کپی شد
سیاست
فهرست
مفهوم سیاست
«سیاست» در لغت به معنای تصدی شؤون ملت و تدبیر امور مملكت است. در «لسان العرب» میگوید: «سوس» به معنای ریاست است و معنای سیاستشان كرد، این است كه بر آنها ریاست نمود.[1]
در «اساساللغه» میگوید: «فرماندار كسی است كه رعیت و امور مربوط به آنها را سیاست كند. و میگویند: «فلان شخص امور قبیلهاش را سیاست نمود، یعنی بر قبیله خود ریاست كرد».[2]
سرانجام «ابوالبقاء» كلمه «سیاست» را این چنین معنا كرده است: «سیاست عبارت است از حفظ مصالح ملت و نشان دادن راه نجات، در حال و آینده، پیامران الاهی كسانی هستند كه بر ظاهر و باطن عموم مردم ریاست دارند، و زمامدران تنها بر ظاهر مردم حكومت مینمایند و سیاست مدنی عبارت است از: تدبیر امور مردم به طریق راستی و عدالت.[3]
خلاصه «سیاست» از نظر لغت به معنای تصدی امور ملت و رعایت مصالح و تدبیر شئون آنان است. در فارسی نیز به “خط مشی” یا “خط سیر و راهی که انسان پیش رو گرفته است”، اطلاق می شود.
در اصطلاح عام به روند انجام و تصمیم گیری ها برای هر گونه گروه از قبیل حکومت و کشورها، نهادهای سازمانی، دانشگاهی، دینی و دیگر نهادها، و در اصطلاح خاص به روند و انجام تصمیم گیری ها برای حکومت ها و کشورها گفته می شود.
علم سیاست
علم سیاست عبارت است از: تدبیر امور کشور به گونه ای که امور زندگی مردم به صلاح آید. هدف باید معلوم گردد. ارزش ها و ضد ارزش ها معلوم شود. موضوع سیاست عبارتی پهناور است که در موضوع های مختلف می تواند به کار آید، اما تعریف علم سیاست به اداره کشور بر می گردد. [4]
مهم ترین مبانی اندیشه های سیاسی تشکیل حکومت و ارتباط دین و سیاست
در این جا تنها به مهم ترین مبانی اندیشه های سیاسی مربوط به تشکیل حکومت و ارتباط دین و سیاست اشاره می شود:
1. اثبات حاکمیت ولایت و سرپرستی همه جانبه مادی و معنوی، دنیوی و اخروی برای خدا، رسول و اولیای خاص او، (مائده، آیه 55 – یوسف، آیه 40 – مائده، آیه 42 و 43).
2. اثبات امامت و رهبری سیاسی – اجتماعی برای پیامبر(ص)، امام (ع) و منصوبین از ناحیه آنان، (نساء، آیه 58 و 59 – مائده، آیه 67).
3. اثبات حکومت و خلافت در زمین برای برخی از پیامبران گذشته مانند حضرت داود (ع) و سلیمان (ع)، (ص، آیات 20 و 26 – نمل آیات 26 و 27 – نساء، آیه 54).
4. قرآن، داوری و فصل خصومت در میان مردم را از وظایف پیامبران الاهی معرفی می کند، نساء، آیات 58 و 65 – مائده، آیه 42 – انبیاء، آیه 78 – انعام، آیه 89).
5. دعوت به کار شورایی و جمعی کردن، (شوری، آیه 38 – آل عمران، آیه 159).
6. مبارزه با فساد و تباهی، ظلمزدایی و عدلگستری جزو وظایف اصلی اهل ایمان است، (بقره، آیه 279 – هود، آیه 113 – نساء، آیه 58 – نحل، آیه 90 – ص، آیه 28 – حج، آیه 41).
7. احترام به حقوق انسان ها و کرامتبخشی به انسان از اصول سیاست ادیان الاهی است، (اسراء، آیه 70 – آل عمران، آیه 19 – نساء، آیه 32).
8. امر به جهاد و مبارزه با طاغوتها، مستکبران و ستمگران و نیز تهیه امکانات دفاعی، (بقره، آیه 218 – تحریم، آیه 9 – نساء، آیه 75 – انفال، آیه 60 – اعراف، آیه 56).
9. عزت و آقایی را مخصوص خدا و اهل ایمان دانستن و نفی هرگونه سلطهپذیری و ذلت، (منافقون، آیه 8 – محمد، آیه 35 – هود، آیه 113 – آل عمران، آیه 146 و 149).
10. تبیین و تعیین حقوق متقابل والی و مردم، (نهجالبلاغه، خطبه 216، ص 335 و 336).
11. اثبات سلطنت و حکومت برای برخی از حاکمان صالح و عادل، مانند طالوت و ذوالقرنین، (بقره، آیه 246 و 247 – کهف، آیات 83 – 98)
12. اختصاص دادن حقوق مهم و کلان مالی به ولی امر مسلمین و حکومت اسلامی، جهت مصرف در مصالح جامعه، (اصول کافی، باب صلة الامام و باب الفیء والانفال و تفسیر الخمس).
فلسفه سیاسی
فلسفه سیاسی پرداختن به تبیین عقلانی پرسشهای بنیادی درباره جامعه، دولت، کشورداری، زندگی اجتماعی، حقوق فردی و وظایف فرد و جامعه نسبت به یکدیگر است. این فلسفه همچنین به تبیین مسائلی؛ چون قانون، عدالت، ثروت، قدرت و حکومت میپردازد. در فلسفه سیاسی، مسئله این که حکومت حق چه کسانی است، پرسش بنیادی به شمار میرود؛ چنین سؤالاتی در علوم سیاسی مورد توجه قرار نمیگیرند؛ بلکه در فلسفه علم سیاست مورد توجه و بررسی هستند.[5] بنابراین بایستی میان مسائل مربوط به حوزه علوم سیاسی و حوزه فلسفه سیاست تمایز قائل شد. بدیهی است این نوع تعریف و تقسیم بندی مربوط به طبقه بندی جدید علوم است که علم را از فلسفه تفکیک می کنند. در دوران قدیم فلسفه یا حکمت، مادر علوم محسوب می شد. فلسفه یا حکمت به دو بخش حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم می شد و در این میان، سیاست یا علم تدبیر مدن، زیر شاخه ای از حکمت عملی بوده است.
فلسفه سیاسی امام خمینی (ره)
یکی از عمده ترین مسائل که در باره فلاسفه اسلامی نسبت به سیاست و قدرت مطرح می شود، این پرسش است که آیا تا به حال کسی از میان فلاسفه مسلمان موفق شده است، نظریه فلسفی خود را در زمینه سیاست و اداره حکومت عملی کند؟
در این باره می توان گفت امام خمینی (ره) به لحاظ تفکر سیاسی دارای نظریه مهمی در خصوص فرمانروایی سیاسی است که این نظریه به تنهایی ایشان را در زمره فلاسفه سیاسی جهان قرار میدهد. از میان فیلسوفان مسلمان تنها امام خمینی این اقبال را یافت تا فلسفه سیاسی خود را در اجتماع به طور عملی پیاده کند. فلسفه سیاسی ایشان در ادامه سنت فلسفی فارابی – صدرائی و مکتب حکمت متعالیه شکل گرفته است.
هرچند می توان بزرگ ترین رهرو فلسفه صدرائی را علامه طباطبائی دانست، اما او تنها در دنیای معاصر بدین ره نرفته است و در این میان باید به حوزۀ سیاسی- فلسفی امام خمینی (ره) اشاره کرد که پر رونق ترین حوزه های فلسفی بود. امام خمینی (ره) نخستین مرجع دینی و یک فیلسوف دینی تلقی میشود که در طول تاریخ تشیع به عنوان رهبر یک نظام سیاسی از مواضع صریح و کارکردی در ارتباط با حکومت و ماهیت آن برخوردار میباشد. ایشان بر خلاف دیگر اندیشمندان علم سیاست که در فضای صرفاً علمی و انتزاعی اقدام به تدوین نظام فلسفی سیاسی مینمایند، اقدام به تدوین اثر مکتوب و مستقل در خصوص نظام سیاسی ننمودند، با این حال آرای ایشان در خصوص سیاست به معنای دقیق آن و فلسفه وجودی و دلائل غائی نظام سیاسی مورد نظرشان در چهارچوب دروس فقهی (قبل از انقلاب و در جریان مبارزات) و سخنرانی ها و مکاتبات با مسئولان و مذاکرات، مطرح شده و مبنای طرح نظریههای جدید در باب حکومت و عمل به آن شده است که از جمله مصادیق آن، نامه ایشان به ریاست جمهوری وقت (آیت الله خامنه ای) در خصوص اختیارات ولایت مطلقه فقیه میباشد.
دیدگاه های سیاسی امام خمینی را از سال 1326 که کتاب «کشف الاسرار» را نگاشت تا آغاز دروس خارجش با موضوع حکومت اسلامی (در دوران تبعیدش به نجف) می توان پی گیری کرد. ایشان در «کشف الاسرار» به انتقاد از شیوه حکمرانی رضاخان می پردازد و مهم ترین اشکال حکومت رضاخان را عدم مشورت با علما و روحانیون معرفی می کند (سنتی که شاهان ایران از زمان صفویه که مذهب تشیع در ایران رسمی شد تا قاجاریه خود را ملزم به رعایت آن می دیدند، اما در دوره پهلوی با پیگیری سیاست مدرنیزاسیون رضاخانی کمرنگ شده و حتی در جهت حذف روحانیت تغییر مسیر داده بود)، اما بعدها با وقوع حادثه 15 خرداد 42 و آغاز دوران تبعید کم کم به این نتیجه رسیدند که مشکل جامعه این است که روحانیت شخصاً در رأس امور سیاسی و اجتماعی حضور ندارد. این تجدید نظر با انتشار کتاب «حکومت اسلامی» در سال های نزدیک به انقلاب کامل شد.
سیاست و قدرت از نگاه فلاسفه
یکی از سؤالاتی که در بارۀ نظریۀ فلاسفه اسلامی نسبت به مقوله سیاست و قدرت این است که آیا فلاسفه اسلامی بر این نظر دارند که سیاست و قدرت به فساد میل دارد؟ ( POWER TENDS TO CORRUPT)
در پاسخ به این سؤال باید گفت که در عالم فلسفه فیلسوف جدی و شناخته شده ای سراغ نداریم که به نقد صریح قدرت مطلق بپردازد. برای اولین بار در بحبوبه جنبش مشروطیت میرزای نائینی فقیه شیعی در کتاب «تنبیه الامة و تنزیه الملة» به طور جدی از منظر دینی به نقد تئوری قدرت مطلقه می پردازد.
البته در میان فلاسفه اسلامی اشاراتی کلی و غیر مستقیم وجود دارد، مثل مدینه فاسده ای که فارابی در مقابل مدینه فاضله طرح می کند. ملاصدرا نیز صرفاً در چند موضع، ضرورت وجود شریعت و وحی و مداخله انسان كامل به عنوان «ولی» را در امور سیاسی و اجتماعی یادآور می شود و اثبات میكند چگونه سیاست و اداره امور معاش مردم توسط كسانی كه بی گانه از حقائق معنویاند، امت را به سوی جامعهای مرده و بیروح و مملو از فساد و تباهی سوق میدهد.
فیلسوفان و مدل های سیاست
تببیین این موضوع در واقع همان پاسخ روشن برای این پرسش است که فلاسفه اسلامی کدام نحو سیاست را ترجیح و کدام مدل سیاست را پیشنهاد می دهند؟
با در نظر داشتن تعریف فلسفه سیاسی و لزوم تفکیک آن با علوم سیاسی در طبقه بندی جدید علوم، باید گفت سؤال حاضر به خاطر عدم تفکیک میان حوزه علوم سیاسی و حوزه فلسفه سیاسی قدری مبهم است. در هر حال توضیح این نکته لازم به نظر می رسد که فلاسفه اسلامی به دلایل بسیاری که شاید یکی از آنها آمیزش تدریجی فلسفه اسلامی با الهیات و عرفان زاهدانه شرقی باشد، نتواسته اند مسیر خود را به نحو استقلالی و با تکیه بر عقلانیت فردی بپیمایند. از این رو فیلسوفان مسلمان -اگر خوش بینانه نگاه کنیم- معمولاً مشی محتاطانه را در قبال قدرت سیاسی پیش گرفته اند.
البته برخی از فیلسوفان مسلمان بوده اند که هم در سیاست به صورت عملی وارد شدند و هم در تدوین مبانی اندیشه سیاسی کوشش نموده اند. به عنوان نمونه می توان به فارابی، ملاصدرا و امام خمینی اشاره نمود.
نسبت فیلسوفان با قدرت سیاسی (حکومت های هم عصر)
نخستین فیلسوفان مسلمان همگی از کارمندان دربار خلفای عباسی بودند. کندی نخستین فیلسوف مسلمان، پدر و جدش به ترتیب فرماندار کوفه و بصره و از کارگزاران بنی عباس بودند. خود کندی هم در نزد مأمون، معتصم و پسرش امیر احمد، مقامی ارجمند داشت[6]. “گاه در کاخ خلافت به کار ستاره شناسی و پزشکی اشتغال داشت. مدتی هم در دیوان خراج دست به کار شد”.[7] سرخسی شاگرد ارشد کندی، معلم معتضد خلیفه عباسی بود.[8] حضور ابن سینا در دربار امیران سامانی و نوسان زندگی او در خدمت به امرای مختلف، نحوه فکر فلسفی او را به طور غیر مستقیم تحت تأثیر قرار داده است. ملاصدرا هم، مانند بسیاری از بزرگان فلاسفه که از طبقه اشراف و امیر زاده بودند، یک وزیر زاده شیرازی بود که در عین سردی رابطه اش با دربار صفوی چندان به مباحث سیاسی و نقد مستقیم قدرت در عصر صفوی نپرداخته است.
در میان فلاسفه ای که به سیاست پرداخته اند، فارابی به دلیل مشی صوفیانه ای که داشت،[9] حسابی جدا دارد؛ از این رو است که بیش از هر فیلسوف مسلمانی به مباحث سیاست پرداخته است. سیاست مهم ترین قسمت فلسفه فارابی است و می توان گفت که هدف اساسی همه فلسفه او سیاست است؛ زیرا تمایلات شیعی او را وادار کرده بود که درباره امامت به چنین تحقیقاتی بپردازد. البته سیاست او بیش از آن که عملی باشد، نظری است. خود او نه از رجال سیاسی بود و نه با رجال سیاسی همراهی و همگامی داشت.[10]
به هر حال فارابی كسی بود كه برای نخستین بار فلسفه سیاسی را در فرهنگ اسلامی وارد ساخت و متفكرانی؛ همانند ابن سینا، ابن باجه، ابن طفیل و ابن رشد از او متأثر شدند. به این ترتیب فارابی در کتاب «آراء اهل مدینه فاضله» درباره رئیس آرمان شهر به بحث پرداخت. وی مدینه فاضله را به بدنی مانند کرده است، “این بدن قلبی دارد که همه اعضای سالم بدن از آن متابعت می کنند. رئیس مدینه به منزله قلب اجتماع است”.[11] فارابی، همچنین به شرح جامعههایی که روبهروی مدینه فاضلهاند، پرداخته و آنها را به نامهایی؛ چون مدینه جاهله، مدینه فاسقه، مدینه ضاله و مدینه متبدله شناختهاست.[12]
گفتنی است که فلسفه سیاست در جهان اسلام، به قرون گذشته محدود نشد، بلکه در قرون جدید نیز ادامه یافت. با ظهور حرکت بنیادگرایی اسلامی، نظریات سیاسی اسلام نیز دوباره مورد توجه قرار گرفت. سید جمالالدین اسدآبادی، محمد عبده، دکترعلی شریعتی و امام خمینی از مهمترین افرادی بودند که به بیان اصول سیاسی اسلام در قرون اخیر پرداختند.
آرمان شهر فارابی
در اوج درخشش فرهنگ اسلامی، ابونصر فارابی، حکیمی فرزانه از خاور ایران، اندیشه شهر آرمانی را در کتاب خود به نام «آراء اهل مدینه فاضله» مطرح ساخت و جامعه ای آرمانی بر پایه اندیشه فلسفی و در قالب مفاهیم شریعت اسلامی پی افکند. اصطلاحات فلسفه سیاست در اسلام، عموماً از قرآن برداشته شده است. صفت «فاضله» گویای آرمان حکیم در جست و جوی کمال مطلوب برای جامعه بود. چنین نگرشی، افزون بر این که از مفهوم اسلامی “دار الاسلام” سرچشمه می گیرد، بسی فراتر از محدوده جغرافیایی ملت ها است. دریافت فارابی از جامعه کامل، جامعهای بزرگ است که ملت های بسیار را در برگرفته و چنان چه رهبری آرمانی زمام را به دست گیرد، «مدینه فاضله» در محدوده آن تحقق خواهد یافت. مدینه فاضله فارابی، جامعه ای است کاملاً روحانی که تصور جزئیات آن بسی دشوار است. با این که بحث وی گسترده و مفصل است، اما همه جا به کلی گویی بسنده میکند و به روابط ملموس سیاسی و اجتماعی نمی پردازد. برای درک نظام طبقاتی مدینه فاضله، آگاهی اجمالی به دستگاه فلسفی فارابی ضرورت دارد؛ زیرا ساختار شهر آرمانی وی برداشت عقلانی او از نظام کائنات است. در دستگاه فلسفی فارابی، همه کائنات از فیضان وجود نخست یا ذات پروردگار پدید آمده است و موجودهای عالم در نظامی متنازل قرار گرفته اند. بدین ترتیب که پس از موجود نخست که مبداء المبادی است، سلسله مراتب موجودهای عالم به ترتیب «الانقص فالانقص» از کمال به نقصان سیر میکنند تا به مرحلهای می رسند که گامی فروتر از آن نیستی محض است. از این رو در شهر آرمانی فارابی، خیر افضل (سعادت آدمی و نیکی برین) تنها در اجتماع مدنی به دست می آید، نه در اجتماعی که از آن کمتر یا ناقص باشد و انسان ها به حکم سرشت و برای رسیدن به کمال، نیازمند همکاری و تشکیل اجتماع اند. نیازهای آدمی چنان متنوع و فراوان است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند همه آنها را برآورده سازد.[13] این اجتماع و تقسیم کاری اجتماعی است که همه افراد را در دست یابی به خواستههایشان کامیاب می سازد. بنابراین جامعه مدنی محصول تقسیم کار اجتماعی است و تنها در چنین جامعهای انسان به کمال و سعادتی که درخور آن است، دست می یابد. فارابی در کنار ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی به پایگاه فرد در اجتماع بر حسب سرشت و استعداد او نظر دارد و بر این باور است که اگر فرد در جامعه به کاری که طبیعت او اقتضا دارد، بپردازد و سلسله مراتب اجتماعی و سیاسی بر حسب شایستگی افراد تشکیل شود، مدینه فاضله در زمین تحقق پیدا می کند. در نظر فارابی خود سیاست هدف نیست، بلکه هدف، سعادت است که آن هم جز با اجتماع به دست نمی آید.[14]
مدینه فاسده فارابی
فارابی پس از آن که به ذکر ویژگی های نظام سیاسی فاضله می پردازد، در مقابل به تبیین ویژگی های «مدینه فاسده» نیز می پردازد. وی در فلسفه سیاسی خود قایل به چهار مدینه فاسده است:
اول. مدینه جاهله: مدینه ای است که مردمش نه سعادت را می شناسند و نه سعادت به نظرشان خطور می کند و از میان همه خیرات چیزی جز لذات را نشناسند.
دوم. مدینه فاسقه: آنچه را که اهل مدینه فاضله از خدا و عقل فعال شناخته اند می شناسند، ولی اعمالشان همانند مدینه جاهله است؛ می گویند ولی عمل نمی کنند.
سوم. مدینه متبدّله: آرا و کردارشان مانند مردم مدینه فاضله است، ولی در آن تصرف نموده کردارشان را به فساد آلوده کرده اند.
چهارم. مدینه ضاله: مردم این مدینه درباره خدا و عقل، عقیده فاسدی ابراز می دارند و رئیس آن نیز مدعی دروغین وحی و نبوت است.[15]
رهبری و سیاست فاضله از دیدگاه فارابی
فارابی درباره رهبری و سیاست فاضله می گوید: “در این مدینه، رهبری حکومت می کند که «افضل» انسان ها است و سیاست او نیز «سیاست فاضله» است که تنها در فضای همین مدینه امکان تحقّق می یابد”.[16]
در مدینه فاضله فارابی، تحول درونی به جای اصلاحات بیرونی، قرار می گیرد، لذا عقل انسان برای پذیرش حقایق، نیازمند استدلال و قلب او خواهان ایجاب و اقناع است. فارابی غلبه را به هر وسیله ای، چه زور و چه ریا دشمن شرافت و کرامت انسان و چاره ای ناکارساز برای مدنیّت می داند. آن چه شهروندان این شهرِ آرمانی را از دیگر شهرها متمایز می کند، معرفت نظری به اصول آسمانی و تقیّد عملی به فضایل و مکارم اخلاق است. فارابی اجزای مدینه را بر حسب نوع کار و ارزش خدمتی که به مدینه می کنند، طبقه بندی می نماید.[17]
فلسفه وجودی مدینه فاضله، رساندن انسان ها به سعادت است و هدف غایی ریاست در مدینه، تسهیل راه های تحصیل سعادتِ اهل آن است، لذا ادراک جامع از فلسفه مدنی فارابی، منوط به شناخت سعادت در نظام فکری او است. بر اساس این تعریفِ فارابی «سعادت» نوعی شدن، تحرک و صعود از مرتبه احتیاج به ماده، به مرتبه مفارقتِ از ماده و رسیدن به کمال وجودی انسان و بقا در آن حال است. به نظر فارابی سعادت، عین خیر، غایت و اعظم اشیایی است که یک انسان می تواند به آن نایل شود. راه تحصیل سعادت نیز از نظر فارابی، انجام اعمال ارادی نیک و تقیّد به افعال فضیلت مند و خودداری از شرّ، رذیلت و شقاوت است. سعادت در واقع نتیجه کار نیک و خودداری از هوای نفس است.[18]
اصل اساسی مورد نظر فارابی در هر دو نوع مدینه ای که ارایه می دهد «سعادت» است، اما از نظر فارابی «سعادت حقیقی» که می تواند باعث رشد، توسعه سیاسی، رواج عادات و سنن و فرهنگ و سازمانی فاضله در کشورها و ملت ها شود، تنها در نظام سیاسی فاضله قابل دسترسی است، لذا فارابی نخستین اصل از اصول مبانی فلسفی سیاسی خود را «سعادت» و شناخت سعادت و شناساندن آن و تمیز و تمایز بین سعادت حقیقی و سعادت پنداری قرار می دهد.
فارابی معتقد است که رأی جمعی و قصد همگانیِ شهروندان، شرط حصول سعادت است؛ به اصلاح طلبی یک مصلح و گروهی از خیراندیشان. این مصلح که رئیس مدینه فاضله هم هست، انسان کاملی است که هم عقل است و هم معقول. این فرد کسی است که روح او به عقل فعال متصل است و معرفت را از طریق وحی از عقل فعال می گیرد. رئیس مدینه یا پیامبر خواهد بود یا امام.[19] فارابی برای رئیس مدینه دوازده خصلت تعیین می کند که تحقق آنها شرط ریاست او است.[20] فارغ از محتوای این خصال، توجه عینی این فیلسوف به ریاست مدینه نشان از اهمیت آن در شکل گیری مدینه دارد و این اهمیت تا جایی است که بقای مدینه را وابسته به بقای رئیس می داند.[21]..
نظام های سیاسی از نگاه فارابی
فارابی بر اساس غایت و هدف نظام سیاسی، نظام های سیاسی را به دو نوع تقسیم می کند:
1. نظام سیاسی فاضله
2. نظام سیاسی غیر فاضله.
غایت قدرت در نظام سیاسی فاضله، سعادت حقیقی است و در نظام سیاسی غیر فاضله سعادت ظنّی و پنداری.[22] از نظر فارابی، حکومت دولت فاضله، حکومتی است که بتواند افعال، سنن و ملکات ارادی را در کشور، ملت و حتّی خود دولت متمکّن، مستقر و نهادینه سازد، که انسان و جامعه بتواند در پرتو آنها به سعادت حقیقی، هم در حیات دنیوی و هم به تبع آن در حیات اخروی نایل شود، لذا به حکومت، نظام سیاسی و دولتی که بتواند چنین امر خطیری را انجام دهد، نظام سیاسی فاضله می گویند؛ که نظامی است تکاملی و اعتدالی. به کشورها و ملت هایی که تابع چنین حکومتی باشند، کشور و ملّت فاضله می گویند.[23]
سرنوشت ساکنان مدینه فاضله به هم مرتبط است. در شهر آرمانی فارابی، ممکن نیست که یکی سعید و دیگری شقی باشد، یا همه اهل مدینه سعادت مند هستند و یا همه در نکبت و شقاوت اسیرند. با ذکر این مورد مشخص می شود که در مدینه فاضله و اجتماع موفق مدنی ممکن نیست که گروهی در رفاه و نیکبختی به سر برند و اکثریتی برهنه، بینوا و تیره روز شوند، لذا فارابی چنین مدنیتی را مردود می داند و معتقد است، سعادت یک کل است که هریک از اجزای جامعه مدنی دارنده سهمی مساوی از آن است.[24] بنابراین فضل چنین جامعه ای نتیجه کوشش جمعی است.
انسان شناسی فارابی
فارابی معتقد است که بشر برای بقا و دست یابی به کمالات انسانی خویش نیازهایی دارد که به تنهایی از عهدۀ تدارک آنها برنمی آید؛ در واقع تأمین نیازهای انسان در گرو تشکیل جامعه ای است که هریک از اعضای آن عهده دار برطرف کردن بخشی از این نیازها شود. از این رو آدمی بر حسب فطرت خود به اجتماع گرایش دارد و می خواهد در مجاورت هم نوعان خویش زندگی کند. در حقیقت نیاز متقابل انسان ها به یک دیگر عامل بر پایی جوامع بوده است، تا مردم به دور هم گردآیند و به یاری هم به کمال و سعادت نزدیک شوند.[25]
فارابی بین مفاهیمی؛ چون عقل، وحی، سیاست و شریعت جدایی قائل نیست، بلکه بیشترین تلاشها را در جهت هماهنگی آنها انجام داده است. اساساً فرض اصلی فارابی پیوند دادن سیاست با حکمت بوده؛ زیرا فارابی غایت انسان ها را سعادت، و تحقق سعادت را در پرتو سیاست حکیمانه دانسته است که در این صورت نسبت سیاست با حکمت ضروری میشود. از نگاه فارابی راه رسیدن انسان به سعادت حقیقی عدالت است و عدالت محور حرکت انسان در مسیر کمال و دست یابی به سعادت است.[26]
سیاست متعالیه صدرائی
می دانیم که ملاصدرا بنیان گذار مکتب حکمت متعالیه در فلسفه اسلامی است. بنابر قانون وجودی صدرا، حركت از قوه به فعل، از حدوث جسمانی به سوی بقای روحانی، ناگزیر باید در تعامل با كثرات، تحقق یابد. بدون توجه به رعایت بعد بدنی وجود انسان و بدون تعاملات اجتماعی كمال حقیقی در حكمت صدرایی، امری غیر ممكن است.
ملاصدرا میگوید: “غایت هستی انسان باشنده و در حركت، معرفت الله و صعود به سوی او است. به حیثی كه لمعهای از لمعات نور پروردگار، و مستهلك در او شود و این مقصود، حاصل نمیشود، مگر در حیات دنیا؛ زیرا كه نفس در اوّل تكوّنش، ناقص و بالقوه است، و ارتقا از حال نقص به حال کمال، تمام نمیتواند بود، مگر به حركت و زمان و مادّه قابله، و وجود این اشیا از خصایص این نشئه حسیه است”.[27]
در فلسفه سیاسی صدرا، انسان با اختیار خویش میبایست با ایستادن بر لبه مرز مادی و معنوی، جنبه روحانی و جسمانی، دست به انتخاب زند. انسان، همواره میان كثرت مادی و وحدت روحانی، ناچار به ایجاد تعادل است و از میان امكانهای مادی، باید آن امكاناتی را برگزیند كه مانع از توجه به ساحت روحانی و مناقض با توجه به حضور در وحدت او نباشد. در مقام انتخاب همانند نسبت نفس و قوای متكثره نفس، انسان همواره در مقام «وحدت در كثرت» و «كثرت در وحدت» است. کامل ترین نمونه این جمع، شخص والای نبی اكرم است.[28] كه در عین توجه به كثرات (اعم از امور جسمانی و سیاسی- اجتماعی) توجه تام به مقام وحدت داشت. انسان به عنوان سالك سفر روحانی در طول حیات خود با انتخاب صحیح در میان كششهای جسمانی و كشمكشهای سیاسی- اجتماعی دائماً در حال انتخاب است.[29]
مدینه فاضله صدرائی
مدینه فاضله صدرایی، ابزاری برای اخلاق متعالی و اخلاق متعالی صدرایی، ابزاری برای تحقق سیاست متعالی است. سیاست متعالیه، نوع حكومت و قوانین سیاسی اجتماعی در مدینه فاضله، دائر مدار قوانین حاكم بر رشد و تعالی انسان و اخلاق فاضله است. آن امر سیاسیای سیاست مشروع است كه صلاحیت داشته باشد تمامی شرایط به فعلیت رساندن كمالات بالقوه فرد فرد انسان ها را تأمین نماید.[30] تأمین چنین شرایطی البته شامل امور معاد و معاش است. تفكیك سعادت جسمانی از سعادت روحانی، امری غیرممكن است؛ همچنان كه در تعریف ذات انسان در حكمت صدرایی، تفكیك دو حیثیت جسمانی و نفسانی، غیر ممكن بود. نظام سیاسی ایدهآل در مدینه فاضله صدرایی، نظامی است كه در آن واحد، دو جنبه از نیازهای بشری را تأمین نماید. مفهوم سعادت، عدالت، آزادی و مشروعیت سیاسی صدرایی بر همین منوال، تعریف و تعیین میشود. در مدینه فاضله صدرائی، امت دارای دو ویژگیاند:
1. دارای شوق ذاتی و بیشائبه به سوی كمالات وجودی، شامل كمالات علمی و عملی. بالاترین فضائل در چنین جامعهای، كسب بالاترین درجات علمی و متلبس شدن به ملكات اخلاقی و صور اعمال نیك و پرهیز از لغو و بطالت و یا تلبس به صفات رذیله است.
2. حركت و توجه تام به سوی بالاترین هدف كه رسیدن و ملاقات باری تعالی است. در چنین جامعه خدامحوری، طبیعتاً قانون الاهی نیز حاكم است و شریعت همچون روح برای تمامی قوانین بشری و سیاست به معنای مدرن آن است.[31]
ملاصدرا در چند موضع، ضرورت وجود شریعت و وحی و مداخله انسان كامل به عنوان «ولی» را در امور سیاسی و اجتماعی یادآور می شود و اثبات میكند چگونه سیاست و اداره امور معاش مردم توسط كسانی كه بی گانه از حقائق معنویاند، امت را به سوی جامعهای مرده و بیروح و مملو از فساد و تباهی سوق میدهد.[32]
دیدگاه فلاسفه اسلامی نسبت به مقوله سیاست و قدرت، در آیینه منابع
کلید واژه تحقیق در باب دیدگاه فلاسفه اسلامی نسبت به مقوله سیاست و قدرت (به معنای فلسفی آن) دو مسئله مدینه فاضله (با رویکرد عدالت محور) و اراده یا اختیار است. فلاسفه اسلامی از فارابی تا ملاصدرا هر کدام به نحوی و از منظری خاص در این دو ساحت به اندیشه ورزی پرداخته اند. منابع دسته اول موجود برای تحقیق در باب دیدگاه فلاسفه اسلامی نسبت به مقوله سیاست عبارتند از:
1.«آراء اهل المدینة الفاضلة»، «السیاسة المدینة»، «التنبیه علی سبل السعادة» و «فصوص الحکمة» از فارابی
2.«سیاسیات شفا» از ابن سینا
3. «تجرید الاعتقاد» از خواجه نصیر الدین طوسی
همچنین «فصوص الحکم» از ابن عربی؛ «مصباح الانس» از شمس الدین محمد ابن فناری؛ «الشافی فی الامامة » از سید مرتضی، «طهارة الاعراق» از ابن مسکویه رازی، «اخلاق ناصری» از خواجه نصیر طوسی و صدها اثر در فقه اسلامی چون «جواهر الکلام» از شیخ محمد حسن نجفی و «کتاب البیع» از امام خمینی به فلسفه سیاسی اسلام پرداخته اند. البته نباید فراموش کرد که برخی از دانشمندان اسلامی با نوشته ها و خطابه های سیاسی خویش این مبانی را و لو به صورت مختصر و بدون فصل بندی و شیوه های کلاسیک در مجموعه ای فراهم ساخته اند که از آن جمله اند:
1.«العروة الوثقی» از سید جمال الدین اسد آبادی
2.«طبایع الاستبداد» از عبدالرحمان کواکبی
3.«خطابه های سیاسی» از شیخ محمد خیابانی
4.«قانون مشروطه مشروعه» از سید عبدالحسین لاری
5.«تنبیه الامة و تنزیه الملة» از میرزا محمدحسین نائینی
6.«عواید الایام» از مولی احمد نراقی
7.«شؤون اختیارات ولی فقیه» از امام خمینی
8.«حکومت اسلامی» از امام خمینی
9.«کشف الاسرار» از امام خمینی
10.«دراسات فی ولایت الفقیه» از آیت الله منتظری
از میان معاصرین نیز عده ای از اساتید برجسته حوزه و دانشگاه آثاری آکادمیک و علمی در این زمینه تألیف نموده اند.
گفتنی است؛ از آن جایی که به شیعه جز در موارد معدودی فرصت تشکیل حکومت داده نشده است، این علم مجال رشد و بالندگی نداشته است و مطالب خاص مکتب تشیع در این باب کمتر تدوین شده، ولی چون اهل سنت زمان بیشتری بر مسند حکومت تکیه نموده اند، کتاب هایی در این زمینه نگاشته و به دیدگاه های خود نظم بخشیده اند. «الاحکام السلطانیه » ماوردی از این نوع است.
دين و سياست
تصوير صحيح از دين، به طور طبيعى مسئله مراجعه به دين را به عنوان منبعى براى سياست، عقلانى مى سازد. دينى كه آمده تا راه سعادت را براى بشر تا انتهاى تاريخ بيان كند، نمى تواند نسبت به امرى كه همه جوامع به آن نياز دارند، يعنى حكومت، ساكت و بى تفاوت باشد، از اين رو، امام رضا (ع) در فرازى از بيانات خود پيرامون علت وجود حكومت اسلامى مى فرمايد:« ما هيچ گروه يا ملّتى را نمى يابيم كه بدون زمامدار و سرپرست زندگى كرده، ادامه حيات داده باشد، زيرا اداره امور دينى و دنيوى آنان به زمامدارى مدبّر نيازمند است. از حكمت بارى تعالى به دور است كه آفريدگان خود را بدون رهبر و زمامدار رها كند، حال آن كه به خوبى مى داند مردمان به ناچار بايد حاكمى داشته باشند كه جامعه را قوام و پايدارى بخشد و مردم را در نبرد با دشمنانشان رهبرى كند و اموال عمومى را ميانشان تقسيم كند و نماز جمعه و جماعات آنان را بر پا دارد و از ستم ستمگران نسبت به مظلومان جلوگيرى كند».[33]
از سوى ديگر، ساخت و بافت احكام اسلامى به گونه اى است كه وجود حكومت را اقتضا مى كند و اسلام بدون حكومت نمى تواند به حيات خود ادامه دهد، از اين رو، امام رضا (ع) در فراز مزبور به اقامه نماز جمعه و جماعات اشاره مىكند و در فرازى ديگر مى فرمايد:«چنان چه خداوند براى مردم زمام دارى امين، حفيظ، و مورد اطمينان قرار نمى داد، به يقين آيين و دين الاهى از بين مى رفت، احكام و سنن خداوندى تغيير مى كرد، بدعت ها در دين افزايش مى يافت، بىدينان در مذهب الاهى دست برده آن را دچار كاستى مى كردند و شبهاتى پيرامون اسلام در ميان مسلمانان رواج مى دادند».[34]
به همين دليل، در بين مسلمانان، بلكه غير مسلمانان، اين امر كه اسلام داراى نظامى خاص در حكومت است و حكومت نبوى (ص) در مدينه مصداقى از اين نظام مى باشد، هيچ جاى ترديد نبوده و نيست. به گونه اى كه وقتى «على عبدالرزاق» در سال 1343 هجرى قمرى در كشور مصر با كتاب «الاسلام و اصول الحكم[35]» حكومت نبوى را انكار كرد و ادعا نمود كه حضرت محمد مصطفی (ص) تنها پيامبر خدا بوده و هرگز اقدام به تشكيل مملكت يا دولتى نكرده است،[36] از سوى علماى جهان تسنّن تكفير شد. او در روزگارى اين كتاب را نوشت كه كمال آتاتورك در تركيه با انكار خلافت عثمانى، نظام لائيك خويش را بنيان نهاد و در مصر طرفداران خلافت، ملك فؤاد را به عنوان خليفه مسلمين بر مسند قدرت نشاندند. اين هم زمانى نشان مى دهد كه او نيز تحت تأثير انديشه هاى سكولار غرب قرار داشته و با الهام از مطالب فيلسوفان و سياست مداران لائيك اين مطالب را نگاشته است.
در واقع، سخن على عبدالرزاق مشتمل بر دو ادعا بود:
أ. آنچه رسول اكرم (ص) در مدينه ايجاد كرد، حكومت نبود.
ب. آنچه در مدينه رخ داد، دينى نبود.
او براى ادعاى اول خود بر اين نكته تأكيد داشت كه آنچه حضرت محمد (ص) در مدينه ايجاد كرد، هيچ يك از ويژگى هاى حكومت را، به معناى شناخته شده آن، نداشت. براى مدعاى دوم، او بر اين امر اصرار مى ورزيد كه شأن نبوت ارتباطى با حكومت و سياست ندارد.
در پاسخ به ادعاى نخست او، بايد به اين نكته توجه كرد كه اگر ما شكل خاصى از حكومت را معيار تحقق آن بدانيم، بدون شك اين شكل در تمام زمان ها و در بين تمام اقوام تحقق نداشته است. بنابراين، بايد تعريفى جامع براى حكومت عرضه كرد، كه داراى قابليت تحقق در اشكال مختلف باشد، تا بر حكومت هاى گوناگون تطبيق شود.
چنين تعريفى را اين گونه مى توان عرضه كرد: حكومت مجموعه قدرت سامان يافته اى است كه اداره امور جامعه را بر عهده دارد. در اين تعريف حكومت مشتمل بر مجموعه ساختار موجود در حاكميت است كه شامل بخش هاى قانون گذارى، قضايى و اجرايى مى شود.[37] از سوى ديگر، در اين تعريف تعبير «قدرت» به حاكميت[38] و اقتدار[39] حكومت و عبارت «سامان يافته» به ساختار[40] آن اشاره دارد.
بر اساس اين تعريف آنچه رسول اكرم (ص) در مدينه ايجاد كرده يك حكومت به معناى كامل كلمه بود؛ زيرا قدرتى را سامان مى داد كه اداره امور جامعه را بر عهده داشت. در زمينه ساختار ادارى حكومت نبوى كتاب هاى مفصّلى از گذشته تا حال نوشته شده است![41]
اما دينى بودن حكومت نبوى با توجه به چند نكته آشكار مى شود:
أ. احكام اسلامى به گونه اى است كه بسيارى از آنها بدون تشكيل حكومت قابل اجرا نيست؛ مانند احكام جزايى، يا قضايى، يا مالى اسلام.
ب. ادله اى وجود دارد كه ولايت و زمامدارى جامعه را از آن حضرت (ص) معرفى مى كند.[42]
ج. اگر به راستى نبوت و رسالت با حكومت و سياست بي گانه باشد، حضرت (ص) چرا اقدام به تشكيل حكومت و صرف وقت و انرژى در اين باب كرد؟ آيا در اين صورت غفلت از انجام وظيفه نشده است. اگر گفته شود: حضرت (ص) براى تبليغ دين و انجام رسالت به اين كار دست زد. اين جواب از يك سو ترابط وسيع و وثيق ديانت و سياست را نشان مى دهد و از سوى ديگر، اين سؤال را جواب نمى دهد كه چرا حضرت (ص) خود شخصاً متصدى حكومت شد و آن را به يكى از ياران مطمئن خود مانند على (ع) واگذار نكرد.
علی عبدالرزاق با تمسک به آیاتی از قرآن، مانند: ” قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكيل” [43]؛ ” إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغ “[44] ادعا می کند که قرآن وظایفی فراتر از مسئولیت دینی را از دوش پیامبر(ص) برداشته است.[45]مهندس بازرگان نیز از آیات قرآن چنین برداشتی دارند.[46]
در پاسخ باید گفت که این برداشت از قرآن ناشی از نگرش سطحی به آن کتاب مقدس است. این آیات وظیفه پیغمبر (ص) در زمینه رسالت و انذار را به صورت حقیقی حصر نمی کنند تا با مقامات و مناصب دیگر پیامبر اکرم (ص) منافات داشته باشد. این سخن ما به قرینه آیات دیگر که مقام قضاوت و حکومت را برای آن حضرت اثبات کرده به خوبی فهمیده می شود. آیاتی که به طور مشخص به این امر پرداخته، زیاد است. به جهت رعایت اختصار تنها به یک آیه اشاره می کنیم: ” النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ …”.[47] این آیه وجود مبارک پیامبر (ص) را در موارد تصرف در امور مؤمنان سزاوارتر دانسته است. به طور قطع این اولویت در تصرف، چیزی افزون بر مقام نبوت آن حضرت است. از امام باقر (ع) روایت شده که آن حضرت در تفسیر آیه مذکور فرمود: این آیه درباره امارت و حکومت نازل شده است.[48]
در آیاتی از قرآن، پیامبران موظف به اقامه قسط در جامعه شدهاند :” لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ…”[49] آیا می توان بدون اصلاح جامعه و در دست گرفتن تشکیلات حکومتی عدالت را تحقق بخشید؟
همچنین خدای سبحان در یکی از آیات قرآن کریم، هدف از ارسال پیامبران را چنین بیان می کند: ” كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ….”.[50]در این آیه مسئله رفع اختلاف میان مردم، به عنوان هدف بعثت پیامبران مطرح شده است. اگر اختلاف میان انسانها، امری طبیعی و قطعی است و رفع اختلاف ها، امری ضروری برای ایجاد نظم در جامعه بشری و دوری از هرج و مرج می باشد، موعظه و نصیحت و مسئلهگویی صرف، نمی تواند مشکل اجتماعی را حل کند؛ از این رو هیچ پیامبر صاحب شریعتی، نیامده است، مگر آن که علاوه بر بشارت و انذار مردمان مسئله حاکمیت را نیز مطرح نموده است. خدای سبحان در این آیه نمی فرماید پیامبران به وسیله تعلیم و یا بشارت و انذار، اختلاف جامعه را رفع می کنند؛ بلکه می فرماید به وسیله «حکم» اختلافات را برمی دارند؛ زیرا حل اختلافات، بدون حکم و حکومت – که دارای ضمانت اجرایی است – امکان پذیر نمی باشد. بنابراین هر مکتبی که پیامآور شریعتی برای بشر باشد، به یقین، احکام فردی و اجتماعی را با خود آورده است و این احکام، در صورتی مفید و کارساز خواهد بود که به اجرا در آیند، و اجرای قانون واحکام الاهی نیز، ضرورتاً نیازمند حکومتی است که ضامن آن باشد. در غیر این صورت یا اساساً احکام دینی به اجرا درنمی آید و یا اگر اجرای آنها به دست همگان باشد هرج و مرج پیش می آید. صرفِ وجود قانون، توان تأثیر در جامعه را ندارد مگر این که شخصی توانا و مرتبط با غیب، مسئول تعلیم، حفظ و اجرای آن باشد.
منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مهدى هادوى تهرانى، ولايت و ديانت، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ دوم، 1380.
ریشه یابی تفکر جدایی دین از سیاست
برای روشن شدن این موضوع ابتدا به بیان ریشه های نظریه جدایی دین از سیاست پرداخته و سپس به بیان عدم انفکاک دین اسلام از سیاست می پردازیم:
نظریه جدایی دین از سیاست (Secularism) گرایش و تفکری است که طرفدار و مروج حذف یا بی اعتنایی و به حاشیه راندن نقش دین در ساحت های مختلف حیات انسانی، از قبیل سیاست، حکومت، علم، اخلاق و … است. بر اساس این نظریه، بشر در سایه خرد و دانش تجربی خود همان گونه که توانسته است در شناخت طبیعت کامیاب شود، می تواند قوانین مربوط به فرهنگ، سیاست، قضاوت، اقتصاد، داد و ستد و آداب و معاشرت و بالاخره هر آنچه که به شؤن مادی و معنوی حیات او مربوط می شود را – نیز – در سایه خرد و دانش خود بشناسد و بسازد و از این پس دیگر به دخالت دین در اداره زندگی اش نیازی نخواهد داشت.
فرهنگ آکسفورد سکولاریسم را این گونه تعریف می کند: «اعتقاد به این که قوانین، آموزش و پرورش و … باید بر واقعیات علم مبتنی باشد نه مذهب». خاستگاه اصلی اندیشه جدایی دین از سیاست غرب است.[51]
در قرون وسطی و پس از آن عواملی دست به دست هم داد تا این اندیشه بر فرهنگ غرب حاکم شد. از یک سو مسیحیت تحریف شده با مفاهیمی نارسا و غیر معقول، در کنار حاکمیت استبداد و اختناق رجال کلیسا؛ و از سوی دیگر تعارض عقل و علم با آموزههای انجیل باعث شد تعارضی آشکار میان دین و تجدد در گیرد. تعارضی که سرانجام به تفکیک دو حوزه علم و دین انجامید و در نتیجه دین از صحنه همه حوزههایی که علم در آن سخن می گوید کنار رفت.
در جهان اسلام اندیشه جدایی دین از سیاست از سوی سه قشر مطرح شده است: نخست از سوی حاکمان جوری که در صدر اسلام می خواستند جریان خلافت را به سلطنت تبدیل کنند؛ مثلاً وقتی معاویه در سال چهل هجری به خلافت رسید، به عراق آمد و چنین گفت: «من با شما بر سر نماز و روزه نمی جنگیدم، بلکه می خواستم بر شما حکومت کنم و به مقصود خود رسیدم».[52] پس از او حکومت در جامعه اسلامی از جنبه دینی خارج و به سلطنت تبدیل شد. سلاطین جور در هر دورهای برای مبارزه با علمای دین، همواره سیاست را جدای از دین و شأن علما را بالاتر از دخالت در سیاست معرفی می کردند.[53]
گروه دوم؛ استعمارگران خارجی بودند. بزرگ ترین ضربههایی که استعمار از ممالک اسلامی دیدند از سوی تعالیم دینی و علمای دین رهبری می شد، لذا فرهنگی که همواره از سوی استعمارگران برای ممالک اسلامی نسخه و ترویج می شد، فرهنگ جدایی دین از سیاست بود.[54]
قشر سوم؛ جریان روشنفکری بیمار بود که از سوی تحصیل کردههای غرب آغاز شده بود و سعی در تطبیق همان جریان جدایی دین از سیاست در فضای غرب بر حوزه اسلام کردند، غافل از این که:
اولا:اسلام غیر از مسیحیت است.
ثانیاً: آنچه به نام مسیحیت در غرب قرون وسطی بود مسیحیت ناب نبود.
ثالثا: علمای اسلام نه تنها هرگز حاکمیت استبداد و اختناق نداشتند و هرگز با علم سر ستیز نداشتند که هر دوره که قدرت به دست علمای اسلام بوده است دوره شکوفایی و رشد علم شناخته شده است.
رد نظریه جدایی دین از سیاست
به طور کلی در پاسخ به طرفداران اندیشه جدایی دین از سیاست استدلال های مفصل و متینی بیان شده است که پرداختن به تمامی آنها در این مقال نمی گنجد، لذا ما به صورت کلی به بیان دو شیوه مهم برای مقابله با طرفداران این اندیشه می پردازیم که عبارت اند از:
1. ارجاع به گزارهها، متون و منابع اسلامی.
2. سیره و روش پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع).
در دین اسلام با توجه به حجم عظیمی از احکام اجتماعی و اهداف سیاسی دینی، می توان هدف گیری های اصلی این دین مقدس را شناخت. امام خمینی (ره) در این باره می گوید: «اسلام دین سیاست است با تمام شئونی که سیاست دارد. این نکته برای هر کسی که کمترین تدبری در احکام حکومتی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اسلام بکند آشکار می گردد. پس هر که را گمان بر او برود که دین از سیاست جدا است، نه دین را شناخته و نه سیاست را».[55]
با مروری کوتاه بر قوانین اسلامی و آیات قرآن روشن می شود که اسلام دینی است جامع و همه سو نگر که تمام ابعاد زندگی انسان (فردی، اجتماعی، دنیوی، اخروی، مادی و معنوی) را در نظر گرفته و همان گونه که مردم را به عبادت و یکتاپرستی دعوت نموده و دستورات اخلاقی و مربوط به خودسازی فردی را دارد، احکام و دستوراتی در مورد مسائل حکومتی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، قضایی و مربوط به اداره صحیح جامعه روابط بینالمللی، حقوقی و … دارا است و مقررات قضایی، حقوقی، روابط اجتماعی، مسائل اقتصادی، تربیتی و … دارد. بدیهی است که اجرا و پیاده کردن چنین احکام و دستوراتی بدون قدرت اجرایی امکان پذیر نیست و حکومت دینی به معنای صحیح، آن حکومتی است که جامعه را بر اساس قوانین الاهی اداره کند و زمینههای رشد و استعدادها و امکان رسیدن انسان ها به کمال و ایجاد جامعهای برین صالح و شایسته را برای مردم آماده کند و با فسادهای اخلاقی، اجتماعی و … مبارزه کند.
قرآن کریم در وصف مردان الاهی فرمود: “الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُور”؛[56] همان كسانى كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را برپا مىدارند، و زكات مىدهند، و امر به معروف و نهى از منكر مىكنند، و پايان همه كارها از آن خداست!.
سیره و روش رسول اکرم (ص) نشان دهنده این است که دین از سیاست جدا نیست؛ زیرا خود آن حضرت ضمن تشکیل حکومت مسئولیت اجرایی و قضایی آن را بر عهده داشت. امیرالمومنین علی(ع) نیز حکومتی بر اساس عدل و اجرای دستورات الاهی بنا نهاد و حکومت کوتاه مدت امام حسن (ع)، قیام خونین امام حسین (ع) و مشروع ندانستن حکومت های وقت از سوی دیگر امامان (ع) همه بیان کننده این واقعیت اند که تشکیل حکومت از ضروریات دین اسلام است. آیات فراوانی در این زمینه وجود دارد؛ از جمله:
1. “لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ…”؛[57] به راستی که پیامبران را با پدیده های روشنگر فرستادیم و همراه آنان کتاب و میزان نازل کردیم، تا مردم به دادگری برخیزند و آهن را که در آن نیروی سخت و سودهای فراوان برای مردم است پدید آوردیم… .
2. “يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا …”؛[58] ای مؤمنان برای خدا برخیزید و به عدل و شهادت دهید.
3. “وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ …”؛[59] و به راستی در هر امتی پیامبری فرستادیم که خداوند را بندگی کنید و از بندگی طاغوت دوری جویید… .
4. “وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيراً”؛[60] چیست شما را که در راه خدا و ضعیف شدگان جامعه، از مردان، زنان و کودکان کارزار نمی کنید؟! آنان که می گویند: پروردگارا! ما را از این قریه (جامعه) بیرون بر و رها ساز که اهلش ستمکار است و قرار ده برای ما از جانب خودت سرپرست و یاوری و قرار ده از نزد خودت یاری کنندهای.
5. “يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ…”؛[61] اطاعت کنید از خدا و پیامبر و صاحبان فرمان از خودتان… .
و آیات متعدد بسیاری که در آنها سخن از کتاب، میزان، آهن و منافع آن، شهادت به قسط و داد، دوری از طاغوت، جنگ در راه خدا و مستضعفان، نجات محرومان، هجرت در راه خدا و… است و بدیهی است که اینها از مقولههای اجتماعی است که در کتاب الاهی به آن فرمان داده شده است. البته شرح و تفسیر هر کدام از این آیات و چگونگی اثبات ضرورت تشکیل حکومت به وسیله پیامبران ور هبران الاهی، نیازمند ارائه مباحث طولانی است که در حوصله یک مقاله نمی گنجد.
از آنچه گذشت روشن می شود که جدایی دین از سیاست در مورد اسلام به هیچ وجه صادق نیست و بخش عظیمی از معارف و آموزههای اسلامی شامل مسائل سیاسی و اجتماعی است. به تعبیر حضرت امام در میان حدود 57، 58 کتاب فقهی، تنها 7،8 تای آنها مربوط به مسائل عبادی صرف است و بقیه آنها در حوزه مسایل سیاسی، اجتماعی، قضایی و مناسبات اساسی است. … به زیر موضوع بالا منتقل شود
ب برای آگاهی بیشتر به کتاب های زیر مراجعه کنید.
1. امام خمینی و حکومت اسلامی، شماره 1، مبانی کلامی، کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت اسلامی
2. کاظم قاضی زاده، اندیشههای فقهی – سیاسی امام خمینی3
3. امام خمینی، ولایت فقیه
4. آیتاللهجوادی آملی، ولایت فقیه
5. آیتاللهمکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 2
6. محمد جواد نوروزی، نظام سیاسی اسلام
7.نبی الله ابراهیمزاده آملی، حاکمیت دینی
8- علی ذوعلم، مبانی قرآنی ولایت فقیه
9- عبدالله نصری، انتظار بشر از دین، ص 307
رهبری سیاسی انبیا
در بارۀ این موضوع هموراه این سؤال پیش می آید که اگر رهبری سیاسی و تشکیل حکومت بخشی از وظایف نبوت است؛ چرا برخی از پیامبران الاهی حکومت نداشتهاند؟
در پاسخ باید گفت: چند احتمال در این جا مطرح است:
یکم: تشکیل حکومت ممکن است در شرایطی خاص برای پیامبری مقدور نباشد؛ مانند رسول اکرم(ص) که در چند سال اول رسالت خود، از اعمال مقام حکومت معذور بودند.
دوم: ممکن است در عصر پیامبری بزرگ – که مسئولیت زمامداری جامعه بر عهده او است – برخی دیگر از انبیای الاهی زیر مجموعه رسالت او باشند و آنان تنها سمت تبلیغ احکام دین را داشته و حق تشکیل حکومت جدا و مستقل را نداشته باشند؛ مانند حضرت لوط (ع) که نبوت او زیر مجموعه نبوت ابراهیم خلیل(ع) بود. قرآن می فرماید: ” فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ و …” [62] و این هیچ محذوری را به همراه ندارد؛ زیرا نبوت چنین اشخاصی، شعاعی از نبوت گسترده همان پیامبر بزرگ است که زمامدار منطقه رسالت خود می باشد و قرآن مجید صراحتاً منصوب بودن حضرت ابراهیم(ع) از سوی خدا برای امامت و رهبری جامعه را بیان کرده است: ” قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما …”.[63]
بنابراین هیچ نبوتی بدون حکومت نیست؛ خواه به نحو استقلال باشد و خواه به نحو وابسته؛ زیرا در مثال یاد شده، حضرت لوط(ع) تحت حکومت ابراهیم(ع)، زندگی سیاسی و اجتماعی خود و دیگران را در محیط مخصوص خویش اداره می کرد. ازاینرو، حضور پیامبران در صحنه سیاست و اجتماع و زمامداری آنان، به صورت موجبه جزئیه در قرآن کریم آمده است: ” وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ ..”[64].یعنی: چه بسيار پيامبرانى كه مردان الاهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند!… . حال چنان چه درباره حضرت نوح و عیسی(ع) و برخی دیگر از پیامبران الاهی به صراحت مطلبی در باب حکومت و سیاست در قرآن کریم نیامده باشد، این عدم تصریح، دلیل بر نبودن حکومت نیست، بلکه از قبیل :” … وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ …” [65] است؛ یعنی، همان گونه که برخی از انبیای الاهی در تاریخ بشر بودهاند و نامی از آنان در قرآن نیامده است، تمامی ویژگی های پیامبران نام برده شده نیز در قرآن نیز ذکر نشده است. بنابراین هم تشکیل حکومت از سوی پیامبران الاهی، امری ضروری بوده و هم آنان با توجه به فراهم بودن شرایط و امکانات و توانایی ها به آن اقدام نمودهاند و علاوه بر دلالت آیات متعدّد قرآن، سیره پیامبر اکرم(ص) در تشکیل حکومت و… نیز گواه خوبی است که چنین برداشتی از برخی از آیات قرآن به هیچ وجه صحیح نمی باشد.
به هر حال آنچه على عبدالرزاق هفتاد سال پيش از اين، مطرح كرد و اين جريان كه امروز در جهان اسلام به اشكال مختلف بروز و ظهور دارد، هنگامى قابل فهم و نقد خواهد بود كه ما ريشه هاى آن را در موطن اصلى آن، يعنى غرب، بازشناسى كنيم و براى شناخت و فرهنگ و فلسفه معاصر غرب، بايد نگاهى و لو گذرا بر تاريخ تفكر مسيحى كه بستر فرهنگى غرب را تشكيل مى دهد، داشته باشيم.[66]
منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مهدى هادوى تهرانى، ولايت و ديانت، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ دوم، 1380.
جاودانگی احکام و قوانین سیاسی – اجتماعی اسلام
برخی معتقدند قبل از ظهور اسلام مجموعهای از روابط خانوادگی، اجتماعی؛ مانند: قضاوت، حكومت و … وجود داشت كه با ظهور اسلام همه یا برخی از آنها در اسلام باقی ماندند. اسلام با دخالت در آنها برخی را اصلاح کرده كه در كتاب و سنت آمده است و به عنوان مقررات عمل میشدند. صاحب این نظریه معتقد است، دخالت اسلام نسبت به چنین موارد و عمل به آن در عصر اولیه برای وضع قانون نبود، بلكه مراد پیامبر اسلام این بود كه با اصلاح چنین موارد و عمل به آنها كرامت انسانی و سلوك توحیدی مردم آن عصر محفوظ بماند. بنابراین، آنچه در كتاب و سنت دربارۀ روابط خانوادگی و اجتماعی از قبیل حكومت، قضاوت و … آمده و مورد تأیید واقع شدند، به منظور ارائه قوانین جاودانه نبوده. آنچه در این میان جاودانه است، فقط اصول ارزشی است كه باید منطبق با خواستههای مردم هر عصر باشد و با گذر زمان تغییر میكند. صاحب این نظریه میگوید: «… آنچه دربارۀ روابط خانوادگی، روابط اجتماعی، حكومت، قضاوت، مجازات و معاملات و مانند این ها به صورت امضائات بیتصرف یا امضائات همراه با اصلاح و تعدیل در كتاب و سنت وجود دارد، ابداعات كتاب و سنت، به منظور تعیین قوانین جاودانه برای روابط حقوقی خانواده یا روابط حقوقی جامعه و یا مسئله حكومت و مانند این ها نیست … اصول و نتایجی كه بیان كردیم ما را به این موضوع اساسی میرساند كه لازم است در هر عصر قوانین و نهادهای مربوط به روابط حقوقی خانواده و اجتماع، حكومت و شكل آن، قضاوت، حدود، دیات، قصاص و معاملات و مانند اینها كه در جامعۀ مسلمانان مورد عمل و استناد است، با این معیار كه درجۀ سازگاری و ناسازگاری آنها با امكان سلوك توحیدی مردم چه اندازه است، مورد بررسی قرار گیرند».[67]
در پاسخ به نظریه ارائه شده در بارۀ جاودانگی احکام سیاسی – اجتماعی اسلام، می توان نکات زیر را بیان نمود:
1. صاحب نظریۀ یاد شده با این دیدگاه، اسلام را فقط در احكام عبادی خلاصه میكند. این نظریه میتواند تبعات منفی فراوانی؛ مانند: نفی جامعیت، عدم كمال و … داشته باشد كه دربارۀ جامعیت و كمال دین اسلام در سایت اسلام کوئست بهطور مفصل بحث شده است.[68]
2. صاحب نظریه هیچ دلیل نقلی و درون دینی ارائه نمیدهد كه قوانین اسلام موقتی هستند و فقط اصول ارزشی جاودانه اند. برای این ادّعا که انسان در هر عصری میتواند، قوانین الاهی را نقض كند، هیچ دلیلی ارائه نشده و قابل ارائه هم نیست، بلكه دلیل عكس آن است؛ یعنی همه مأمور هستند آنچه را پیامبر اسلام (ص) میگوید، اخذ کنند: “ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقاب”.[69] آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا كنید)، و از آنچه نهى كرده خوددارى نمایید و از (مخالفت) خدا بپرهیزید كه خداوند كیفرش شدید است.
علامه طباطبائی در ذیل این آیه میگوید: “این آیه با صرف نظر از سیاقی كه دارد، شامل تمامی اوامر و نواهی رسول خدا (ص) میشود و تنها منحصر به دادن و ندادن سهمی از فیء نیست، بلكه شامل همۀ اوامر و نواهی كه صادر میفرماید، هست”.[70] ذیل آیه یعنی، «و اتقوالله ان الله شدید العقاب» مسلمانان را از مخالفت با دستورات و نواهی پیامبر گرامی اسلام برحذر میدارد. [71] چگونه ممكن است، تأكید بر پیروی از اوامر و نواهی پیامبر (ص) را نادیده گرفت و قوانین اسلام را مقطعی و عصری تلقی و در هر عصری قوانین جدیدی وضع کرد.
3. صاحب این فرضیه معتقد است، قوانین اسلام باید با سلوك توحیدی مردم هر عصر سازگار باشند.[72] به جهت تحول در سلوك توحیدی بشر در هر عصر قوانین الاهی هم باید تغییر یابند. در جواب گفته میشود از كجا مشخص میشود كه قوانین اسلامی با سلوك توحیدی مردم ناسازگار است. آیا تنها با عقل میتوان تشخیص داد كه بعضی از قوانین اسلام با سلوك توحیدی مردم ناسازگار است و در نتیجه قوانین اسلام تغییر یابند؟ اگر بشر میتوانست با عقل، قوانین اسلام را نقض كند، پس چه نیازی به دین بود. چون عقلی كه بتواند قوانین صریح اسلام را نقض كند، همان عقل میتواند به جای دین، هادی انسان باشد، حال آن كه چنین نیست، بلكه عقل در مقابل وحی كه منبع دین است، همچون كودك دبستانی است كه نیاز به آموزش دارد. بنابر آنچه بیان گردید، بدین نتیجه میتوان دست یافت كه اگر چه هدف نهایی اسلام، خداپرستی و دوری از طاغوت است،[73] ولی از متن وحیانی بهدست میآید كه انبیای الاهی علاوه بر هدف نهایی، دارای اهداف مقدّمی هم بودند كه بدون دست یابی به اهداف مقدمی، دست یابی به اهداف نهایی میسر نخواهد بود. از جمله اهداف مقدمی مسائلی؛ همچون عدالت اجتماعی، حكومت، قضاوت و فروعات وابسته به آنها هستند كه همه بسترساز رسیدن به توحید حقیقی و اجتناب از طاغوت اند. بنابراین، قوانین مربوط به روابط اجتماعی، حكومت، قضاوت، حدود و… هیچگاه با تحول زمان و سلوك توحیدی مردم قابل نقض نخواهد بود.[74]
[1] ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج6، مادۀ سوس.
[2] زمخشری، اساس اللغة، همان.
[3] ابوالبقاء، کلیات ابوالبقاء، همان
[4] آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، ص 230، مروارید، چاپ چهارم، 1376.
[5] . نقیبزاده، عبدالحسین، درآمدی به فلسفه، ص 66، تهران، طهوری، ۱۳۸۶.
[6] . حسینی کوهساری، اسحاق، تاریخ فلسفه اسلامی، تهران، نشر بین الملل، 1387، ص 4.
[7] . همان.
[8] . همان، ص 51.
[9] . همان، ص 71 و تقی آزاد ارمکی، اندیشه اجتماعی متفکران مسلمان، تهران:سروش، 1374، ص222.
[10] . همان، ص 88.
[11] . همان، ص 89.
[12] . بعد از فارابی فیلسوفانی غیر حرفه ای که اشتهارشان در حوزه های دیگری از فرهنگ و تمدن اسلامی چون ریاضیات یا کلام یا تاریخ و تصوف بوده است بیشترین نقش را در بالندگی اندیشه اجتماعی و سیاسی اسلامی داشته اند. ابوریحان بیرونی به طور پراکنده در آثارش و امام محمد غزالی در کتاب «نصیحة الملوک» و ابن خلدون در «مقدمه» معروفش اندیشه های اجتماعی فارابی را در وجهی غیرفلسفی پی گرفتند. برای آشنایی با اندیشه های این متفکران مطالعه کتاب «اندیشه اجتماعی متفکران مسلمان از فارابی تا ابن خلدون» توصیه می شود.
[13] . فارابی، آراء اهل المدینة الفاضله، ص 77-78.
[14] . حسینی کوهساری، تاریخ فلسفه اسلامی، ص88.
[15] . حسینی کوهساری، تاریخ فلسفه اسلامی، ص 90.
[16]. فارابی، آراء اهل المدینة الفاضله، ص86
[17] . کیخا، عصمت؛ نگاهی به پیوند قدرت و اخلاق در فلسفه سیاسی فارابی، پگاه حوزه، 23 اردیبهشت 1385، ش 182.
[18] . همان.
[19] . فارابی، آراء اهل المدینة الفاضله، ص 86.
[20] . همان، ص 90.
[21] . فارابی، حناالفاخوری و خلیل الجر، ص 441.
[22]. کیخا، عصمت؛ نگاهی به پیوند قدرت و اخلاق در فلسفه سیاسی فارابی، پگاه حوزه، 23 اردیبهشت 1385، ش 182.
[23] . همان.
[24] . همان.
[25] . نوروزی، فرشاد، بررسی و مطالعه شخصیت و اندیشه های سیاسی-اجتماعی فارابی و آیت الله خمینی، سایت رسمی انجمن احیاگران فلسفه نو.
[26] . همان.
[27] . صدرالدين شيرازي، مبدأ و معاد، احمدبن محمد اردكاني، به كوشش عبدالله نوراني، ص 573-572.
[28] . ملاصدرا، تفسيرالقرآن، ج 6، ص 279-277
[29] . طوسی، سید خلیل الرحمان، فلسفه سیاسی ملاصدرا و مارتین هایدگر، فصلنامه علوم سیاسی، ش43.
[30] . طوسی، سید خلیل الرحمان، فلسفه سیاسی ملاصدرا و مارتین هایدگر، فصلنامه علوم سیاسی، ص 489.
[31] . مراجعه كنيد به مبدأ و معاد، ص 492-490.
[32] . براي تفصيل بيشتر مراجعه كنيد به كسر اصنام الجاهليه، ص 228-217، مبدأ و معاد، ص 497، شواهدالربوبيه، ص340.
[33] ر.ك: مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 6، ص60.
[34] همان.
[35] اسلام و ريشه هاى حكومت.
[36] عبدالرزاق، على، الاسلام و اصول الحكم، ص 80.
[37] پس مراد از آن معادل Government است.
[38] Sovereignty.
[39] Authority.
[40] Structure.
[41] مانند،جهشيارى (م:331 ه)دركتاب «الوزراء و الكتّاب» و هلال الصابى (م: 448 ه)در كتاب ديگرى به همان نام و ماوردى (م: 450 ه) و ابويعلى (م: 458 ه) در كتابهاى خود به نام «الاحكام السلطانيه» و ابن تيميه (م: 728 ه) و ابن قيم الجوزية (م: 751 ه) در كتابهاى خود با نام « السياسة الشرعية» و على بن محمد بن مسعود الخزاعى (م: 789 ه) در كتاب بسيار مهم خود «تخريج الدلالات السمعية على ما كان فى عهد رسولاللَّه صلى الله عليه وآله من الحرف و الصنايع و العمالات الشرعية» و رفاعة الطهطاوى در كتاب «نهاية الايجاز فى سيرة ساكن الحجاز» و ابن ادريس كتّانى در كتاب «التراتيب الادارية».
[42] نمايه: ادله ولايت معصومانعليهم السلام ، سؤال 18، سایت اسلام کوئست.
.[43] انعام، 66.
.[44] شوری، 48 .
[45] . علی عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم، ص 171.
[46] . مجله کیان، شماره 28، ص 51.
[47] . احزاب، 6.
[48] . مجمعالبحرین،ج 1، ص 457،ماده “ولی”.
[49]. حدید، 25.
[50] بقره، 213.
[51] oxford advanced Learner”s dictionary P. 1062)، word secularism.
[52] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 160.
[53] . صحیفه نور، ج 83، ص 217، درباره سخن رضا شاه به آیت الله کاشانی.
[54] . سروش، محمد ، دین و دولت در اندیشه اسلامی، ص 120 ـ 126.
[55]. صحیفه نور، ج 1، ص 6.
[56]. حج، 41.
[57]. حدید، 25.
[58]. مائده، 8.
[59]. نحل، 36.
[60]. نساء، 75.
[61]. نساء، 59.
[62] عنکبوت، 26.
[63] بقره، 124.
[64] آل عمران، 146.
[65] نساء، 164.
[66] نمايه: دين و مسيحيت، سؤال 13، سایت اسلام کوئست.
[67]. مجتهد شبستری، محمد، ایمان و آزادی، طرح نو، ص 88 – 87.
[68]. در این باره می توانید به سؤال 17 (سایت اسلام کوئست: 217) و 386 (سایت اسلام کوئست: 399) مراجعه کنید.
[69]. حشر، 7.
[70]. طباطبائی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 19، ص 353 و 354، دفتر انتشارات اسلامى جامعۀ مدرسين حوزه علميه قم، قم، چاپ پنجم، 1374 ش. .
[71]. ر.ك. همان، ص 354.
[72]. ر.ك. مجتهد شبستری، محمد، ایمان و آزادی، طرح نو، ص 87.
[73]. “لقد بعثنا فی كل امة رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت”، نحل، 36.
[74]. ر.ک. هادوی تهرانی، مهدی، ولایت فقیه، ص30.