Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

عرفان

نگاهی به معنای عرفان و برخی از اصطلاحات عرفانی

واژه “عرفان”‏ در لغت‏ به معناى شناختن است، ولى در اصطلاح، به شناخت ويژه‏اى اختصاص يافته كه از راه شهود درونى و دريافت ‏باطنى حاصل مى‏گردد، و از آن جا كه چنان كشف و شهودهايى معمولاً متوقف بر تمرين‌‏ها و رياضت‏‌هاى خاصى است، روش‏هاى عملى يا آيين سير و سلوك را نيز “عرفان‏” ناميده‌اند.

به عبارت دیگر عرفان در اصطلاح به معرفت شهودی خداوند که از طریق تهذیب نفس و صفای باطن حاصل می گردد، گفته می شود.

عرفان را دارای دو بعد نظری و عملی دانسته اند: الف: عرفان نظری شامل منظومه ای از دریافت های باطنی از طریق کشف و شهود پیرامون جهان هستی است، که توسط افراد واجد شرایط ادراک شده و با شیوه ای نظام مند و بطور نظری تدوین شده است. ب: عرفان عملی شامل به کار بستن دستور العمل های لازم در راستای مبارزه با هوای نفس و رسیدن به مقامات معنوی و کمال توحید است، که توسط استاد طریقت بیان می گردد. در صورتی که سالک راه حقیقت، رهنمود های پیر طریقت را به کار بندد و در مسیر الاهی با اخلاص کامل گام بردارد، به سرمنزل حقائق رهنمون می گردد[1].

به هر حال در باره عرفان می توان گفت: عرفان طریق وصال خداوند است. و به عبارتی، احساس عمیق خداوند در درون خویش و تسلیم شدن به او و عشق ورزیدن به او با دل و جان که در نهایت به وصال اومی انجامد و در یک کلام عرفان را می توان معرفت نفس نامید که به معرفت رب منتهی می شود.

معرفت (معرفت الله):منظور از معرفت، حالِ عارفی است که حضرت حق وی را به مقام والای شهود خویش؛ یعنی رؤیت حق به حق رسانیده باشد که ظهور چنین مقامی برای شخص، بدون توجهات و عنایات حق میسر نیست.

عرفان اسلامی: عرفان اسلامی (Islamic mysticism) را می‌توان معرفت و دانشی دانست که در آن عنصر عشق در مطابقت و همراهی با ساختار وحی در اسلام گره خورده است.

عشق: مراد از عشق، عشق به مظاهر خداوند و در نهایت عشق به «انسان کامل» است که مظهر جمیع اسماء و صفات خداوند و تجلی او در عالم است.

امام: انسان کامل یا امام (در اصطلاح شیعی آن)، به عنوان کانون و قطب عرفان، کسی است که حامل امر امامت (صاحب الامر) یا همان روح است که به تعبیر قرآن در شب قدر نازل می شود: «تنزل الملائکه و الروح باذن ربهم من کل امر»[2] ؛در اين شب فرشتگان و روح به اذن خدا از هر امر نازل مى‏شوند . بنابراین امام بعد از پیامبر مهبط وحی و محل نزول ملائکه و روح است[3]. همین واقعه برای عرفا که همچون اقماری بر گرد خورشید امام هستند در درجاتی واقع می شود و کمال نهایی انسان هم رسیدن به این جایگاه است[4].

عرفان نظری و عرفان عملی

برای تبیین عرفان نظری و عرفان عملی و فرق بین آن دو، در کلمات اهل فن تعبیرات مختلفی وجود دارد:

بیان اوّل:

عرفان دارای دو جنبه است:

1. جنبه ی اجتماعی (تصوف): در این جنبه عرفا به عنوان یک فرقه ی اجتماعی با مختصات مخصوص به خود مورد بررسی قرار می گیرند.[5]

2. جنبه ی علمی و فرهنگی: و این خود بر دو قسم است :

الف- عملی، از این جنبه عرفان می خواهد انسان را تغییر دهد و خلاصه روابط و وظایف انسان را با خودش و جهان و خدا بیان کند.

ب- نظری، از این جنبه عرفان می خواهد هستی را تفسیر کند؛ یعنی تفسیر خدا و جهان و انسان.[6]

بیان دوم :

مباحث ارشادی درباره ی انسان شناسی و انسان کامل و توحید و اسما و صفات حق و هستی شناسی همگی از مقوله ی عرفان نظری اند و زهد و محبت، ریاضت، ذکر، احسان، عبادت و… از مقوله ی عرفان عملی.[7]

بیان سوم:

در عرفان نظری عارف آنچه را که با دیده ی دل شهود کرده، با زبان عقل توضیح می دهد.[8]

بیان چهارم:

 صاحب کتاب عرفان نظری بعد از بیان این مطلب که اساسی ترین مسائل عرفان اسلامی (عناصر اصول اساسی عرفان) عبارت اند از: 1. وحدت 2. شهود 3. فنا 4. ریاضت 5. عشق، در فرق بین عرفان عملی و نظری می گوید: عرفان عملی عبارت است از: اجرای یک برنامه ی دقیق و پر مشقت جهت گذشتن از مراحل و منازل و رسیدن به مقامات و احوالی در راه دست یافتن به آگاهی عرفانی و نیل به توحید و فنا که از آن به طریقت تعبیر می شود، و عرفان نظری مجموعه ی تعبیرات عرفا از آگاهی ها و دریافت های شهودی خویش در باره ی حقیقت جهان و انسان است.[9]

بیان پنجم:

تمهید القواعد بعد از بیان اشکالاتی که متوجه مبادی نظری ضرورت وجود انسان کامل است، اشکالاتی را که متوجه مبادی عرفان عملی – که برای وصول به مقام کون جامع توصیه می شود- است، مطرح می کند و می گوید: اقول ما سبق من الاشکالات انما هی متعلقة بالقسم النظری من علومهم و هذه الایرادات متعلقة بالقسم العملی منها… .

آیت الله جوادی در شرح این قسمت می گوید:

مراد از عرفان عملی در این جا آن دسته از تعلیمات و آموزش هایی است که مشتمل بر شیوه ی سلوک و آئین رفتار می باشند و لذا مغایر با آن عرفان عملی است که متن سلوک و رفتار را  تشکیل می دهد و مقید به الفاظ و قضایا و مسائل و نظایر آنها نمی باشد.[10] وی می گوید در عرفان از مسئله و قضیه اثر و خبری نیست و سخن از مرحله است؛ یعنی عارف می کوشد تا با طی مراحل به عین الیقین برسد و عین الیقین غیر از آگاهی به واسطه ی مفهوم است، بلکه مشاهده ی متن واقع است.

آن کس که بوساطت مفهوم به درک واقع نائل می گردد، همانند کسی است که با مشاهده ی دود از بود آتش سخن می گوید، اما آن کس که همچون حارثة بن مالک موفق به رفع واسطه می شود، می تواند با عین الیقین هنر مشاهده ی مستقیم  آتش را کسب نماید.

خود هنر دان دیدن آتش عیان

نی گپ دلّ علی النار الدخان

و اما عرفان نظری که متکی بر مفهوم است به عنوان علم دارای مسئله و برهان است.[11]

نتیجه ی بحث:

همان طور که مشاهده شد ظاهرا در این بیانات تهافت و تعارضی به چشم می خورد، ولی با دقت در مطالب مطرح شده معلوم می شود که سعه و ضیق  مفهو م عرفان نظری بستگی دارد به چگونگی معنایی که ما از عرفان عملی در ذهن داریم.

برای عرفان عملی دو معنا مطرح گردید:

1. نفس سلوک و رفتار.

2. تعلیماتی که مشتمل بر شیوه ی سلوک است.

دو بیان اوّل ناظر به فرق عرفان نظری و عملی است. از این باب که عرفان نظری در مقابل معنای دوم قرار داده شد و اما سه بیان اخیر عرفان نظری را در مقابل معنای اوّل گرفتند و طبق این تلقی دوم اشکالی ندارد که کل بحث اسفار اربعه و بیان مراحل سیر سلوک و قوس صعود و زهد و محبت و ریاضت و…در عرفان نظری مطرح گردد.

ویژگی ها ی عرفان اسلامی

بیان شد که عرفان اسلامی، به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شود؛ اساس و محور مباحث عرفان نظری دو مطلب است: یک؛ تبیین حقیقت توحید. دو؛ بیان موحد حقیقی.

 توحید در عرفان اسلامی به این معنی است که جز خداوند چیز دیگری وجود ندارد؛ از این دید عارف مسلمان همه چیز را تجلی خدا می بیند و غیر از او چیزی را نمی بیند و ماسوی الله را مظاهر حق می داند که به عنایت او وجود یافته اند. توحید عارف قوی تر و بالاتر از توحید فیلسوف است. عارف وجود حقیقی را خدا می داند و غیر از خدا همه را نمود و عین ربط به خدا می داند . از نظر عارف وجود از همه ی جهات بسیط و واحد است و کثرت طولی و عرضی در او راه ندارد. کثرت ها نمود هستند نه بود؛ نسبت ماسوی الله به خدا نسبت سایه است به صاحب سایه و نسبت آئینه است به صاحب تصویر.

موحد حقیقی در عرفان اسلامی، انسان کاملی است که نشانگر همۀ اسماء و صفات الهی و مظهر کامل خداوند در جهان هستی است. توضیح و تفصیل این مباحث را باید در کتاب های عرفانی مثل تمهید القواعد ابن ترکه اصفهانی، فصوص الحکم  ابن عربی و شروح بر آن و مصباح الانس ابن فناری و…، جستجو نمود.

در عرفان عملی، انسان مرکب از روح و بدن لحاظ می شود. اما انسانیت او به روح است و انسان دارای بهترین استعداد برای رسیدن به کمال است و می تواند از مرتبه خاکی و بدن شروع کند و با سیر صعودی تا بالاترین درجه ی کمال برسد. بعد روحانی انسان گرایش به ملا اعلی دارد و بعد حیوانی او گرایش به طبیعت و ماده دارد. اگر انسان با اختیار خود به تهذیب و تزکیه نفس بپردازد و با سیر و سلوک که در عرفان اسلامی مطرح است مراتب کمالی را طی کند به اوج عزت می رسد؛ ولی اگر با سوء اختیار تمام همتش را در برآوردن خواسته های نفسانی و بعد حیوانی قرار دهد به ذلت می رسد.[12] پس مسأله اساسی در عرفان عملی، تهذیب و تزکیه و ریاضت است، که با آن حجاب های ظلمانی کنار می رود. اسلام هم به این تهذیب و تزکیه نفس، بسیار اهمیت داده است.

اما این تزکیه و ریاضتی که در عرفان اسلامی به آن سفارش می شود با آنچه در مکاتب دیگر آمده تفاوت دارد. مکاتب هندی و یونانی و افکار مانی و پیروان او، راه رسیدن به سعادت را در قطع رابطه ی با دیگران و محیط خارج می دانند؛ ولی عرفان اسلامی راه تهذیب نفس را رعایت دستورات شرعی می داند.

چنانکه حضرت علی (ع) که پدر عرفان اسلامی می باشد، فرمودند: «الشریعة ریاضة النفس»[13] و بزرگان علم و عرفان هم همین را پذیرفته اند.

در واقع چون منشأ اصلی عرفان اسلامی، آیات قرآن و روایات اهل بیت (ع) است، شریعت و طریقت و حقیقت را از هم جدا نمی بیند.

ملاک در عرفان اسلامی عمل کردن به دستورات دینی است عرفایی مثل محی الدین ابن عربی ملاک عرفانی بودن امری را عدم رد آن توسط شارع می داند.[14] جنید بغدادی می گوید: همه ی راه ها به بی راهه می رود مگر راه رسول خدا و ائمه اطهار (ع) و حتی در حالت فناء هم تکلیف از انسان برداشته نمی شود.[15] علامه طباطبایی که از سرآمدان عرفان اسلامی است می گوید: واجبات و محرمات شریعت، احکام عمومی برای همه ی طبقات است و هر چه انسان مقرب تر به خدا شود، تکالیفش سنگین تر می شود، ولی هیچ کجا شخص بی تکلیف نمی شود[16].

 طریقت که باطن احکام و شریعت است بیانگر احوالی است که برای سالک رخ می دهد که بالاترین آنها فناء در حق است.[17]

نتیجه این که عارف در عرفان اسلامی با عشق حقیقی به خدا و حضور در پیشگاه الهی به طی مراتب کمال همت می گمارد؛ و با اخلاص در عمل، تواضع، زهد و بی رغبتی به دنیا، دوام بر طهارت ظاهری و باطنی، شب زنده داری و داشتن ولایت، همواره به سوی معبود خود در حرکت است. عرفان اسلامی یعنی شناخت و معرفت حقیقی که انسان را از خواب و رؤیای عالم ماده بیدار می کند و از پلیدی ها و شهوات رها می کند و به عالم نور و کمال می رساند. عارف کسی است که هم به فکر کمال و آخرت باشد و هم برای گذران معاش دنیا تلاش کند و به فکر دستگیری مردم باشد مانند پیشوای شیعیان حضرت علی (ع) امام العارفین که توانست همه ی استعدادها و ارزش های انسانی را یک جا در خود ب ظهور برساند؛ او شب ها در محراب عبادت می گریست، چنانکه پیامبر (ص) فرمود: «او (علی) شیفته و بی قرار خداوند است» اما از کارهای اجتماعی دور نبود و از مردم کناره نمی گرفت. او با صدای گریه ی یتیمی منقلب می شد و نان و خرمای مستمندان را به دوش می کشید و در مصرف بیت المال بسیار دقیق بود. [18]

  همانگونه که ملاحظه گردید از آموزه های اهل بیت، عرفان اسلامی با شاخصه ها و ویژگی هایی منحصر به فردی زاییده شد که نظیر آن را نمی توان در مکاتب عرفانی دیگر یافت. در اسلام هم به همان مقدار که عرفا از آموزه های اهل بیت دور شدند از عرفان حقیقی اسلام فاصله گرفتند.

 

عرفان شرقی و عرفان اسلامی

الف. عرفان شرقی اصطلاحی است که معمولا برای معرفی سنت های مختلف عرفانی شرق آسیا به کار می رود. در شرق آسیا سنت‌های مختلف عرفانی، نظیر عرفان هندویی، عرفان بودایی، عرفان جین و چینی و ذن وجود دارند که همگی تحت یک حکم قرار می‌گیرند؛ به این معنی که شرق آسیا دارای تقدیر واحدی است و حکمی که در مورد آئین هندوان صادر می‌شود، بر آئین بودا و ذن هم از همان حیث خاص قابل اطلاق است. به عبارتی هر چند آئین هندوان با آئین بودائیان و همچنین آئین بودائیان نیز با آئین «ذن» متفاوت است و اساساً هندوان، آئین بودا را غیرمشروع تلقی کرده‌اند، اما این مسائل مانع واحد فرض کردن حقیقت تمامی آنها نمی‌شود. همه این آئین‌ها شرقی هستند.

ب) قیاس عرفان اسلامی با عرفان شرقی:

عرفان اسلامی با عرفان های شرفی از جهاتی دارای مشترکاتی است که می توان آنها را در یک ردیف قرار داد اما وجه تمایز بارزی هم در عرفان اسلامی با دیگر عرفان ها اعم از شرقی و غربی وجود دارد.

ج) وجوه افتراق عرفان اسلامی از عرفان شرقی:

تمایزات عرفان اسلامی از عرفان شرقی را از دو جنبه می توان بررسی کرد: یکی از جنبه درونی و دیگری از جنبه بیرونی و ارتباط این عرفانها با عالم جدید. ابتدا از جنبه درونی به بررسی تمایز این دو نوع عرفان می پردازیم و در ادامه به تمایز بیرونی آنها نیز خواهیم پرداخت.

ج.1.وجه درونی افتراق:

این جنبه از افتراق را می توان در سه مورد، بطور خلاصه بررسی نمود:

1. در سیری که سالک در آئین بودا انجام می‌دهد و به آخرین مرحله می‌رسد و به «نیروانا»می‌پیوندند، تمام تشنگی‌ها و میل‌های او پایان یافته است و به کرانه خاموشی (نیروانا) رسیده است. بنابراین، در تفکر شرق آسیا نهایت مقصد و کمالِ طریق، فنای در خداست.

به بیان دیگر، آنچه که منظور مکاتب شرق آسیاست و در جهان معاصر مورد توجه قرار گرفته است، این است که لباس‌های مرتبه خلقیت انسان از تن بیرون شود تا انسان از این طریق به همان جایی که در ابتدا بود، بازگردد. بنابراین، فنا نقطه پایان است.

حال ممکن است این فنا پیوستن آتمان به برهما باشد و یا رسیدن به نیروانا. ولی در عرفان اسلامی بعد از مقام فنا به مرحله بقای بعد از فنا تاکید شده و عارف کسی است که بعد از فنای از خود به مقام بقاء بالله  رسیده و مظهر خدا و محل تجلی او شده است.

در هر حال  این موضوع وجه فارق اصلی عرفان شرق آسیا از عرفان اسلامی است. در عرفان شرق آسیا به دنبال فنای فی الله ما شاهد بقای بالله نخواهیم بود، زیرا اگر دارای بقای بالله باشیم، باید شاهد بروز وضعیتی در شرق آسیا باشیم که در آن شرایط در عین پابرجا بودن بشریت، شان الهی نیز در بشر متجلی و متظاهر شود، اما امکان تحقق چنین چیزی در عرفان شرق آسیا وجود ندارد.

بنابراین، حیثیت بقای بعد از فنا در عرفان شرق آسیا وجود ندارد در حالی‌که در عرفان اسلامی سالک الی الله بعد از رسیدن به مرتبه فنای در حق، منزل بقای بعد از فنا را در پیش دارد.

2. از دیدگاه عرفان اسلامی، انسانی که دارای وجه الاهی است و قیامش با تکیه بر خداست، خداوند کارهای او را تکفل کرده است و سخن او سخن حق است. در حالی‌که این معنا در شرق آسیا ظهور نمی‌کند. یعنی در عرفان اسلامی ما شاهد ظهور بشریتی هستیم که در عین بقای بشریت، وجه ربوبیت نیز در او ظاهر است؛ ربوبیتی که حاصل عبودیت است. ولی مقام  ربوبیت و خلافت اللهی انسان در شرق آسیا به ظهور نمی‌رسد و به دلیل آنکه چنین انسانی به ظهور نمی‌رسد، در نتیجه مقام نبوت نیز به ظهور نمی‌رسد. از همین روی هیچ یک از بزرگان شرق آسیا اعم از خدایان و یا افراد، همچون شانکارا و یا حتی خود بودا خود را مبعوث و مامور نمی‌دانند.

می توان حسب حال عرفان شرقی و اسلامی را در یکی از ابیات مشهور خواجه حافظ شیرازی به تماشا نشست.معرفتی که از جنس عرفان شرقی است، می گوید:«من ملک بودم و فردوس برین جایم بود» در حالی که حقیقت عرفان اسلامی این است که: «آدم آورد در این دیر خراب آبادم».

3. مسئله انسان و عشق در عرفان اسلامی به صورتی جدی مطرح است. در حالی‌که این عشق در تفکر شرق آسیا وجود ندارد. یعنی، اگر بخواهیم در مقام تمثیل عرفان اسلامی را شبیه اقیانوس جوشانی از عشق فرض کنیم، تمثیلی که از عرفان شرق آسیا می‌توانیم ارائه کنیم، تصویرگر یک کوه استوار، آرام و سرد و خفته است و هیچ گردبادی از ازل تا ابد قادر به تکان دادن آن نخواهد بود. عرفان اسلامی به لحاظ پیدایش عشق و آدمی دارای صورتی دیگر است، زیرا در تقدیر زمینی بشر حاصل می‌شود.

«فرشته عشق نداند که چیست، قصه مخوان

بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز»[19]

یعنی عشق به مرتبه آدمیت و استحصال جمال محبوب بستگی دارد.

بیشتر مفاهیمی که در شرق آسیا مطرح هستند، مفاهیمی انتزاعی اند اگر چه در شاخه‌ای از عرفان هندی ما شاهد جلوه‌هایی از عشق و شور و شیدایی هستیم، اما این مسئله تحت تاثیر عرفان اسلامی قرار داشته است و عرفان شرق آسیا فی‌نفسه بیشتر رو به خاموشی و سکوت و هیچی و نیستی (فنا) دارد.

ج.2.وجه بیرونی افتراق:

اما از جنبه بیرونی عرفان های شرقی برخلاف عرفان اسلامی با فرهنگ شرک آلود مدرنيته و تمدن لیبرال غربی مشكلي ندارند و تنها حوزه‏اي كه با فرهنگ غربی خيلي مشكل دارد اسلام است.‌ قرآن کریم شرک را ظلم عظیم معرفی می نماید و مؤمنین را انسان هایی معرفی می کند که به درجات، دامنشان را از شرک پیراسته اند ولی تمدن ‏هايي كه سنت بودايي و كنفسيوسي دارند، به راحتی با غرب كنار مي‏آيند چرا که عرفان های شرقی به پیروی از ادیان موروثی و بی جان خود، به علت فقدان معرفت و عشق به ولی کامل و شریعت زنده، زنگار کهنگی و تحریف ها را به خود گرفته اند و برای پوشاندن خلاءهای معرفتی خود در حوزه های اجتماعی، به راحتی در مقابل تمدن غرب سر تسلیم فرود می آورند.تنها و تنها عرفان اسلامی است که به برکت آموزه عشق به مظاهر حق و توجه به باطن دین و در عین حال توجه به شریعت ، توانسته است خود را از پیرایه های دوزخ مدرنیته دور سازد. بنابراین می بینیم که روحیه اباحه گری تمدن غرب ، با عرفان های فاقد شریعت و فقه همچون بودیسم و تائوئیسم سازگار است نه با عرفان اسلامی.

از طرفی عشق، والاترین آموزه عرفان اسلامی است که عارف مسلمان را از سستی و کرختی می رهاند و او را به انسانی انقلابی بدل می سازد. بنابراین عدالت خواهی و برخوردار بودن از روحیه انقلابی یکی دیگر از وجوه تمایز عرفان اسلامی با عرفان شرقی است.

رابطه ی عرفان و شناخت نفس

 بیان شد که عرفان به دو شاخه نظری و عملی تقسیم می شود. مباحث هر دو شاخه با شناخت نفس ارتباط تنگاتنگ دارند.

در عرفان نظری عارف به تفسیر هستی می پردازد ؛ درباره خدا و جهان  و انسان بحث و تصور خود را از هریک از آن ها ارائه می دهد در واقع عرفان نظری پایه های علمی و نظری عرفان عملی را مورد بحث و بررسی خود قرار می دهد.[20]

به عبارتی وقتی عرفان نظری ابعاد وجود انسان و جهان را تحلیل کرد و به یقین، حقیقت رستگاری انسان را درک کرد ، عرفان عملی می گويد باید بر طبق چنین چیزی عمل کرد ؛ اگر واقع آن گونه است باید به همان نحو که عرفان نظری آدرس داده است حرکت کرد و پیش رفت و عمل خود را سامان داد.

در هر صورت از یک سو در تعریف عرفان نظری گفته اند: «عرفان عبارت است از علم به حضرت حق سبحان از حیث اسما و صفات و مظاهرش و علم به احوال معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است.[21]

و از سوی دیگر در تعریف نفس گفته اند: «نفس، جوهری است بسیط و روحانی و زنده به ذات و دانا است به قوت و فاعل به طبع و او صورتی است از صورت های عقل فعّال.»[22]

حقیقت انسان (نفس) لطیفه ربانی است؛ که جنبه جسمانی  و روحانی وی نیز همگی از مظاهر و جلوه های آن حقیقت اند.[23] نفس کاملترین مظهر حق است و پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم فرمود: « من عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ هر که خود را شناخت خدای خود را شناخت.»[24] در این حدیث عرفان زاییده شناخت نفس دانسته شده است. پس با این بیان ارتباط شناخت نفس با عرفان نظری روشن شده است.

اما عرفان عملی عبارت از آن قسمت از عرفان است که به توضیح روابط و وظایف انسان با خود او و با جهان و با خدا می پردازد. عرفان عملی بیان می دارد که سالک برای  این که عملاً و حقیقتاً به قلّه منیع انسانیت یعنی توحید برسد باید حرکت را از کجا آغاز کند و چه منازلی و مراحلی را به ترتیب طی کند و در منازل بین راه چه احوالی برای روح و نفس او رخ می دهد، در عرفان عملی سخن از آغاز، منازل، مراحل و مقصدی است که به ترتیب سالک باید طی کند تا به سر منزل نهائی برسد ، عرفا بر  این اعتقادند که رسیدن به منزلی بدون گذر از منزل و مرحله قبل امکان پذیر نیست یعنی بین مقامات و منازل عرفانی رابطه علی و معلولی برقرار است که رسیدن به هرکدام بدون طی منزل قبلی محال است.[25]

عرفا و حکمای اسلامی بر این باورند که علم به نفس حضوری بوده و اگر انسان نفس خود را ، به علم حضوری شهود ننماید هیچ طریق دیگری توان اثبات و شناخت آن را ندارد.[26] شیخ شهاب الدین سهروردی در کتاب حکمت الاشراق دو برهان بر حضوری بودن معرفت نفس و استحاله شناخت آن از طریق دانش های حصولی اقامه کرده [27] که نتیجه آن دو برهان این است که آدمی نفس خود را نه تنها از طریق افعال و آثار آن بلکه از طریق هیچ مفهومی از مفاهیم ذهنی دیگر نمی تواند شناسایی کند بلکه هستی هر فرد و شئونات مربوط به آن حقیقتی است که تنها با شهود عرفانی قابل شناسایی است .[28] چه این که آثار خارجی نفس و رفتار آدمی که روان شناسی امروز بر آن تکیه دارد فقط برخی از آثار و کنش های روح و نفس در مقابل افعال و آثار خارجی شناخته می شود اما ماهیت و حقیقت روح و نفس فقط با کشف عرفانی قابل شناسایی می باشد.[29] به همین خاطر  برخی از روان شناسان معاصر  بر این باورند که روان شناسی معاصر در واقع علم «رفتار شناسی» است و به شناخت روح و روان کاری ندارد.[30]

رابطه بین  عرفان و اسلام

با توجه به توضيحات گذشته، روشن شد كه عارف حقيقى كسى است كه با اجراى برنامه‏هاى عملى خاصى به معرفتِ‏ شهودى و حضورى نسبت‏ به خداى متعال و صفات و افعال او نايل شده باشد.

آنچه باعث به وجود آمدن اختلافات زیادی دربارۀ درستی و نادرستی عرفان و روش های سیر و سلوک عرفا شده است، جوابی است که هر کس به این سؤال داده است که آيا در اسلام چيزى به نام عرفان اسلامى وجود دارد، يا مسلمانان آن را از ديگران گرفته‏ و وارد دین کرده‌اند؟

در پاسخ به اين سؤال، برخى مطلقا منكر وجود عرفان در اسلام شده و آن را امرى بدعت‏آميز و مردود شمرده و عرفا را گمراه دانسته‌اند و گروهى عرفان را جزئى از اسلام، بلكه به منزله مغز و روح آن دانسته‏اند كه مانند ساير بخش‏هاى اسلام از قرآن كريم و سنت نبوى سرچشمه گرفته است.

كسى كه آيات كريمه قرآن و سخنان پيامبر اكرم و اهل‏بيت طاهرينش‏ (ع) را با دقت مورد توجه قرار دهد بى‏شك، مطالب بسيار بلند و ژرفى در قلمرو عرفان و نيز آداب و دستورالعمل‏هاى فراوانى در ارتباط با سير و سلوك عرفانى خواهد يافت. به عنوان نمونه، مى‏توان به آيات مربوط به توحيد ذات و صفات و افعال در سوره توحيد و ابتداى سوره حديد و آخر سوره حشر اشاره و هم چنين آياتى كه بر حضور الاهى در سراسر عالم هستى و بر احاطه او به تمام موجودات و تسبيح و سجده تكوينى همه مخلوقات براى خداى متعال دلالت دارد، اشاره كرد.

هم چنين آياتى مشتمل بر آداب و سنن ويژه‏اى وجود دارد كه مى‏توان آنها را آيين سير و سلوك اسلامى ناميد؛ مانند: آيات تفكر و تامل، ذكر و توجه دايمى، سحرخيزى و شب زنده‏دارى، روزه‏دارى، سجده و تسبيح طولانى در شب‏ها، خضوع و خشوع، گريه كردن، اخلاص در عبادت و انجام كارهاى نيك از سر عشق و محبت‏ به خدا و به انگيزه رسيدن به قرب و رضوان الاهى و نيز آيات مربوط به توكل، رضا و تسليم در پيشگاه پروردگار و آنچه در بيانات پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع) و ادعيه و مناجات‏هاى ايشان درارتباط با اين مطالب آمده قابل احصا و شمارش نيست.

در برابر اين آيات و بيانات رساى پيامبر اكرم و اهل‏بيت (ع) گروهى راه تفريط و گروه ديگرى راه افراط در پيش گرفته‏اند:

گروه اول تنگ‏نظرانه و ظاهربينانه، آنها را بر معانى ساده پيش پا افتاده حمل كرده و آيات و روايات را از محتواى بلند و والاى خودشان تهى كرده‏اند. اينان همان كسانى هستند كه به طور كلى، منكر وجود چيزى به نام “عرفان‏” در متون اسلامى شده‏اند.

گروه ديگرى به عنوان عرفان، امورى را معتقد شده‏اند كه نمى‏توان آنها را برخاسته از متون دينى و مضامين كتاب و سنت ‏به حساب آورد، بلكه شايد بعضى از آنها مخالف نصوص صريح و غير قابل تأويل نيز باشد. هم چنين در مقام عمل از يك سو، آداب و رسومى از پيش خود وضع كرده‏اند يا از فرقه‏هاى غير اسلامى وام گرفته‏اند.

اما گروه دیگری که خود را از افراط و تفریط نگاه داشته‌اند، بر این عقیده‌اند که سير و سلوك عرفانى راه مستقلى در كنار راه شرع نيست، بلكه بخش دقيق‏تر و لطيف‏ترى از آن است و اگر اصطلاح “شريعت‏” را به احكام ظاهرى اختصاص دهيم بايد بگوييم: طريقت در طول شريعت ‏يا در باطن آن قرار دارد به عنوان مثال، شريعت احكام ظاهرى نماز را تعيين مى‏كند و عرفان عهده‏دار راه‏هاى‏ حضور قلب در آن است.[31]

ارتباط عرفان و تصوف

امام خمینی (ره) عارف را کسی می‌داند که علم توحید را به دست آورده است؛ اما صوفی را کسی می‌داند که این علم را در خود محقق کرده و از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده است.[32] بنابراین، در دیدگاه امام خمینی مقام صوفی از عارف بالاتر است.

البته برخی دیگر نیز مانند شهید مطهری تصوف را جنبه و حضور اجتماعی عرفان و عرفا می‌دانند.[33] با این توصیف می‌توان به این نکته پی برد که تصوف راستین در نظر بسیاری از علمای شیعه امری نیکو و ممدوح معرفی شده است. البته باید به این نکته توجه داشت که برخی از علما با صوفیه مقابله کرده‌اند؛ به دلیل انحرافاتی است که در برخی از دوره‌ها در این گروه پیدا شده است، و به همین دلیل است که علما از به کار بردن لفظ تصوف دوری می‌کنند و سعی دارند، بیشتر از اصطلاح عرفان استفاده کنند.

دیدگاه‌های عرفانی و تفسیر قرآن

آیا عرفا در فهم دین و قرآن مرتکب تفسیر به رأی شده‌اند؟ این که ما هر تفسیری را که کمی از مرزهای الفاظ و درک عقل بالاتر رود، متهم به کلمات درویشی و … کنیم، کاری بس نادرست و سبب دوری ما از معارف قرآن است.

امام علی (ع) در پاسخ به زندیقی که می‌گفت: اگر در قرآن تناقض نبود من در دین شما داخل می‌شدم، فرمودند: “بخشی از کلام الاهی را عالم و جاهل می‌شناسند، ولی دسته‌ای دیگر را تنها کسانی می‌فهمند که برخوردار از صفای باطن و لطافت حس و شرح صدر باشند”.[34]

امام خمینی (ره) نیز معتقدند؛ آنان که ذوق عرفانی ندارند، نمی‌توانند بخشی از معارف دین را بفهمند و درباره آیات 8 و 9 سوره نجم می‌گوید: این را تنها کسی می‌فهمد که خودش نزدیکی به خدا را درک کرده باشد”.[35] البته ایشان از کسانی که می‌گویند این معارف سخنان درویشی است، انتقاد می‌کنند و می‌گویند اینها همه به نحو لطیفی در قرآن وجود دارد.[36]

گذشته از این، بخشی از تفاسیر موجود از علمای شیعه تفاسیر عرفانی است که در این زمینه می‌توانید به کتب ملاصدرای شیرازی، ملاعلی نوری، حاج ملاهادی سبزواری، آقا محمد رضا قمشه‌ای و امام خمینی (ره) مراجعه کنید. البته این نکته مهم است که این افراد همگی از شطحیات نامعقول و سطحی و سؤال برانگیز دوری می‌کردند. ضمن این که این افراد مطالب عرفانی خود را به شکلی معقول و برهانی بیان می‌کردند.[37]

بنابراین تفسیر عرفانی در فهم قرآن بسیار ضرورت دارد و حتی به نظر امام خمینی (ره) مفسری که از بیان مطالب عرفانی و اخلاقی غفلت کند از مقصود قرآن و منظور اصلی انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده است.[38] با این حال این نکته مهم است که ایشان مبدأ تفاسیر عرفانی را معارف اهل بیت می‌داند.[39]

با این حال در تفاسیر عرفانی توجه به دو نکته مهم است: نکته اول این که در این تفاسیر باید پایه و مبنا معارف اهل بیت (ع) باشد، نه بافته‌های شخصی. و نکته دیگر این که بهتر است یافته‌های عرفانی برهانی و عقلانی شود؛ چراکه در غیر این صورت برای دیگران قابل قبول نخواهد بود.

توحید در عرفان اسلامی

توحید در عرفان اسلامی به این معنا است که جز خداوند چیز دیگری وجود ندارد؛ از این دید عارف مسلمان همه چیز را تجلی خدا می بیند و غیر از او چیزی را نمی بیند و ماسوی الله را مظاهر حق می‌داند که به عنایت او وجود یافته‌اند. بنابراین، این که عرفا می‌گویند ما در همه چیز خدا را می‌بینیم، نه به این معنا است که همه چیز، مثل درخت و آب و … خدا هستند و یا این که خدا مانند اینها است، بلکه اینها همگی نمود و سایه‌ای از وجود خدایند. به عبارت دیگر، تجلی وجود خدا هستند؛ مثلاً هنگامی شما صدای کسی را می‌فهمید پی به حضور وی می‌برید. به دیگر سخن، با شنیدن صدا چیزی به جز صاحب صدا در ذهن شما تداعی نمی‌شود. عرفا نیز در مشاهده عالم چیزی به جز خداوند را نمی‌بینند. بنابراین، کلام عرفا با معنای آیه شریفه ای که می فرماید: لیس کمثله شیء منافاتی ندارد؛ چراکه آیه شریفه بیان می‌کرد که هیچ چیز مانند خدا نیست، و اعتقاد عرفا نیز این بود که هیچ چیز در دنیا وجود حقیقی ندارد به جز وجود حضرت حق.

امام خمینی (ره) در این باره چنین می‌گوید: «هستی واقعی از آن خداوند است و چون جلوه هیچ گونه استقلال ندارد، و هستی آن عین ربط و اندکاک است، حکم مستقلی ندارد تا به آن هم در برابر هستی خدا نام هستی نهیم».

ایشان فرق عارف و حکیم را در این می‌داند که حکیم در کثرت مانده و عارف غرق در وحدت شده است. حکیم تنها جهان را بیند و از آن به خدا رسد، لیکن عارف تنها خدا بیند و بس.[40]

بنابراین این گونه سخنان عرفا برخاسته از تعالیم قرآن و اهل بیت (ع) است و خاستگاه اسلامی دارد؛ هرچند نباید اباطیل برخی از جاهلان صوفیه که خود را عارف می‌خوانند و هر چیزی را به نام عرفان به خورد مردم می‌دهند، پذیرفت و عرفان نامید.



[1] حسینی نسب، سید رضا، عرفان اسلامی در آئنه شعر و ادب.

[2]  القدر ، 4.

[3]  «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَة» شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج2، ص609، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1413.

[4] امام خمینی (ره) در تفسیر سوره مبارکه قدر، عرفان را برای اهل معرفت، درک دو واقعه عظیم نزول و عروج حقیقت ( روح) می دانند. ایشان با تفسیری عرفانی واژه های «لیالی» و «ایام»، در این باره به بحثی هرمنوتیکی پرداخته و این دو واژه را بیانگر دو واقعه عظیم رو حانی نزول و عروج معرفی می نمایند:

“اهل معرفت گویندکه مراتب نزول حقیقت وجود به اعتبار احتجاب شمس حقیقت در افق تعینات، «لیالی» است؛ و مراتب صعود به اعتبار خروج شمس حقیقتدرافاق تعینات، «ایام» است”. امامت و انسان کامل  از دیدگاه امام خمینی، تهران: مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی،چاپ دوم، 1385، ص  189.

[5] از این جهت به این فرقه صوفیه می گویند . در کتاب مبانی عرفان و تصوف دکتر قاسم انصاری درس اول وجوهی برای تسمیه این فرقه به صوفیه بیان شده است .

[6] شهید مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، بخش عرفان ، ص 70-75

[7] ناظم زاده قمی، علی آینه ی عرفان، ص 40 – 41.

[8] شهید مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، بخش عرفان ، ص 76-77.

[9] دکتر یثربی ، عرفان نظری، ص 38-53.

[10] آیت الله جوادی آملی، تحریر تمهید القواعد، ص 598-601.

[11] تحریر تمهید القواعد، ص13و 158.

[12] عرفان و تصوف، محمدرضا کاشفی، ص 72؛ آداب سیر و سلوک حبیب الله طاهری، ص 6.

[13] میزان الحکمة، ج 4، ص 207.

[14] رسائل، ص 233، ابن عربی، تحقیق محمد عزت، چاپ المکتبة التوفیقیه.

[15] عرفان نظری، ص 373، یحیی یثربی.

[16] ولایت نامه، ص 46، ترجمه همایون همتی.

[17] اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید، ص 352، محمد ابن المنور.

[18] علی (ع) آئینه عرفان، ناظم زاده قمی.

[19] دیوان حافظ

[20] . مطهری ، مرتضی ، آشنایی با علوم اسلامی (کلام ـ عرفان ـ حکمت عملی)ج2، ص 89.

[21] داود قیصری، رساله توحید ونبوت و ولایت، فصل اول؛ شهاب الدین سهروردی ، عوارف المعارف، ترجمه عبدالمؤمن اصفهانی ، باب پنجم؛ سید یحیی یثربی، عرفان نظری بخش دوم ، فصل اول؛ یحیی یثربی ، عرفان عملی در اسلام ، ص 19 و 20.

[22] .ناصر خسرو، جامع الحکمتین ، ص 89، به نقل از دکتر سید جعفر سجادی، فرهنگ اسلامی ، ج4، ص469 و 470.

[23] .همان ها ؛ دکتر سید یحیی یثربی ، عرفان عملی در اسلام، ص 128 و 129؛ دکتر سید یحییی یثربی ، عرفان نظری، ص 269.

[24] .شیخ عباس قمی، سفینة البحار ، ج2، ماده نفس.

[25] .شهید مطهری ، آشنایی با علوم اسلامی (کلام ـ عرفان ـ حکمت عملی)ج2، ص85 و 87.

[26] . جوادی آملی، شناخت شناسی در قرآن، ص 308 و 309.

[27] .همان ، ص310

[28] .همان،ص312.

[29] .دکتر محمد شرقاوی، فراسوی روان شناسی اسلامی یا اخلاق وبهداشت روانی در اسلام ، ترجمه دکتر سید محمد باقر حجتی، ص 51.

[30] . دکتر سیروس عظیمی، روان شناسی عمومی، ص 1؛دکتر محمد عثمان نجاتی، قرآن و روان شناسی ، ترجمه عباس عرب، ص 23 و 24.

[32] . اردبیلی، سید عبدالغنی، تقریرات درس فلسفه امام خمینی، ج 2، ص 156، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

[33] . مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ص 196، انتشارات صدرا.

[34] . علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 90، ص 120، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1362.

[35] . صحیفه امام، ج 17، ص 457 – 458، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

[36] . همان، ج 17، ص 458.

[37] . ایازی، سید محمد علی، تفسیر قرآن مجید برگرفته از آثار امام خمینی، ج 1، ص 456، با نظارت محمد هادی معرفت، نشر عروج.

[38] . همان، ص 219.

[39] . همان، ص 225.

[40] . امام خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، ص 48، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول 1372.