کپی شد
شرط پای بندى آمر و ناهى به گفته هاى خود
عده ای از فقها قائل شده اند که يکى ديگر از شرايط امر به معروف و نهى از منکر آن است که، آمر به معروف و ناهى از منکر، خود باید به گفته هايش پايبند باشد و گفتارش از کردارش فراتر نرود. شيخ بهايى با استناد به آياتى مانند: «آيا در حالى که کتاب را مىخوانيد، مردم را به نيکى فرمان مىدهيد و خود را فراموش مىکنيد؟ آيا به عقل درنمىيابيد»؟[1] و «اى کسانى که ايمان آوردهايد، چرا سخنانى مىگوييد که به کار نمىبنديد؟ خداوند سخت به خشم مى آيد که چيزى بگوييد و به آن عمل نکنيد»[2] و همچنين روايات بسيارى قريب به مضمون اين آيات، اين شرط را جزو شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منکر شمرده است، ولي صاحب جواهر نظر او را رد و دلايلش را يکايک نقد مىکند و استدلال مىکند که مقصود اين آيات و روايات، اين نيست که امر به معروف و نهى از منکر بر کسى که پايبند گفته هايش نيست، واجب نمىباشد، بلکه اينها در مقام نکوهش کسانى است که خود از دانسته هاى خويش بهره نمىگيرند و مانند نابینایان مشعل دارند که راه را بر ديگران روشن مىکنند، اما خود همواره در تاريکى به سر مىبرند.[3] بدينترتيب اين شرط، شرط تأثير است، نه شرط وجوب. با توجه به همين نکته است که عمده فقيهان، اين شرط را جزو شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منکر ندانسته و گفتهاند که، چون اين فريضه، واجب توصلى است و قصد قربت در آن شرط نيست، حتى بر تارکان معروف و مرتکبان منکر نيز واجب است.[4] اما، اين داورى تنها يک جنبه قضيه را حلّ مىکند و نشان مىدهد که به لحاظ فقهى، همه مکلفان مخاطب اين فريضه اند و تارکان معروف و فاسقان، همان قدر موظف به اجراى اين فريضه اند، که عاملان به معروف و صالحان. اما اين فريضه بار اجتماعى نيز دارد و جنبه تربيتى و اصلاحى آن فراتر از ساقط شدن تکليف است؛ بنابراين به سادگى نمىتوان مسئله را حل شده دانست. سعدى داستانى در اين باب دارد که بعد اجتماعى اين فريضه و نقش اين شرط را در آن خوب به نمايش مىگذارد. به روايت سعدى: فقيهى به پدرش گفت: هيچ از (اين) سخنان (رنگين و دلاويز) متکلمان (گویندگان) در من اثر نمىکند. سبب (ش) آن (است) که از ايشان کردار(ى که) موافق گفتار (شان باشد) نمىبينم. نظر سعدى این است که انسان بايد بتواند گفته را از گوينده جدا کند و اگر گفته درست بود، بىتوجه به صاحب آن، به جان بپذیرد و آن را به کار بندد. حق آن است که اگر آدمى به اين حد از رشد و کمال برسد که بتواند فارغ از دغدغه هاى گوناگون، گوهر را از خلاب (گِل و لای) بيرون بکشد و سخنان حق را از اهل باطل بپذيرد و حکمت را گمشده خويش بداند که آن را هرجا يافت، مملوک خود بشناسد و این سعادت و کمال است.
اين يکى از آموزه هاى بزرگ معصومان (ع) است که هر کس حقيقت را از هر کس بود، بپذيرد و آن را آويزه گوش خود سازد. امام على (ع) در اين باب مىفرمايد: «حکمت، گمشده مؤمن است. حکمت را فراگير، هر چند از منافقان باشد».[5] همچنين ايشان مىفرمايد: «حکمت را هرجا باشد، فراگير که حکمت (گاه) در سينه منافق است، پس در سينه اش بجنبد تا بیرون رود و با همسان هاى خود در سينه مؤمن بيارمد».[6] اما دريغ که عملا اکثر افراد، ارزش و درستى هر گفته را با گوينده اش مىسنجند و نخست تکليف خود را با گوينده روشن مىکنند و اگر مشروعيت و صلاحيت او را تشخيص دادند، آن گاه به گفته اش عمل خواهند کرد و يا آن را خواهند پذيرفت. اين مسئله در مباحث ارتباطات انسانى جايگاه ويژه اى دارد و براساس تحقيقات متعدد، ثابت شده است. «هر اندازه صداقت در رفتار فرستنده پيام مشهود باشد، به همان ميزان به اعتبار او نزد ديگران افزوده مىشود…؛ از اين رو افراد صادق، اعتبار بيشترى پيدا مىکنند»؛[7] يعنى مردم نخست به گوينده مى نگرند و او را به گونه اى ارزيابى مىکنند و سپس براساس درجه مشروعيت و صلاحيتى که برايش قائل شده اند، سخنانش را مىپذيرند. پس نمىتوان گويندگان را همچون ماشينى فرض کرد که شنوندگان نسبت به آنها احساس خاصى ندارند. بىگمان در اينجا حب و بعض ها و دلبستگى ها نقش عمده اى دارد. اين مسئله در امور تربيتى بسيار حادتر و جدىتر است. مردمان از کسى که آنان را به صلاح دعوت مىکنند و از بدى بازمى دارند، انتظار دارند که خود پيشاپيش مظهر صلاح و پرهيز از فساد باشند. اين همه تأکيد در باب اين که علم هر کس بايد با عمل او برابر باشد و گفته اش از کردارش بالاتر نباشد، ناظر به همين گرايش روحى افراد است. ما غالبا پيش از ارزيابى صحت و سقم سخنى، مىنگريم که گوينده آن کيست. با توجه به اين نکته است که حساسيت اين شرط در باب امر به معروف و نهى از منکر آشکارتر مىگردد. گنجينه امثال و حکم فارسى و عربى، سرشار از نقد و نکوهش دوگانگى کردار و گفتار و بى اثرى چنين روشى است. تعبيراتى چون «رطب خورده، منع رطب چون کند»؟ و «کور خود مباش و بيناى مردم» و «اى فقيه، اول نصيحت گوى نفس خويش باش» و «توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر مىکنند»؟ و «که راه بجويد ز کور بىبصرى»؟ و «غير تقى يأمر الناس بالتقى»؛ یعنی انسان بی تقوایی که مردم را امر به داشتن تقوا می کند. «طبيب يداوى الناس وهو عليل»؛ یعنی طبیبی که مردم را مداوا می کند، در حالی که خودش مریض است، (از مداوای خود عاجز است) و هزاران مثل از اين دست، گوياى اهميت اين شرط است.
با توجه به اهميت اين شرط است که امام على (ع)، بر آن تأکيد بسيار دارد و اگر در باب شروط ديگر، چندان سخنى به تصريح نمى گويد، بر اين شرط بسيار پافشارى مىکند و آن را اساسى ترين شرط امر به معروف و نهى از منکر مى شمارد. بر فرض این که مقصودشان از شرط، شرط تأثير باشد، نه وجوب، مگر نه اين که هدف اساسى و فلسفه وجوب آن، همين تأثير است؟ امام (ع) کسانى را که امر به معروف و نهى از منکر مىکنند، اما خود به گفته هايشان عمل نمىکنند، لعنت مىکنند و مى فرمايند: «خداوند آمران به معروف را که خود آن را وامى گذارند و ناهيان از منکر را که خود بدان عمل مىکنند، لعنت کند».[8] ايشان همچنين پيش شرط امر و نهى را پايبندى آمر و ناهى مىدانند و مىفرمايند: «نهى از منکر کنيد و خود از آن بازايستيد؛ چرا که پس از بازايستادن، به بازداشتن فرمان يافتهايد».[9] ايشان خود را پيشاهنگ اين روش و شيوه مى داند و مى فرمايد: «اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى ترغيب نمى کنم، مگر آن که پيش از شما بدان روى مى آورم و شما را از معصيتى بازنمى دارم، مگر آن که پيش از شما خود از آن بازمى ايستم».[10] در تفسير آيه شريفه: «رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذکرالله»؛ «مردانى که تجارت و داد و ستدى آنان را از ياد خدا غافل نمى سازد»،[11] به وصف مردان خدایى مىپردازد که تجلى حق در زمين هستند. شاخصه کار اينان وحدت علم و عمل آنان است و هر آنچه بگويند، خود نيز بدان عمل مىکنند: «به عدالت فرمان مىدهند و خود بدان عمل مىکنند و از منکر بازمىدارند و خود از آن بازمى ايستند».[12] اين نکته درباره مربيان مردم و کسانى که خود را در موضع رهبرى و راهنمايى نشانده اند، مهمتر است. آنان بايد با عمل نه گفتار، مردم را هدايت کنند و به جاى سخن از معروف، خود مصداق معروف و نماد آن باشند. به همین جهت، دیدگاه امام على (ع) این است که، می فرماید: «آنکه خود را پيشواى مردم سازد، پيش از تعليم ديگرى بايد به ادب کردن خويش بپردازد و پيش از آنکه به گفتار تعليم فرمايد، بايد به کردار ادب نمايد و آنکه خود را تعليم دهد و ادب اندوزد، شايسته تر به تعظيم است از آنکه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد».[13] بارى، از نظر امام اساسا امر به معروف و نهى از منکر به معناى سخن گفتن و ديگران را به زبان راهنمايى کردن نيست، بلکه مقصود ارائه الگوى عملى از معروف و دورى از منکر است. ايشان به هنگام يادکرد از يکى از يارانشان با شيفتگى او را وصف مىکند و يکى از اوصاف او را چنين باز مىگويد: «آنچه مىگفت، انجام می داد و آنچه نمىکرد، نمىگفت».[14]
اين همه تأکيد، نشان از نقش پايبندى آمر و ناهى به گفته هاى خود دارد؛ لذا امام اگر چندان به شروط ديگر اشاره نمىکند، اما بر اين يک شرط، سخت پاى مى فشارد و آن را لازمه امر به معروف و نهى از منکر مىشمارد؛ زيرا که بدون اين شرط، امر و نهى تنها فريادى در برهوت آن هم بدون کمترين اثرى خواهد بود. البته مقصود آن نيست که نبايد به امر و نهى زبانى پرداخت، بلکه اين هم نيز لازم است. اما اگر در پى تأثير باشد، از باب «دوصد گفته چون نيم کردار نيست»، بايد جلوه اى از معروف ها باشد. اگر به امر به معروف و نهى از منکر، از منظرى کلان و به عنوان اساس دعوت اسلام، بنگريم، آن گاه اهميت و موقعیت اين شرط و لزوم آن آشکارتر مىگردد. به گفته مرحوم صاحب جواهر: بر کسى که به نصوص (آیات و روایات) احاطه يافته است، مخفى نماند که مقصود از امر به معروف و نهى از منکر، واداشتن به آن، از طريق ايجاد معروف و دورى گزيدن از منکر است، نه سخن تنها».[15] پس اگر حقا شرطى را بايد براى امر به معروف گذاشت، همين شرط است ولی باید توجه کرد که مقصود از اين شرط، شرط تأثير است.
[1]. بقره 44.
[2]. صف 2 و 3.
[3]. براى آشنايى با رويکرد فقهى به اين شرط و نقض و ابرام هاى ادله آن ر.ک: نجفی، محمد حسن، جواهرالکلام فى شرح شرائعالاسلام، ج 21، ص 373 و 374.
[4]. براى مثال ر.ک: موسوی خمینی، سید روح الله، تحرير الوسيله، ج 1، ص 475، م،20.
[5]. نهجالبلاغه، حکمت 80 (ترجمه شهيدى).
[6]. همان، حکمت 79.
[7]. ارتباطات انسانى، ص 346، فصل دهم اين کتاب با عنوان اعتبار يا مشروعيت در ارتباطات ميان فردى، (ص 341 ـ 351)، انواع مشروعيت ها و خاستگاه هاى آنها را بررسی می کند.
[8]. نهجالبلاغه، خطبه 129.
[9]. همان، خطبه 105.
[10]. همان، خطبه 175.
[11]. نور، 37.
[12]. همان، خطبه 222.
[13]. همان، حکمت 73.
[14]. همان، حکمت 289.
[15]. نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام فى شرح شرائع الاسلام، ج 21، ص 381.