searchicon

کپی شد

سیره زاهدانه زندگی سید حسن مدرس

سیره زاهدانه زندگی شهید مدرس را باید در تربیت و تزکیه‌ی آن شهید زیر نظر پدر و جدش، مرحوم سيد اسماعيل طباطبایى و مرحوم سید عبدالباقی جستجو نمود. شهید مدرس درباره پدرش می گوید: «او از ما می خواست که اجداد پاکمان را سرمشق قرار دهیم. به ما می گفت صبر و بردباری را از رسول گرامی اسلام (ص)، شجاعت و قناعت را از علی بن ابی طالب (ع)، و عدم تسلیم در برابر ستم را از سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) بیاموزیم. از همان دوران کودکی پدرم به ما یاد می داد که خود را به غذای کم و چشیدن طعم تلخ گرسنگی عادت دهیم؛ چرا که با خالی نگهداشتن اندرون (شکم) بهتر می توان نور معرفت را دید. می گفت: لباس خود را تمیز نگه داریم و خودمان را برای تهیه لباس نو به زحمت نیندازیم. پدرم همیشه به ما می گفت که در خوردن و خوابیدن زیاده روی نکنیم؛ چون انسان قانع هیچ وقت تسلیم زور نشده و در برابر زر و زیور دنیا، وسوسه نمی شود».[1]

مدرس به هنگام اقامت در نجف، روزهای پنجشنبه و جمعه هر هفته به كار می‎پرداخت و درآمد آن را در پنج روز ديگر صرف زندگی خود می‎نمود.[2]

ایشان در زمانی که در تهران، در مدرسه سپهسالار تدریس می کردند، عصرهای پنجشنبه اغلب در گرمای شديد تابستان به روستای اطراف ورامين رفته و خود، قنات های روستاهای اين منطقه را مورد بازديد قرار می‎داد و گاه به داخل چاه ها می‎رفت و در تعمير آنها همكاری می‎كرد و از اين كه با چرخ از چاه، گِل بكشد هيچ ابايی نداشت.[3]

حاج محمد باقر کاظمى یکى از بستگان مدرس می گوید: سید عبدالکریم تعریف مى‏کرد: وقتى ما با سید حسن مدرس در مدرسه جدّه کوچک درس مى‏خواندیم، چند وقتى حقوق طلبگى ما نرسید و همگى بى پول شدیم، یک روز دیدم آقاى مدرس یک پول داد به یک طلبه و گفت:  برو نان بگیر.  طلبه ای دیگر رسید، یک پول هم به او داد و گفت:  برو نان بگیر. آن وقت‏ها قیمت یک قرص نان یک پول[4] بود. من گفتم: شما و ما حقوقمان یکى است و همه از یک جا پول مى‏گیریم، حالا چطور شده که ما پول نداریم و شما دارید؟! مدرس خندید و گفت: مگر مرد هم بى پول مى‏شود؟! پرسیدم: آخر از کجا و چطورى؟ گفت: شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم. شب رفتم و حجره ایشان ماندم. صبح طلوع فجر بیدارم کرد، برخاستیم و نماز خواندیم. آن گاه در گنجه‏اى را باز کرد و یک سطل بیرون کشید و یک کلاه نمدى گذاشت سرش و گفت: برویم.

 آن موقع در اصفهان مرسوم بود که صبح زود آب حوض‏ها را خالى مى‏کردند و با پا آب مى‏کشیدند و دوباره حوض‏ها را پر مى‏کردند، ما راه افتادیم توى کوچه‏ها و داد زدیم: آب حوض می کشیم! آب حوضی!، از خانه‏اى صدایمان کردند. من حوض را خالى و پاک کردم و مدرس آب کشید و پر کرد. دو تا حوض خالى و پر کردیم و نفرى سه پول گیرمان آمد، آن وقت مدرس رو به من کرد و گفت: دیدى؟ این هم پول، هم مى‏توانى خودت نان بخرى و هم به دو طلبه دیگر هم کمک کنى!».[5]

 



[2]. همان.

[3]. ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان، شماره 97؛ مدرس مجاهدی شكست ناپذير، ص 33.

[4]. هر ريال معادل بیست شاهی و برابر با چهل پول بوده، در نتیجه هر شاهی، دو پول و هر یک پول معادل نیم شاهی؛ یعنی یک چهلم یک ريال بوده است.