Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

شخصیت‌های علمی سیاسی برجسته اسماعیلیه

در این بخش به چند تن از شخصیت های برجسته و تأثیر گذار اسماعیلیه اشاره می شود.

  1. ابوحاتم رازی

ابوحاتم رازی؛ داعی بزرگ اسماعیلی ری است.[1] او از بزرگ‌ترین شخصیت‌های اسماعیلی در ایران است که در حدود سال 300 قمری شروع به فعالیت کرد. وی جانشین ابوجعفر، از خاندان خلف در دعوت اسماعیلی ری بود.[2] ابوحاتم از نویسندگان اسماعیلی است که بعضی از کتاب‌های او از دستبرد زمانه مصون مانده است. از جمله کتاب های او کتاب «الزینة» در کلام[3] و کتاب «اعلام النبوة»[4] در باب مسائل کلامی و فلسفی در دفاع از دین، بر مبنای مناظراتی است که بین ابوحاتم و ابوبکر محمدبن زکریای رازی صورت گرفته بود. آراء و اندیشه‌های ابوحاتم در متفکران بعدی اسماعیلی تأثیر زیادی داشته و اغلب آنان؛ مانند حمیدالدین کرمانی و ناصر خسرو، در اثبات آرای خود یا نقض آرای مخالفان به مطالب ابوحاتم نظر داشته‌اند.[5]

در دوره‌ ابوحاتم، دعوت اسماعیلیان گسترش یافت. وی به دعوت اسماعیلیان در ایران جهت تازه‌ای بخشید. او داعیانی را به ایالات مجاور ری؛ از جمله اصفهان فرستاد.[6]

ابوحاتم در دوران خود کوشید تا طبقه حاکم را جذب فرقه اسماعیلیه کند و در همین راستا، «احمد بن علی» (فرمان‌دار ری از سال 307 تا 311ق) را به آیین اسماعیلیه درآورد.[7] در حوالی سال 313 قمری به خاطر تسلط سامانیان سنی مذهب حامی خلافت عباسی، ابوحاتم به اجبار، ری را ترک و به سوی طبرستان عزیمت کرد[8] و در آن جا به ترویج عقاید اسماعیلی پرداخت.

ابوحاتم موفق شد «اسفار»[9] و «مردآویج»؛ سردار او را مدتی به کیش اسماعیلی درآورد[10] و هنگامی که اسفار، ری را فتح کرد، ابوحاتم همراه او به ری آمد. بنا به نقل حمیدالدین کرمانی؛ داعی بزرگ اسماعیلی، مباحثه‌ مشهور بین ابوحاتم و زکریای رازی، که ابوحاتم آن را در کتاب اعلام النبوة ثبت کرده، در حضور مردآویج صورت گرفته است. حمایت مردآویج از ابوحاتم تداوم نیافت و در سال 321 قمری، نظر مردآویج درباره اسماعیلیان عوض شد و او به آزار و اذیت آنان پرداخت؛ و این امر شاید بدان سبب بود که ظهور مهدی در زمانی که ابوحاتم پیش بینی کرده بود، اتفاق نیفتاد.[11]

ابوحاتم بعد از آن مجبور شد از ری به آذربایجان فرار کند و به یکی از حاکمان محلی به نام مفلح پناهنده شود. او در حدود 322 قمری درگذشت.[12]

  1. عبدالملک بن عطاش

مدتی پیش از آن که دو فرقه  نزاری و مستعلوی تشکیل شود، اسماعیلیان ایرانی، تحت رهبری و مرجعیت یک داعی عمده که مقرّش در اصفهان، پایتخت اصلی سلجوقیان، بود، قرار داشتند. این داعی، «عبدالملک بن عطاش» بود. او از اوایل دهه 460 قمری در اصفهان ریاست اسماعیلی را در سراسر منطقه‌ مرکزی و غربی ایران، از کرمان تا آذربایجان، بر عهده داشت.

درباره‌ عبدالملک اطلاعات زیادی در دست نیست. اطلاعات موجود، او را همانند بسیاری از مبلغان و داعیان اسماعیلی، مردی دانشمند معرفی می کنند که شغل طبابت داشت و به خاطر فضل و دانشش، حتی در محافل اهل سنت از احترام زیادی برخوردار بود. خط او معروف و در اصفهان کتب بسیاری به خط او موجود بوده است.[13] راوندی در راحة الصدور، عبدالملک را ادیبی معرفی می کند که در ابتدا خویش را به تشیع منسوب می کرد و سپس به اسماعیلی بودن متهم شد و چون مورد تعرض واقع شد، به ری گریخت.[14]

عبدالملک از داعیانی است که در زمان‌های پایانی قبل از انشقاق فاطمیان به نزاری مستعلوی، رهبری را در اختیار داشته است. او از ابتدای کار با فاطمیان مرتبط بود و امام فاطمی او را داعی مناطقی از ایران و ماوراء النهر قرار داده بود.[15]

عبدالملک بن عطاش در مقام رهبری، داعیان را به مناطق مختلف ارسال داشت تا دعوت اسماعیلی را بین مردم تبلیغ کند. از مهم‌ترین داعیان او ابونظم و ابومؤمن بودند. به ادعای صاحب تاریخ الدعوة الاسماعیلیة، داعیان او علاوه بر ایران در مناطقی؛ مثل دمشق، صیدا، عکا، طائف و… نیز به دعوت پرداختند.[16]

عبدالملک بن عطاش به همراه تعدادی دیگر از داعیان اسماعیلی ایران، در دهه‌های آخر قرن پنجم قمری، در زمینه های فکری و عقلی هم، فعال بودند و احتمالاً او درباره مسائل و مباحث اعتقادی خود، رسالات و کتبی هم نوشته است که از بین رفته‌اند. از سال‌های پایان زندگی عبدالملک اخبار در خور اعتمادی در دست نیست. بعضی از اخبار نه چندان مورد اعتماد، بیان می‌دارند که عبدالملک در آخر عمر اصفهان را ترک کرد و به الموت نزد حسن صباح رفت و سال‌های آخر عمرش را در زیر چتر حمایت حسن صباح به سر برد.

راوندی می نویسد: «چون عبدالملک از اصفهان گریخت به ری رفت و از آن جا به حسن صباح پیوست. من استهدی الاعمی عمی عن الهدی.

کرا کور رهبر بود در سفر

بود منزلش بی گمان در سفر

و به خط او پس از آن نامه ای یافتند به دوستی نوشته و در اثنای آن یاد که وَقَعْتُ بِالْبازِ الْاَشْهَبِ فَکان عَوَضا لی عَمّا خَلَّفْتُه؛ به باز اشهب رسیدم و او را بر همه جهان بگزیدم و دل از آن چه بگذاشتم برداشتم.»[17]

به اعتقاد بعضی از نویسندگان، منظور عبدالملک از «باز اشهب»، حسن صباح است.[18]

فرض دیگر در مورد سال های پایانی حیات عبدالملک بن عطاش این است که او در اصفهان بوده، ولی پسرش احمد با اختیارات محدودی، جانشین پدر در اصفهان بوده است.[19]

  1. ناصر خسرو

ابومعین حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصر‌خسرو، در سال 394 هـ در روستای قبادیان در بلخ ( استان بلخ در شمال افغانستان امروز) در خانواده‌ ثروتمندی چشم به جهان گشود و در سال 481 هـ در یمگان بدخشان درگذشت.[20]

ناصر‌خسرو در دوران کودکی با حوادث گوناگونی روبه‌رو گشت و برای یک زندگی پرحادثه آماده شد: از جمله جنگ‌های طولانی سلطان محمود و خشک‌سالی بی‌سابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه که جان عده‌ زیادی از مردم را گرفت.

ناصر خسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و قرآن را حفظ  کرد. وی در دربار پادشاهان و امیران؛ از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به‌ عنوادن مردی ادیب و فاضل، به کار دبیری اشتغال ورزید و بعد از شکست غزنویان از سلجوقیان،  به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آن جا نیز با عزت و اکرام به حرفه دبیری خود ادامه داد و به‌ دلیل اقامت طولانی در این شهر به «ناصر خسرو مروزی» شهرت یافت.[21]

وی که همواره به دنبال سرچشمه حقیقت می‌گشت، با پیروان ادیان مختلف؛ از جمله مسلمانان، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و مانویان به بحث و گفتگو پرداخت و از رهبران دینی آنها در مورد حقیقت هستی، پرس و جو کرد. اما از آن جا که به نتیجه‌ای دست نیافت دچار حیرت و سرگردانی شد و برای فرار از این سرگردانی به شراب و مِی‌گساری و کامیاری‌های دوران جوانی روی آورد.

«در سن چهل سالگی در ماه جمادی الآخر سال 437 شبی در خواب دید که کسی او را می‌گوید «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر.» ناصر خسرو پاسخ داد «حکما چیزی بهتر از این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ببرد.» مرد گفت «حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهُشی و بی‌خردی رهنمون باشد. چیزی باید که خرد و هوش را بیفزاید.» ناصر خسرو پرسید «من این از کجا آرم؟» گفت «عاقبت جوینده یابنده بوَد» و به سمت قبله اشاره کرد. ناصر خسرو در اثر این خواب دچار انقلاب فکری شد، از شراب و همه لذائذ دنیوی دست شست، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر حج در پیش گرفت».[22]

کعبه در این خواب بی‌تردید مفهوم کنایی دارد و نمودار آن است که تفکر عقلی را از تفکر دینی نباید جدا کرد. وی مدت هفت سال سرزمین‌های گوناگون؛ از قبیل ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیرة‌العرب، قیروان، تونس و سودان را سیاحت کرد و سه یا شش سال در پایتخت فاطمیان؛ یعنی مصر اقامت گزید و از آن جا در دوران «المستنصر بالله» به مذهب اسماعیلی گروید و از مصر چهار بار به زیارت کعبه رفت. ناصر خسرو در سال 444 بعد از دریافت عنوان «حجت» خراسان از طرف «المستنصر بالله»، رهسپار خراسان گردید. او در خراسان و به خصوص در زادگاهش بلخ، اقدام به دعوت مردم به کیش اسماعیلی نمود، اما بر خلاف انتظارش، مردم آن جا به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند و سرانجام عده‌ای او را تحمل ننموده و در تبانی با سلاطین سلجوقی بر وی شوریدند و از خانه بیرونش کردند. ناصر خسرو از آن جا به مازندران رفت و سپس به نیشابور آمد و چون در هیچ کدام از این شهرها در امان نبود به طور مخفیانه می‌زیست و سرانجام پس از مدتی در به دری، به قلعه یمگان در نزدیکی بدخشان پناه برد و بقیه‌ 20 تا 25 سال عمر خود را در یمگان بدخشان سپری کرد.

ناصر خسرو یکی از شاعران و نویسندگان توانمند زبان فارسی است که در فلسفه و حکمت دست داشته، آثار او از گنجینه‌های ادب و فرهنگ ما محسوب می‌شود. او در خداشناسی و دینداری سخت استوار بوده است و مناعت طبع و بلندی همت و عزت نفس و صراحت در گفتار و خلوص او، در سراسر نوشته‌هایش  آشکار است.

وی مردی است با مناعت طبع، خرسند، فروتن، در برابر رویدادها و سختی‌ها بردبار، اندیشه ورز، در راه رسیدن به هدف پای می‌فشارد. او خواستار جامعه‌ای است پیراسته و پاک، دور از مفاسد اخلاقی، ریا و تزویر، رشوه‌خواری و… وی معتقد است که چنین جامعه‌ای جز زیر سیطره‌ دین و خرد به ‌وجود نمی‌آید. وی در اشعار خویش به قرآن استناد می‌کند. در بسیار موارد آیات قرآن را «تضمین» می‌کند. او برای قرآن درون‌سو و بیرون‌سو یا به معنای دیگر تنزیل و تأویل قایل است.[23]

  1. حسن صباح

حسن صباح در حدود سال ۴۴۵ در قم، در خانواده‌ای از شیعیان امامی، به دنیا آمد. پدرش، علی بن محمد بن جعفر صبّاح حِمیَری، اصلش از کوفه بود، ولی ادعا می‌کرد که نسبش حمیری یَمنی است. او که از کوفه به قم مهاجرت کرده بود، به شهر ری نقل مکان کرد که مرکز مهم دیگری برای تعالیم شیعه و فعالیت‌های داعیان اسماعیلی بود.

حسن در ری به عنوان شیعه دوازده امامی تعلیم و تربیت یافت، اما در هفده سالگی از طریق یکی از داعیان اسماعیلی، به نام امیره ضَراب، با تعالیم اسماعیلیه آشنایی پیدا کرد. سپس از داعی دیگری، به‌نام ابونصر سراج، اطلاعات بیشتری کسب کرد و سرانجام به مذهب اسماعیلی گروید و نسبت به امام اسماعیلی زمان؛ یعنی خلیفه فاطمی، المستنصرباللّه، سوگند عهد به جای آورد.

اندکی بعد در سال ۴۶۴ هـ، حسن صباح توجه ابن ‌عطّاش (رهبر اسماعیلیانِ سرزمین‌های سلجوقی) را، که به ری آمده بود، جلب کرد. ابن ‌عطّاش که متوجه استعداد و کفایت او شده بود، در سلسله مراتب دعوت اسماعیلیه، مقامی به ‌وی داد.

در ۴۶۷ هـ، حسن صباح همراه ابن ‌عطّاش به اصفهان (مرکز مخفی دعوت اسماعیلیه ایران) رفت و در ۴۶۹ هـ، به توصیه او، عازم قاهره، پایتخت فاطمیان، شد تا در آن‌جا تعلیم بیشتری ببیند.

وی در صفر ۴۷۱ به قاهره وارد شد. در آن زمان، بدرالجمالی، امیر جیوش و وزیر فاطمیان، به عنوان داعی الدعاة، جانشین مؤیَّد فی‌الدین شیرازی شده بود. درباره اقامت سه ساله حسن در مصر اطلاعات چندانی در دست نیست. وی ابتدا در قاهره و سپس در اسکندریه به سر برد و المستنصرباللّه را ندید.

به نظر می‌رسد که حسن در مصر با بدرالجمالی درگیری پیدا کرد و از قاهره به اسکندریه، که پایگاه مخالفان بدرالجمالی بود، رفت.[24] بنابر قول منابع نزاری که مورخان ایرانی نقل کرده‌اند: منازعه حسن با بدرالجمالی بر سر جانشینی المستنصرباللّه بود و این‌که حسن، حمایت خود را از ولیعهد او؛ یعنی نزار، اظهار کرده بود.[25] طبق روایت دیگری،[26] المستنصرباللّه شخصاً به حسن گفته بود که جانشین وی نزار خواهد بود. در هر صورت، حسن سرانجام از مصر اخراج شد و در ذی‌الحجه ۴۷۳ به اصفهان بازگشت.[27]

به نظر می‌رسد که حسن در سال‌های اقامت در مصر چیزهایی فرا گرفت که بعداً از آنها در تدوین سیاست انقلابی خود استفاده کرد. وی به‌خوبی می‌دانست که دولت فاطمیان رو به زوال است و امکانات لازم را برای کمک به اسماعیلیان ایران، در مبارزاتشان با سلجوقیان ترک، ندارد.

حسن، پس از بازگشت به ایران، نُه سال به ‌عنوان داعی اسماعیلی، در ایران سفر کرد و در همین دوره، سیاست انقلابی خود را طرح نمود و قدرت نظامی سلجوقیان را در مناطق گوناگون ارزیابی کرد.[28]

تا حدود ۴۸۰، او توجه خود را به ایالات سواحل دریای مازندران، به‌خصوص به منطقه کوهستانی دیلم، معطوف کرده بود. این منطقه از قدیم پناه‌گاهی برای علویان و شیعیان به شمار می‌آمد و از مراکز قدرت سلجوقیان در مرکز و مغرب ایران، دور بود. علاوه بر این، دعوت اسماعیلیه در دیلم، که عمدتاً سنگر شیعیان زیدی بود، تا حدودی اشاعه پیدا کرده بود.

در این زمان، حسن صباح برای شورش برضد سلجوقیان نقشه می‌کشید و در جستجوی محل مناسبی بود که بتواند پایگاه عملیاتی خود را در آن‌جا مستقر کند. به این منظور، سرانجام «قلعه الموت» را در منطقه رودبار انتخاب کرد.

در آن زمان، دعوت اسماعیلی ایران کماکان تحت رهبری عبدالملک‌ بن عطاش بود، ولی حسن که داعی دیلم شده بود، سیاست مستقلی در پیش گرفت و به تحکیم دعوت در شمال ایران پرداخت.[29]

حسن برای به دست آوردن الموت، که در آن هنگام در دست عُمال سلجوقیان بود، شماری از داعیان زیردست خود را به آن ناحیه فرستاد تا اهالی آن‌جا را به کیش اسماعیلی درآورند. در همان حال، وی اسماعیلیان را از جاهای دیگر فراخواند و در الموت مستقر ساخت.

حسن صباح در رجب ۴۸۳ مخفیانه وارد قلعه الموت شد. وی تا مدتی هویت خود را پنهان می‌کرد و به عنوان معلمی به نام دهخدا، به کودکان محافظان قلعه درس می‌داد و بسیاری از محافظان نیز به کیش اسماعیلی در آمدند.

چون پیروان حسن در داخل و خارج قلعه الموت به تعداد لازم رسیدند، قلعه به آسانی در اواخر پاییز ۴۸۳ به دست او افتاد.[30]

تسخیر قلعه الموت، سرآغاز مرحله قیام مسلحانه اسماعیلیان ایران برضد سلجوقیان بود و ضمنآ تأسیس آن‌چه را که بعداً به دولت مستقل اسماعیلیه نزاری مشهور شد، نوید می‌داد. حسن صباح برای قیام خود برضد سلجوقیان، مجموعه پیچیده‌ای از انگیزه‌های مذهبی ـ سیاسی داشت.

وی که شیعه اسماعیلی بود، با سیاست‌های ضد شیعیِ سلجوقیان ــ که به مثابه حامیان جدید اهل‌سنت، سوگند خورده بودند دولت اسماعیلی فاطمیان را براندازندــ اصولاً مخالف بود و از ظلم عمال ملکشاه سلجوقی و نظام‌الملک وزیر شکایت داشت.[31]

حسن صباح در پی بیماری کوتاهی، در ۶ ربیع الآخر ۵۱۸ درگذشت. او را در نزدیکی قلعه الموت به خاک سپردند. مقبره او، که بعداً کیابزرگ امید و دیگر رهبران نزاریه ایران نیز در آنجا دفن شدند، تا هنگامی که به دست مغولان ویران گشت، زیارتگاه اسماعیلیان نزاری بود.[32]

[1]. برای اطلاع بیشتر از احوال ابوحاتم ر.ک:  Encyclopaedia of Islam. London. 1960, vol. 1.p. 125.

[2]. خواجه نظام الملک، سیر الملوک (سیاست نامه)، به اهتمام: هیوبرت دارک، ص 286.

[3]. این کتاب با عنوان «الزینة فی الکلمات  الاسلامیة العربیة، تصحیح: حسین بن فیض اللّه الهمدانی، چاپ شده است.

[4]. رازی، ابوحاتم، اعلام النبوة، تصحیح: الصاوی، صلاح و اعوانی غلام‌رضا.

[5]. همان، ص 11.

[6]. سیر الملوک (سیاست نامه)، همان، ص 286.

[7]. جمال الدین، محمد السعید، دولة الاسماعیلیة فی ایران، ص 47.

[8]. همان، ص 49.

[9]. اسفار پسر شیرویه که در گرگان قدرت یافت و مرداویج از خدمت قراتكین به نزد اسفار آمد و به عنوان سپهسالار به خدمت وی در آمد و از اسباب مهم فتوحات اسفار در جنگ‌های مختلف شد.

[10]. بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ترجمه: مشکور، محمد جواد، ص 202 و 203.

[11]. سیر الملوک (سیاست نامه)، همان، ص 287.

[12]. دولة الاسماعیلیة فی ایران، ص 54.

[13]. ر.ک: همدانی، رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان)، به کوشش: دانش پژوه، محمد تقی و مدرسی زنجانی، محمد، ص 315؛ ابن اثیر جزری، عزالدین، الکامل فی التاریخ، تصحیح: شیری، علی، ص 404 و 473.

[14]. الراوندی، محمد بن على بن سليمان، راحة الصدور و آیة السرور در تاريخ آل سلجوق‏، تصحیح: اقبال، محمد و مینوی، مجتبی، ص 155 و 156.

[15]. ر.ک: غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیة، ص 243.

[16]. همان، ص 243.

[17]. راحة الصدور و آیة السرور در تاريخ آل سلجوق‏، همان.

[18]. ر.ک: مینوی، مجتبی، تاریخ و فرهنگ، ص 176.

[19]. ر.ک: دفتری، فرهاد، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه: بدره‌ای، فریدون، ص 408.

[20]. صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، ص 443.

[21]. همان، ص 446.

[22]. همان، ص 449.

[23]. دشتی، علی، تصویری از ناصر خسرو، به کوشش: ماحوزی، مهدی، ص 18.

[24]. جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، تصحیح: قزوینی، محمد بن عبدالوهاب، ج ۳، ص ۱۸۷ ـ ۱۹۱؛ جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان)، همان، ص ۹۷ ـ ۱۰۳؛‌ کاشانی، عبداللّه‌ بن علی، زبدة التواریخ: بخش فاطمیان و نزاریان، به کوشش: دانش‌پژوه، محمدتقی، ج ۱، ص ۱۳۳ ـ ۱۳۷؛ حافظ‌ ابرو، عبداللّه‌ بن لطف‌اللّه، مجمع التواریخ السلطانیة، به اهتمام: مدرسی زنجانی، محمد، ج ۱، ص ۱۹۱ ـ ۱۹۳.

[25]. تاریخ جهانگشای، همان، ص ۱۹۰ و ۱۹۱؛ جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان)، همان، ص ۱۰۱ و ۱۰۲؛ زبدة التواریخ: بخش فاطمیان و نزاریان، همان، ص ۱۳۷؛ مجمع التواریخ السلطانیه، همان، ص ۱۹۳.

[26]. الکامل فی التاریخ، همان، ج ۱۰، ص ۲۳۷؛ جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان)، همان، ص۷۷؛ زبدة التواریخ: بخش فاطمیان و نزاریان، همان، ص ۱۱۴؛ مقریزی، احمد؛ اتعاظ الحنفاء باخبار الائمة الفاطمیین الخلفاء؛ تصحیح: الشیال، جمال الدین، محمد حلمی، محمد احمد، ج ۲، ص ۳۲۳ و ج ۳، ص ۱۵.

[27]. تاریخ جهانگشای، همان، ص ۱۹۱؛ جامع ‌التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان، همان، ص ۱۰۳.

[28]. فدائی خراسانی، محمد بن زین العابدین، تاریخ الإسماعیلیة یا هدایت المؤمنین الطالبین، تصحیح: الکساندر سیمونوف، ج ۱، ص ۸۹ و ۹۰.

[29]. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، همان، ص ۳۸۵ و ۳۸۶.

[30]. تاریخ جهانگشای، همان، ص ۱۹۱ – ۱۹۵؛ جامع ‌التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان، همان، ص ۱۰۳ ـ ۱۰۵.

[31]. جامع ‌التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان، همان، ص ۱۱۲؛ زبدة التواریخ: بخش فاطمیان و نزاریان، همان، ص ۱۴۸.

[32]. ر.ک: الکامل فی التاریخ، همان، ج۱۰، ص۶۲۵؛ تاریخ جهانگشای، همان، ص ۲۱۵ و ۲۱۶؛ جامع ‌التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان، همان، ص ۱۳۳ و ۱۳۴؛ زبدة التواریخ: بخش فاطمیان و نزاریان، همان، ص ۱۶۸.