کپی شد
شهادت سید حسن مدرس
آیت الله سید حسن مدرس، یکی از نامآورترین روحانیان مجاهد شیعه، پس از سال ها تلاش در راه اعتلای فرهنگ ناب شیعه و مبارزه با ظلم و استکبار و حفظ و گسترش ارزش های دینی و دستاوردهای انقلاب مشروطیت ایران كه مهم ترین آن، حضور در چند دوره مجلس شورای ملی و در همان حال مخالفت با روند ناصواب صعود رضاخان بر اریكه قدرت و سلطنت و اقدامات خلاف رویه او بود، سرانجام طبق موافقت و دستور رضاشاه در شب دهم آذر ماه سال 1316ش توسط چند تن از مأموران اداره آگاهی و تأمینات[1] شهربانی در تبعیدگاهش، كاشمر به شهادت رسید.
فقط پس از سقوط نهایی رضاشاه از تخت سلطنت در سال 1320ش، بود كه دادگاه ویژه رسیدگی به جنایات دوران سلطنت او توانست عاملان و مباشران قتل مدرس را شناسایی، محاكمه و معرفی كند. براساس مدارک ارائه شده از سوی دادگاه، اشخاص مشروحه زیر در توطئه قتل مدرس دخیل بودهاند: رسدبان[2]دوم (ستوان دوم) محمود مستوفیان رئیس وقت شهربانی كاشمر، حبیبالله خلج از مأموران شهربانی كاشمر، یاور محمدكاظم جهان سوزی رئیس وقت پلیس شهربانی مشهد، پاسیار منصور وقار و ركنالدین مختاری رئیس وقت اداره كل شهربانی.
بدین ترتیب با دستور مستقیم رضاشاه كه از سوی ركنالدین مختاری، اجرای آن به ریاست شهربانی خراسان محول شد، در نهایت محمود مستوفیان، حبیبالله خلج و محمدكاظم جهان سوزی با معاونت یکدیگر در شب دهم آذر 1316ش آیتالله سید حسن مدرس را ابتدا مسموم، سپس خفه كرده و به شهادت میرسانند.
همسر سرهنگ اقتداری[3] درباره روند قتل مدرس توسط مأموران شهربانی رضاشاه، به دادگاه محاكمه جانیان شهربانی رضاشاه چنین توضیح داده است:
در سال 1316ش مرحوم اقتداری، شوهر من كه رئیس شهربانی كاشمر بود، به مشهد حركت كرده، بنده هم با او به مشهد رفتم. سرهنگ نوایی ایشان را مأمور كرده بود كه برود به خواف و مرحوم مدرس را از خواف به كاشمر بیاورد. بنده از آن جا رفتم به كاشمر و مرحوم اقتداری به خواف رفت. تقریباً ساعت ده و یازده بود كه مرحوم اقتداری آمد. مرحوم مدرس هم با ایشان بود، با یک نفر مأمور وارد منزل ما شدند. مرحوم اقتداری نزدیک شهربانی یک خانه اجاره كرد و مرحوم مدرس را به آن خانه بردند. دو روز بعد مرحوم اقتداری به منزل آمد، دیدم اوقاتش خیلی تلخ و گرفته است. گفتم چه خبر است؟ ابتدا چیزی نگفت، چون خیلی اصرار كردم، اظهار كرد: دستوراتی راجع به این سید بیچاره و از بین بردن او رسیده است، كه نمیدانم چه كنم، بعد گفت: اگر این كار را بكنم جواب خدا را چه بدهم و اگر نكنم از دست این شیرهای درنده چه كنم؛ چون خودم را ممكن است از بین ببرند. گفتم: ممكن است استعفا بدهید؟ گفت: همین خیال را دارم و استعفا داد. این استعفا در زمان سرهنگ وقار، رئیس شهربانی خراسان بود.
استعفای او قبول شد و دستور دادند كه شهربانی را تحویل محمود مستوفیان بدهد. ایشان شهربانی را به مستوفیان تحویل داد، ولی چون دستوری راجع به تحویل مدرس نرسیده بود، از تحویل دادن او خودداری كرد و مستوفیان هم اصرار میكرد كه مدرس را نیز تحویل بگیرد. در این بین یاور جهان سوزی به اتفاق حبیبالله خلج پاسبان، كه مأمور مشهد بود، به كاشمر آمد. جهان سوزی به منزل مرحوم اقتدار آمد و گفت: اقتدار، چرا معطلی؟ چرا حركت نمیكنی؟ مرحوم اقتدار گفت: معطلی من راجع به این زندانی (مرحوم شهید مدرس) است كه او را چه كنم؟ گفت: او را هم باید تحویل محمودخان مستوفیان بدهید. ایشان هم مدرس را تحویل مستوفیان داد و فردای آن روز به سمت مشهد حركت كردیم و همان روزی كه جهان سوزی آمد و این صحبت ها را با اقتداری كرد، گفت: من یک روزه مأموریتی دارم، میروم انجام میدهم و برمیگردم، تا من برگردم شما نباید این جا باشید. بعد از دو روز، گویا روز سوم بود، اقتداری به من گفت: دیدی خدا با ما بود كه این كار را نكردیم. گفتم: چه شده است؟ گفت: همان شب كه ما حركت كردیم، جهان سوزی از مأموریت برمیگردد و با حبیبالله خلج و محمود مستوفیان مشروب زیادی میخورند و میروند با مدرس سماوری آتش میكنند و چای میخورند. چای اول را خود مرحوم مدرس برای آنها میریزد، دفعه دوم محمود مستوفیان میگوید: اجازه میدهید من چای بریزم؟ اجازه میدهند، چای میریزد و دوای سمی را در استكان مدرس میریزد و ایشان چای را میخورد. چون مدتی میگذرد و میبینند اثری نبخشیده، جهان سوزی برمیخیزد و به مستوفیان اشاره میكند و خود از اطاق بیرون میرود، مستوفیان هم عمامه سید را كه سرش بوده برداشته و داخل دهان سید می کند، تا خفه شود و همان شبانه او را میبرند و دفن میكنند.
نا گفته نماند، دستوری كه برای از بین بردن مدرس از تهران آمده بود، تلگرافی رمزی به امضای سرهنگ وقار بود. مرحوم اقتداری رمز آن تلگراف را كشف كرده بود و به من نشان داد. در آن نوشته بود باید طوری كه هیچ كس حتی قراولِ درب اطاق مدرس هم نفهمد، با استركنین[4] او را از بین ببرید… . بعد از آن، مرحوم اقتداری از مشهد به شهربانی همدان منتقل شد و پس از بیست روز از ورود به همدان، بر اثر دوای عوضی كه داده بودند، مریض و سپس مرحوم شد.[5]
[1]. تأمینات جِ تأمین. شعبه ای در اداره شهربانی در گذشته، که امروزه به نام آگاهی معروف است، ر.ک: لغت نامه دهخدا.
[2]. رسدبان: پایه ور شهربانی، معادل ستوان ارتش (لغات فرهنگستان). این اصطلاح در زمان رضاشاه مدتی متداول بود و سپس ملغی گردید (فرهنگ فارسی معین )، ر.ک: لغت نامه دهخدا.
[3]. سرهنگ اقتداری قبل از واقعه قتل مدرس، رئیس شهربانی كاشمر بود و به خاطر اجتناب از قتل مدرس، سمتش را به محمود مستوفیان واگذار كرده بود.
[4]. سم استرکنین: از درخت استریکنین به دست می آید. در دانه های این گیاه سم استرکنین و بروسین وجود دارد، ر.ک: مرگآورترین گیاهان جهان.
[5]. مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج 2، ص 27.