کپی شد
شجاعت امام على (علیه السلام)
شجاعت و دلاورى امام علی (علیه السلام) زبانزد همگان است. آن حضرت از ابتدا روحیه دلاوری و شجاعت داشت. در سنین جوانی در جنگها مباشرت داشته و با جنگاوریای که از خود به نمایش گذارد، نام شجاعان پیش از خود را به بوته فراموشى سپرد و نیز نام دلاوران پس از خود را تحت الشعاع قرار داد.
براى اثبات شجاعت آن حضرت همینقدر کافى است که وى در هیچ میدانى از دشمن گریزان نشد و خود را در مقابل لشگریان آنان نباخت. وی با کسى گرم کارزار نشد، مگر آن که بر او غالب شد. از آن حضرت سؤال شد که به چه وسیلهای بر اقران و همتایان خود غلبه می یافتی؟ فرمود: «با کسی رو به رو نشدم مگر آن که خود او مرا برای غلبه بر خود یاری می کرد».[1] سید رضی در شرح این کلام حضرت می گوید: این فرمایش حضرت به القاء و استقرار هیبت آن جناب در دل ها اشاره دارد؛[2] یعنی آن حضرت چنان هیبت و ابهتی داشت که طرف مقابل به محض رو به رو شدن با آن جناب خود را می باخت و به این وسیله در مقابل ایشان مغلوب می شد.
ابن ابی الحدید می گوید: امام علی (علیه السلام) در بلندترین مرتبه شجاعت و اقدام بود. بر دشمنان خود هجوم می آورد و آنان را به هلاکت می رساند.[3]
یکى از موارد افتخار اعراب، ایستادگى در برابر على (علیه السلام) در صحنههاى پیکار بود. آنان و پیروان و اطرافیانشان افتخار مىکردند که على (علیه السلام) با ایشان به جنگ پرداخته است. حى بن اخطب؛ سید قبیله بنى نضیر یکى از کسانى است که بر این امر بالیده و (درباره کشته شدگان به دست حضرت) گفته است: «اینها کشتگانى شریف به دست انسانى شریف هستند». خواهر «عمرو بن عبدود» در شعرى که در رثاى برادرش سروده، به کشته شدن وى به دست على (علیه السلام) مىبالد.[4]
هنگامى که حسّان در یکى از سرودههایش به قتل عمرو بن عبدود بالید، یکى از مردان قبیله بنى عامر در جواب او اشعارى گفت که ترجمه برخى از ابیات آن چنین است:
- دروغ گفتید و به خانه خدا سوگند که ما را نکشتید/ اما به خاطر شمشیر دو هاشمی بر خود ببالید.
- به شمشیر پسر عبد الله یعنى احمد در جنگ/ و به پنجه نیرومند على (علیه السلام) بدینحال دست یافتید، پس (سخن) کوتاه کنید.
- على است آن که در فخر مقامى والا دارد/ پس بیهوده بر علیه ما ادعا مکنید که در نتیجه پست و کوچک شوید.[5]
مشرکان، کارزار على (علیه السلام) را مورد ستایش قرار مىدادند و آن را افتخارى براى آن حضرت به شمار مىآوردند و با اینوجود، علت افتخار ایشان، تنها آن بود که على کشنده آنها است.
سعید بن عاص نیز به على (علیه السلام) بالیده و گفته است: من خوشحال نیستم جز آن که مىبینم کشنده پدرم؛ پسر عموى او؛ یعنى على بن ابیطالب (علیهما السلام) است.[6]
نمونه هایی از شجاعت امام علی (علیه السلام)
- دفاع از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سنین کودکی در برابر کودکان مشرکی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را آزار می دادند.
- پدر امام على (علیه السلام)، وى را در زمانى که نوجوانی بیش نبود، در واقعه شعب ابو طالب، در بستر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواباند و آن حضرت (علیه السلام) با طیب خاطر به استقبال خطر می رفت.
- شجاعت والاى آن حضرت در لیلة المبیت .
- شجاعت دیگر او در زمانى است که پس از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) که به همراه فواطم (فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر پیغمبر، و فاطمه دختر حمزه علیهم السلام ) آشکارا از مکه به طرف مدینه در حرکت شد، و او را در این سفر به جز ابن ام ایمن و ابو واقد لیثى که آنان نیز در مقابل جماعت قریش کارى از دستشان برنمىآمد، کس دیگرى همراهى نمىکرد. در این حال با هشت تن از سواران قریش برخورد کردند که پیشاپیش آنان، «جناح»؛ برده حرب بن امیه قرار گرفته بود. جناح در حالى که بر اسب سوار بود با شمشیر، بر على (علیه السلام) حمله برد، آن حضرت پیاده بود و از ضربت او جا خالى کرد و چون جناح از طرف کتف خم شده بود، آن حضرت با ضربتى سنگین او را به دو نیم کرد، آن چنان که آن ضربت تا کوهه زین اسب وى رسید و آن را شکافت و باقى مشرکان با دیدن این صحنه هر یک پا به فرار گذاشتند.[7]
- در روز بدر، آن حضرت، ولید بن عتبه را کشت و در کشتن عتبه و گروهى از سران مشرکان نیز شرکت و دخالت داشت. حتی روایت شده که امام على (علیه السلام) در جنگ بدر نیمى از کشتگان یا بیشتر آنان را به تنهایى به هلاکت رساند و نیم دیگر را باقى مسلمانان به همراهى «ملائکه مسوّمین»[8] به قتل رساندند.[9]
- در روز احد، آن حضرت -مطابق با صحیحترین روایات-، پرچمداران مشرکان را که گفتهاند هفت یا نه تن بودهاند به قتل رساند و مشرکان با به قتل رسیدن آنها از معرکه جنگ گریزان شدند، طورى که اگر تیراندازان از فرمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سرپیچى نمىکردند، جنگ به سود مسلمانان پایان مىیافت. تمام کسانى که در این روز از لشگر مشرکان به قتل رسیدند، بیست و هشت تن بودند که هجده تن آنان را على (علیه السلام) کشته بود و وقتى که مسلمانان، به جز اندکى از آنها، متوارى شدند، على (علیه السلام) در کنار پیامبر (صلی الله علیه و آله) باقى ماند و از وجود آن حضرت (صلی الله علیه و آله) محافظت کرد و هرگاه مشرکان، بر او یورش مىبردند، پیامبر وى را آگاه مىکرد و على (علیه السلام) آنان را پراکنده مىساخت. وى چنان از مشرکان کشت که جبرئیل از آن در شگفت شد و گفت: «اى پیامبر! این طریق یارى کردن است» و آنگاه ندا داد: «لا سیف إلا ذو الفقار و لا فتى إلا علی»؛[10] «شمشیرى مانند ذو الفقار و جوانمردى همچون على (علیه السلام) نیست».[11]
- در واقعه خندق، هنگامى که عمرو بن عبدود و همراهان او پیشروى مىکردند و از خندق گذشتند، على (علیه السلام) به همراه تنى چند از مسلمانان آمدند تا شکافى را که مشرکان براى پیشروى از آن استفاده کرده بودند، مسدود کنند. هیچ کس از مسلمانان، به جز على (علیه السلام)، بر انجام این کار بىباک نبود. وقتى عمرو، همنبردى براى خود طلبید، همه مسلمانان به هراس افتادند و در پاسخ وی خاموش ماندند، گویى بر بالاى سر آنان پرنده مرگ به پرواز درآمده بود. عمرو با دیدن این وضع شروع به توبیخ و سرزنش آنان کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) خطاب به مسلمانان فرمود: چه کسى به نبرد با عمرو خواهد رفت؟ و هرکس با عمرو به نبرد پردازد، خداوند ورود به بهشت را براى او تضمین مىکند. کسى برنخاست جز على (علیه السلام) و گفت: اى پیامبر (صلی الله علیه و آله) من با او نبرد خواهم کرد، اما پیامبر به او فرمود: بنشین! او عمرو است. پیامبر (صلی الله علیه و آله) سه مرتبه دیگر، همنبردى براى عمرو درخواست کرد و بار سوم به على (علیه السلام) فرمود: «اگرچه او عمرو است اما تو مىتوانى به جنگ او بروى». على (علیه السلام) در جنگ با عمرو بر او دست یافت و او را کشت. با کشته شدن عمرو کسانى که همراه وى از خندق گذر کرده بودند، متوارى شدند. على (علیه السلام) به تعقیب آنان پرداخت و بعضى از آنها را به دیار عدم رهسپار کرد و با این کار خود، هیبت مشرکان را درهم کوبید. «خداوند کافران را با همان خشم و غضبى که به مؤمنان داشتند، بدون آن که به غنیمتى دست یابند، بازگرداند و خدا خود جنگ را (به واسطه وجود على علیه السلام) از مؤمنان کفایت فرمود».[12]
- هنگامى كه پيامبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله) به طرف خيبر حركت نمود و به آن جا رسيد، پرچم را ابوبكر گرفت و با يهود جنگ كرد، ولى شكست خورد و برگشت. او اصحاب خود را ترسو خوانده، اصحابش نیز وی را ترسو خواندند. فرداى آن روز، عمر پرچم را گرفت و رفت او نيز مانند ابوبكر شكست خورد و برگشت و مردم را ترسو دانست.
رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) خشمگين شد و فرمود: «چه شده است گروه هایی که با شكست بر مىگردند و ياران خود را ترسو می خوانند؟ فردا پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و رسولش را دوست مىدارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مىدارند؛ حمله مىبرد و فرار نمىكند. برنمىگردد مگر اين كه خداوند فتح و پیروزی را به دستان او قرار می دهد».
در اين روزها چشمان على (عليه السّلام) به سختى درد مىكرد، تمام مهاجران و انصار خيال مىكردند آن شخص على (عليه السّلام) نيست، چون چشمش درد مىكند و چيزى نمىبيند؛ نه كوهى و نه دشتى! و چون صبح شد، پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله) از چادر بيرون آمد و پرچم را بر زمين نصب كرد و فرمود: «على كجاست؟». گفتند: يا رسول اللَّه! چشمانش درد مىكند. فرمود: «او را به اينجا بياوريد». دست على (عليه السّلام) را گرفتند و آوردند. حضرت از آب دهانش به چشمان او ماليد، چشمان آن حضرت بلافاصله شفا يافت، مثل اين كه هرگز درد نمىكرده است. آن گاه در حق ايشان دعا كرد و فرمود: «خدايا! گرما و سرما را از او دور كن». على (عليه السّلام) مىفرمود: «بعد از آن، در زمستان و تابستان سرما و گرما را حس نكردم».
سپس پرچم را به على (عليه السّلام) داد و فرمود: «برو به در قلعه و آنها را به انتخاب يكى از اين سه راه بخوان: الف- يا اسلام بياورند و با مسلمانان برابر باشند و اموالشان نيز از آنِ خودشان باشد.
ب- و يا اين كه جزيه بدهند و صلح كنند و باز هم اموالشان براى خودشان باشد.
ج- و اگر جنگ را انتخاب كردند، با آنها پيكار كن».
على (عليه السّلام) پرچم را گرفت و به طرف قلعههاى يهود پيش رفت و مسلمانان نيز پشت سر او حركت مىكردند تا اين كه به درِ قلعه رسيدند. گروهى از يهوديان كه در رأس آنها «مَرحب» بود و مثل شتر نعره مىكشيد، پيش آمدند. على (عليه السّلام) ابتدا آنها را به اسلام دعوت نمود، اما آنان نپذيرفتند. سپس ماليات و جزيه را مطرح نمود، باز هم نپذيرفتند. در این هنگام به آنها حمله كرد. آنان فرار كرده و درِ قلعه را به روى حضرت بستند. درِ قلعه از سنگ بود و به صخرهاى وصل شده بود. حضرت با دست چپ در را از جا کند؛ چون در دست راست او شمشير بود. آن گاه در را سپر قرار داد و با يهوديان جنگيد. مرحب را كشت و ديگر يهوديان پا به فرار گذاشتند. در پایان نیز در را برداشته و به انتهای لشکر به زمين افکند. مسلمانان گفتند: فاصلهاى كه على (عليه السّلام) در را انداخت حساب كرديم، چهل ذراع بود، به نحوی که چهل مرد اطراف در جمع شدیم، تنها توانستیم آن را مقدار كمى از زمين حركت دهیم.[13]
- در جنگ حنین على (علیه السلام) در کنار پیامبر (صلی الله علیه و آله) قرار گرفت و این درحالى بود که همه مسلمانان به جز ده تن که نُه تن از آنان از قبیله بنى هاشم بودند، از کنار آن حضرت متوارى و پراکنده شده بودند. على، عباس و پسر عباس در بین این نه تن قرار داشتند. در این جنگ على (علیه السلام) ابو حرول و چهل تن دیگر از آنان را به دیار عدم روانه کرد. با فرار مشرکان و به لطف ثبات قدم على (علیه السلام) و آن عده قلیل، مسلمانان دوباره بازگشتند. آنان با دیدن پایمردیهاى على (علیه السلام)، استقامت کردند؛ چرا که از آنها، شجاعتى همچون دلاورى که على به خرج مىداد، دیده نمىشد.[14]
- در جنگ جمل هر دو لشگر روبهروى هم ایستادند و نیزههاى آنها در قلب یکدیگر مىنشست. هر رزمنده ای که آهنگ رفتن به سوى شتر عایشه را مىکرد، کشته مىشد. از صداى برهم خوردن شمشیرها، صدایى همچون صداى پتک به گوش مىرسید. چون جنگ به اوج خود رسید، آن حضرت به تنهایى به طرف شتر، که با پارچهاى سبز پوشانده شده بود و مهاجران و انصار گردش را گرفته بودند، یورش برد. آنگاه بر آنان تاخت و بر قلب لشگریان جمل زد و با آنان در کار نبرد شد، سپس بازگشت و شمشیرش را که خم شده بود با زانویش راست کرد. یاران و پسرانش گفتند: ما به تو کمک خواهیم کرد، اما على (علیه السلام) هیچ پاسخى به آنان نداد و حتى نگاهى به ایشان نکرد و آنگاه دوباره چون شیرى ژیان، خروشید و براى بار دوم به تنهایى به خیل دشمن زد. مردان جنگى دشمن از ترس رویارویى با على (علیه السلام) مىگریختند و از چپ و راست او عقب مىنشستند، تا آن که زمین از خون کشتگان، رنگین شد. آن حضرت دوباره به میان یاران خود بازگشت و شمشیرش را که خم شده بود، راست کرد و به پسرش محمد بن حنفیه فرمود: اى پسر حنفیه! در میدان نبرد چنین باید جنگ کرد. کسانى که در اطراف آنان بودند، خطاب به امیر المؤمنین عرض کردند: اى امیرالمؤمنین! چه کسی خواهد توانست کارى را که تو مىکنى، انجام دهد؟.[15]
- «یوم الهریر» یکى از فرازهاى حساس جنگ صفین است. جابر بن عمیر انصاری می گوید: «به خدایى که به حق محمد را به پیامبری برانگیخت سوگند که ما از زمانى که خداوند آسمانها و زمین را آفریده است، رئیس هیچ گروهى را ندیدهایم که در یک روز بتواند مانند على (علیه السلام) عمل کند. او بنابر آنچه حسابگران شمردهاند، بیش از پانصد تن از نامآوران عرب را کشت، وى با شمشیرى کج و ناراست به سوى سپاه دشمن خارج مىشد و مىگفت: «از خداوند و از شما به خاطر این شمشیر پوزش مىطلبم، (چند بار) تصمیم گرفتم آن را صیقل دهم، ولی هر بار این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا از این کار باز می داشت که مکرر می فرمود: «هیچ شمشیری مانند ذوالفقار نیست و هیچ جوانمردی مانند علی نیست» و من با همین شمشیر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حمایت می کردم». ما شمشیر را از حضرت گرفته آن را مرتب می کردیم، ولى او آن را از دست ما گرفته و بر قلب لشگریان دشمن، حمله می کرد. به خدا سوگند ما هیچ شیرى را (پهلوانی را) قوىتر از او نسبت به دشمن ندیدیم.[16]
[1]. سید رضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق/ مصحح: صالح، صبحی، حکمت 318، ص 531.
[2]. همان.
[3]. ابن ابى الحدید، عبدالحمید بن هبةالله، شرح نهج البلاغة، محقق/ مصحح: ابراهیم، محمد ابوالفضل، ج 19، ص 226.
[4]. امین عاملى، سید محسن، أعیان الشیعة، ج 1، ص 330.
[5]. همان.
[6]. همان.
[7]. همان.
[8]. برگرفته از آیه 125 سوره آل عمران: «بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ»؛ «آرى، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد، و دشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان، كه نشانههايى با خود دارند، مدد خواهد داد!».
[9]. أعیان الشیعة، ج 1، ص 330.
[10]. كلینى، محمد بن یعقوب، الكافی، محقق و مصحح: غفارى، علىاكبر و آخوندى، محمد، ج 8، ص 110.
[11]. أعیان الشیعة، ج 1، ص 330.
[12]. مضمون آیه 25 سوره احزاب.
[13]. قطب راوندى، سعید بن عبدالله، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 159 – 161.
[14]. أعیان الشیعة، ج 1، ص 331.
[15]. همان.
[16]. منقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص 477 و 478.