Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

عشق مجازى و رسيدن به حقيقت

عشق حقيقى، عشق نسبت به ذات الاهى است و ساير عشق‏ها عشق حقيقى نيستند، اساساً این گونه عشق ها عشق نيستند، بلكه اين‏ها در واقع “شوق” هستند.

فرق بين عشق و شوق آن است كه شوق، ميل به چيزى است كه انسان آن را ندارد و در طلب آن است، ولى وقتى به آن رسيد پس از مدتى از ديدار و وصالش دلزده مى‏شود و اين خصوصيت تمام شوق‏ها است.

اما عشق آن است كه چه قبل از وصول، و چه پس از آن نه تنها از وصولش سير و دلزده نمى‏شود، بلكه هر دم ميلش بيشتر شده و خاموشى و مردگى ندارد. اين عشق مختص به ذات اقدس الله است و الاّ هر چه غير از او وقتى انسان به وصالش رسيد، پس از مدتى در مى‏يابد كه آن چيز اصلاً ارزش آن اندازه محبت را نداشته است، بلكه گاهى انسان به نادانى و سبك‏سرى خود مى‏خندد كه چرا اين اندازه نسبت به آن چيز بى‏ارزش علاقه‏مند بوده است.[1]

پس عشق حقيقى و اصلى فقط عشق به خدا است.

اما بعضى از عرفا راه رسيدن به عشق الاهى را عشق مجازى يا عشق به غير خدا مى‏دانند، و این توجيهاتى دارد.

ابن سينا در نمط تاسع كتاب “اشارات” در مورد مقامات عارفان كه بحث مى‏كند، مى‏گويد:

“شخص مريد نيازمند رياضت است و رياضت سه هدف دارد؛ اوّل: دور كردن غير حق از حق، دوم: مطيع ساختن نفس اماره… سوم: لطيف ساختن درون براى تنبه و آگاهى”.

وی آن گاه مى‏فرمايد كه: آن غرض سوم را دو امر كمك مى‏كند

يكى: فكر لطيف و انديشه صاف. دوم: عشق پاك و عفيف، كه شمايل معشوق در آن حاكم باشد، نه سلطان شهوت.[2]

بنابر این كلام ابن سينا، شايد نخستين اشارات به عشق مجازى به عنوان “قنطرة” و راه گذرى براى عشق به خدا، براى رسيدن به مقامات بالاى عرفانى، براى مريدان راه، وجود دارد.

امام فخر رازى در شرح كلام ابن سينا مى‏گويد:

“تأثير عشق در تلطيف سرّ از آن جهت است كه، چنين عاشقى، هميشه حالات معشوق را، از حركات و سكنات، و حضور و غيبت، و خشم و خشنودى مورد توجه قرار مى‏دهد، و به طور دایمى ذهن عاشق متوجه استقراء افعال و تعقيب اقوال معشوق مى‏گردد، و از اين راه به ملكه تلطيف سرّ دست مى‏يابد. و لذا نقل كرده‏اند كه “مجنون” را به خواب ديدند و گفتند: خدا با تو چه كارى كرد؟ گفت: خداوند مرا بر مدعيان محبت خويش حجت قرار داد.”

خواجه نصيرالدين طوسى نيز در شرح اين فقره از كلام ابن سينا مى‏گويد:

“عشق مجازى بر دل انسان، نرمى و تأثر و وجد و رقّت مى‏بخشد، و انسان را از علايق و دلبستگى‏هاى اين جهانى آزاد كرده و او را وارد مى‏كند كه از هر كس و هر چيزى كه جز معشوق وى است روى گرداند، و تمام هموم و خواسته‏ها و اميال و آرزويش به يك نقطه تمركز يابد. همين كار باعث مى‏شود كه توجه او به معشوق حقيقى نسبت به ديگران آسان تر باشد، چه ديگران بايد از هزاران خواسته و همّ و هدف دست بردارند، اما او از همه دست كشيده، فقط از يك مورد بايد دل بركند و مهر بردارد، تا آن دل را به آستان معشوق حقيقى برده و آن مهر را بر معشوق حقيقى بيفكند.”[3]

بنابراين عشق مجازى وسيله‏اى است، در آغاز كار يك سالك، كه او را در سير معنوى و حصول تنبّه و توجه، يارى نمايد. اما چگونگی اين ياورى از نظر امام فخر رازى بيشتر بر توجه عاشق به معشوق، نظر دارد و اين كه اين توجه موجب تلطيف سرّ مى‏شود. از نظر خواجه نصير الدين به خاطر اين است كه عشق باعث دل كندن از وابستگى‏ها و علايق مختلف مى‏شود، به گونه‏اى كه توجه به معشوق حقيقى و اصلى آسان تر مى‏شود، و به هر حال زمينه توجه به معشوق اصلى مى‏شود.

و شايد به توان گفت كه تعبير “المجاز قنطرة الحقيقة” به خاطر آن است كه استعدادهاى اشخاص براى رسيدن به كمالات معنوى متفاوت است، و هر كس را نمى‏توان مستقيماً به عشق حقيقى كه همان عشق الاهى است، هدايت نمود. لذا عشق مجازى به عنوان دامى براى به تور انداختن سالك و جدا ساختن او از امور مختلفى كه باعث پاى بستن او از سير و سلوك مى‏گردد، و انداختن او در مسير معنوى، مطرح مى‏گردد. چنانچه عين القضاة همدانى مى‏گويد:

“اى عزيز، جمال ليلى، دانه‏اى دان، بر دامن نهاده. چه دانى كه دام چيست؟ صياد ازل چون خواست كه از نهاد مجنون، مركبى سازد از آنِ عشق خود، كه او را استعداد آن نبود كه به دام جمال عشق ازل افتد، كه آن كه به تابشى از آن هلاك شدى بفرمودند تا عشق ليلى را، يك چندى از نهادى مركبى ساختند، تا پخته عشق ليلى شود، آن گاه بار كشيدن عشق الله را قبول توان كرد”.[4]


[1] در اين باره نك: مطهرى، مرتضى ، تفسير سوره حمد، انتشارات صدرا.

[2] حسينى ملكشاهى، ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات ابن سينا، ص 446، الفصل الثامن، انتشارات سروش، 1375 هش.

[3] سيد يحيى يثربى، فلسفه عرفان، ص 332، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه ی قم، 1374،ش.

[4] عين القضاه همدانى، تمهيدات، ص 96؛ سيد يحيى يثربى، فلسفه ی عرفان، ص 326.