Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

ضرب سکه به دستور امام باقر(علیه السلام)

در قرن اوّل هجرى قمری صنعت كاغذ در انحصار روميان بود و مسيحيان آن جا روى كاغذ خود عبارت (پدر، پسر، روح القدس) را حك كرده بودند، عبد الملک مروان‏ خليفه وقت وقتى از آرم كاغذها با خبر شد، ناراحت شد كه چرا در مملكت اسلامى بايد شعار كفّار رواج پيدا كند، پس دستور داد روى كاغذها سوره توحيد را حک نمايند، كاغذهاى جديد انتشار يافت و خبر آن به قيصر پادشاه روم رسيد، او بسيار ناراحت شد و در نامه‌‏اى به عبد الملک نوشت: اگر اين نوشته‏‌ها را از روى كاغذها بر نداريد، دستور مى‏دهم سكّه‏‌هايى در روم ضرب كرده و روى آنها به پيامبر شما دشنام بنويسند تا آبرويى براى شما باقى نماند.

عبد الملک بسيار ناراحت شد، فورا جلسه‌‏اى تشكيل داد و از كارگزاران خود مشورت خواست، امّا هيچ نتيجه‏‌اى نگرفت، يكى از حضّار گفت: چاره مشكل به دست محمّد بن على (علیهما السلام) است، عبد الملک فرستاده‌‏اى به مدينه در طلب امام فرستاد و از آن حضرت يارى طلبيد.

امام (علیه السلام) پس از رسيدن به شام به عبدالملک فرمود: قيصر صرفاً تهديد كرده و بدان كه خداوند مانع او خواهد شد، امّا چاره كار اين است كه صنعت‏‌گران را جمع كرده و سكّه‏‌اى ضرب كنيد كه يک سوى آن نام پيامبر (صلی الله علیه و آله) و در سوى ديگر سوره توحيد نوشته شده باشد، بدين ترتيب ما از سكّه روميان بى‌‏نياز خواهيم شد، سپس وزن و اندازه سكّه را مقرّر فرمود و دستور داد نام شهر و تاريخ ضرب سكّه روى آن نوشته شود.

با اين رهنمود خردمندانه، سكّه‏‌هاى اسلامى زده شد و در سراسر مملكت اسلام منتشر گرديد و معاملات فقط بر اساس آنها اعتبار يافت.

قيصر از ماجرا با خبر شد و خود را در برابر عمل انجام شده ديد، درباريان از او خواستند تهديد خود را عملى كند و سكّه‏‌اى با دشنام به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ضرب نمايد، امّا او كه مرد خردمندى بود، پاسخ داد: اين عمل بيهوده است، چون در شهرهاى اسلامى ديگر پول ما رواج ندارد و آن‌ها با سكّه‌هاى خود معامله مى‌‏كنند. امام (علیه السلام) با اين عمل آگاهانه، مانع نفوذ استعمار آن روز و نقشه‏‌هاى پليد آنان گرديد.[1]

 


[1]. مشايخ، فاطمه، قصص الأنبياء( قصص قرآن)، ص 776، انتشارات فرحان‏، چاپ اول، تهران،‏ 1381 ش‏.