم که حرف پیامبر همان حرف خداست تا با خیال راحت از او اطاعت کنیم .

3. آنچه مربوط به فتاوای پیامبر است. در این مورد هم اجماع وجود دارد که خطای عمدی وجود ندارد، ولی در مورد خطای سهوی اختلاف نظر وجود دارد وبرخی آنرا جایز می دانند .

4.آنچه مربوط به افعال و احوال حضرت است؛ یعنی غیر از مورد دریافت و ابلاغ وحی

در این جا پنج نظر وجود دارد:

الف. مذهب اشاعره حشویه؛ انجام گناه کبیره و  صغیره را بر پیامبر جایز می دانند، به غیر از کفر و دروغ یعنی عصمت را لازم نمی دانند.

ب. قول معتزله؛ گناه کبیره عمدی را جایز نمی دانند، اما ارتکاب صغایر جایز است، به شرطی که برای مردم تنفر از پیامبر ایجاد نشود.

ج. ابوعلی جبائی؛ صدور هر گناهی را به سبیل خطا و غیر عمد جایز می داند.

د. نظام؛ هیچ گناهی جایز نیست، اما سهو و نسیان جایز است.

هـ. مذهب شیعه ؛هیچ گناه و اشتباه و خطایی را در مورد پیامبر وامام در هیچ حالی روا نمی دارد.

فخر رازی بعد از بیان این موارد، پانزده دلیل هم بر وجوب عصمت پیامبر می آورد که برخی عقلی محض و برخی هم همراه با آیات قرآن است که در این جا از بیان آنها صرف نظر کرده و شما را به منابع آنها در این زمینه ارجاع می دهیم [65]

بنابراین با توجه به عقاید آنها که از منابع معتبرشان استفاده می شود، باید گفت در مورد غیر از دریافت و ابلاغ وحی، اهل سنت قائل به عصمت پیامبر نیستد، بلکه آنها فقط اتفاق نظرشان در مورد دریافت و ابلاغ وحی است که عصمت را برای پیامبر لازم می دانند و علت آن هم همان طور که ذکر شد این است که ما باید اعتماد کنیم که هر چه پیامبر می گوید درست است و وحی الاهی را درست دریافت کرده و درست هم به ما می رساند .[66]

البته برخی از اهل سنت هم هستند که معتقد به وجوب عصمت پیامبر از گناهان کبیره و صغیره ای که موجب تنفر مردم باشد هستند، چه قبل از بعثت پیامبر و چه بعد از بعثت پیامبر. [67]

در این مسئله فقط مذهب شیعه است که عصمت را در همه حالات برای پیامبر (ص) لازم می دانند.

برای توضیح بیشتر مراجعه کنید به کتاب؛

1. أضواء البيان، محمد الأمين الشنقيطي، ج 4، ص 188.

2. شرح مواقف، قاضی عضد ایجی.

عصمت پیامبر(ص) و ترک اولی

در باره ی این نکته که آیا عصمت انبیا اقتضا می کند که پیامبر حتی اولی را ترک نکند یا چنین اقتضایی وجود ندارد، بحث های خوبی از ناحیه دانشمندان اسلامی صورت گرفته است.

در بحث عصمت انبیا گفته اند: نهایت چیزی که برهان بر آن دلالت دارد، عصمت از عصیان و خطا و نسیان است، نه عدم ارتکاب ترک اولی و خداوند هم گاهی انبیای خودش را گرفتار نوعی مجازات کرده است که چرا از بین دو کار خوب و خوب تر، خوب تر را رها کرده اند.[68]

گروهی می گویند: اگر در موضوع و رخدادی که وحیی در باره ی آن فرود نیامده بود، پیامبر (ص) تصمیمی می گرفت که بهتر بود به گونه ی دیگر عمل می شد، بلافاصله وحی نازل می شد و بر خلاف اولویت رای او، گوشزد می شد، مانند آنچه در واقعه اسرای “بدر”[69] اتفاق افتاد که به پیامبر (ص) هشدار داد که به حکم اولویت باز گردد یا اذنی که در جنگ “تبوک”[70] به گروهی از منافقان داد.[71]

اما غالب دانشمندان شیعه اگر هم در بحث عصمت انبیاء، ترک اولی را مضر ندانند، مفاد این دو آیه را ارتکاب ترک اولی از ناحیه پیامبر (ص) نمی دانند. مثلا در باره ی واقعه ی جنگ بدر می گویند که خطاب و عتاب در این آیه متوجه پیامبر عظیم الشان اسلام نیست.

علامه طباطبائی در تفسیر المیزان می نویسد: معنای آیه این است که در سنتی که خداوند در میان پیامبرانش جاری کرده سابقه ندارد که پیامبر اسیری گرفته باشد و حق داشته باشد كه با گرفتن اسير مالى به دست آورد، مگر بعد از آن که آیینش در زمين پای گیر شده باشد.

همه ی مفسران اتفاق دارند بر اين كه نزول این آیات بعد از واقعه ی بدر اتفاق افتاده و شركت كنندگان در جنگ بدر را مورد عتاب قرار داده و در نهایت غنيمت را براى آنان مباح مى‏كند،[72] گرچه بعضى قایل شده‏اند به اين كه عتاب در آيات راجع به اين است كه چرا فديه گرفتند، يا چرا غنيمت را قبل از آن كه از جانب خدا مباح شود حلال شمردند، در اين صورت پيغمبر (ص) نيز مورد عتاب خواهد بود، چون ايشان قبل از اذن الاهی با مردم در باره ی فديه مشورت كردند، ولی اين حرف، نمی تواند درست باشد؛ زیرا مسلمانان بعد از نزول اين آيات فديه گرفتند نه پيش از آن تا مستوجب عتاب شوند. رسول خدا (ص) هم أجل از اين است كه در باره‏اش احتمال رود كه چيزى را قبل از اذن خدا و وحى آسمانى حلال كند، و حاشا بر ساحت مقدس خداى سبحان كه پيغمبرش را به عذابى عظيم تهديد كند، چون در شان او نيست كه بدون جرم عذاب بفرستد، در حالي كه او خودش پيغمبرش را معصوم از گناهان كرده و معلوم است كه عذاب عظيم جز بر گناه عظيم نازل نمى‏شود.[73]

تفسير نمونه در این باره می گوید: ظاهر آيات فوق بحث پيرامون گرفتن اسيران جنگى است، نه مسئله ی گرفتن فديه بعد از جنگ، به اين ترتيب بسيارى از اشكالات كه در فهم تفسير آيه براى جمعى از مفسران پيدا شده خود بخود حل خواهد شد.

نيز ملامت و سرزنش متوجه گروهى است كه قبل از پيروزى كامل مشغول گرفتن اسيران به منظور هدف هاى مادى شدند، و هيچ گونه ارتباطى با شخص پيامبر (ص) و آن دسته از مؤمنان كه هدف جهاد را تعقيب مى‏كردند، ندارد.

بنابر اين، بحث هایى از قبيل اين كه آيا پيامبر (ص) در اين جا مرتكب گناهى شده و چگونه با مقام عصمت او سازگار است، همگى بى مورد است.

همچنين احاديثى كه در بعضى از كتب اهل تسنن در تفسير آيه وارد شده و مى‏گويد: آيه مربوط به اقدام پيامبر و مسلمانان به گرفتن فديه در مقابل اسيران جنگى بعد از جنگ بدر و قبل از اجازه ی خداوند است و… بی اساس می باشد.8

اما در باره ی اذن پیامبر (ص) در واقعه ی تبوک، گروهی همانند فخر رازى و غير او ‏گفته اند كه عفو در مقابل ترك اولى بوده و ترك اولى در عرف متشرعه ذنب شمرده نمى‏شود و مستتبع عقاب نيست.

عده ای دیگر گفته اند که عفو در مقابل ترك اصلح بوده و ترك اصلح اگر چه ذنب لغوى است، اما ذنب با معصیت فرق دارد. به هر حال اذن دادن آن جناب از روى اجتهاد خودش بوده، چون قبلا وحيى در اين باره به وى نرسيده بود و اشتباه در اين گونه موارد از انبيا (ع) جايز و ممكن است. آنچه جايز نيست صدور مخالفت وحى و نافرمانى خداست كه به طور اتفاق انبيا (ع) از آن معصوم اند و محال است كه پيغمبر خدا دروغ بگويد، يا در آنچه كه به وى وحى شده خطا برود و يا عملا با آن مخالفت كند.

علامه طباطبائی ضمن نقل و نقد این اقوال می فرمایند: اين آيه در اين مقام است كه ادعا كند نفاق و دروغ گویى متخلفين ظاهر است و آنها با مختصر امتحانى خود را لو مى‏دهند و رسوا مى‏شوند و مناسب اين مقام اين است كه خطاب و عتاب را متوجه مخاطب نموده و او را سرزنش كنند؛ مثل اين كه مخاطب باعث شده كه حيثيت آنان محفوظ بماند و او روپوش بر روى رسوایی هاى آنان انداخته و اين خود يكى از آداب كلام است كه منظور از آن تنها و تنها بيان روشنى مطلب و وضوح آن است و بيش از اين را افاده نمى‏كند. عينا مانند مثل معروف در به تو مى‏گويم ديوار تو بشنو كه معناى مطابقيش مقصود نيست.

در اين جمله نيز مقصود اين نيست كه تقصيرى به گردن رسول خدا (ص) بيندازد و آن گاه بگويد خدا از تقصيرت گذشت، حاشا از آن جناب كه سوء تدبيرى در احيای امر خدا از او سرزند و بدين جهت مرتكب گناهى شود، بلكه منظور از آن، همان افاده ظهور و وضوح دروغ منافقين است و بس.

اين كه فرمود چرا به ايشان اجازه دادى معنايش اين است كه اگر اجازه نمى‏دادى بهتر و زودتر رسوا مى‏شدند، و ايشان بخاطر سوء سريره و فساد نيت، مستحق اين معنا بودند، نه اين كه بخواهد بفرمايد اجازه ندادن به مصلحت دين نزديك‏تر و اصولا داراى مصلحت بيشترى بود.[74]

لذا اذن رسول خدا (ص) نه ذنب عرفى است نه لغوى و عتاب در این آیه هم عتابى غير جدى می باشد و در واقع عبارت “عفا الله عنک” دعاست نه اخبار.[75]

جهت مطالعه و بررسی بیشتر رجوع شود به:

1. تأملات در علم اصول فقه، سلسله درس های خارج علم اصول، کتاب اول، دفتر پنجم، مبادی صدوری سنت، ص 31- 33، استاد مهدی هادوی تهرانی.

2. نمایه ی: عصمت انبيا از ديدگاه قرآن، سؤال 112 (سایت: 998).

3. نمایه ی: آيات عصمت و عدم عصمت انبيا (ع) در قرآن، سؤال 129 (سایت: 1069).

ضرورت عصمت و راه های تشخیص آن در امام (ع)

شیعه معتقد است: امامت همان امتداد رسالت و نبوت است، جز این که پیامبر (ص) پایه گذار شریعت است و بر وی وحی نازل می شد، اما امام مبین شریعت و حافظ و نگهبان آن است. بنابراین، امام در تمام شئون جز مسئلۀ نزول وحی با پیامبر (ص) همگام است.[76] و تمام شرایطی را که برای پیامبر ضروری و لازم شناخته شده است؛ نظیر علم به معارف و اصول اسلام و فروع و … از جمله عصمت از گناه و خطا و اشتباه مخفیانه و علنی، عیناً همان شرایط را برای امام نیز لازم و ضروری می داند و چون راهی برای احراز صفت عصمت جز از راه نص و بیان خداوند وجود ندارد، امامت را همانند نبوت یک مقام انتصابی می داند و می گوید: عهده دار این مقام از طرف خداوند تعیین می گردد. اما بر خلاف شیعه، اهل سنت، این مقام و مسئولیت بزرگ دینی و اجتماعی را یک موهبت اجتماعی می داند که از طرف مردم به شخص خلیفه اعطا می گردد و خلیفه از طریق انتخاب به این مقام نایل می شود. این معنا با دقت و تأمل در تعریف ارایه شده از سوی دو گروه (شیعه و سنی) به دست می آید.

اینک به پاره ای از دلایل دو گروه توجه نمایید:

الف- دلایل عقلی لزوم عصمت برای امام (ع)

1. از آن جا که امام حافظ شرع و تبیین کننده رسالت انبیا و مربی انسان هاست باید صد در صد مورد اعتماد مردم باشد و در صورت معصوم نبودن این اعتماد از بین می رود.

2. اگر امام مرتکب معصیت شود، احترام و محبوبیت او از دل ها خارج می شود و دیگر از دستورات او پیروی و اطاعت نمی شود، در نتیجه فایدۀ نصب امام منتفی می گردد.[77]

3. اگر امام معصوم نباشد و مرتکب گناه شود، محکوم نمودن و مجازات او از باب امر به معروف و نهی از منکر واجب می شود، در حالی که چنین برخوردی با امام اولاً: غرض از نصب امام را نقض می کند. ثانیاً با آیۀ اطاعت (نساء، 59) منافات دارد؛ زیرا که آیۀ مذکور، اطاعت از امام و احترام به مقام او را به طور مطلق ذکر کرده است.[78]

4. امام مانند پیامبر (ص) حافظ شرع است، لذا باید معصوم باشد؛ زیرا مراد از حفظ و نگه داری، حفاظت علمی و عملی است و بدیهی است که حفظ شریعت در علم و عمل تنها با داشتن عصمت امکان پذیر است، چرا که غیر معصوم دست کم دچار خطا می شود و اگر بر حفظ بخشی از شریعت بسنده کنیم، در این صورت بخش دیگر را باید از نظر شارع بی اعتبار شمرد و حال آن که ضرورت بر خلاف آن حکم می کند؛ زیرا که پیامبر (ص) آمده تا تمام احکام را تعلیم دهد.

5. فلسفۀ وجود نصب امام همان گونه که بیان شد هدایت مردم است در جهت پرهیز از خطا و اشتباه که نوعاً موجب انحراف فکری و عملی می گردد و اگر خود امام نیز دچار اشتباه گردد و از آن مصون نباشد طبق فلسفۀ وجوب نصب امام، برای هدایت و راهنمایی خویش، نیاز به امام برای او نیز امری محسوس و ضروری است تا خطاها و اشتباهاتش را به وی گوشزد نماید و به طریق صواب هدایت کند، پس آن امام دیگر باید معصوم باشد و اگر چنانچه او نیز معصوم نباشد، امام دیگری لازم است و … به همین ترتیب نیاز به امام تا بی نهایت ادامه پیدا می کند و این همان تسلسل است که به حکم عقل محال و باطل است. پس حتماً  باید به امام معصوم منتهی گردد که از ملکۀ عصمت برخوردار است و توانایی بر هدایت دیگران را دارد بی آن که در او نشانی از خطا و انحراف مشاهده گردد.[79]

ب- دلایل نقلی

در قرآن کریم دربارۀ عصمت انبیا و ائمه (ع) آیاتی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می شود:

1. آیۀ امامت: “بیاد آر هنگامی که خدا ابراهیم را به امری امتحان فرمود و او همه را به جای آورد و خدا به او گفت: من ترا به پیشوایی خلق برگزینم. ابراهیم عرض کرد: این پیشوایی را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد؟ فرمود که عهد من به مردم ستمکار نخواهید رسید”.[80] این آیه تصریح دارد که عهد الاهی که همان منصب امامت باشد، به ظالمان نمی رسد. این از یک سو، از سویی دیگر هر گناهی خواه صغیره باشد یا کبیره، ظلم است و مورد رضای خداوند متعال نیست، به دلیل آن که خدا می فرماید: “این احکام حدود دین خداست از آن سرپیچی نکنید و کسانی که از احکام خدا سرپیچی کنند، آنها به حقیقت ستمکارانند”.[81]

طبق این آیه گناه چه صغیره باشد چه کبیره، ظلم محسوب می شود؛ زیرا که در نهایت سرپیچی و عصیان از فرمان خداست. بنابراین، در این جا دو مطلب امری قطعی است.

الف- هرگناهی (صغیره یا کبیره) به جهت تخلف و نافرمانی از دستورات الاهی ظلم محسوب می شود.

ب- عهد خدا به ظالمان نمی رسد.

نتیجه این که امامت عهد و منصب الاهی است[82] و قرآن کریم مناصب الاهی را اختصاص به کسانی داده که آلوده به ظلم نباشند. از طرفی می دانیم که هر گناهی دست کم ظلم به نفس است و هر گناه کاری در عرف قرآن کریم ظالم نامیده می شود. پس امامان که صاحبان منصب الاهی هستند، از هرگونه ظلم و گناهی پاک و منزه خواهند بود.[83]

2. آیۀ تطهیر: “خداوند چنین می خواهد که رجس هر آلایش را از شما خانوادۀ نبوت ببرد و شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند”.[84]

دلالت این آیه بر عصمت اهل بیت (ع) بدین گونه است که تعلق گرفتن مشیت الاهی به تطهیر اهل بیت از هر نوع پلیدی مساوی و ملازم با عصمت آنان از گناه است؛ زیرا مقصود از رجس در آیه، هر نوع پلیدی فکری و روحی و رفتاری است که گناه از مصادیق بارز آن است و از آن جا که این اراده به افراد خاصی تعلق گرفته است، نه به همۀ افراد امت، طبیعی است که آیۀ تطهیر با ارادۀ تطهیر که به همگان تعلق گرفته است فرق خواهد داشت. ارادۀ تطهیر که عموم مسلمانان را در بر می گیرد، ارادۀ تشریعی است،[85] و چه بسا ممکن است در اثر نافرمانی افراد تحقق نپذیرد، در حالی که این اراده، ارادۀ تکوینی است که از مراد و متعلق اراده (پاکی از گناه) جدا نخواهد بود.[86]

3. آیۀ اطاعت: “ای اهل ایمان فرمان خدا و رسول و فرمانداران از طرف رسول را اطاعت کنید”.[87]

این آیه نیز از جمله آیاتی است که دلالت بر عصمت امامان (ع) دارد؛ زیرا آیه، اطاعت رسول و اولی الامر را مطلق بیان کرده و مشروط به شرطی ننموده است. اطاعت مطلق از رسول و اولی الامر در صورتی صحیح است که در راستای اطاعت خدا باشد و پیروی از آنان منافاتی با اطاعت از خدای متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت مطلق از خدای متعال و اطاعت مطلق از کسانی که در معرض خطا و انحراف هستند موجب تناقض خواهد بود.[88]

4. حدیث ثقلین: این حدیث که از احادیث متواتر است و از طریق شیعه و سنی روایت شده است، پیامبر (ص) می فرماید: “انی تارک فیکم الثقلین! کتاب الله و عترتی (اهل بیتی) انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض”؛ من در حالی شما را ترک می کنم که در میان شما دو گوهر گرانبها به امانت گذاشته ام، کتاب خدا و اهل بیتم، این دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند، تا در حوض کوثر بر من عرضه شوند.

به حکم این حدیث که پیامبر اکرم (ص) اهل بیت و عترت خود را هم سنگ قرآن قرار دادند و تأکید کردند که هیچ گاه از آن جدا نمی شوند، دلیل روشنی بر عصمت آنان است؛ زیرا ارتکاب کوچک ترین گناه حتی اگر به صورت اشتباه و خطا باشد جدایی عملی از قرآن است. بنابراین، همان گونه که قرآن از هر نوع خطا و اشتباه مصون و محفوظ است، ائمه نیز از هر نوع خطای فکری و عملی منزه و پاک هستند.

پس از آن که روشن شد امام (ع) به عنوان خلیفه و جانشین پیامبر (ص) باید معصوم از گناه و خطا باشد، بدیهی است که راهی برای احراز صفت عصمت در فردی که جانشین پیامبر (ص) است، جز از راه نص و بیان خداوند باقی نمی ماند؛ زیرا تنها او عالم به سرِّ و خفیات و ملکات نفسانی است.

اینک در ادامه اجمالا به نصوصی توجه می کنیم که به تعیین مصداق (امامی که باید معصوم باشد)، تصریح کرده اند:

این نص و تصریح از طریق پیامبر (ص) دربارۀ امامت امام علی (ع) در جاهای مختلف اعلام شده که مورد قبول شیعه و اهل سنت است و در منابع روایی دو گروه موجود است. یکی از صریح ترین آنان حادثۀ غدیر خم است. آن جا که پیامبر (ص) به امر خدا امام علی (ع) را به عنوان جانشین خود معرفی کرد و فرمود: “هر کس را که من مولای او هستم، علی مولای اوست”.[89]

و یا پیامبر (ص) خطاب به اصحابش فرمود: “تسلیم او ]علی[ باشید در حکومت و امارت مؤمنان”.[90]

همچنین در جایی دیگر در حالی که پیامبر (ص) دست علی (ع) را گرفته بود و اشاره می کرد، به او فرمود: “این ]علی[ خلیفه و جانشین من است در میان شما بعد از من، پس از او شنوایی داشته باشید و از او اطاعت کنید”.[91]

در مورد امامان بعد از امام علی (ع) نیز از طریق پیامبر (ص) و امامان قبلی، معصوم بعد از خود را می شناسانند و مشخص می کنند؛ مثلا در بارۀ امام حسین (ع) از پیامبر نقل شده است: “این پسر من است، امام است، پسر امام است، برادر امام است، پدر نه امام است که نهمین فرد از آنان، قائم است. حجت است، پسر حجت است، برادر حجت است، پدر نه حجت است”.[92]

جهت اختصار به همین یک روایت بسنده می کنیم و برای آگاهی بیشتر در این زمینه ارجاع می دهیم به کتاب های: النجاة فی القیامة، ابن میثم بحرانی؛ منتخب الاثر، صافی گلپایگانی، الغدیر، علامه امینی و نمایه های زیر:

1. عصمت انبيا از ديدگاه قرآن، سؤال 112 (سایت: 998).

2. عصمت انسان‏هاى معمولى، سؤال 104 (سایت: 961).

3. علت محدود کردن اهل بیت به چند نفر، سؤال 243 (سایت: 1850).

اجباری نبودن عصمت و الگو بودن معصومان (ع)

تفکری در مورد عصمت هست که آن را امری جبری و موهبتی بدون علت و بدون دلیل می داند. بدیهی است که ما اگر عصمت را به کلی امری جبری بدانیم، معصومین را همچون موجوداتی فاقد اراده و خود کار دانسته ایم که نه شايسته‌ الگو شدن برای ديگرانند و نه سزاوار پاداش فراوان؛ این برداشت نادرست از عصمت بوده و دیدگاهی یک بعدی را در مورد عصمت مدّ نظر قرار داده است، حال آن که عصمت از نظر علمای شیعه به هیچ وجه امری جبری نبوده، آنان همواره بر این حقیقت تأکید دارند که معصومین به اراده و اختیار خود از گناهان دوری کرده اند؛ از جمله علامه مظفر در کتاب “عقاید الامامیه”چنین آورده است:

«ومن الامور التی یجب التنبیه علیها ایضاً هو ان المعصوم (ع) لیس مجبوراً علی فعل الطاعات و ترک المعاصی، و انما فعل و ترک باختیاره؛ لانّ العصمة ملکة و بصیرة فی الامور؛ اذ انه ینفر من المعاصی و یبتعد عنها، و یتشوّق الی الطاعة فیعملها، و کل ذلک بتوفیق من الله عز و جل”.[93]؛ و از جمله اموری که تذکر به آن واجب است این است که معصوم (ع) مجبور به انجام طاعات و ترک معاصی نیست و با اختیار خود انجام می دهد و ترک می کند؛ چرا که عصمت، ملکه و بصیرتی است در امور و معصوم از گناهان تنفر دارد و از آنها دوری می کند و نسبت به طاعات اشتیاق داشته و بدان عمل می کند و البته همۀ اینها به توفیق الاهی است.[94]

همچنین علامه طباطبائی در تفسیر المیزان به همین نکته اشاره کرده و می گوید: “معصومین (ع) به اراده و اختیار خودشان از معصیت منصرف می‏شوند و اگر انصرافشان را به عصمتشان نسبت دهیم، مانند انصراف غیر معصومین است که به توفیق خدایی نسبت می‏دهیم”.[95]

بنابراین، عصمت امرى است اختيارى و به همين دليل، كمال محسوب می شود و گناه كردن براى معصوم محال ذاتى نيست، ولى به دليل قوت علم و تقوا، عملاً واقع نمى‏شود.

این سخن در مورد جبری نبودن عصمت با مطالبى كه در كتاب‏هاى كلامى آمده و با سخن بعضى که عصمت را موهبتى الاهى دانسته‏اند منافاتی ندارد؛ چرا که عصمت گرچه یک موهبت الاهی است، امّا به لحاظ این که خداوند می دانسته که آنان با دیگران در مراتب اخلاص و فداکاری فرق دارند، از این رو، این موهبت را به آنها بخشیده است. به بیان دیگر، ارزش حقیقی و متعالی که معصومین دارند همگی مربوط به اموری است که در انتخاب آن مخیر بوده اند؛ همچون قبول امانت الاهی و برعهده گرفتن بلاهایی که اقتضای این مقام و منزلت است و… و این حفاظت الاهی (عصمت موهبتی) صرفاً به عنوان تأییدی الاهی آنان را همراهی کرده است، نه این که معصومین مجبور به انجام طاعات و اجتناب از معصیت ها شده باشند تا نتوانند برای سایر انسان ها الگو باشند، بلکه آنان با سخت ترین امتحانات الاهی مواجه بوده و همۀ خواص بشری را دارند، با این حال به آن مرحله والا از قدس و طهارت و تقوا دست یافته اند.

به بیان یک بیان دیگر آنچه از مجموع متون دینی به دست می آید آن است که وجود و حیات آدمی انحصار به این چند سال حیات مادی دنیایی نداشته و خلقت روح، بسی پیش تر از آفرینش جسم است[96]. از این رو تصمیم گیری ها و انعکاس های گذشته ی ما و نیز علم خدا به آینده هر یک از انسان ها و این که کدام یک رهرواند و کدام رهزن! دست به دست هم داده و موجبات استحقاق نیل به برخی شرافت ها و امتیازات؛ از جمله عصمت، علم، نبوت، امامت، وحی را فراهم ساخته است. بنابراین اعتقاد به این که معصومان (ع) در دوران بچگی خود نیز معصوم بوده اند با اشکالی مواجه نیست؛ زیرا این عصمت موهوبه نیز بر اساس علمی است که خداوند باریتعالی نسبت به معصومان دارد که آنان با اختیار خود در آینده مرتکب گناهی نخواهند شد.

برای آگاهی بیشتر در این باره می توانید به نمایه های ذیل مراجعه کنید:

عصمت انسان‏هاى معمولى، 104 (سایت: 861).

معنای عصمت، 1738 (سایت: 1885).

مفهوم عصمت و امکان عصمت افراد، 249 (سایت: 1954).

عصمت امام علی (ع) و استغفار در دعا

یکی از صفات پیامبران و ائمه (ع) و شخص امام علی(ع)، «عصمت» است. عصمت ملکه ای علمی و عملی است که انسان را از جهل، خطا، سهو، نسیان و مغالطه در اندیشه و تفکر نگه می دارد؛ بنابراین، معصوم، هم در بخش علم، از فهم ناصحیح به دور است و هم در بخش عمل، محفوظ از کار ناروا است.[97] به همین دلیل است که این حضرات لیاقت و شایستگی مقام والای امامت را داشتند و به این مقام منصوب شدند.

ائمه طاهرین (ع) عصارۀ نظام آفرینش و مظهر هدایت خدایند؛ نه تنها کار، گفتار و سکوت آنان هدایت است که میزان هدایتند و با این میزان، ضلالت و گمراهی و ایمان و کفر مشخص می شود. از این رو، سخن و سیرۀ ایشان برای هرکسی و هر سالک به سوی خدا، حجت و دلیل است؛ زیرا آنان معصوم اند و در سیره معصوم(ع) هیچ گونه شائبه گمراهی و گناه نیست و این مطلبی است که با ادلۀ نقلی و عقلی در جای خودش ثابت شده است.[98]

اما این که در دعاهای رسیده از اهل بیت (ع) می بینیم که آنها از خداوند طلب آمرزش می کنند و یا خود را گناهکار می دانند؛ مثلاً امیرالمؤمنین (ع) در مناجاتش می فرماید:  «پروردگارا در آن حالی که غفلت مرا گرفته است ای کاش می دانستم حالم چگونه است؟ آیا از من رویگردانی یا به من نظر داری؟»؛ نه بواسطه این است که معصوم گناه می کند، بلکه باید گفت غفلت دارای مراتبی است، آن مرتبه ای که مربوط به معصوم است، ما عاجز از ادراک آن هستیم زیرا وقتی که امام معصوم سرگرم خوراک خوردن یا سخن گفتن با این و آن است، با آن توجه تامّی که در نماز دارد، یکسان نیست و این کمبود را برای خود، غفلت و ذنب می شمارد و از آن طلب آمرزش می نماید. و این به خاطر عظمت مقام و دوام عبودیت و ادب تام آنان است که در برخی از حالات که لازمه مقام بشری است میسّر نمی شده، لذا این حالت های بشری را برای خود گناه می شمرده اند. و گرنه آنان از هر گناه کبیره و صغیره و مکروه معصومند.[99] معصومین (ع) گرچه همواره با ابلیس  و دیگر شیاطین درگیر و در چالش های اخلاقی و معنوی بودند اما به توفیق الاهی هیچ گاه نلغزیدند چنان که قرآن مجید در باره پیامبر می فرماید :«و چیزی نمانده بود که تو را از آن چه به سوی تو وحی کردیم گمراه کنند تا غیر از آن را بر ما ببندی و در آن صورت تو را به دوستی خود بگیرند و اگر تو را استوار نمی داشتیم قطعاً نزدیک بود کمی به سوی آنان متمایل شوی».[100] بنا بر این گناهی که معصومان (ع) راه گریزی از آن ندارند و برای جبران آن ناله سر می دهند، آلودگی به محرّمات الاهی نیست؛ بلکه از آن جهت که هر که در درگاه الاهی مقرب تر است،خداوند معیار سنجش اعمال او را دقیق تر قرار داده و او به خاطر عظمت مقام چیزی را گناه می شمارد که دیگران به سادگی از کنار آن می گذرند.[101] چنان که مرحوم اربلی فرموده است: «پیامبران و امامان – که سلام خدا بر آنان باد- همواره در یاد خدا به سر می بردند و در بالاترین مراتب قرب الاهی ره می سپردند و پیوسته در این اندیشه بودند که مبادا لحظه ای از یاد او غافل گردند. پس هرگاه اندکی از این مرتبه بالا پائین تر می آمدند و از سر نیاز به اموری همچون خوردن و آشامیدن، حلّ و فصل مسائل اجتماعی روی می آوردند، این را گناهی بزرگ برای خویش می شمردند. استغفار و توبه آنان نیز از چنین اعمالی بوده است.»[102]

عصمت و خشم امام علی(ع)

جریان آب دهان انداختن دشمن به صورت علی (ع) و خشم و غضب آن حضرت در برخی کتب روایی، تاریخی نقل شده است:

قيل: إنّ عليا (ع) صرع في بعض حروبه رجلا، ثم قعد على صدره ليحتزّ رأسه، فبصق ذلك الرّجل في وجهه، فقام علي (ع) و تركه. فلما سئل عن سبب قيامه و تركه قتل الرجل، بعد التمكن منه، قال: إنه لما بصق في وجهي اغتظت منه فخفت إن قتلته أن يكون للغضب و الغيظ نصيب في قتله. و ما كنت أن أقتله إلا خالصا لوجه الله تعالى.[103]

یعنی نقل شده که علی (ع) در یکی از جنگ ها مردی را بر زمین افکند و سپس بر سینه او نشست تا سرش را جداکند! آن مرد به صورت آن حضرت آب دهان انداخت .حضرت علی(ع) برخاست و او را ترک کرد و بعد از گردشی در میدان، برگشت و سر او را جدا کرد. وقتی از حضرتشان سبب این کار را پرسیدند فرمود :”هنگامی که آب دهان به صورتم انداخت، من بر او خشم گرفتم و ترسیدم که اگر او را در چنین حالتی بکشم، خشم و غضب من در کشتن او دخالت داشته باشد. و من نخواستم که او را بکشم مگر تنها برای رضایت پروردگار.

در روایت دیگری که در مناقب ابن شهرآشوب وجود داشته و مرحوم مجلسی نیز در بحار الانوار آن را از کتاب ایشان نقل کرده اند، مشابه این روایت با اندکی تفاوت وجود دارد از جمله اینکه در آن، نام مقتول نیز بیان شده که او همان عمرو بن عبدود معروف است که در جنگ خندق به دست امام علی (ع) به هلاکت رسید و نیز بیان شده که آن ملعون، علاوه بر انداختن آب دهان، به مادر حضرت نیز دشنام دادند.[104]

در باره این قضیه باید بگوئیم که امیر المؤمنین(ع) فرموده اند: “ترسیدم که اگر او را در چنین حالتی بکشم خشم و غضب من در کشتن او دخالت داشته باشد. و من می خواستم او را فقط به خاطر خداوند متعال کشته باشم.”

روشن است که این مطلب هیچ منافاتی با مقام عصمت ایشان ندارد؛ زیرا معنای عصمت این نیست که فرد معصوم، خالی از احساسات و عواطف انسانی باشد. قطعاً امامان معصوم ما انسان بوده اند و از چنین احساسات و عواطفی برخوردار بوده اند. از بعضی قضایا ناراحت و خشمگین و از بعضی دیگر خوشحال می شدند و به هر یک از این حوادث پاسخ متناسب را می دادند، زیرا انفعال در اثر احساسات و نشان دادن عکس العمل های مناسب با آن هیچ منافاتی با مقام عصمت ندارد. آنچه با مقام عصمت نمی سازد، ظلم و تعدی و افراط و تفریط در پاسخ دادن به احساسات و عواطف است که مقام عصمت مانع از آن می شود.

در این راستا و در این داستان، امام علی (ع) با این که شرعاً مجاز به کشتن دشمنی بودند که به میدان جنگ آمده و بر روی مسلمانان شمشیر کشیده و قصد کشتن امام و دیگر مسلمانان را داشته، اما هنگامی که به خاطر توهین و جسارت دشمن زبون، ناراحت و غضبناک شدند، گرچه غضب و ناراحتی ایشان، دلیلی بر آن نمی شد که در همان زمان، دشمن را نکشند، اما برای اینکه عملشان خالصانه تر بوده و هیچ گونه شائبه ای از خود خواهی و دفاع از خود در آن نباشد، بدون آنکه الزامی در تأخیر باشد، فوراً اقدام به قتل او نکردند و بعد از گذشت زمانی که خشم خویش را فرو نشاندند، آن فرد را به درک واصل کردند. این قضیه نه تنها هیچ گونه منافاتی با مقام عصمت امام علی(ع) ندارد که هیچ، بلکه مقامی فراتر از عصمت را می رساند و آن اینکه ایشان تا حدی خلوص نیت داشتند که حتی از رفتاری که گناه آلود هم نبوده، خودداری فرمودند تا بعد از گذشت زمان اندکی با خلوص نیت بیشتری بدان بپردازند که این رویکرد باید الگوی همه قهرمانان و مجاهدان راه خدا باشد.

در ضمن، بر اساس روایات مرتبط با این داستان، اینگونه برداشت می شود که هیچ فرد دیگری جز علی(ع) به  موضوع دشنام و آب دهان انداختن پی نبرده بود تا ایشان بخواهند برای حرف مردم، کار خود را به تأخیر اندازند و اگر حضرتشان در همان لحظۀ اول، اقدام به کشتن این دشمن می کردند، هیچ کس متوجه انگیزۀ حضرت نمی شد تا بخواهد در مورد آن به گفتگو بپردازد.

برای آشنایی بیشتر با معنا و حقیقت عصمت به پاسخ های زیر مراجعه کنید:

1. نمایه: مفهوم عصمت و امکان عصمت افراد، سؤال 249 (سایت: 1954).

2. نمایه: عصمت امام علی (ع) و استغفار در دعا،سؤال 3026 (سایت: 4594).

3. نمایه: معنای عصمت ،سؤال 1738 (سایت: 1885).

عصمت حضرت زهرا

عصمت، يك صفت نفساني و نيروي دروني است كه دارنده را از فكر و خيال انجام گناه، چه رسد به ارتكاب گناه، باز مي‌دارد و در اصطلاح به معناى مصون و محفوظ بودن از خطا، نسيان، لغزش و گناه است. علامه طباطبايى مى‏فرمايد: منظور از “عصمت” وجود امرى است در انسان معصوم كه باعث حفظ او از وقوع در آنچه كه جايز نيست (مثل خطا و معصيت) مى‏شود.[105]

دلائل عقلی عصمت ائمه (ع) و حضرت زهرا (س) همان است که در عصمت انبیاء بیان شده است اما  دلائل نقلی عصمت این بزرگواران عبارتند از:

آیه ی تطهیر[106]:

قرآن مي‏فرمايد: خداوند «تنها» مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما “اهل بيت” دور سازد و شما را كاملاً پاك كند. در اين بخش از آيه دو ضمير جمع به كار رفته است كه هر دو به صورت جمع مذكر آمده است، و ربطی به همسران پیامبر (ص) پیدا نمی کند.

همچنین تعبير به “انّما” كه معمولاً براي حصر است و امروز در فارسي به جاي آن «فقط» يا «تنها» گفته مي‏شود، دليل بر آن است: موهبتي كه در اين آيه آمده ويژه ی خاندان پيامبر (ص) است و شامل ديگران نمي‏شود.

جمله «يريد» (خداوند اراده دارد و مي‏خواهد ….) اشاره به اراده تكويني پروردگار است ، يعني خداوند با يك فرمان تكويني اراده كرده است كه شما را از هر گونه آلودگي پاك و مصون دارد، نه اراده تشريعي، زيرا اراده تشريعي، به معني مكلف ساختن آنها به حفظ پاكي خويش است و مي‏دانيم اين تكليف منحصر به خاندان پيامبر(ص) نيست، همه مسلمانان مكلف و موظفند كه خود را پاك نگه دارند.

و اما «رجس» در لغت به معني شيء ناپاك[107] است و اگر در بعضي از كلمات بزرگان رجس به معني «گناه» يا «شرك» يا «اعتقاد باطل» يا «بخل و حسد» تفسير شده در حقيقت بيان مصداق هايی از اين مفهوم وسيع و گسترده است.

به هر حال با توجه به الف و لام جنس كه بر سر اين كلمه آمده (اَلرِّجْس) و در اين جا معني عموم را مي‏رساند مفهوم آيه چنين است كه خداوند اراده كرده هرگونه و هر نوع از انواع آلودگي را از آنان دور سازد.

جملة «وَ يُطَهِّرَكُمْ  تَطْهيراً» با توجه به اين كه معني «تطهير» پاك ساختن است تأكيد مجددي است بر مسألة نفي رجس و نفي همه پليدي‏ها كه در جمله قبل آمده است ،

و واژه «تطهيراً» كه به اصطلاح مفعول مطلق است باز هم تأكيد ديگري بر اين معني است.

نتيجه اين كه خداوند با انواع تأكيدها اراده فرموده است كه اهل بيت پيامبر اسلام (ص) را از هر گونه پليدي و آلودگي پاك و مبّرا سازد. طبق رواياتى كه از اهل سنت نقل شده است، عایشه و ام سلمه به صراحت اعلام داشتند كه آيۀ تطهير در شأن آنها نازل نشده است.[108] البته ادله ی دیگر این نکته را به وضوح بیان می کنند که اهل بیت پیامبر (ص) در چهارده معصوم منحصر است.[109]

عصمت حضرت زهرا

با توجه به استدلالی که دربارۀ آیۀ تطهیر عرض شد و اعتراف همه که حضرت زهرا(س) از اهل بیت پیامبر است. می توان عصمت حضرت را نتیجه گرفت. با توجه به مناقبی که در کتب اهل سنت ذکر شده است نیز می توان این عصمت را ثابت کرد. همان طور که در مناقب حضرت در کتب اهل سنت موجود است ، خداوند با غضب ایشان غضبناک می شود.[110] اگر ایشان شخص غیر معصومی باشد و مانند افراد عادی زندگی کند، پس چه بسا به خاطر امور فراوان وپیش پا افتاده ای که چه بسا ظالمانه و غیر عادلانه نیز باشد عصبانی شود. حال اگر بپذیریم که خداوند نیز با عصبانیت این شخص، عصبانی شود، به این معنا است که -معاذ الله- خداوند نیز ظالمانه عصبانی شود و طرف مقابل را مورد خشم قرار دهد، امری که با حکمت، قدرت، و….خداوند ناسازگار است و همۀ ادله توحید و صفات خداوند این را رد می کند.

در بیان بعضی از علمای اهل سنت نیز اعتراف ضمنى به عصمت حضرت زهرا وجود دارد مثلا آلوسى – یکى از پرآوازه ترین مفسران اهل سنت – در تفسیر آیه 42 سوره آل عمران، از یکسو حضرت مریم(علیها السلام) را معصوم از گناه شمرده، از تمامى پلیدى هاى حسّى، معنوى و قلبى پاک مى داند و از سوى دیگر، بر دیدگاه کسانى که وى را سرور تمامى زنان جهان، از آغاز تا انجام مى شمارند، مى تازد و با اقامه شواهد گوناگونى چنین نتیجه مى گیرد که این ویژگى شایسته فاطمه زهرا(علیها السلام) است.[111] پرواضح است که جمع میان این دو سخن، جز با پذیرش عصمت حضرت زهرا(علیها السلام) سازگار نیست.

ذاتى و انحصارى نبودن عصمت

ملكه ی “عصمت” گرچه تفضل و توفيقى است كه از ناحيه‏ى خداوند حاصل مى‏شود، لكن ملكه ی عصمت نه ذاتى است و نه انحصارى، بلكه اختيارى است و غير از پيامبران، ديگران نيز مى‏توانند به اين ملكه دست يازند؛ زيرا راه رياضت و تلاش و مجاهدت‏هاى نفسانى براى همگان باز است و دست آوردهاى آن عام و براى عموم است. چنان كه قرآن مى‏فرمايد: “ان تتقوا اللَّه يجعل لكم فرقاناً” اگر تقواى الاهى پيشه كنيد خدا بر شما فرقان قرار مى‏دهد”.[112] با تهذيب نفس و رعايت تقوا و مواظبت بر اعضا و جوارح و خاطره‏هاى نفسانى و شيطانى، و با خوردن غذاى حلال، و مراقبه و محاسبه و…، مى‏توان در علم و عمل به اين ملكه ی شكوه مند رسيد و اراده‏اى پولادين كسب كرد.

ليكن بايد توجه داشت كه مقام نبوت و امامت انحصارى است؛ يعنى هر معصومى به آن مقامات دست نمى‏يابد و خداوند پست‏هاى كليدى و حساس نمايندگى از طرف خود را به هر كس و حتى به هر معصومى نمى‏دهد.[113]

بنابراین، كليد جواب به تنافى تفضلى بودن عصمت و ثواب، توجه به اين نكته است كه عصمت در پيامبران و پيشوايان دين و هر معصوم ديگرى ذاتى نيست، بلكه اكتسابى است و منشأ آن ايمان و باور كاملى است كه در انسان‏هاى كامل وجود دارد و همواره خود را در محضر خداوند كه همه چيز را مى‏داند و به همه‏ى امور احاطه دارد، مشاهده مى‏كنند، و لذا صدور گناه از معصومين‏ (ع) ممتتع ذاتى نيست؛ زيرا اگر ممتتع ذاتى و محال بالذات بود، مقدور نمى‏بود و اگر مقدور نمى‏بود، مورد تكليف قرار نمى‏گرفت.

وانگهى، اگر گناه و معصيت ذاتا محال باشد، اطاعت و فرمانبردارى ذاتاً ضرورى خواهد شد! و در اين صورت، اطاعت نيز مورد تكليف قرار نمى‏گيرد و ديگر مجال براى انذار و تبشير ، وعد و وعيد باقى نخواهد ماند، و از اين روست كه فرشتگان مكلف نيستند، چون عصمت ذاتى دارند، نه اختيارى.

اما در ملكه ی عصمت اكتسابى و غير ذاتى، “اختيار” وجود دارد و مى‏توان فعل و ترك را قبل از انجام آن به صورت “قضيه ی ممكنه” بر معصوم نسبت داد و هرچند كه صدور گناه از معصوم محال عادى است، ولى اين يك امتناع بالاختيار است كه با داشتن اختيار منافات ندارد. اين هم به دليل اين است كه معصوم زشتى و قيامت گناه را مى‏بيند و خواطرش همه رحمانى است، و نه شيطانى.[114]

پس چنين نيست كه يك معصوم در قبال گناه نكردنش اجر نداشته باشد، بلكه او نيز يك انسان عادى است: “قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى” اى پيامبر، بگو كه من نيز بشرى مانند شما هستم ولى به من وحى مى‏شود”.[115]، ولى با عنايات و تفضلات خداوند و در پرتو ايمان كامل و عشق به خدا و تقواى در سطح‏عالى به مقام عصمت نايل شده است، ولى به هر حال اختيار گناه از او سلب نشده است و هر زمان كه بخواهد مى‏تواند مرتكب معصيت شود، ولى با اختيار خود و كسب مدد از قدرت الاهى با اراده‏ى قوى‏اى كه دارد در مقابل تسويلات نفس اماره و شيطان مقاومت مى‏كند و خويشتن را به گناه آلوده نمى‏كند، و در قبال اين مبارزه‏ى با هواى نفس اجر خود را مى‏برد.

عصمت انسان‏هاى معمولى

انسان موجودى مختار است و به گونه‏اى آفريده شده كه با انتخاب صحيح و مزيّن شدن به ايمان و عمل صالح و اجتناب از عصيان اوامر يا نواهى الهى، مى‏تواند به مقام “خليفة اللهى” بار يابد، يعنى: به جميع كمالات متناسب با يك “انسان” دست يافته و از جميع نواقص و عيوب دنىّ دنيوى مبرا گشته و داراى “ولايت تكوينى و تصرف در قلوب” گردد.[116]

انتخاب صحيح انسان، بر اساس علم و اراده قوى او، در تبعيت از “عقل و فطرت و دين” است و هر اندازه علم و اراده‏ى او قوى‏تر باشد، بيشتر از اشتباه و خطا، در امان مى‏ماند و چون علت نسيان، بى اعتنايى و بى‏توجهى است، اگر اوامر و نواهى الهى براى او داراى اهميت بوده و دايم الذكر باشد، با نسيان نيز دچار خطا و عصيان نمى‏گردد و اين همان مقامى است كه از آن به “عصمت” تعبير مى‏شود و سبب ارتقاى تدريجى او به مقام ولايت و خلافت الهى مى‏گردد. انبيا و اوصياى الهى چون امين وحى الهى هستند و به عنوان امام و الگوى بشريت مطرحند، بايد در اوج اين مقام واقع شوند تا: 1- پيام الهى به طور كامل و صحيح در اختيار بشر قرار گيرد؛ 2- مردم بتوانند به گفتار و كردار آنها اعتماد كنند؛ 3- از سيره و رفتار و اخلاق آنها الگو گرفته و خود را بسان آنها تربيت نموده و در راه وصول به تكامل و مقام خليفة اللهى گام نهند؛ تا با استمرار آن راه، كعبه‏ى مقصود را به آغوش كشيده و به لقاء اللَّه برسند؛ و به همين جهت است كه تحت عنايت الهى – همراه با اختيار از كودكى تا آخر عمر از هرگونه عصيان و طغيان و اشتباه مصون‏اند، تا اعتماد مردم به ايشان در حد أعلا واقع گشته و حجت بر همگان تمام شود و ديگران نيز تشويق به پيمودن اين راه بشوند.

پس هر انسانى مى‏تواند در راه عصمت و نيل به مقام ولايت و خلافت گام بردارد و هر چه بيشتر در اين راه تلاش نموده و فزونتر تقوا را رعايت كند، بيشتر مورد عنايات و دستگيرى حق واقع مى‏شود؛ زيرا او وعده داده است كه: “تقواى الهى را پيشه كنيد تا خداوند به شما آموزش دهد”[117] و نيز فرموده: “و هر آن كه در راه ما تلاش نمايد ما راه‏هاى خود را به وى مى‏نمايانيم و خداوند هر آينه با نيكوكاران است.”[118] و “اگر تقوا پيشه كنيد خداوند براى شما فرقان (نيروى تميز حق از باطل) قرار مى‏دهد و سيئات شما را جبران و گناهان شما را مى‏بخشد.”[119] و “هر آن كه – چه زن و چه مرد – با ايمان باشد و عمل صالح انجام دهد، او را حياتى طيبه (فراتر از زندگى عادى نيك ديگران) مى‏بخشيم و كارهاى آنها را به بهتر از آنچه انجام داده‏اند، پاداش مى‏دهيم.”[120]

و در حديث قدسى آمده است: “اگر بر عبد من، مشغوليت با من غالب آيد، من همت و لذت او را در ذكرم برايش قرار مى‏دهم؛ پس او عاشق من و من عاشق او مى‏شوم و حجاب‏هاى بين خودم و او را بر مى‏دارم، پس وقتى كه مردم دچار سهو و نسيان مى‏شوند، او دچار سهو و نسيان نمى‏شود (و خطا و عصيان از او سر نمى‏زند) پس اگر سخن بگويد، سخنش (مثل) سخن انبيا است و آنها واقعاً سرآمد روزگارانند، آنانند كه چون من عقوبتى را به اهل زمين اراده كنم، به ياد آنها مى‏افتم و عقوبتم را (به خاطر ايشان) از اهل زمين بر مى‏گردانم.”[121]

پس وجود “عصمت” در انبيا و ائمه‏ عليهم السلام – چنانكه گذشت و با ادله‏ى نقلى و عقلى فراوان اثبات شده است – ضرورت داشته؛[122] لكن اختصاص به ايشان ندارد و هر كس در حد تلاش و تقوا و علم و اراده‏ى خود مى‏تواند بهره‏اى از آن را كسب كند تا اينكه علايم آن نيز از او به ظهور و بروز برسد.

در انبيا و اوصيا، علاوه بر بروز اين علايم، نص الهى و اصطفاى ايشان به مقام نبوت يا ولايت از طرف خداوند، دليلى بر وجود عصمت در حد اعلا در ايشان است و إلاّ با حكمت و علم خداوند و هدف بعثت و ولايت ائمه‏عليهم السلام، يعنى هدايت و تربيت انسان‏ها و ابلاغ و اجرا و دفاع از دين الهى، ناسازگار خواهد بود.[123]

عصمت فرشتگان

ملائكه و فرشتگان موجودات بسیار شریف و لطیف هستند که از هر گونه گناه و معصیت پاک و مبرا هستند. قرآن مقام آنان را بسیار گرامی داشته، حتى ايمان به ملائكه را در رديف ايمان به خدا و انبيا و كتاب های آسمانى قرار داده است.[124]

قرآن مجيد ويژگي هاى آنها را چنين مى‏شمرد:

1. فرشتگان موجوداتى عاقل و با شعورند و بندگان گرامى خدا هستند.[125]

2. آنها سر بر فرمان خدا دارند و هرگز معصيت او نمى‏كنند.[126]

3. آنها پيوسته مشغول تسبيح و تقديس خداوند هستند: ” فرشتگان تسبيح و حمد پروردگار خود را به جا مى‏آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى‏كنند”.[127]

4. فرشتگان بدون استثنا به خاطر آفرينش آدم به سجده افتادند و آدم معلم آنها گشت.[128] این امر بیان گر این است که انسان به حسب استعداد تكامل، از آنها برتر و والاتر است.

5. آنها نه غذا مى‏خورند و نه آب مى‏نوشند و نه ازدواج دارند، چنان كه در حديثى از امام صادق (ع) مى‏خوانيم: “فرشتگان غذا نمى‏خورند و آب نمى‏نوشند و ازدواج نمى‏كنند، بلكه با نسيم عرش الاهى زنده‏اند”.[129]

6. آنها نه خواب دارند نه سستى و غفلت چنان كه على ع در حديثى چنين مى‏فرمايد: “در آنها نه سستى است، و نه غفلت، و نه عصيان … خواب بر آنها چيره نمى‏گردد و عقل آنها گرفتار سهو و نسيان نمى‏شود، بدن آنها به سستى نمى‏گرايد، و در صلب پدران و رحم مادران قرار نمى‏گيرند”.[130]

7. آنها مقامات مختلف و مراتب متفاوت دارند، بعضى هميشه در ركوع اند و بعضى هميشه در سجودند.

“هر يك از ما مقام معلومى دارد، ما همواره صف كشيده منتظر فرمان او هستيم و پيوسته تسبيح او مى‏گوئيم”.[131]،[132]

اما آیا این موجودات شریف ،لطیف، معصوم نیز هستند یا نه؟ برای پاسخ به این سؤال لازم است که تعریفی از عصمت داشته باشیم. عصمت در لغت به معنای نگه داشتن و مانع شدن است و در اصطلاح به حالت و ملکۀ نفسانی می گویند که انسان را از گناه و یا حتی خطا و اشتباه منع می کند.[133]

بنابراین، مقام عصمت يك ملکۀ نفسانی و حالت تقواى الاهى است كه به امداد پروردگار در پيامبران و امامان ايجاد مى‏شود. البته، اين حالت، بدان معنا نیست كه آنها نتوانند گناه كنند، بلكه صاحبان این ملکۀ نفسانی با این که دسترسی به گناه داشته و قدرت بر انجام آن نیز دارند با اختيار و انتخاب خود از گناه چشم مى‏پوشند و هرگز مرتکب معصیتی نمی شوند.

درست همانند يك طبيب بسيار آگاه كه يك مادۀ بسيار سمى خطر ناکی را كه به خطرات آن آگاه است را هرگز نمى‏خورد، با اين كه قدرت بر اين كار دارد، اما آگاهي ها و مبادى فكرى و روحى او سبب مى‏شود كه با ميل و ارادۀ خود از اين كار چشم بپوشد.

بايد توجه داشت که عصمت موهبت ويژه‏اى است كه خداوند به خاطر مسئوليت سنگين رهبرى به پيغمبران و امامان (ع) داده است. بنابراين، عصمت امتيازى است كه بهرۀ آن عايد همگان مى‏شود.[134]

با توجه به معنا و حقیقت عصمت باید گفت: اگر چه فرشتگان از هر گونه گناه و معصیت پاک و مبرا هستند، اما آنان دارای مقام عصمت (به معنایی که در پيغمبران و امامان (ع) وجود دارد) نیستند.

بله اگر در معنای عصمت توسعه داده شود و آن را به معنای عدم ارتکاب گناه به هر دلیل که باشد اعم از عدم توانایی بر انجام گناه بدانیم فرشتگان نیز معصوم اند؛ زیرا در آنها هیچ گونه میل و کششی نسبت به گناه و ارتکاب آن وجود ندارد و همیشه در حال تسبیح و تقدیس پروردگار خویش و امتثال دستورات او هستند.

البته همۀ ملائکه در یک سطح و درجه نیستند، بلکه دارای مراتبی هستند. قرآن مجید می­فرماید: و هیچ یک از ما نیست جز آن که مقام معلومی دارد.[135]

بعضی از آنها مانند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل، از ملائکه مقرب درگاه الاهی هستند و درجات­شان بسیار عالی است که حکما و فلاسفه از آنها به عنوان “رؤوس الملائکه” تعبیر می­کنند و بعضی دیگر در درجات پائین­تری قرار دارند و هر یک وظیفۀ خاصی برعهده دارند. حضرت علی (ع) درجات و وظایف ملائکه را این گونه بیان می­کند: “بعضی از آنها امین وحی پروردگار به سوی پیامبران هستند و برخی نگهبانان بندگان خدا و برخی دربان بهشت اویند…”.[136]

اما روایاتی که دربارۀ تخلف بعضی از ملائکه از فرمان الاهی و احیانا تنبیه و مجازات آنها وارد شده است، نظیر روایت “فطرس”، چندان مسلم نیست و همۀ علمای اسلام چنین روایاتی را نپذیرفته­اند. برخی از آنان معتقدند: جریان فطرس به اثبات نیاز دارد؛ زیرا فطرس واژه­ای یونانی است و در دعای سوم شعبان هم فرشته خوانده نشده است. بلکه به این صورت آمده “و عاذ فطرس بمهده”؛ یعنی فطرس به گهوارۀ امام حسین (ع) پناه برد. از سوی دیگر سند این دعا هم باید تحقیق شود و میزان اعتبارش بدست آید… .[137]

عده ای دیگر منکر معصیت فرشتگان و تنبیه آنها هستند و می گویند: روایت عصیان فطرس، با آیۀ شریفۀ: “عِبادٌ مُکْرَمُونَ”[138] و آیۀ: “آنها دستورات الاهی را معصیت نمی کنند و آنچه را که امر شده اند انجام می دهند”،[139] منافات دارد.

بنابراین، در نگاه این گروه عصیان فرشتگان پذیرفته نیست.

از سوی دیگر علمای شیعه با فرض صحت چنین روایاتی، احتمالاتی را مطرح کرده اند:

1. بعضی از مفسران گفته­اند: مجازات و تنبیه ملائکه در اثر “ترک اَولی” بوده است، نه گناه و معصیت. منظور از ترک اولی، این است که آنها در اجرای دستورات الاهی عملی را که دارای اولویت بیشتری بوده رها کرده­اند و به سوی عمل کم اولویت رفته­اند، یا انجام عمل را در وقتی و شرایطی که اولویت بیشتری داشته است، رها کرده و در شرایط و وقت دیگری به جا آورده­اند و به همین جهت مجازات و تنبیه شده­اند.[140]

2. عده ای برای حل مشکل عصیان و تنبیه فرشتگان، احتمال داده­اند که این قبیل روایات مربوط به دسته­ای از ملائکه باشد که شبیه به انسان هستند. می­گوید: بعضی از ملائکه را در اخبار و احادیث “ملائکۀ زمینی” می­گویند، آنها موجوداتی هستند نامرئی، اما شاید خیلی به انسان شبیه­اند؛ یعنی تکلیف می­پذیرند و احیانا تمرد می­کنند. حقیقت اینها بر ما روشن نیست…حتی در بعضی از اخبار آمده است که بعضی از ملائکه از عنصرهای این عالم آفریده شده اند.[141]

3. بعضی هم معتقدند چنانچه درستی سند و فرشته بودن فطرس، هر دو اثبات شود، این امر با آیۀ “لا یَعْصُونَ اللّهَ”،[142] منافاتی ندارد؛ زیرا فرشتگان یکسان نیستند. فرشتگان حامل عرش، حامل وحی و مقامی والا دارند: “وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ”.[143] فرشتگان حامل وحی معصوم اند و تکامل هم ندارند. دلیلی نداریم که تمام فرشته­ها از یک سنخ باشند و فرشته­ای همانند انسان که دارای نفس مستکمله باشد، نداشته باشیم!. پس امکان دارد که فطرس از فرشتگان زمینی به شمار آید و با فرشتگان آسمانی یا اخروی تفاوت داشته باشد.[144]

با توجه به آنچه در کلام حضرت علی (ع) در توصیف و ویژگی های فرشتگان بیان شد، اگر این کلام را وصف – فرشته بما هو فرشته – گرفتیم و گفتیم حضرت در مقام بیان توصیف تمام فرشته­ها هستند، در این صورت باید نازل ترین درجۀ فرشتگان هم دارای آن ویژگی­ها باشند. لذا معصیت در حق آنها تصور ندارد، مگر به نحو ترک اولی و گناه منزلتی.[145] اما اگر گفتیم که حضرت در مقام بیان توصیف فرشتگان خاصی بوده است و شاهد ما روایات دیگر این باب است، باید به یکی از دو توجیهی که در بالا بدان اشاره شد، روی بیاوریم.

به هر حال چون فرشتگان موجوداتی غیر مادی هستند، شناخت و آگاهی دقیق از آنها، تنها از راه آیات و روایات ممکن است و به هر روایتی نیز نمی توان تمسک کرد. بلکه باید روایات از نظر سند و دلالت کاملا مورد اعتماد باشند و تا به چنین روایتی دست نیافتیم، مرجع ما تنها آیات قرآن است.


[1] طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 134 (كلام فى عصمة الانبياء).

[2] ر.ك: همان، ج 2، ص 136 – 134؛ ج 5، ص 77 – 75؛ جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 3، ص 292 – 197.

[3] همان، ج 5، ص 78.

[4] سبحانى، جعفر، منشور جاويد، ج 5، ص 14.

[5] بقره، 124. ر.ك: تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 83 – 82.

[6] ر.ك: فخر رازى، تفسير كبير، ج 10، ص 193.

[7] تفسير روح البيان، ج 1، ص 338.

[8] حشر، 7.

[9] مانند: مرحوم طبرسى در مجمع البيان ؛ ابوالفتوح رازى در روح الجنان؛ قرطبى در تفسير خود ؛ فخر رازى در تفسير كبير و… .

[10] نساء، 80.

[11] فخر رازى، تفسير كبير، ج 10، ص 193.

[12] . سبحانی، جعفر، الالهیات، ج3، ص 165.

[13] . تفسیر الألوسی، در تفسیر سوره طه، ذیل آیه 121: « نعم لا اشكال فيه على ما قاله القاضي أبو بكر من أنه لا يمتنع عقلاً ولا سمعاً أن يصدر من النبي عليه السلام قبل نبوته معصية مطلقاً ».

[14] . سبحانی، جعفر، الالهیات، ج3، ص 183.

[15] . ر.ک: سبحانی، جعفر، الالهیات، ج3، ص 183-189.

[16] . أحمد بن عبد الحليم بن تيميه الحراني أبو العباس ؛ منهاج السنه النبويه ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم ، ج7، ص 85،مصر ،  مؤسسه قرطبه – 1406 ، چاپ اول؛ جامع الرسائل لابن تیمیه، رشاد سالم، بخش «المجموعة الثانیة»، بحث غلو الشیعة فی دعوی العصمة: وَادعوا عصمتهم من صَغِير الذُّنُوب وكبيرها وَغير ذَلِك وَادعوا ذَلِك فِي الْأَنْبِيَاء أَيْضا لأَنهم أفضل من الْأَئِمَّة؛ و همچنین: در بحث « مذهب السلف و اهل السنة هو القول بتوبة الانبیاء» و همچنین در بحث « بطلَان القَوْل بعصمة الْأَنْبِيَاء من التَّوْبَة من الذُّنُوب».

[17] . جامع الرسائل لابن تیمیه، رشاد سالم، بخش «المجموعة الاولی»، بحث « لاعصمة لاحد بعد الرسول » و در بحث « مذهب السلف و اهل السنة هو القول بتوبة الانبیاء» و همچنین در بحث « بطلَان القَوْل بعصمة الْأَنْبِيَاء من التَّوْبَة من الذُّنُوب».

[18] . طه، 121: (فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ ).

[19] . سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج5، ص 119.

[20] . شما برای دریافت پاسخ این اشکال می توانید به سؤالات زیر نیز مراجعه کنید:

سؤال 203 (سایت: 1114) (گناه آدم و حوا)، سؤال 4438 (سایت: 4808) (خطای حضرت آدم)، وسوالات مربوط به  عصمت انبیاء.

[21] طه، 121.

[22] طه، 115.

[23] هود، 47.

[24] انبياء، 62 و 63.

[25] صافات، 89.

[26] البته به منظور اختصار در پاسخ گويى و ايجاد انگيزه‏ى تحقيق در خواننده، از ذكر آيات و ترجمه‏ى آن‏ها خوددارى شده است، از اين رو براى استفاده‏ى افزون‏تر به ترجمه‏ى قرآن از آيت اللَّه مكارم شيرازى يا محمد مهدى فولادوند مراجعه شود.

[27] ر.ك: علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص 72.

[28] پس اگر از «ترك اولى» به «گناه» تعبير مى‏شود، منظور همان گناه نسبى است نه مطلق. و در ترك اولى، عملى كه ترك مى‏شود، ممكن است جزو مكروهات يا مباحات و حتى مستحبات باشد.

[29] تفسير نورالثقلين، ج3، ص 404، ح 165.

[30] راغب اصفهانى، مفردات، ماده‏ى «عصى».

[31] پيامر قرآن، ج7، ص 107 و 108.

[32] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 124.

[33] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 125.

[34] سيدمرتضى، تنزيه الانبيا، ص 69.

[35] همان.

[36] استاد مصباح يزدى، آموزش عقايد، ج 12، ص 256 ؛ سيد مرتضى، تنزيه الانبيا، ص 69.

[37] آموزش عقايد، ج 2، ص 256.

[38] مجمع البيان، ج10، ص 506؛ نور الثقلين، ج 5، ص 596.

[39] انعام، 69.

[40] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 159.

[41] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 115 – 116.

[42] در مورد ترك اولى در دسته‏ى اول آيات، صحبت شد.

[43] پيام قرآن، ج 7، ص 152.

[44] تفسير برهان، ج 2، ص 130، ح1، به نقل از پيام قرآن.

[45] پيام قرآن، ج 7، ص 149 ؛ نور الثقلين، ج 5، ص 56، ح 18.

[46] نور الثقلين، ج 3، ص 434، ح84؛ بحار الانوار ج11، ص 76، ح4 ،باب عصمة الانبيا(ع).

[47] پيام قرآن، ج 7، ص 123.

[48] پيام قرآن، ج 7، ص 187.

[49] زيد، پسرخوانده‏ى پيامبر اكرم (ص) بود.

[50] تفسير قرطبى، ج 8، ص 5272، ذيل آيات مورد بحث.

[51] تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 404، ح 143.

[52] یوسف، 76.

[53] قمی،علی بن ابراهیم ،کتاب تفسیر،ج1،ص349،دار الکتاب،قم،1376؛مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 10، ص 34، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1374.

[54] یوسف،70 .

[55] طباطبایی،محمد حسین،ترجمه المیزان،موسوی همدانی،ج11،ص 304،دفتر انتشارات اسلامی،قم،1374.

[56] طبرسی،فضل بن حسن،ترجمه مجمع البیان، ج 12، ص 266،انتشارات فراهانی،تهران،1360.

[57] یوسف، 77.

[58] یوسف،70.

[59] انصاری،شیخ مرتضی،مکاسب المحرمة،ج1،ص 197،دار الذخائر،قم،1411.

[60] همان.

[61] همان.زیرا کذب به معنای القاء لفظ و ارداۀ معنای خلاف واقع است.نک:شهیدی تبریزی،میرزا فتاح،هدایة الطالب الی اسرار المکاسب،ج1،ص 101،بی جا، بی تا.

[62] قمی مشهدی،محمد،کنز الدقائق و بحر الغرائب،ج6،ص 342،سازمان چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران،1368.

[63] سید هاشم،بحرانی،البرهان فی تفسیر القرآن،ج3، ص188،بنیاد بعثت،تهران،1368،قوله في يوسف (عليه السلام): أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ قال: «إنهم سرقوا يوسف من أبيه».

[64] امام فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص 40 – 50، چاپ اول، مکتبة الخانجی، مصر، 1406

[65] همان.

[66] إسماعيل الشربينى، عماد السيد محمد، كتابات أعداء الإسلام و مناقشتها، ص 58، الطبعة الأولى، 1422 هـ.

[67] زمخشری محمود ابن عمر، تفسیر کشاف، ج 4، ص 235، نشر ادب حوزه.

[68] هادوی تهرانی، مهدی، تأملات در علم اصول فقه، سلسله درس های خارج علم اصول، کتاب اول، دفتر پنجم، مبادی صدوری سنت، ص 21و 22.

[69] قرآن در این باره ی واقعه ی اسرای “بدر” می فرماید: “ما کان لنبی ان یکون له اسری…” هيچ پيغمبر را نمى‏سزد و روا نيست كه برايش اسيرانى باشد تا آن زمانى كه (دينش) در زمين مستقر گردد…، انفال، 67.

[70] گروهی از منافقان نزد پیامبر آمدند و پس از بیان عذرهای گوناگون و حتی خوردن سوگند، اجازه خواستند که آن حضرت آنان را از شرکت در میدان نبرد معذور دارد و پیامبر به این گروه اجازه داد.

“عفا الله عنک لم اذنت لهم[70]…”؛ خدای بر تو بخشود؛ چرا به آنان اجازه دادی… با در نظر داشتن این که استفهام در آیه برای انکار و یا توبیخ است، معنای آیه چنین می شود جا داشت به هیچ وجه اذن نمی دادی به این که تخلف ورزیده و از جنگ کناره گیری کنند. توبه، 43.

[71] عبدالغنی خطیب، قرآن و علم امروز، ص 64.

[72] یعنی خداوند در اين آيات مسلمانانى را كه در جنگ بدر شركت داشتند بدين جهت مورد عتاب قرار داده كه از كفار اسيرانى گرفتند و آن گاه از رسول خدا (ص) درخواست كردند كه به قتل آنان فرمان ندهد، و در عوض خونبها از آنان بگيرد و آزادشان سازد تا بدين وسيله نيروى مالى آنان عليه كفار تقويت يافته و نواقص خود را اصلاح كنند، هر چند خداوند بشدت مسلمانان را عتاب كرد، ولى پيشنهادشان را پذيرفت و تصرف در غنيمت را كه شامل خونبها نيز مى‏شود برايشان مباح كرد .

[73] طباطبائی، محمد حسین، المیزان (ترجمه فارسی)، ج 9، ص 177- 180.

[74] دليل اين معنا چهارمين آيه بعد از آيه مورد بحث است كه مى‏فرمايد: “لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا و لاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة و فيكم سماعون لهم …”؛ زيرا از اين آيه بر مى‏آيد كه اذن ندادن آنجناب فى نفسه مصلحت نداشته، بلكه مصلحت اذن دادنش بيشتر بوده ، زيرا اگر اذن نمى‏داد و منافقين را با خود مى‏برد ، بقيه مسلمانان را هم دچار خبال ، يعنى فساد افكار مى‏كرد ، و هم اتحاد و اتفاق آنان را مبدل به تفرقه و اختلاف مى‏نمود. پس ، اصلح همين بود كه اجازه تخلف بدهد. ترجمة الميزان، ج 9، ص 383

[75] برای آگاهی بیشتر رجوع شود به: طباطبائی، محمد حسین، المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 9، ص 381- 388.

[76] پیامبر اسلام (ص) به علی (ع) خطاب فرمود: “انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لانبی بعدی، تو نسبت به من منزلت هارون نسبت به موسی را داری، جز این که پیامبری بعد از من وجود ندارد”، سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 52.

[77] مظفر، محمد رضا، دلائل الصدق، ج 2، ص 8-10.

[78] همان.

[79] مختاری مازندرانی، محمد حسین، امامت و رهبری، ص 59.

[80] “و اذا بتلی ابراهیم ربه… قال لاینال عهدی الظالمین”، بقره، 124.

[81] “… تلک حدود الله فلاتعتدوها و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون”، بقره، 229.

[82] پس هیچ ارتباطی با انتخاب و گزینش مردم ندارد، بلکه از جانب خدای متعال به کسانی که استحقاق و شایستگی این مقام را داشته باشند، اعطا می گردد. البته فعلیت مقام امامت، با انتخاب و بیعت مردم است.

[83] معنای عصمت انبیا و امامان این نیست که مثلاً جبرئیل دست آنان را بگیرد (البته جبرئیل اگر دست شمر را هم بگیرد، هرگز مرتکب گناه نمی شود)، بلکه عصمت “زاییده ایمان” است. اگر انسان به حق تعالی ایمان داشته باشد و با چشم قلب خداوند متعال را مانند خورشید ببیند، امکان ندارد، مرتکب گناه و معصیت گردد. معصومین (ع) بعد از خلقت از طینت پاک، بر اثر ریاضت و کسب نورانیت و ملکات فاضله، همواره خود را در محضر خداوند متعالی – که همه چیز را می داند به همۀ امور احاطه دارد – مشاهده می کنند. (امام خمینی، نبوت از دیدگاه امام خمینی، (تبیان)، ص 124).

[84] “… انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا”، احزاب، 33.

[85] احزاب، 33؛ مائده، 6، ذیل آیۀ وضو که می فرماید: ۀ… و لکن یرید لیطهرکم …”؛ خداوند نمی خواهد مشکل برای شما ایجاد کند، بلکه می خواهد شما را پاک سازد و نعمتش را بر شما تمام نماید.

[86] سبحانی،جعفر، منشور عقاید امامیه، ص 168- 169. شایان ذکر است که ارادۀ تکوینی حق بر عصمت اهل بیت، مایۀ سلب اختیار آنان نیست، همان گونه که وجود عصمت در پیامبران نیز موجب سلب اختیار آنان نیست.

[87] “یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول و اولی الامر منکم…”،نساء، 59.

[88] مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقائد، ص 203.

[89] “من کنت مولاه، فهذا علی مولاه”، علامه امینی، الغدیر، ج 1، ص 207؛ ابن میثم بحرانی، النجاة فی القیامة فی تحقیق امر الامامة، ص 81.

[90] “سلموا علیه بإمرة المؤمنین”، همان.

[91] “هذا خلیفتی من بعدی فاسمعوا له و اطیعوا”، همان.

[92] “ابنی هذا امام ابن امام اخوا امام ابوائمه تسعة، تاسعهم قائمهم، حجة ابن حجة اخو حجة ابو حجج تسع”، ابن میثم بحرانی، النجاة فی القیامه، فی تحقیق امر الامامة، ص 167.

[93] مظفر، محمدرضا، عقائد الامامیة، ص 77، منشورات الشریف الرضی، قم، 1374.

[94] اقتباس از پاسخ 6919 (سایت: 7261).

[95] طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 11، ص 222، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1373ش.

[96] نک: ترخان، قاسم، کتاب نگرشی عرفانی، فلسفی و کلامی به: قیام و شخصیت امام حسین (ع)، خلقت ارواح ائمه قبل از اجسام آنان.

[97] . جوادی آملی، عبد الله، علی (ع) مظهر اسمای الاهی، ص 107 و 108، مرکز نشر اسراء، چاپ دوم، 1385.

[98] نک: سؤال 258 (سایت: 2088).

[99] . شهید دستغیب، سید عبدالحسین، 1000 سؤال، ص 19، انتشارات ناس.

[100] . اسراء 73 و 74، وَ إِن كَادُواْ لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْترَِىَ عَلَيْنَا غَيرَْهُ  وَ إِذًا لاَّتخََّذُوكَ خَلِيلًا () لَوْ لَا أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيًْا قَلِيلاً؛ تفسیر المیزان، ترجمه موسوی همدانی، محمد باقر، ج 13، ص 238، انتشارت اسلامی؛ اسراء، 73 و 74.

[101] . تفسیر المیزان، ج 6، ص 366.با اندکی تصرف

[102] . اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج 3، ص 45، چاپخانه علمیه قم.

[103] ابن الطقطقى‏، الفخرى،ص:49، الفخرى فى الآداب السلطانية و الدول الاسلامية، تحقيق عبد القادر محمد مايو، بيروت، دار القلم العربى، ط الأولى، 1418 هـ ق/1997 م.

[104] محمد بن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج 3، ص 319، مؤسسه انتشارات علامه، قم، 1379 هـ ق. و نیز: مجلسی، محمد تقی، بحار الأنوار، ج 41، ص 50، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 هـ ق.

[105] طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 134 (كلام فى عصمة الانبياء).

[106] «انَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِرَّكُمْ تَطهيراً».

[107] خواه از نظر طبع آدمي آلوده و منفور باشد يا به حكم عقل يا شرع، و يا همه ی  اين ها، به همين جهت راغب در مفردات بعد از آن كه رجس را به معني شيء قذر (آلوده) معني مي‏كند، چهار صورت برای آن ذكر مي‏نمايد (آلوده از نظر طبع آدمي ، يا عقل، يا شرع ، و يا همه اين ها).

[108] بدران، عبدالقادر، تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 908؛ مجمع البيان، ج 8، ص 356؛ قندوزى، ينابيع المودة، ص 249؛ ابن حجر عسقلانى، الصواعق المحرقه، ص 141 و… اهل بيت در آيۀ تطهير، ص 28 – 20؛ طباطبایی، الميزان، ج 16، ص 324 – 316.

[109] نک: نمایه: مصادیق اهل بیت، سؤال 1247 (سایت: ).

[110] حاکم، مستدرک حاکم، ج ۴، ص: ۱۳۹، شماره ی حدیث: ۴۷۸۳

[111] آلوسی ، سید محمود،روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‏2، ص 149

[112] انفال، 29.

[113] جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن مجيد، ج 3، ص 208.

[114] همان، ص 208 و 209 با تلخيص و اندكى تغيير.

[115] كهف، 110.

[116] ر.ک: نمايه‏هاى: محبوب خدا شدن – سعادت و كمال انسان – قرب إلهى و….

[117] بقره، 282 – تغابن، 11.

[118] عنكبوت، 69.

[119] انفال، 29.

[120] نحل، 97.

[121] نقل از: حسينى طهرانى، محمد حسين، توحيد علمى و عينى، ص 337.

[122] ر.ك: مصباح يزدى، محمد تقى، راه و راهنماشناسى، ص 147 – 212.

[123] ر.ك: مصباح يزدى، محمد تقى، راه و راهنماشناسى، صص 147 – 212.

[124] بقره، 285. “آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ”؛ پيامبر اسلام به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده ايمان آورده، و مؤمنان نيز به خدا و فرشتگان او و كتاب ها و رسولانش همگى ايمان دارند.

[125] انبياء 26، “بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ”.

[126] انبياء 27، “لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ”. تحریم، 6.

[127] شورى ، 5، “وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ.

[128] بقره، 30- 34 .

[129] بحار الانوار، ج 59 ، ص 174،ح 4. “ان الملائكة لا ياكلون و لا يشربون و لا ينكحون و انما يعيشون بنسيم العرش”.

[130] بحار الانوار، ج 59، ص 175. “ليس فيهم فترة، و لا عندهم غفلة، و لا فيهم معصية … لا يغشاهم نوم العيون و لا سهوا العقول، و لا فترة الأبدان، لم يسكنوا الاصلاب و لم تضمهم الارحام”.

[131] صافات 164- 166، “ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ”.

[132] تفسير نمونه، ج ‏18، ص 174- 176.

[133] مصباح یزدی، محمد تقی، اصول عقاید، ج 2، ص 121.

[134] تفسير نمونه، ج ‏17، ص 304.

[135] صافات، 164.

[136] نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 1.

[137] پرسش و پاسخ ها در محضر آیت الله جوادی آملی، ج 2، ص 88.

[138] “وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدًا سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ”، انبیاء، 26.

آنها گفتند: “خداوند رحمان فرزندی برای خود انتخاب کرده است”! او منزه است (از این عیب و نقص)؛ آنها [= فرشتگان‏] بندگان شایسته اویند.

[139] “یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ”؛ ای کسانی که ایمان آورده‏اید خود و خانواده خویش را از آتشی که هیزم آن انسان ها و سنگ هاست نگه دارید؛ آتشی که فرشتگانی بر آن گمارده شده که خشن و سختگیرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمی‏کنند و آنچه را فرمان داده شده‏اند (به طور کامل) اجرا می‏نمایند! ،تحریم، 6.

[140] آیت الله مکارم، در پرسش و پاسخهای حضوری.

[141] مرتضی مطهری، توحید، ص 342.

[142] “یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ تحریم، 6.

[143] صافات، 164.

[144] توصیه ها، پرسش ها و پاسخ ها در محضر آیت الله جوادی آملی، ج 2، ص 88-87.

[145] در این بارۀ مقاله “پژوهشی در روایات فطرس ملک” اثر محمد احسانی فر از ص 68 تا 80  از مجله علوم حدیث شماره 34 (سال نهم، شماره چهارم، زمستان 1383) را ببینید . ایشان در این مقاله سند روایات فطرس را معتبر می داند و آن را به معنای گناه منزلتی می داند و گناه منزلتی هم منافاتی با عصمت ندارد.