searchicon

کپی شد

سیرمعرفت شناسی در غرب

معرفت شناسی در مغرب زمین سیر خوبی نداشته است. این دانش در آن جا ابتدا به سمت شک گرایی رفت و در نهایت به نسبیت گرایی منجر شد. در یونان پیش از میلاد مسیح، سوفسطاییانی ظهور کردند که منکر واقعیت بودند و به ترویج افکار شک گرایانه می پرداختند که در مقابل آنها سقراط، افلاطون و ارسطو قرار داشتند.[1]

از این پس مسأله شناخت به صورت جدى‏ترى مطرح شد تا این که ارسطو اصول منطقى را به عنوان ضوابطى براى درست اندیشیدن و سنجش استدلال ها تدوین کرد که هنوز هم بعد از گذشت بیست و چند قرن مورد استفاده مى‏باشد و حتى مارکسیست ها پس از سال ها مبارزه با آن سرانجام آن را به عنوان بخشى از منطق مورد نیاز بشر پذیرفته‏اند. بعد از دوران شکوفایى فلسفه یونان نوساناتى در ارزش گذارى به ادراکات حسى و عقلى پدید آمد و چنانکه دو مرتبه دیگر بحران شک گرایى در اروپا رخ داد و بعد از عهد رنسانس و پیشرفت علوم تجربى تدریجا حس گرایى رواج بیشترى یافت چنان که اکنون هم گرایش غالب همین است هر چند در میان عقل‏گرایان هم گه گاه چهره‏هاى برجسته‏اى رخ نموده‏اند. تقریبا نخستین پژوهش هاى سیستماتیک درباره شناخت‏شناسى در قاره اروپا به وسیله لایب نیتز و در انگلستان به وسیله جان لاک انجام یافت و بدین ترتیب شاخه مستقلى از علوم فلسفى رسما شکل گرفت. پژوهش هاى لاک به وسیله اخلافش بارکلى و هیوم دنبال شد و مکتب تجربه گرایى ایشان شهرت یافت و تدریجا موقعیت عقل‏گرایان را تضعیف کرد به طورى که کانت فیلسوف معروف آلمانى که در جناح عقل‏گرایان قرار دارد شدیداً تحت تاثیر افکار هیوم واقع شد. کانت ارزشیابى شناخت و توان عقل را مهمترین وظیفه فلسفه قلمداد کرد ولى ارزش ادراکات عقل نظرى را تنها در محدوده علوم تجربى و ریاضى و در خدمت آنها پذیرفت و نخستین ضربه سهمگین را از میان عقل‏گرایان بر پیکر متافیزیک وارد ساخت هر چند قبلا هیوم چهره برجسته مکتب تجربه گرایى آمپریسم حمله سختى را آغاز کرده بود و بعدا هم به وسیله پوزیتویست ها به صورت جدى‏ترى دنبال شد بدین ترتیب تاثیر عینى شناخت‏شناسى در سایر رشته‏ هاى فلسفى و راز انحطاط فلسفه غربى آشکار مى‏شود.[2]

به طور خلاصه می توان گفت، معرفت‏شناسی در غرب،چهار مقطع را طی کرده است:در مقطع اول تنها به مباحث‏ هستی شناختی و انسان‏شناختی پرداخته می‏شد و پیش فرض‏های ناگفته معرفت‏شناختی‏ مدنظر قرار می‏گرفت؛در مقطع دوم-یعنی از ظهور سقراط تا رنسانس-به مسایل‏ معرفت‏شناختی به صورت پراکنده پرداخته شده است؛در مقطع سوم-یعنی از عصر رنسانس تا دوره جدید-تکا نگاره‏هایی به فصول این دانش اختصاص یافت؛و در مقطع‏ چهارم-یعنی در قرن نوزدهم و بیستم-نگاه استقلال‏گرایانه به دانش معرفت‏شناختی‏ صورت گرفت.[3]


[1] . برگرفته از سایت انجمن های علمی حوزه.

[2] . مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج1، ص149و150.

[3] . خسروپناه، عبد الحسین، تاریخچه معرفت شناسی، ص  25.