کپی شد
شاه صفى اول (سلطنت: 1038 – 1052 قمری)
از جمله وقایع اسفبار دوره شاه عباس بزرگ که تأثیرى شگرف بر تاریخ ایران گذاشت و زمینههای انحطاط و سقوط این دولت را فراهم آورد؛ سوء رفتار و سوءظن بىحد و حصر شاه نسبت به شاهزادگان صفوى و پسرانش بود. کشتن و کور کردن پسران، از سویى موجب از میان رفتن شاهزادگان لایق شد، و از سوى دیگر، تربیت خاص حرمسرایى، که به هیچ وجه به شاهزادگان اجازه دخالت در امور نمىداد، موجب شد تا دولت او، از وجود جانشینى با کفایت و تدبیر بىبهره بماند.
شاه عباس در حال احتضار، نوهاش سام میرزا – پسر صفى میرزا – را که در اصفهان اقامت داشت، به جانشینى برگزید. سام میرزا که بعدها به نام شاه صفى، پادشاه ایران شد، به هنگام جلوس، هجده ساله بود. این شاهزاده، این مدت عمر خود را در حرمخانه شاهى به سر برده و تربیت یافته بود و براى جانشینى فرمانرواى لایقى؛ چون شاه عباس، هیچ کس از او نامناسبتر نبود. محیط حرمخانه، او را به سوءظن بىاندازه نسبت به دوست و دشمن عادت داده بود. پدرش که به سبب محرومشدن از بینایى در داخل حرمخانه، تقریباً وحشى شده بود، خشونت طبع را به او به میراث داد. قساومت قومى مادرش هم که زنى گرجى بود و در داخل حرمخانه با او به بدى رفتار مىشد، مزید بر علت شد. به علاوه، شاه صفى، از تمام صفات نیاى خود، جز سوءظن و خشونت، تقریباً هیچ استعداد دیگرى به ارث نبرد. وى در 20 جمادى الثانى 1038 قمری/ 14 فوریه 1629 میلادی، به تخت نشست و از همان آغاز سلطنت، خود را در عیاشى و خوشباشى غرق کرد و هر قدر توانست از بذل توجه به امور مملکت فاصله گرفت. عیاشى و خوشباشى شاه صفى به حدى او را از دخالت در امور کنار نگهداشت که کروسینسکى؛ یکى از اروپاییان مقیم ایران مىگوید: اگر شقاوتهایش نبود، هیچ کس نمىدانست که او پادشاه مملکت و مالک نفوس و مال رعیت است. در واقع قدرت پادشاهى این دیوانه، تنها به صورت قساوت و خشونت نسبت به بزرگان دولت و رعایا ظاهر مىشد. در عین حال اغلب کارهاى سلطنت به دست امراء و زیردستان اداره مىشد؛ که بیش از همه، خواجهسرایان در حل و عقد امور دخالت داشتند و به اقتضاى عقدههاى خویش به پادشاه بىرحم و خشن، درس بىرحمى و خشونت بیشتر مىدادند. در عین حال غلبه خواجهسرایان بىمقدار و غلامان دولتخانه، دست امیران لایق را از کارها کوتاه و جاى را بر آنها تنگ مىکرد و این همه، زیان بسیار به حیثیت و اعتبار دولت صفوى وارد آورد.
شاه صفی و مشکلات پس از رسیدن به حکومت
در همان سال نخست سلطنت شاه صفی، مشهد طوس مورد هجوم خان ازبک واقع شد، اما شکست خورد و به ماوراءالنهر گریخت. سلطان مراد چهارم (1032 – 1049 قمری/ 1623 – 1639میلادی) که یکى از واپسین سلاطین با کفایت و کشورگشاى عثمانی است و بعد از آخرین درگیرى با شاه عباس، دیگر هرگز جرأت تعرض به خاک ایران را نیافته بود، به مجرد آگهى از مرگ شاه عباس به آذربایجان و بغداد لشکر کشید. در آذربایجان سپاه او کارى از پیش نبرد، اما در بغداد با مقاومت صفى قلى خان – والى قزلباش – که با جسارت و جلادت از آن شهر دفاع کرد، علىرغم آن که یک دسته از سپاه ایران به سرکردگى زینل خان شاملو در حدود مریوان کردستان از سپاه عثمانى شکست خورد (رمضان 1038 قمری/ مه 1629میلادی) و به دنبال آن، ترکها به داخل ایران ریختند؛ اما عزیمت شاه صفى به سوى بغداد، سردار عثمانى – خسرو پاشا – را به ترک محاصره آن شهر واداشت؛ بدین ترتیب عثمانیها از این لشکرکشى، سودى عایدشان نشد.
چند سال بعد، بار دیگر سپاه عثمانى دست به تعرض زد. در حدود نخجوان تاخت و تاز کرد، ایروان را به محاصره انداخت، و تبریز را تسخیر و غارت کرد و قسمتى از شهر را به آتش کشید، اما به علت سرماى شدید زمستان، مجبور به بازگشت شد و شاه صفى آذربایجان را پس گرفت و ایروان را نیز از محاصره دشمن بیرون آورد (1045 قمری/ 1635میلادی) و بدینگونه، تاخت و تاز عثمانى به ایران باز هم بىنتیجه ماند.
شاه صفی و پیامدهای صلح با عثمانی
با این حال دنباله مخاصمات ایران و عثمانى قطع نشد. چندى بعد، بار دیگر هجوم سپاهیان ترک به خاک ایران تجدید شد و این بار، بغداد دوباره به محاصره افتاد و با وجود آن که افزون بر شش ماه در مقابل هجوم دشمن مقاومت کرد، سرانجام به سبب کمبود آذوقه تسلیم شد و شاه صفى که تازه براى نجات بغداد از محاصره دشمن از اصفهان عازم آن دیار شده بود، در همدان از سقوط بغداد آگاه شد. چون بیم آن داشت که جنگ به داخل ایران کشیده شود، تقاضاى صلح کرد و بغداد را به عثمانى واگذاشت (1048 قمری/ 1638میلادی). این صلح که قرار آن در ذهاب گذاشته شد، چون منافع عثمانى را به زیان دولت صفوى و ایران تأمین کرد، دوام یافت. حاصل این صلح، آن شد که سپاه ایران کمکم به آسایشطلبى خو گرفت و آنگونه که روحیه شاه صفى اقتضا داشت، دیگر علاقهاى به جنگ نشان نداد، اما نتیجه دیگر آن به مراتب بدتر بود؛ شاه به پیشنهاد وزیرش ساروتقى، حکام «ممالک» را بر کنار کرد تا بدین طریق از هزینههاى دولتى کاسته و صرفهجویى کند! بدین ترتیب به اصطلاح آن دوران، «ممالک» را به «خاصه» تبدیل کرد و با این اقدام، نواحى مملکت را از قدرت منسجم و مقتدر و متمرکز که بتواند به هنگام ضرورت، در مقابل دشمن به دفاع برخیزد، و یا براى هجوم، سپاه کافى در اختیار شاه بگذارد، محروم کرد. تبعات این سیاست، به ویژه در عهد سومین جانشین شاه صفى، یعنى سلطان حسین ظاهر گشت.
طبع خشن شاه صفی
دوره سلطنت شاه صفى، دورهاى خونین و هولانگیز بود. وی در حال مستى که براى او تقریباً دائمى شده بود، خشونت طبعش، غالباً به نحو موحشى، بىنقاب مىشد و به حد جنون جنایت مىرسید. در پارهاى از این موارد، بزرگان، درباریان، خواجهسرایان و حتى همسران خود را به طور بىرحمانهاى به مرگ و شکنجه محکوم مىکرد. بر اثر این جنون جنایت، ارتش و دربار خود را از رجال کارآمد تهى ساخت. زینل خان شاملو را که در زمان شاه عباس، بغداد را از سلطه عثمانى نجات داده بود، به خاطر شکستى که در حدود قلعه مریوان بر سپاه او وارد آمد، تحت تأثیر خشم بىلگام ناشى از جنون آنى، به هلاکت سپرد (1038 قمری/ 1629میلادی). امام قلىخان، پسر اللهوردىخان، و فاتح هرمز و بیگلر بیگى فارس را به خاطر آن که برادرش داود خان در قراباغ سر به شورش برداشته بود، بىهیچ دلیلى با سه فرزند او، در قزوین به قتل رساند (1042 قمری/ 1632میلادی). این قتل جنونآمیز که به توطئه مادرش و خواجهسرایان دربار انجام گرفت، سرآغاز تصفیههاى خونین در سپاه ایران شد و اعتماد و علاقه سران سپاه را نسبت به وى به شدت متزلزل کرد.
دوران سلطنت شاه صفى، چهارده سال به طول انجامید؛ تنها خدا مىداند که اگر این درنده انساننما بیشتر از این مىزیست، جنایتهایش به چه عواقب سختترى منجر مىشد؛ شاه صفى در 12 صفر 1052 قمری/ 12 مه 1642میلادی، ظاهراً بر اثر افراط در شرابخوارى و شاید هم مسموم کردن وى، اجلش فرا رسید و حیاتش پایان یافت. نعش شاه را به قم برده و به خاک سپردند. سلطنت نیز به پسر خردسالش عباس رسید که به شاه عباس دوم مشهور شد.[1]
[1]. سایت دانشنامه رشد، «شاه صفی اول».