searchicon

کپی شد

ضرورت و اهمیت علم فلسفه

انسان از جهات مختلف نيازمند به فلسفه است و همین نیازمندی، ضرورت و اهمیت علم فلسفه را روشن می نماید. در ذیل به چند مورد از این جهات نیازمندی اشاره می شود:

  1. ارضاء غریزه کنجکاوی و لذت دانستن:

یکی از ابعاد وجود انسان، بُعد کاوش غريزى است. بشر طبعاً علاقه ‏مند است کنجکاوی نموده، حقايق را از اوهام، و امور واقعيت‏دار را از امور بى واقعيت تميیز دهد.[1] دانش فلسفه، مانند هر دانش دیگری، غریزه کنجکاوی انسان را در زمینه سؤالات و پرسش های مختلف ارضاء می کند؛ با این تفاوت که سؤالات و مسائلی که فلسفه در پی حل آنها است، اساسی ترین و بنیادی ترین نوع مسائلی است که بشر با آنها سر و کار داشته و دارد. اساساً در فلسفه لذتی وجود دارد که از نیاز ما به خود فلسفه؛ یعنی نیاز به دانستن و فهم جریانات عالم هستی بر می خیزد و گواه این مطلب، معنای خود واژه فلسفه؛ یعنی عشق به دانایی و خرد است. اغلب ما انسان ها، جدا از لذات جسمانی، همواره به دنبال حقیقتی هستیم. در جستجوی فهم معنا و مقصود جهان و حوادث آنیم؛ گر چه همیشه به این نیاز درونی و فطری خود آگاه نباشیم. فلسفه به دلیل طبیعتی که دارد، به این نیاز ما پاسخ می دهد.[2]

  1. پایه اجتناب ناپذیر زندگی:

اگر کمی تأمل کنیم، می بینیم بدون گزاره های فلسفی نمی توان زیست؛ به عنوان مثال، یک رویداد ساده و روزمره را در نظر می گیریم:

فرض کنید در منزل هستید و تلفن در اتاق بغلی زنگ می زند. شما به سمت تلفن رفته و آن را بر می دارید. تحلیل همین رویداد ساده نشان می دهد که کار شما بدون فرض و قبول تعدادی گزاره فلسفی امکان پذیر نیست و توجیهی هم ندارد؛ مثلا برای این که حرکت شما و رفتن به سمت تلفن معنا داشته باشد، باید مفاهیم علت و معلول، هستی و نیستی، زمان و مکان، ذات یا جوهر (که در این جا مقصود از آن، همان تلفن است) و مانند آنها را که هیچ یک توسط حواس به ما داده نمی شوند؛ بلکه همه عقلی اند، مفروض بگیریم. برای توضیح بیشتر مطلب می گوییم که باید گزاره های فلسفی زیر را صادق فرض کرده و آنها را قبول کرده باشید تا پس از زنگ زدن تلفن به سمت آن رفته و گوشی را بردارید:

الف- چیزی که آثاری دارد، حتما هست. (صدای زنگ تلفن می آید، پس حتماً تلفنی هست که زنگ می زند).

ب- هر معلولی، علتی می خواهد. (اگر تلفن زنگ می زند (معلول)، پس حتما علتی دارد (کسی که زنگ زده است).

ج- هر جسمی مکانی دارد. (اگر تلفن زنگ می زند، پس حتما جایی دارد. بنابراین باید به آن جا بروم). در حقیقت، رفتن شما به اتاق بغلی مبتنی بر این گزاره عقلی است.

د- چیزهایی را که حس می کنیم، موهوم و خیالی نیستند. (بدون فرض این گزاره، شما به تلفن جواب نمی دهید؛ زیرا آن را موهوم و در خواب و رؤیا می دانید.)

ه- اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است. (که معنای آن در این رابطه این است که تلفن نمی تواند هم باشد و هم نباشد. اگر زنگ می زند، حتما هست و نمی شود که نباشد).

نقش بنیادین گزاره های فلسفی در امور روزمره زندگی، هنگامی به خوبی درک می شود که فرض کنیم همه آنها از ذهن همه انسان ها پاک شود؛ در این صورت همه می دانیم که زندگی به کلی مختل خواهد شد. البته چنان که اشاره شد، تمامی انسان ها بی آن که نیاز به آموختن دانش فلسفه داشته باشند، چنین گزاره هایی را به طور ناخود آگاه به کار می گیرند، در حالی که فلاسفه آنها را به طور دقیق استخراج کرده؛ مفاهیم درونی و حدودشان را روشن ساخته و به اشکالات وارده بر آنها پاسخ می گویند.[3]

  1. تعیین مرز حس و عقل:

برای درک این مطلب، به مثال قبلی توجه کنید. پیش از تحلیل این اتفاق، همگی فکر می کردیم که رویدادی کاملاً حسی است و همه چیز توسط حواس ساز و کار یافته است، اما پس از تحلیل مذکور، پی به اشتباه خود بردیم.

این تحلیل، نوعی تحلیل فلسفی است. یکی از فواید فلسفه این است که به انسان می آموزد که در زندگی بشر، نقش حس، بسی کمتر و نقش عقل بسیار بیشتر از آن است که گمان می رود. به عبارت دیگر، آموختن فلسفه، انسان را از حس گرایی و توجه تنها به حس و جسم خود که به اقتضای زندگی طبیعی بدان دچار است، می رهاند.[4]

  1. تدارک پیش فرض های سایر دانش ها:

همه دانش ها دارای پیش فرض های فلسفی هستند که بدون این پیش فرض ها، بی معنا و غیر ممکن می شوند. پیش فرض هایی؛ مانند اصل امتناع تناقض، اصل امکان شناخت، اصل علیت، اصل ضرورت علّی معلولی، اصل معیت علّی معلولی، امتناع دور، امتناع تسلسل و… . فلسفه، تنها علمی است که پیش فرض های سایر دانش ها را تدارک می کند. به عبارت دیگر، فلسفه متکفل اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است و به همین دلیل است که فلسفه را نقطه اتکای سایر دانش ها و مادر همه علوم می نامند.[5]

علاوه بر این، هر يک از علوم، اعم از طبيعى يا رياضى، خواه با اسلوب تجربى پيش برود و خواه با اسلوب برهان و قياس، چیز معينى را که اصطلاحاً موضوع آن علم ناميده مى‏ شود، موجود و واقعيت ‏دار فرض مى‏ کند و به بحث از آثار و حالات آن مى‏پردازد و واضح است که ثبوت يک حالت و داشتن يک اثر براى یک چيز، وقتى ممکن است که خود آن چيز موجود باشد. پس اگر بخواهيم مطمئن شويم چنين حالت و آثارى براى آن چیز هست، بايد قبلًا از وجود خود آن شیء مطمئن شويم و اين اطمينان فقط از ناحیه «فلسفه» مى ‏تواند به ما برسد.[6]

  1. تدارک مبانی نظام ها و مکاتب:

همان طور که هر دانشی بر پیش فرضی فلسفی استوار است، هر جنبش اجتماعی و هر مکتب انسانی نیز بر فلسفه ای استوار می باشد؛ یعنی زیر ساخت هر جنبش و سیستم در همه زمینه ها، مکتبی فلسفی است؛ برای مثال، جنبش های بزرگی؛ همچون نازیسم و مارکسیسم بر فلسفه نازیسم و مارکسیسم استوار بوده اند. جنبش های کوچک؛ مانند جنبش هیپی ها، پانک ها، رپ ها و شیطان پرست ها،[7] نیز از این قاعده مستثنا نبوده و بر مبانی جهان شناختی و فلسفی دیگری استوارند.

به طور کلی تمام نظام های سیاسی و اجتماعی که در طول تاریخ در جهان به وجود آمده اند یا می آیند، از فلسفه متأثر هستند؛ برای مثال، قانون اساسی آمریکا تا حدود زیادی از اندیشه های یک فیلسوف؛ یعنی «جان لاک»، متأثر است. همچنین هر نظام انسانی؛ مانند نظام اخلاقی، سیاسی، حقوقی، اقتصادی و آموزشی، بر مبانی و پیش فرض هایی استوار است که بسیاری از آنها در ماهیت، فلسفی بوده و رد و اثبات آنها بر عهده فلسفه است.

در یک کلام، هر جنبش و مکتب اجتماعی و هر نظام انسانی، درست یا نادرست، بر فلسفه ای درست یا نادرست استوار است.

به مقتضای این ویژگی، فلسفه، نقشی پنهان در زندگی فردی و اجتماعی بشر دارد؛ به طوری که فقدان یک فلسفه درست به اختلال زندگی فردی یا اجتماعی و چه بسا نابودی اجتماع منجر شود. گواه این مطلب، خسارت های فردی و اجتماعی جبران ناپذیری است که نازیسم و فاشیسم و مارکسیسم به جامعه بشری وارد آورده اند؛ به عنوان نمونه، جنبش نازیسم که بر اساس فلسفه ای نادرست بنا شده بود، باعث بروز جنگ جهانی دوم و کشته شدن میلیون ها انسان گردید. پس به موجب این معیار، تردیدی نیست که برای پیشگیری یا دفع این نوع خسارت ها که جامعه بشری هیچ گاه از آنها مصون نیست، وجود فلسفه ای صحیح ضروری است.[8]

  1. ژرف نگری و تعمق در امور و پرهیز از قبول کردن بی دلیل:

عموم مردم، غالبا به پدیده ها و اشیا موجود در جهان به دیده سطحی می نگرند. آنها اشیا و پدیده های بسیاری را می بینند که به ظاهر گوناگون و پراکنده اند؛ مانند سقوط اجسام بر روی زمین، گردش ماه به دور زمین؛ جزر و مد دریاها و پدید آمدن فصول در پی یکدیگر. عموم مردم از این پدیده ها به هیچ چیزی پی نبرده و حوادثی که در جهان اتفاق می افتد، هیچ جذابیتی برایشان ندارد، ولی دانشمندان با دیده عمیق تری می نگرند. آنها بر اساس تعدادی پیش فرض های فلسفی و غیر فلسفی و با تجربه و تفکر به عمق پدیده ها پی برده و نشان می دهند که این پدیده ها قوانینی دارند. فلسفه به دلیل ماهیتی که دارد و از آن جایی که با برهان سرو کار دارد، از قبول بی دلیل، جانبداری های احساساتی و نتیجه گیری های عجولانه به دور است.[9]

[1]. مطهرى، مرتضی، مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهری، ج ‏6، ص 59.

[2]. ر.ک: دانشنامه رشد.

[3]. ر.ک: همان.

[4]. ر.ک: همان.

[5]. ر.ک: همان؛ مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 1، ص 91.

[6]. مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهری، ج ‏6، ص 59؛ طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، تصحیح و تعلیق: فیاضی، غلامرضا، ج 1، ص 24.

[7]. برای آشنایی بیشتر با فلسفه و ایدئولوژی فرقه شیطان پرستی ر.ک: فرقه شیطان پرستی، سایت اسلام پدیا.

[8]. ر.ک: دانشنامه رشد.

[9]. ر.ک: همان.