Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

شکست حکومت حمدانیان در مصر

ناصر الدوله با المستنصر مخالف بود؛ لذا بسیار به او اهانت می‌کرد و باعث شد که عموم هواخواهان و یارانش از او جدا شوند. به‌عنوان مثال: به‌یكى از آنان (یاران مستنصر) می‌گفت: من می‌خواهم فلان كار را به‌تو بسپارم، اما وقتی نزد او می‌رفت، امكاناتى براى كار فراهم نمی‌كرد و از بازگشت او هم جلوگیرى می‌نمود. او مقصودش از این كار این بود كه به‌نام خلیفه عباسی القائم بامر الله[1] خطبه بخواند و با وجود هواخواهانى‏ كه المستنصر داشت، انجام آن مقصود ممکن نبود. فرمانده بزرگ ترک‌ها كه نامش «دكز» بود، مقصود ناصر الدوله را به‌زیرکی دریافت و فهمید زمانى خواهد رسید كه آن‌چه او می‌خواهد، انجامش ممكن می‌شود و بر وى و یارانش چیره می‌شود و چیزى براى آن‌ها به‌جاى نمی‌گذارد. او سایر فرماندهان ترک را از نیات ناصر آگاه كرد و به‌اتفاق تصمیم بر قتل ناصر الدوله گرفتند.

ناصر به‌اعتبار نیروئى كه یافته بود، از نداشتن دشمن خود را ایمن می‌دانست. همین موجب شد که تركان متفق شبى را وعده‏گاه قرار دادند، همین‌كه سحرگاه آن شب موعود فرا رسید، به‌قصد كشتن او به‌در خانه‏اش رفتند و آن خانه‏اى بود كه به‌منازل «عزّ» شناخته و بر كرانه نیل بنا شده بودند. آن‌ها بى‏آن‌كه اجازه ورود بخواهند به‌فضاى خانه او وارد شدند. ناصر الدوله با ردائى كه در بر داشت بر آن‌ها بیرون شد؛ چون‌كه خود را از آنان در امان می‌پنداشت. همین‌كه به‌آن‌ها نزدیک شد، او را با شمشیرهاى خود زدند.

ناصر دشنام‌گویان به‌آن‌ها به‌سوی حرم‌سرا گریخت، آن‌ها خود را به‌او رسانده و زدند تا این‌كه او را كشتند و سر از تنش جدا نمودند.

یكى از مردان بهنام كوكب‌الدوله نزد فخرالعرب برادر ناصر الدوله كه نسبت بهاو نیکی بسیار می‌كرد، رفت. وقتی به‎آن‌جا رسید، از حاجب او خواست كه براى او اجازه ورود بگیرد و بگوید: نمک‏پرورده‏ات بیرون در منتظر است. فخرالعرب به‎وى اجازه داد و با خود گفت: شاید گرفتاری برای وی پیش‌آمد كرده‌است؛ لذا هنگامی که بر او وارد شد، به‎شتاب خود را نزدیک رسانده گوئى می‌خواهد به‎او سلام كند، اما با شمشیر بر كتف و شانه‏اش زد. فخرالعرب بر زمین خورد و او سرش را از تن جدا كرد و شمشیر او را كه بسیار گران‌بها بود، گرفت و جاریه‏اى از كنیزان او را ربوده، ردیف خود سوار كرد و به قاهره برگشت و با این کار ناصرالدوله، فخرالعرب و تاج المعالى را كشتند و به‎این ترتیب نام حمدانیان به‎كلى در مصر از میان رفت.[2]

 

[1]. بیست و ششمین خلیفه‌ی عباسی، فرزند قادر ملقب به القائم بامراﷲ است که در ذی القعده سال ۳۹۱ ق متولد شد. او مردی دانشمند و خوش‌صورت و نیکوسیرت و بااقتدار بود. قادر در سال ۴۱۴ ق پسرش را به‎جانشینی خود برگزید. قائم که مدت ۹ سال به همراه پدر در خلافت شرکت داشت، در دادگری و انصاف کوشش فراوانی می‌کرد. وی مردی فاضل و دانشمند بود و اشعاری زیبا می‌سرود. مدت خلافت او چهل و چهار سال و دوازده روز (۴۲۲ – ۴۶۷ ق) بود. ویکی فقه.

[2]. ابن اثير، على، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: حالت، ابو القاسم و خليلى، عباس، ج 23، ص 64.