کپی شد
شاه سلیمان (سلطنت: 1077 – 1106 قمری)
شاه عباس دوم دو پسر داشت: یکى صفى میرزا از زنى چرکسى[1] و دیگرى حمزه میرزا فرزند زنى گرجى. شاه عباس، صفى میرزا را با این که پسر ارشدش بود، دوست نمىداشت و در اواخر عمر او را در یکى از کاخهاى سلطنتى محبوس نمود.
امراى شاه عباس پس از وفات او، در دامغان جلسه گرفته و چون شاه خود در تعیین جانشین اظهار نظرى نکرده بود، تصمیم گرفتند که حمزه میرزا هشت ساله را به سلطنت معرفی نمایند و براى رسیدن به این مقصود، شایعه کردند که شاه صفى میرزا را کور کرده و به همین جهت نمىتواند پادشاه ایران شود. آغا مبارک؛ خواجه باشى حرم شاه با این طرح مخالفت کرد و اعلام داشت که صفى میرزا صحیح و سالم است، سپس با دسیسه مادر صفى میرزا و با یارى عدهاى از خواجهسرایان که با او همدست بودند، او از زندان آزاد شد و به سلطنت رسید. خواجهسراى صفی میرزا که نظارت برادر دیگر شاه؛ یعنى حمزه میرزا را هم بر عهده داشت، کودک (حمزه میرزا) را به قتل رساند تا بدین ترتیب داعیهاى براى سلطنت صفى میرزا باقى نباشد؛ بدین گونه سلطنت به شاه صفى دوم رسید. وى که به بیمارى لاعلاج درد پا و نقرس دچار بود، چندى بعد به توصیه درباریان، نام خود را عوض کرد و بار دیگر با نام «شاه سلیمان» تاجگذارى نمود. صفى میرزا که عمر خود را در حرمسرا با زنان و خواجگان گذرانده و بدون تربیت و تحصیل، به اخلاق زنانه بار آمده بود، یکى از بدنامترین پادشاهان صفوى است. وى بسیار ضعیف النفس و عیّاش بود و در عین حال، مصاحبت با زنان و اشارت آنان را در امور مملکت بر رأى رجال با کفایت ترجیح مىداد.
این که در دوران سلطنت او، عثمانیها، ازبکان و تیموریان هند تقریباً همهشان به علت گرفتاریهاى داخلى و دلمشغولیهاى دیگر به فکر تعرض به ایران نیفتادند، قسمت عمده دوران فرمانروایى او را از تهدید دشمن ایمن داشت. هجوم ترکمانان که به سرکردگى آدینه سلطان؛ فرمانرواى خویش، یک چند در نواحى استرآباد، تاخت و تاز کردند (1086 قمری/ 1675میلادی) نیز در همان آغاز کار به آسانى دفع شد و مشکلى به وجود نیاورد. شاه سلیمان، وزارتش را هم از همان اوایل سلطنت به شیخ علىخان زنگنه، میر آخور خویش که پیش از آن چندى حاکم کرمانشاه بود، واگذاشت (1079 قمری/ 1668میلادی). کفایت و درایت این وزیر، شاه را از مداخله در جزییات امور که بدان علاقهاى هم نداشت، آسوده خاطر ساخت. رفت و آمد جهانگردان اروپایى که براى بازرگانى یا به آن بهانه و عنوان به ایران مىآمدند، و غالباً ناظر به تسهیل تبلیغات مسیحى یا گردآورى اطلاعات اقتصادى و سوق الجیشى بود، در این عهد هم، مثل دوران شاه عباس بزرگ ادامه یافت و گزارشهاى برخى از آنها؛ مثل شوالیه شاردن CHARDIN، انگلبرت کمپفر، و تاورنیه TAVERNIER، تصویر آن عهد را به صورت یک دوره آرامش نسبى ارائه مىکند، که البته آرامش دوزخى بود. هر چند عمارت هشت بهشت که شاه، اواخر عمر (حدود 1102قمری/ 1690میلادی) در اصفهان براى خود ساخت، زندگى شخصى او را به طور نمادین، غرق در رؤیاهاى بهشت نفسپرستان عصرش نشان مىدهد.
حکومت ظالمانه شاه سلیمان صفوی
شاه سلیمان با آنکه نام شاه صفى دوم را از روى خود برداشت؛ از تقلید زندگى همنام خود: شاه صفى اول، بر کنار نماند و در بسیارى موارد، احوال آن پادشاه سفاک و نیمه دیوانه را تقلید مىکرد. وى حتى از صفات بالنسبه برجسته و محدودى هم که پدرش شاه عباس ثانى گه گاه از خود بروز مىداد، بىبهره بود. آنچه بیشتر بر احوالش غلبه داشت، جنون و جنایت جدش شاه صفى بود. دوران فرمانروایى او نیز همچون سلطنت شاه صفى اول، دوره بىثباتى، بىرحمى و خشونت و جنایت بود. او در تنبیه و آزار اطرافیان تنها به دربار اکتفا نمىکرد، بلکه تقریباً هرکس که با درگاهش سر و کارى داشت، از هستى خویش در گمان مىافتاد. بخش عمدهاى از عمرش صرف شرابخوارى، بدمستى، و بىرحمى مىگذشت و هنگامى که در حال مستى یا بدخویى بود، هیچیک از اطرافیانش بر جان خود ایمنى نداشت. به اقتضاى هوس شاهانه در این لحظههاى شوم و تاریک زندگانیاش که بر اطرافیان خشم مىگرفت، طى سالها، چشمها بیرون آورد، گوشها برید، بینىها کند و زندگیها بر باد داد و این همه فقط خشم زودگذر او را فرو مىنشاند. به قول «شاردن» در اینگونه مواقع کسانى که به حضورش مىرفتند در تمام مدت «تشریف حضور» بر جان خویش ایمن نبودند. یکى از درباریانش گفته بود که هرگاه از حضور شاه مرخص مىشد، دست به سر مىبرد که مطمئن شود سر جایش هست؟
شاه سلیمان در فکر راحت طلبی و آرامش
شاه سلیمان به امور مملکت که تقریباً زمام آن در دست وزیرش بود، به کلى بىاعتنایى مىکرد. غیر از وى، خواجهسرایانش، کارگزاران واقعى او محسوب مىشدند. از مُلک و دولت چیزى بیش از آسایش خود و امکان ادامه عیشهاى بىبنیادش طلب نمىکرد. وقتى درباریانش به وى خاطر نشان ساختند که هرگاه سپاه عثمانى به ایران هجوم آورد، تمام قلمرو او از دست خواهد رفت؛ گفته بود: که اگر تنها اصفهان باقى بماند برایش کفایت مىکند! همچنین وقتى به شاه توضیح دادند که اتحاد با اروپا بر ضد عثمانى، بغداد و کربلا را متعلق به ایران خواهد ساخت، جواب داد که ترجیح مىدهد مناسبات دوستانهاش را با عثمانیها همچنان حفظ کند و خود را درگیر جنگ و لشکرکشى ننماید. اگر چه این رأى شاه، ناشى از راحتطلبى و بىمسؤولیتى او بود، ولی در واقع، نظر اغلب سردارانش هم محسوب مىشد؛ چرا که ارتش صفوى در آن ایام چنان بىانضباط، راحتطلب، و فاقد روحیه جنگى بود که نمىتوانست با هیچ کشورى، همپیمان یا با هیچ ارتشى وارد جنگ شود و تنها به درد سرکوب مردم و باجستانى و جنایت مىخورد.
فروش مناصب در مقابل هدیه در عهد شاه سلیمان
سلطنت شاه سلیمان با اسراف و تبذیر آغاز شد و شاه جوان با گشادهدستى جنونآمیزى در ولخرجیها، و بادهگساریهاى مجلل و پرهزینه، موجودىِ خزانه خود را به شدت کاهش داد، اما در اواخر عمر براى اجتناب از عواقب ولخرجیها به امساک و خسّت افتاد، و از افراط، کارش به تفریط کشید. این امساک و خسّت بىقاعده موجب شد تا بعضى مشاغل و مناصب را که بىمتصدى و سرپرست مىشد، در مقابل اخذ رشوه و هدیه و غالباً به بهایى اندک به هر کس و ناکسى واگذار کند و این نیز از اسباب عمده بروز اختلال در کارهاى مملکت مىشد. این اقدام، در کنار واگذارى تمامى مناصب از سوى شاه که اغلب درباریان و نزدیکانش و هزار فامیل را حاکم بر سرنوشت ایران استبدادزده مىکرد، زخم دیگرى بود بر پیکر فرتوت مردمان و ظلم مضاعفى بود که حاکمان جدید سوداگر، از رهگذر خرید مناصب بر رعایا وارد مىکردند.[2]
سلطنت دهشتبار شاه سلیمان، نزدیک بیست و نه سال طول کشید. وی سرانجام در سال 1106 قمری (پنجشنبه ۸ مرداد ۱۰۷۳شمسی/۲۹ ژوئیه ۱۶۹۴میلادی) به علت بیماری نقرس یا نوشیدن زیاد مشروب، در اصفهان درگذشت و در قم به خاک سپرده شد.[3]
[1]. چَرکَس نام قومی قفقازی، همریشه با گرجیهاست که در جمهوری آدیغه روسیه و ترکیه ساکن هستند. چرکسها به زبان چرکسی از گروه زبانهای قفقازی شمال غربی سخن میگویند، و بیشترشان مسلمانان سنی هستند. ویکی پدیا، «چرکس».
[2]. سایت دانشنامه رشد، «شاه سلیمان صفوی».
[3]. همان؛ سایت تقویم تاریخ، «شاه سلیمان صفوی»؛ سایت کاخ آسمان، «شاه سلیمان».