کپی شد
شاه سلطان حسین (سلطنت: 1106 – 1135 قمری)
شاه سلطان حسین صفوى، آخرین پادشاه صفوى است. او احتمالا در 1079 قمری زاده شد. کودکى و جوانى را در حرمسراى شاهى گذراند و بسیار پرهیزکار و متدین بار آمد. پس از درگذشت شاه سلیمان صفوى، اختلاف بر سر جانشینى او شدت گرفت، تا سرانجام با صلاحدید مریمبیگم؛ عمه مادر حسین صفوى، حسین در 1105 قمری جانشین پدر شد و شیخالاسلام محمدباقر مجلسى (رحمه الله) تاج شاهى را بر سر او گذاشت و خطابهاى در ضرورت رفع فسوق و مناهى ایراد کرد.
دربار صفوى در آن زمان، از یک سو زیر نفوذ فقها (در رأس آنان شیخالاسلام محمدباقر مجلسى) بود و از سوى دیگر، خواجهسرایان و امیران قزلباش، جبهه نیرومندى تشکیل داده بودند. در آغاز، یا لااقل تا درگذشت علامه مجلسى در 1110 قمری، گروه مذهبى بر خواجهسرایان برترى داشتند؛ شاه احتمالا دستورات مجلسى را اجرا میکرد و اصلاحاتى از جنبه دینى انجام میداد؛ از جمله نوشیدن شراب را ممنوع اعلام کرد. این فرمان، باعث ناخشنودى خواجهسرایان و کسانى شد که به چنین رفتارهایى خوگرفته بودند. اینبار نیز با دخالت مریم بیگم، نه فقط این ممنوعیت از بین رفت، بلکه سلطان حسین نیز به آشامیدن آن عادت کرد. از این زمان به بعد، شاه صفوى تقریبآ منزوى شد و همه کارها را وزیرانش انجام میدادند. فیدالگو، سفیر پرتغال در ایران، نوشته است که با پادشاه، فقط به واسطه وزیر میتوان گفتگو کرد و رشوه و پول در دربار ایران رواج فراوان دارد. درى افندى؛ سفیر عثمانى، نیز تأکید کرده است که درباریان شاه نمیگذارند او از حقایق آگاه شود و همه به او دروغ میگویند.
سلطان حسین در آغاز سلطنتش با شورشهاى چندى روبهرو شد، از جمله شورش میر لـلـه (سرکرده بلوچ)، انوشهخان (والى خوارزم)، و سلیمان کرماج در کردستان و مغرب ایران که عثمانیها نیز از او حمایت میکردند. افزون بر آن، فرجاللّه خان، والى خوزستان هم، نافرمانى در پیش گرفت. حسین صفوى سعى در مهار این آشوبها داشت، اما به سبب طبع ملایمش و نابسامانى و نفاق امیران سپاه، مقابله با این ناآرامیها دشوار بود.
اوضاع سیاسى حکومت صفوى بهتدریج سختتر شد… اوضاع بد سیاسى، مردم را با مشکلات زیادى مواجه کرد و به اعتراض و شورش اهالى اصفهان در 1127قمری، به سبب بالا رفتن قیمت گندم و آرد، انجامید. زنان نیز در این اعتراض شرکت داشتند. شاه و درباریان در 1132 قمری براى محمود افغان، که پس از مرگ میرویس به حکومت رسیده بود، خلعت فرستادند و حکومت قندهار را رسمآ به او دادند. در این میان، اعراب سواحل خلیجفارس، پس از تسخیر بحرین و قشم و لارک، به فکر تصرف بندرعباس افتادند؛ درنتیجه، بخشى از سپاه صفوى به فرماندهى لطفعلیخان؛ حاکم فارس، به جنوب اعزام شد. همچنین قرار شد در 1129 قمری، سلطان حسین و جمعى از درباریان و فتحعلیخان داغستانى؛ وزیراعظم سلطانحسین، براى نظارت بر فعالیتهاى افغانها، به خراسان بروند، اما با بروز اختلاف میان درباریان، شاه حدود سه سال در قزوین ماند تا اینکه، با صلاحدید فتحعلیخان، قرار شد اردو به خراسان برود. مخالفان فتحعلیخان، شاه را به بازگشت به اصفهان برانگیختند و چون با مقاومت سلطان حسین روبهرو شدند، فتحعلیخان را به ارتباط محرمانه با عثمانیان متهم کردند؛ از اینرو، در 1133 قمری، به دستور شاه، اموال فتحعلیخان را ضبط و او را دستگیر و کور کردند. لطفعلیخان نیز دستگیر شد.
با گرفتارى این دو صاحبمنصبِ قدرتمندِ صفوى و پراکنده شدن لشکریان، محمود افغان بدون هیچ مانعى، در 1134 قمری به کرمان حمله برد و فقط با دریافت مبلغى گزاف، دست از محاصره برداشت و راه اصفهان را در پیش گرفت. دو سپاه در گُلناباد با یکدیگر روبهرو شدند که در نتیجه ناهماهنگى سران سپاه صفوى و حتى سازش برخى امیران صفوى با محمود، ایرانیان شکست خوردند و با دادن تلفات زیاد پراکنده شدند، سردارانى که مقاومت کردند کشته شدند و بقیه گریختند و تمامى توپخانه و تجهیزات به دست سپاهیان افغان افتاد. یکى از اقدامات عجیب سران سپاه صفوى، تخلیه فرحآباد بود که به افغانها شهامت حمله و محاصره اصفهان را داد.
پس از این شکست، شاه بهفکر چاره افتاد؛ از جمله تغییراتى در فرماندهى سپاه داد و محمود پسر بزرگ خود را ولیعهد کرد، اما ولایتعهدى چند روزه او و سپس ولایتعهدى برادر کوچکترش، صفیمیرزا، با مخالفت اطرافیان روبهرو شد و به جاى آن دو، تهماسب میرزا، پسر هجده ساله سلطان حسین، ولیعهد گردید.
محاصره اصفهان حدود هفت ماه طول کشید و مردم شهر دچار قحطى و بیمارى شدند. درباریان براى جمعآورى سپاه، تهماسب میرزا را به قزوین و صفیمیرزا را به کرمانشاه فرستادند، اما از نیروهاى کمکى خبرى نرسید. سلطان حسین از محمود امان خواست و در روز جمعه 12 محرم 1135 قمری،[1] تاج و تخت شاهان صفوى را به او واگذار کرد. محمود نیز پس از ازدواج با یکى از دختران شاه، به نام خود سکه زد و خطبه خواند. او به سبب حملات بختیاریها و یزدیها و به خصوص قزوینیان به سپاهیان افغان، به شدت خشمگین شد و دستور قتل تمامى شاهزادگان و برخى امیران و بزرگان صفوى را داد.
دیرینپایید که اشرف افغان، محمود را کشت و خود جانشین او شد. اشرف، چندى با سلطان حسین مدارا کرد، اما با رسیدن پیام عثمانیان مبنى بر حمایت از شاه ایران و بازگرداندن تاج و تخت به او، اشرف در 1139 قمری، دستور قتل سلطان حسین را داد. او را در اصفهان کشتند و سرش را براى اشرف فرستادند و پیکرش را در قم به خاک سپردند.
سلطان حسین به ایجاد مناسبات دوستانه با دیگر کشورها اهمیت میداد، اما ضعف حکومت مرکزى و قدرت گرفتن همسایههاى ایران، از جمله عثمانى و روسیه، باعث مداخله و حمله آنها به ایران شد. در 1129، پترکبیر با آگاهى از نابسامانى اوضاع ایران، سفیرى به نام ولینسکى را براى کسب اطلاع بیشتر به اصفهان فرستاد. ولینسکى با فتحعلیخان داغستانى، قرارداد تجارى بست و در 1130 قمری/1718 میلادی به روسیه بازگشت و از وضع متزلزل دربار صفوى و خطر حمله افغانها به ایران گزارش داد.
تمام منابع، بر بخشندگى، مهربانى، سادهپوشى، دلرحمى و احتراز شاه سلطان حسین از جنگ و خونریزى و راحتطلبى و ناکارآمدى سیاسى وی اتفاقنظر دارند. شاه در پاسخ به مخالفان و موافقان، جز عبارت ترکى «یخْشیدِر»؛ به معناى «بسیار خوب است»، چیزى نمیگفت. از کارهاى عمرانى شاهسلطانحسین تأسیس مدرسه چهارباغ بود.
اگر تمامى علل انقراض صفویه را به سلطان حسین نسبت دهیم، منصفانه نخواهد بود؛ زیرا مجموعهاى از عوامل داخلى و خارجى و علل دراز مدت و کوتاه مدت، دولت صفوى را به انقراض کشاندند، اما آنچه به سلطان حسین و دوره او مربوط میشود، علاوه بر شخصیت ضعیف و تسلیمپذیری او، بیتوجهیاش به اوضاع مملکت بوده است. به گفته وارد، سلطان حسین، فاضل و خداترس، اما برعکس نیاکانش، به اوضاع سپاه بیاعتنا بود تا جایى که حقوق دو سال سپاهیان ترکمان را نپرداخت و در نتیجه آنان به آذربایجان گریختند و به قتل و غارت دست زدند. از دیگر موارد ضعف حکومت سلطان حسین، تعدد مراکز تصمیمگیرى در امور مملکت بود که در جنگ گلناباد و عقبنشینى نابهنگام سپاهیان صفوى از فرحآباد، خود را نشان داد. افزون بر آن، خلع سلاح ارمنیان جلفا و یارى نرساندن به ایشان در مقابله با افغانها، برخورد نادرست با والى گرجستان، بالا گرفتن دعواى متشرعه و متصوفه و نیز غفلت از تحولاتى که در دنیاى پیرامون روى داده بود، همراه با کنار گذاشتن احکام شرع و بیاعتنایى و بیحرمتى به صوفیانى که حامى اولیه و اصلى صفویان بودند، همه در سقوط دولت صفوى کارساز بودند.[2]
[1]. اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، ص 430.
[2]. سایت دانشنامه جهان اسلام، «حسین صفوی».